معماری با مصالحی از جنس دل

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
بنویسید به دیوار سکوت، عشق سرمایه هر انسانست ...

بنشانید به لب حرف قشنگ، حرف بد وسوسه شیطانست ...

و بدانید که فردا دیرست ...

و اگر غصه بیاید امروز تا همیشه دلتان درگیرست ...

پس بسازید رهی را که کنون تا به ابد، سوی صداقت برود ...

و بکارید به هر خانه گلی که فقط بوی محبت بدهد ...
:gol:
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه فرقی می کند مهر باشد
یا آبان و یا آذر ماه...!؟
وقتی تو باشی و پاییز باشد
باران، برگها و ابر باشند
زندگی رنگ دیگری دارد؛
من وپاییز هر دو عاشق توهستیم!
نگاه تو در شعرم پیداست،
فقط صدایم کن...

 

Elham*92

کاربر بیش فعال
داني از زندگي چه ميخواهم
من تو باشم ... تو پاي تا سر تو
زندگي گر هزار باره بود
بار ديگر تو .... بار ديگر تو
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عکست در دستم
عشقت در قلبم
و نگاهت در چشمانم می درخشد .
من چون گیاه خشک و نو پایی هستم
که با تابش خورشید عشق تو جان می گیرم
و سبز می شوم .
من با تو هستی می یابم
با تو زنده می شوم
و زندگی می کنم .
با تو همه چیز دارم
و بی تو هیچ ندارم .
تو بگو در این وانفسای محبت و عشق ، در این روزگار ریاکاری و فریب چگونه می توانم دل از تو بر کنم ؟
چگونه می توانم این فاصله را بردارم .
بگو از کدام دریا و کدام صحرا باید بگذرم تا به تو برسم .
کدام رنگ از رنگین کمان زندگی را می خواهی تا پیشکش چشمان مهربانت کنم .
کدام ستاره را می خواهی تا فانوس راهت باشد در شبهای دلتنگی
. بگو چه کنم تا برای همیشه با تو باشم .
تا ابد تا اخر زمان .
 

pakmojtaba

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می شود تنهایی بچگی کرد
تنهایی بزرگ شد

تنهایی زندگی کرد

تنهایی مُرد

ولی قهوه ی غروب های دلگیر جمعه را

که نمی شود

تنهایی خورد
!
 

imahadi

عضو جدید
یـاد گرفتم بریزم تـو خودم
جایِ دهنم ، پاکت سیگارمــوباز کنم
خودم خاموش باشم و سیگارِ دستمـ روشن
آره
اینجوری بـهتره!!

مَـرد ها
وقتی درد دارند
دردِ دل دارند
به سیگار رو می آورند
اما من چه کنم
فنجان های چای و
آهنگ ها
جای سیگار را
نمی دهند...
92.06.23
04:56PM
imahadi from www.www.iran-eng.ir
.
.
.
:w05:
 

imahadi

عضو جدید
مرد من می گویدبانو
برایم ناز کن

اخم کن

زور بگو

دلبری کن

من اصلا عاشق شده ام که

ناز بخرم و نیاز باشم

و زور بشنوم و غرق لذت دلبری های زنانه ات

سرخوش شوم


مگر تو
عاشق نبودی؟!!!



تو شاید
یادت نبود که
عاشقی...
 
آخرین ویرایش:

imahadi

عضو جدید
چه فرقی می کند مهر باشد
یا آبان و یا آذر ماه...!؟
وقتی تو باشی و پاییز باشد
باران، برگها و ابر باشند
زندگی رنگ دیگری دارد؛
من وپاییز هر دو عاشق توهستیم!
نگاه تو در شعرم پیداست،
فقط صدایم کن...


من
متولد پاییزم
فصل خزان
و این سرنوشت من است
حق من است که
هر روزم پاییز باشد
غبار غصه و درد
خانه اش
دل من است....

دلی که در این دنیای کثیف
می دانم
چیزی از آن باقی نخواهد ماند
مگر
با یاد خدا
92.06.19
10:10AM
imahadi from www.www.iran-eng.ir

 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
گوش کن،
خاموش ها گویاترند..
در خموشی های من فریادهاست...
فریدون مشیری – لحظه ها و احساس
 

imahadi

عضو جدید
[h=4]و دیگر جوان نمی شوم[/h]
وقتی درخت در راستای معنی و میلاد، بر شاخه های لخت پیراهن بلند بهاری دوخت،
با اشتیاق رفتم به میهمانی آئینه،
اما دریغ چشمم چه تلخ تلخ پاییز را دوباره تماشا کرد،
ودیگر جوان
نمی شوم نه به وعده ی عشق و نه به وعده ی چشمان تو
و دیگر به شوق نمی آیم نه در بازی باد و نه در رقص گیسوان تو
چه نامرادی تلخی و دریغا چه تلخ تلخ فرو می ریزم با سنگینی این غربت عمیق در سرزمین اجدادی خویش
و دریغا چه عطشناک و پریشان پیر می شوم در بارش این گستره تشویش در خانه خورشید ها و خاطره ها
دریغا چه بی برگ و بار لال می شوم در دوردست آن گلها ، گمان ها ، گفتگوها
و مگر فراموش میشوند سرانجام آن جستجوها و آن چشمه و چشم انداز آواز و آرزوها
و مگر فراموش میشوند آن بهاری که آمده بود با رقص شکوفه هایش …
و وعده همان بهار که در کرامت درختان تابستانیش هیچ سبد و سفره ای بی نصیب نخواهد ماند از سرشاری میوه های مهربانیش
و دریغا بر من چگونه فراموش میشود سبد ها و سفره هایی که سالهاست نه سیب را میشناسند و نه مهربانی را
و دریغا بر من چه لال و بی برگ و بار پیر میشوم در سوی این دیوارهایی که از من دزدیده اند سیب را
و جان مایه سرودهای جوانی را …
و دیگر جوان نمیشوم نه به وعده این بهار که آمده است و نه به وعده آن شکوفه ها شکستنی …

از محمدرضا عبدالملکیان
منبع : weare.ir
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
همه می گویند “سخت گیر”م!
راست می گویند
همین است که انقدر “سخت”
به تو “گیر” داده ام . . .
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
ﺩﻟﻢ ﺑﻪ ﻭﺳﻌﺖ ﯾﮏ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺗﯿﺮﻩ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﺍﺳﺖ
ﺻﺪﺍﯾﯽ ﻧﯿﺴﺖ ،ﻣﺄﻭﺍﯾﯽ ﻧﯿﺴﺖ ،ﺣﺘﯽ ﺳﺎﯾﺒﺎﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻧﯿﺰ ﺩﯾﮕﺮ
ﺟﻮﺍﺑﮕﻮﯼ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻫﺎﯾﻢ ﻧﯿﺴﺖ
 

A N A H I T A

عضو جدید
کاربر ممتاز
هنوز به دیدار خدا می روند ... خدایی که در یک مکعب سنگی خود را حبس کرده !!


خدا همین جاست ، نیازی به سفر نیست !

خدا همان گنجشکی است که صبح برای تو می خواند ،خدا در دستان مردی است که نابینایی رااز خیابان رد می کتد ،

خدا در اتومبیل پسری است که مادر پیرش را هر هفته برای درمان به بیمارستان می برد ،

خدا در جمله ی " عجب شانسی آوردم"است !!

خدا خیلی وقت است که اسباب کشی کرده و آمده نزدیک من و تو!!

خدا کنار کودکی است که می خواهداز فروشگاه شکلات بدزد !!

خدا کنارساعت کوک شده ی توست، که می گذارد 5 دقیقه بیشتر بخوابی!!

از انسانهای این دنیا فقط خاطراتشان باقی می ماند و یک عکس با روبان مشکی ، از تولدت تا آن روبان مشکی ، چقدر خدا را دیدی ؟!

خدا را 7 بار دور زدی یا زیر باران کنارش قدم زدی ؟

خدا همین جاست ، نه فقط در عربستان!

خدا زبان مادری تو را می فهمد ، نه فقط عربی را !.......... خدایا دوستت دارم...!
 

A N A H I T A

عضو جدید
کاربر ممتاز
از تو چه پنهان بعضی روزها هوایی خانه کودکی هایم می شوم..

دلم برای حیاطی که نیست… مادربزرگی که نیست..
برای بوته یاس و درخت شمشاد و آب و جاروهای بعد از ظهرها تنگ می شود…
 
بالا