همراه با کاروان عاشقان

وضعیت
موضوع بسته شده است.

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
................

اکبر چهره‏قانی، از نخستین افرادی بود که به شهیدچمران پیوست و در روز حماسه آزادسازی سوسنگرد با آنکه دکتر به او دستور بازگشت داده بود، بازنگشت و همچنان به پیش تاخت تا آنکه در محاصره دشمن درحالی که تنها مانده بودند، به شهادت رسید. این امر برای دکتر بسیار سخت بود، به گونه ‏ای که در رثایش، متن زیبای زیر را نوشت:

در دنیا آدم‏هایی هستند که به ظاهر زنده ‏اند، نفس می‏کشند، راه می‏روند، حرف می‏زنند، زندگی می‏کنند؛ اما در حقیقت اسیر دنیا، بردة زندگی و ذلیل حوادث هستند؛ از خود اراده و اختیاری ندارند، آلت بلا ارادة عوامل طبیعت‌اند، درمقابل مرگ وحشت‏زده و زبون‌اند،‌ برای آنکه زندگی کنند.
آنچنان به ذلت و اسارت تن درمی‏دهند و در قفس احتیاجات کثیف مادی اسیر می‏شوند و قیود و حدود مادی مثل تار عنکبوت آنچنان آنها را اسیر و برده می‏سازد که در میلیون‏ها و میلیاردها مردمی که همه روزه به دنیا قدم می‏گذارند و زندگی می‏کنند و می‏روند، از همین قماشند.
بر اعمال آنها هیچ نتیجه‏ ای مترتب نیست، هیچ تأثیری بر عالم وجود ندارند، اگرچه زندگی می‏کنند ولی مرده ‏اند، بین زندگی و مرگ آنها تفاوتی وجود ندارد.اینان برای آنکه نمیرند، آنقدر خود را کوچک می‏کنند که گویا مرده‏اند؛ همیشه تسلیم قیود ذلت‏بار و شرایط ننگینی هستند که زندگی بر آنها تحمیل می‏کند. آنها شرف و حیثیت خود را می‏دهند، شخصیت و ارزش انسانی خود را فدا می‏کنند، روح خود را از دست می‏دهند، حیات حیققی خود را نابود می‏کنند تا زندگی مادی جسد را تأمین نمایند، مانند کرمی که در لجن می‏لولد و خوش است که بوی تعفن ننگ و ذلت و پستی را استشمام می‏کند و با ننگ و ذلت نفسی می‏کشد.

اما انسان‏های آزاده ممکن است کوتاه زندگی کنند؛ ولی تا آنجا که زنده هستند، براستی زندگی می‏کنند و به اختیار خود نفس می‏کشند، سرور و آقای حیات خود هستند، از کسی و چیزی نمی‏ترسند، محکوم اراده دیگری نیستند، دیگران تسلیم او هستند، محیط تحت تأثیر اراده او قرار می‏گیرد، خواسته او در همه‏ جا جاری می‏شود. تا زنده است به‌راستی زندگی می‏کند،‌ از مرگ نمی‏ترسد، هیچ‏ چیزی آزادی او را محدود نمی‏کند، هیچ عاملی حتی مرگ او را ذلیل و زبون نمی‏نماید و هنگامی که مرگ فرا رسید، با کمال افتخار و شرف آن را می‏پذیرد و زندگی پر ثمر دیگری را شروع می‏کند. رمز قدرت و شخصیت او در همین جاست که اسیر زندگی نیست، به خاطر زندگی حاضر نیست که شخصیت انسانی خود را از دست بدهد و از نظر روحی بمیرد.

انسانی می‏تواند زندگی حقیقی داشته باشد که اسیر و برده زندگی نگردد، هیچ‏ چیز حتی خود زندگی، او را به قید و بند اسارت و ذلت نکشاند،‌ آزاد و مختار باشد و تا وقتی که زنده است، با افتخار و شرف زندگی کند و هنگامی که مرگ فرارسید، آن را با آغوش باز بپذیرد که خود مبدأ حیات اخروی و تکامل بزرگتر و مهمتری است. این انسان تا وقتی که زنده است، به‌راستی زندگی می‏کند، آقا و سرور خود می‏باشد، از موجودیت خود ذلت می‏برد و جسم مادی او وسیله‏ای برای روح او و شخصیت انسانی اوست، و چون از مرگ نمی‏ترسد قدرتمند است و دیگران در مقابل اراده او تعظیم می‏کنند.

در اجتماع دیده ‏اید، مردی که به سیم آخر می‏زند و آماده جانبازی می‏شود، همه از او می‏ترسند. هیچ‏کس به جنگ او نمی‏رود؛ زیرا می‏دانند که او آماده جان دادن است و از مرگ نمی‏ترسد؛ بنابراین نمی‏توان به هیچ‏ وسیله ‏ای حتی مرگ، او را ترساند و تسلیم کرد…. بنابراین قدرت‏ها و سلطه ‏طلب‏ها از او هراس دارند و او را رها می‏کنند و تسلیم اراده او می‏شوند و از اطرافش دور می‏گردند… او تا وقتی که زنده است، به‌راستی زندگی می‏کند و هنگامی که می‏میرد، زندگی ابدی می‏یابد. یک‏چنین زندگی، ممکن است کوتاه باشد، اما ثمربخش ‏تر از هزارها زندگی و ارزنده‏تر از قرن‏ها زندگی است.
اکبر، شهید بزرگوار ما، ‏چنین زندگی آزاد و ثمربخشی را انتخاب کرده بود؛ آزاد و بدون ترس و وحشت از هیچ ‏چیز و هیچ‏کس زندگی می‏کرد و فقط در مقابل خدا تسلیم بود و از هیچ قدرتی و ابرقدرتی نمی‏ترسید و زندگی دنیایی او و حیات اخروی او هر دو پربار و ثمربخش بود. سراسر زندگی کوتاهش لبریز از پاکی، فداکاری، شجاعت و مبارزه علیه ظلم و طاغوت بود. او آرزو داشت که زندگی خود را به سرنوشت اصحاب حسین(ع) پیوند دهد و برای همیشه در عداد گلگون کفنان حیات درآید، و همه وجود خود را وقف چنین راه مقدسی کند؛ و سرانجام به آرزوی خودرسید.

خون حسین نمایانگر راه علیه طاغوتیان

امروز اربعین شهدای کربلاست، آن آزادگانی که در برابر دهر و ابرقدرت‏های آن روز تسلیم نشدند، آزادانه زندگی کردند و آزاد و پرافتخار به لقای پروردگار خود نایل آمدند. در آن روزگار که سلطه‏ گران جبّار می‏خواسنتد همه نفس‏ها را در سینه خفه کنند، همه آدم‏ها را به زیر سلطه خود به اسارت بکشند و با پول و تهدید به قتل و شکنجه، همه را وادار به سکوت و اطاعت کنند، آنجا حسین‏ بن‏ علی(ع)، وارث مقام والای ولایت و نبوت، فرزند برومند علی و فاطمه، رهبر انسانیت و تعیین‏ کننده معیارهای خدایی در زمان خود، آزادمردی که همه دهر قادر نبود تا او را به زانو درآورد، مظهر ایمان و عرفان، سمبل شجاعت و فداکاری، نماینده خدا بر زمین، و سید و مقتدای تمام شهیدان علیه یزیدیان و سلطه‏ طلبان قیام کرد، و همه وجود خود و کسان خود را در راه خدا قربانی داد، و پرچم پرافتخار و خونین شهادت را بر قله بلند تکامل بشریت به اهتزاز درآورد، و آن را نشان هدایت اسنان‏ها در راه پر پیچ و خم تکامل قرار داد، تا هر کس که جویای حق و حقیقت و عدل و عدالت است، به این پرچم خونین چشم داشته باشد و راه را از بیراهه تشخیص دهد.
او این گلگون را، که به بهشـت خدا می‏انجامد، فرا راه پیـروان خود ـ‌ شیعیان جهان ـ قرار داد، تا همیشه چشم به پرچم شهادت بدوزند و راه وصول به خدا را سریع‏تر طی کرده و به لقای پروردگار خود نایل آیند. تشیّع، این مکتب پرافتخار اسلامی، با خون شهدا مزین شد و با فداکاری از جان گذشتگان راه حق، به صورت انقلابی‏ترین مکتب بشریت تجلی کرد، و در طول تاریخ پاکان و نیکان آزادمرد همواره علیه سلطه جباران و طاغوتیان قیام کردند و به سنت حسین(ع)، همه وجود خود را قربان دادند، و تا قله رفیع شهادت صعود کردند و پرچم مقدس و خونین حسین(ع) را در این راه تکاملی انسان‏ها،‌ برافراشتند.


روایتی از پایمردی‌های یکی از شیعیان راستین حسین (ع)

اکبر یکی از همان شیعیان راستین بود که دعوت خونین و انقلابی حسین(ع) را لبیک گفت، علیه طاغوتیان قیام کرد، و همه وجود خود را وقف راه خدا نمود و به همه جاذبه ‏های زندگی و قید و بندهای حیات، پشت ‏پا زد؛ آزاد زیست و آزادانه وارد معرکه نبرد شد و با سلطه شیطانی طاغوتیان به سختی درافتاد و همه‏جا در صحنه ‏های جنگ حق و باطل، پیش‏قراول مبارزان از جان گذشته بود. هر کجا که ضدانقلاب سربرافراشت، فوراً آماده نبرد و فداکاری شد. هر کجا که طاغوتیان سرنوشت انقلاب را مورد تهدید قرار دادند، جان خود را سپربلا کرد، در معرکه‏ های سخت و خطرناک خرمشهر، و بعد در نبردهای خونین کردستان، از پاوه تا سردشت، هم ه‏جا اکبر پیش‏قراول بود، همه‏جا حماسه خلق می‏کرد، همه‏ جا ستارة رزمندگان از جان گذشته بود.
هنگامی که صدام کثیف، به فرمان طاغوت‏ها و ابرقدرت‏ها به خاک عزیز ایران حمله کرد و نیروی کفر تا نزدیکی‏های اهواز پیش آمد، اکبر عزیز ما نیز همراه دوستان دیگر خود وارد نبرد شرف و افتخار شد و همه‏جا حضورش مشهود بود و وجودش مثل خورشید می‏درخشید. تا سرانجام در شب تاسوعای حسینی، در نبرد معروف نجات‏بخش رزمندگان در سوسنگرد شرکت کرد، مشتاقانه پیش می‏تاخت و هنگامی که گردوغبار نیروهای زرهی دشمن در چندصدمتری ما نمودار شد، سر از پا نمی‏شناخت، روحش از این قفس جهان به ستوه آمده بود، آرزوی پرواز داشت و شتابان به سوی شهادت پیش می‏رفت. با تانک‏ها درگیر شدیم. ۵۰تانک و نفربر و صدها کماندوی عراقی در مقابل ما مشغول آرایش شدند. تانک‏ها در یک خط به سوی ما حرکت کردند و کماندوها در پشت سر تانک‏ها و مسلسل به دست به راه افتادند. یکی از جوانان ما اولین تانک را با یک موشک آر.پی.جی۷ هدف قرار داد و سرنشینان تانک بیرون پریدند و گریختند. تانک دیگری برای دور زدن و محاصره کردن ما حرکت کرد و به سرعت خود را به روی جاده سوسنگرد در پشت سر ما رسانید و روی آسفالت جاده مستقر شد و توپ و مسلسل خود را متوجه ما کرد. رزمندگان ما که دیگر موشک آر.پی.جی۷ نداشتند، مشت‏ها را گره کردند و «الله ‏اکبر» گویان به سوی تانک حمله کردند. تانک نیز وحشت‏زده، جهت خود را تغییر داد و به سوی جنوب گریخت و من به دوستانم که حدود ۲۵نفر بودند، توصیه کردم که همچنان آن تانک را دنبال کنند و خود نیز مدتی با آنها رفتم تا از حلقه محاصره ۵۰تانک دشمن خارج شوند، ولی خود برگشتم؛ زیرا می‏خواستم که توجه دشمن را به خود جلب کنم تا از درگیری با دوستان ما منصرف شوند و لبه نیز حمله خود را متوجه ما کنند. من خوش داشتم که در این نبرد تنها باشم؛ بنابراین از دوستانم جدا شدم و به سرعت به سوی سوسنگرد حرکت کردم که در جهت دشمن بود.
خیلی سعی داشتم که اکبر عزیزم را همراه دوستان دیگرم بفرستم و خود تنها بروم؛ ولی اکبر پابه ‏پای من می‏آمد. چندبار به او تذکر دادم که با دیگران برود. با لبخندی طعنه‏آمیز مرا ملامت کرد که چرا چنین درخواستی از او می‏کنم، و مصمم‏تر مرا دنبال می‏کرد و لحظه‏به‏لحظه موضع دشمن را به من می‏گفت. ما از کنارة جنوبی جاده سوسنگرد حرکت می‏کردیم و دشمن در طرف شمالی جاده قرار داشت و هر لحظه به جاده نزدیک‏تر می‏شد و اکبر سرک می‏کشید و می‏گفت: «دشمن به فاصله صدمتری رسید.» «دشمن هم‏اکنون به پنجاه‏متری ما رسیده است.»… و هرچه دشمن نزدیک‏تر می‏شد، اکبر بشّاش‏تر و زنده‏تر می‏شد، مصمم‏تر و قوی‏تر می‏شد. اکبر می‏دانست که شهید می‏شود، بال و پر درآورده بود، سخن از شهادت می‏گفت، اسم خدا بر زبانش جاری بود، و از مبارزه حسینی تا شهادت افتخارآمیز و دشت کربلا و اصحاب حسین(ع) با خود حرف می‏زد. من حرف‏های او را می‏شنیدم، ولی چندان توجهی به آنها نداشتم، زیرا خود من هم در چنین حالاتی سیر می‏کردم؛ من هم خود را برای آخرین مبارزه با کفار عالم و یزیدیان زمان آماده می‏کردم، من هم اوج گرفته بودم و احساس نمی‏کردم که بر زمین هستم، گویا بر ابرهای عرش اعلی پرواز می‏کردم. فقط کلماتی و جملاتی پراکنده که از لبان اکبر جدا می‏شد و از خدا و حسین و شهادت خبر می‏داد، در گوشة ذهنم جایگزین می‏شد…
سرانجام اکبر گفت: «آمدند، به ۱۰متری رسیدند، به ۵متری رسیدند»؛ به من پیشنهاد کرد که در مجرای آب جاده سوسنگرد سنگر بگیرم؛ من نپذیرفتم، و حتی فرصت استدلال نداشتم، ولی از ذهنم گذشت که اگر در مجرای آب جاده مستقر شویم، دشمن می‏تواند با یک نارنجک، یا یک توپ مستقیم تانک، ما را نابود کند. اکبر هم دلیل نخواست و همچنان به راه خود ادامه می‏دادیم، من می‏رفتم و اکبر مرا دنبال می‏کرد، تا بالاخره تانک‏های دشمن از جاده سوسنگرد بالا آمدند و در هفت یا هشت متری ما مستقر شدند و لوله مسلسل‏ها و توپ‏ها و موشک‏های خود را متوجه ما کردند. فوراً کماندوها از روی جاده گذشتند و از سه طرف ما را محاصره کردند. ما به اجبار در همانجا بر زمین خوابیدیم و در کنار باریکه‏ای از خاک به ارتفاع ۵۰سانتیمتر سنگر گرفتیم و تیراندازی شروع شد.
اکبر در طرف چپ من بر خاک خوابید، به طوری که پایش به پاهای من گیر می‏کرد. در این لحظات بود که اسدالله عسکری (راننده) نیز که به دنبال ما می‏گشت و از دور ما را می‏دید، به سرعت خود را به ما رسانید. و دیگر فرصت آن نبود که به او اعتراض کنم که چرا دنبال ما آمدی! فقط به او گفتم فوراً در کنار خاک بر زمین بخواب، او نیز به زیر بوته‏های زیادی که در کنار برجستگی خاک وجود داشت رفت و به شکر خدا سالم باقی ماند.
تیراندازی شروع شد و توپ و موشک به سمت ما باریدن گرفت. من نیز مشغول مانور وحرکت بودم، گویی خواب و خیال بود، تانک‏ها و کماندوها فقط اشباحی بودند که در ذهنم می‏لولیدند، و من نیز بدون اختیار و ارادة خود، بر روی زمین می‏غلتیدم و می‏خزیدم و به اطراف تیراندازی می‏کردم و دیگر به اکبر توجهی نداشتم، فقط می‏دیدم که جز تیراندازی من صدای تیراندازی دیگری شنیده نمی‏شود و تقریباً یقین کردم که اکبر عزیزم به شهادت رسیده است.
اکبرم! برادرم! مهربانم! هم‏رزمم! هم‏سنگرم! شربت شهادت بر تو گوارا باد. تو می‏گفتی محافظ منی و نمی‏خواهی لحظه‏ای از من جدا شوی، و گاه‏گاهی که تنها بیرون می‏رفتم، به‌شدت عصبانی می‏شدی و تندی می‏کردی. اکنون چگونه است که مرا تنها گذاشتی و در میان دشمنان خونخوار رها کردی و خود یکه و تنها به سوی عرش خدا پرواز کردی و در ملکوت‏اعلی سکنی گزیدی؟
اکبر! به خاطر داری که از من گله می‏کردی که چرا دیگران را با خود به جنگ می‏برم و تو را نمی‏برم؟ آخر تو را دوست داشتم و نمی‏خواستم تو را به منطقه خطر ببرم، می‏دانستم که برای محافظین من و همراهانم خطراتی بزرگ وجود دارد و اکراه داشتم که دوستان دلبندم را به خطر بیندازم. تو فکر می‏کردی که تو را به قدر کافی دوست نمی‏دارم، درحالی که بین جوانان، بیش از حد، به تو ارادت داشتم.
اکبر! تو از اولین جوانانی بودی که در کنار ما قرار گرفتی، تعلیمات نظامی آموختی، بهترین دوره‏های کماندویی را گذراندی، در سخت‏ترین نبردهای خرمشهر و کردستان شرکت کردی، حماسه‏ها آفریدی،‌ قدرت‏نمایی‏ها کردی، شهرة شجاعت و فداکاری شدی و سرانجام با شهادت خود، این راه شرف و افتخار را به درجه کمال رساندی.
اکبر! تو می‏دانی که هر کس محافظ من شد، در صحنه‏های خطر، آماج تیر بلا گردید؛ «ناصر» فداکارم، «حجازی» کاردانم و «محسن» عزیزم که محافظ من شدند، هر یک به ترتیب از پا درآمدند. من دیگر نمی‏خواستم محافظی برای خود بگیرم، معتقد بودم که خدای بزرگ کفایت می‏کند؛ اما تو اصرار می‏کردی و مرا تنها نمی‏گذاشتی و می‏خواستی همیشه با من باشی، و با جان خود از من محافظت کنی و در این راه، الحق، به عهد خود وفا کردی.
تو رفتی و ما را داغدار کردی. تو رفتی و ما از نور وجود تو محروم شدیم. تو رفتی و ما را در غم و درد، تنها گذاشتنی؛ اما اطمینان داریم که تو در ملکوت‏اعلی، در کنار اصحاب حسین(ع)، به زندگی جاوید خود رسیده‏ای و مشمول رحمت خدا شده‏ای، و امتحان سخت و خطرناک حیات را با بهترین نتیجه‏ها، با پیروزی به پایان رسانده‏ای و سرافراز و سعادتمند، در حلقه زنجیر تکامل حسینیان قرار گرفته‏ای، و لوح سرنوشت خود را با خون شهادت گلگون کرده‏ای.
و ما دوستان و همرزمان تو، ای شهید عزیز، به تو اطمینان می‏دهیم که راه پرافتخار تو را دنبال کنیم، با طاغوت‏ها و ابرقدرت‏ها بجنگیم و پرچم خونین شهادت را که تو با خون خود مزین کردی و برافراشتی، حمایت کنیم و به آیندگان بسپاریم.
منبع: روزنامه اطلاعات، ۱۳۸۹/۱۱/۶
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
وصیت معاویه به یزید درباره حسین(ع)

وصیت معاویه به یزید درباره حسین(ع)

من بر تو در كار خلافت از چهار كس مى‌ترسم...
از پسر ابى‌بكر: عبدالرحمن
... از پسر عمر: عبدالله
از پسر زبير: عبدالله
و از پسر على: حسين
اما پسر ابی‌بكر؛ مردى است كه در ياران و دوستداران خويش مى‌نگرد؛ هرچيز كه آنان كنند، آن کند. دست از او بدار و هرچه كند او را بدان مگير.
و اما پسر عمر؛ مردى سخت نيك است و ترك دنيا گفته. هرگاه او را بينى سلام من بدو رسان و او را عطاياى وافر فرست.
و اما پسر زبير؛ بر تو بسيار مى‌ترسم از او که مردى سخت مكار است. گاه همچنان شیر گرسنه در تو جهد و گاه چونان روباه حیله‌گری کند. با او چنان زندگانى كن كه او با تو كند. وگر با تو بيعت كند، او را برقرار دار.
و اما حسين...
آه اى يزيد، چه گويم در حق او. گه‌گاهش تهديدى كن، اما زنهار که بر او شمشير نكشى. چندان‌كه توانى حرمتش دار که اينان جز در حرمت و منزلت رفيع زندگانى نتوانند كرد. پس اى پسر، چنان مباش كه در گذری و خون حسين در گردن داشته باشى كه هلاكت درآيد...

 

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
بغدادی به سند خود از موسی بن عمیر نقل می‌كندكه پدرم می‌گوید:

حسین بن علی ـ علیه السّلام ـ مرا دستور داد: ندا بده «كسی كه بدهكار است، همراه من كشته نشود». این را میان غلامان هم اعلام كن. چون از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ شنیدم كه می‌فرمود: هر كس بمیرد در حالی كه بدهكار باشد، روز قیامت از حسنات او بر می‌دارند.

و در نقل دیگر آمده است: كسی كه بدهكار است همراه من پیكار نكند، چرا كه هیچ بدهكاری نیست كه بمیرد و قرض خود را ادا نكرده باشد مگر آنكه وارد آتش می‌شود. مردی برخاست و گفت: همسرم عهده‌دار آن شده است. فرمود: عهده‌داری زن چیست؟ آیا زن ادا می‌كند؟
 

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
خطبه امام برای اهل كوفه

خوارزمی با سند خویش از عبدالله بن حسن نقل می‌كند:

چون عمر سعد سپاه خود را برای جنگ با حسین ـ علیه السّلام ـ سامان داد و هر كس را در جایگاه خود قرار داد و پرچمها را در جایگاههای خود برافراشت و حسین ـ علیه السّلام ـ هم یاران خود را آراست و آنان را در جناح چپ و راست قرار داد، از هر سو حسین ـ علیه السّلام ـ را احاطه كردند و دور او حلقه زدند.

امام از جمع یاران خود نزد آنان آمد و خواست كه سكوت كنند، اما گوش نكردند. فرمود: وای بر شما! چرا ساكت نمی‌شوید و به سخنم گوش نمی‌دهید؟ من شما را به راه راست فرا می‌خوانم. هر كه اطاعتم كند راه یافته است و هر كه نافرمانی كند از هالكان است. همه شما از دستور من سر پیچی می‌كنید و به حرفم گوش نمی‌دهید. عطایای شما از حرام است، شكمهایتان نیز از حرام انباشته است و خدا بر دلهایتان مهر زده است. وای بر شما! چرا ساكت نمی‌شوید و گوش نمی‌دهید؟

اصحاب عمر سعد یكدیگر را سرزنش كردند و گفتند گوش دهید. حسین ـ علیه السّلام ـ فرمود:

هلاكت بر شما باد ای گروه! آیا آن هنگام كه سرگشته و حیران ما را به فریاد رسی خواندید و ما شتابان و آماده به یاری‌تان آمدیم، شمشیر بر گردن ما كشیدید و آتش فتنه را كه علیه دشمنان شما و ما افروخته بودیم، علیه ما برافروختید و به سود دشمن با دوستان خود دشمنی كردید، بی آنكه دشمنان برای شما عدالتی آشكار كرده باشند یا آرزویی از شما برآورده باشند، مگر دنیای حرام كه به شما داده‌اند و زندگی پستی كه طمع داشتید، بی آنكه از ما گناهی سرزده باشد یا اندیشه‌ای از ما به سستی گراییده باشد.

وای بر شما! اگر ما را نمی‌خواستید، به حال خود می‌گذاشتید. پس چرا در حالی كه شمشیرها در نیام است و سینه‌ها آرام و افكار پانگرفته، بر ما فتنه فراهم كردید و همچون ملخهای شتابان بر ما تاختید و مثل همخوانی پروانه‌ها، یكدیگر را علیه ما فرا خواندید؟
بدا بر شما! شما از طاغوتهای امت و نابابهای گروهها و دور افكنان قرآن و بارور شدگان شیطان و هواداران گناهید و تحریفگران قرآن و خاموش سازان سنتها و كشندگان فرزندان انبیا و نابود كنندگان اولاد اوصیا و نسب سازان برای حرامزادگان و آزار دهندگان اهل ایمان و فریادرس پیشوایان استهزا كننده‌اید، آنان كه قرآن را پاره پاره كردند.
شما بر ابوسفیان و هوادارانش تكیه دارید و ما را تنها می‌گذارید. آری به خدا قسم، یاری نكردن شما معروف است و ریشه‌هایتان به آن آمیخته و شاخ و برگ شما از ریشه‌هایتان ارث برده و دلهایتان از آن آكنده است.
شما بر پادارنده پلیدترین نهال و غصب‌خوران روزگارید. لعنت خدا بر پیمان‌شكنانی كه پس از عهدهای استوار، پیمانها می‌شكنند. شما خدا را ضامن پیمان خود گرفتید. به خدا شما همانهایید.
آگاه باشید كه ناپاكِ ناپاك زاده، مرا بین دو چیز میخكوب كرده است، بین كشته شدن و ذلت. هیهات كه ما به پستی تن دهیم! خدا و پیامبر و نیاكان پاك و دامنهای مطهر و غیوران دلاور و جانهای سرفراز، آن را بر ما نمی‌پذیرند. اطاعت از فرومایگان را بر شهادت پر افتخار ترجیح نمی‌دهیم. آگاه باشید كه من عذر آمدن آورم و بیم دادم. من با همین خاندان و با همین كمی ساز و برگ و یاری نكردن اصحاب، با شما می‌جنگم.

سپس این اشعار را خواند:
« اگر پیروز شویم و دشمن را بشكنیم، از دیر باز دشمن شكن بوده‌ایم و اگر مغلوب شویم، شكست نخورده‌ایم. ما را از مرگ، باكی نیست، ولی این مرگها و اجلهای ماست و دولت دیگران.»

آگاه باشید! پس از كشتن ما جز به اندازه‌ای كه پیاده‌ای بر اسب سوار شود مهلت نخواهید داشت، تا آنكه چرخش آسیاب مرگ بر سر شما باشد. وعده‌ای است كه پدرم به نقل از جدم به من داده است:« پس كار و نیرنگ شریكان خود را گرد آورید و همه بر من نیرنگ بزنید و مهلتم ندهید. من بر خداوند، پروردگار من و شما تكیه كرده‌ام. هیچ جنبنده‌ای نیست مگر آنكه اختیارش دست اوست. پروردگارم بر راه راست است.»


پروردگارا! رحمت آسمان را از ایشان باز دار و سالهای قطحی را همچون قطحی دوران یوسف بر آنان بگمار و غلام ثقیف
را بر آنان مسلط كن كه جام تلخ مرگ بر آنان بنوشاند و كسی از آنان را باقی نگذارد، و هر كشته‌ای را به كشته‌ای و هر ضربتی را به ضربتی انتقام گیرد و انتقام من و دوستان و خاندان و پیروان را از آنان بگیرد. اینان ما را فریب دادند و دروغ گفتند و یاری‌مان نكردند. تو پروردگار و تكیه‌گاه مایی؛ به سوی تو باز می‌گردیم و سر انجام كار به سوی توست.

آنگاه فرمود: عمر سعد كجاست؟ صدایش كنید. او را صدا كردند. خوش نداشت كه با امام رو به رو شود. امام فرمود: ای عمر! تو مرا با این خیال می‌كشی كه ابن زیاد ناپاك، تو را به ولایت ری و گرگان خواهد گماشت. به خدا كه هرگز به این مراد خود نمی‌رسی؛ عهدی است حتمی. پس هر چه می‌خواهی بكن، پس از من نه در دنیا و نه در آخرت شادمانی نخواهی داشت. گویا سر تو را در كوفه بر سر نی می‌بینم كه كودكان آن را هدف سنگ اندازی خود قرار داده‌اند.
عمر سعد از سخن حضرت برآشفت و از او روی برگرداند و با یاران خود خطاب كرد: منتظر چه هستید؟ همگی حمله كنید، این یك لقمه بیشتر نیست!
امام حسین ـ علیه السّلام ـ سوار بر اسب رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ شد، یاران خود را آماده ساخت. عمر سعد حمله كرد و به غلامش درید گفت: پرچم خود را جلو ببر. آنگاه تیر در كمان نهاد و به سوی امام پرتاب كرد و گفت: نزد امیر گواهی دهید كه من اولین تیر انداز بودم. در پی او سربازانش یكباره باران تیر به سوی یاران امام رها كردند. هیچ یك از یاران امام نبود مگر اینكه تیری از آنان به او اصابت كرد.

گفتگوی امام با كوفیان

صدوق گوید:
امام برخاست و تكیه به شمشیر خود داد و با صدایی رسا ندا داد: شما را به خدا آیا مرا می‌شناسید؟ گفتند: آری.

فرمود: شما را به خدا آیا می‌دانید مادرم فاطمه دختر پیامبر است؟ گفتند: آری می‌دانیم. فرمود: شما را به خدا آیا می‌دانید پدرم علی بن ابی طالب است؟ گفتند: آری.
فرمود: شما را به خدا آیا می‌دانید جده من خدیجه كبری، اولین زن مسلمان از این امت است؟ گفتند: آری.
پرسید: شما را به خدا آیا می‌دانید كه حمزه سید الشهدا عموی پدر من است؟ گفتند: آری.
فرمود: شما را به خدا آیا می‌دانید جعفر طیار عموی من است؟ گفتند: آری می‌دانیم. فرمود: شما را به خدا آیا می‌دانید این شمشیر رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ است كه در دست من است؟ گفتند: آری.
فرمود: شما را به خدا آیا می‌دانید این عمامه پیامبر است كه بر سر من است؟ گفتند: آری.
فرمود: شما را به خدا آیا می‌دانید كه علی، اولین مسلمان و از همه آنان داناتر و بردبارتر بود و او ولی و سرپرست هر زن و مرد با ایمان است؟ گفتند: آری.
فرمود: پس چرا ریختن خونم را روا می‌دانید، در حالی كه پدرم فردای قیامت، حامی كوثر است و افرادی را از كنار حوض كوثر عقب می‌راند، آن گونه كه شتران بازگشته از آبشخور را می‌رانند، و روز قیامت لوای حمد در دست جد من است؟
گفتند: آری همه اینها را می‌دانیم، ولی از تو دست بر نمی‌داریم تا از تشنگی بمیری.

امام حسین ـ علیه السّلام ـ كه آن روز 57 ساله بود، با دست، محاسن خود را گرفت و فرمود: خشم خدا بر یهود آنگاه فزونی یافت كه گفتند: عزی پسر خداست و خشم الهی بر نصارا وقتی شدت گرفت كه گفتند: مسیح پسر خداست و غضب خدا بر مجوس آن دم زیاد شد كه غیر از خدا آتش پرست شدند و خشم الهی بر قومی آن زمان شدت یافت كه پیامبرشان را كشتند و غضب الهی بر این گروه نیز شدت یافته كه می‌خواهند، پسر پیامبرشان را بكشند.

سید بن طاووس افزوده است: چون امام این خطبه را خواند و دخترانش و خواهرش سخن او را شنیدند، گریه و شیون كردند و صدای ناله‌هایشان بلند شد. امام، برادرش عباس و پسرش علی اكبر را فرستاد كه آنان را آرام كنید. به جانم سوگند گریه آنان بسیار خواهد بود.
 

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
سر سفره نشسته بود.
نامه رسيد.
در نامه را که باز کرد:بسم الله الرحمن الرحيم...
من الغريب الي الحبيب...لقمه از دستش افتاد وبسوي بازار کوفه شتافت...
مسلم بن عوسجه را پيدا کرد...
مسلم:حبيب چه شده؟...نامه را نشان داد...
حسين برايم نوشته غريب شده...راهي شدند سه تايي(باغلامشان)...
----------------------------------------------------------
پ ن :
حبيب تو کجاست آقا که برايش بنويسي من الغريب الي الحبيب؟

---------------------------------------
تعدادی از کودکان درحال بازی بودند...

پیغمبر از آن کوچه می گذشت...

نزد بچه ها رفت.

کودکی را در اغوش گرفت.

نوازشش میکرد.

دستهایش را می بوسید.

دست بر سرش می کشید.

با نگاه خاصی به او نظر کرد.

پس از مدتی پیامبر برخواست و با همراهانش ادامه مسیر دادند.

همراهان پرسیدند یا رسول الله آن کودک که بود؟

آقا رسول الله با یک برقی خاصی که در چشمانش داشت و محبتی خاصی فرمودند:

او هم بازی حسینم بود.

او همیشه پشت سر حسینم راه می رود.

او به حسین من احترام می گذارد

.

.

او کسی نبود جز حبیب بن مظاهر رحمه الله علیه.
 
آخرین ویرایش:

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
دشمنی غریبی با حسین بن علی (ع) داشت...

در بازگشت از حج کاروان او و حسین وبن علی(ع) یکی شده بودند.ولی چون دوست نداشت توفقگاهشان یکی باشد دستور داده بود هرجا که حسین بن علی منزل کرد، کاروان ما باید در منزلگاه بعدی توقف کند تا....!

در یک منزل اتفاقی کاروان هردو در کنار هم خیمه زدند....

او نشسته با همسرش.در حال خوردن غذا بودند...

ناگهان صدایی او را متوجه خود کرد.انگار پیکی آمده بود...پرده خیمه را بالا زد...گفت:

حسین بن علی (ع) تو را فراخوانده...زودتر به خیمه او برو!

لقمه از دستش به زمین افتاد.با خود گفت من را با حسین چه کار!

می خواست اعتنایی نکند.همسرش ندا داد:پسر فاطمه احضارت کرده.دلت می آید بی پاسخش بگذاری...

همسرش به هر حیلتی بود راهیش کرد....

او رفت و وارد خیمه حسین بن علی(ع) شد...

ننوشته اند که حضرت به او چه گفت...

اما همینقدر گفته اند که وقتی از خیمه آقا خارج شد دیگه آدم قبلی نبود....

فریاد می زد حسینی شدم....حسینی شدم...

به نزد همسرش رفت و گفت آزادی می توانی بروی...من دیگر کربلایی شدم و باید بمانم...

همسر با معرفتی داشت..نگاه غم انگیزی به او کرد و گفت:من تو را حسینی کردم...آنوقت الان باید بروم...

من هم می مانم و کنیزی زینب را می کنم...

.....

..

"ظهیر بن قین" را نگاه حسین مسحور خود کرد....

حسینی شد،کربلایی ماند!

دشمنی داشت،اما عاقبت عاشق شد،لایق شد........
 

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
گریه کن امام حسین(ع) بود...

جوون بود...

لوازم گناهی براش پیش اومده بود...

چیزی نمونده بود اما....

اما چهره خودش تو هیئت اومد تو ذهنش.اون موقع که محکم به سینش می زد و اشک می ریخت و میگفت:

غریب حسین...غریب حسین...

دلش گرفت..نه دلش شکست.از خودش...رو به خود ش کرد وگفت:

دمت گرم بابا!ایول داری
انگار یکی دستش و گرفت:تو حیفی...
یا ابالفضل(ع)

....

..

.

همین
 

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
جنادة بن الحارث الانصارى ، از طایفه ی خزرج بود و از فرزندان انصار مدینه
و همسرش، بحريه بنت مسعود خزرجى
و پسرش نوجوانش، عمرو بن جناده انصارى
ابتدا پدر به میدان رفت:
انا جنادة و انا بن الحارث
من هستم: جناده پسر حارث!
لست بخوار ولا بناكث
هرگز نه ترسو هستم و پیمان شکن
عن بيعتى حتى يرثنى وارث
از بیعتم سر باز نمی‌زنم تا این بیعت به وارثم برسد!
اليوم ثارى فى الصعيد ماكث
امروز به واسطه شهادتم، خون من در بلندایی باقی خواهد ماند.
عده‌ای را کشت و در آخر خودش نیز به فیض شهادت رسید.
اما بحریه، این همسر شهید به وصیت شوهرش عمل کرد. وارث جناده، عمرو را به میدان فرستاد.

عمرو، نزد امام رفت و اجازه خواست تا با دشمن بجنگد،
امام فرمود: ان هذا غلام قتل ابوه فی المعرکه و لعل امة تکره ذلک؛ پدر این نوجوان کشته شده، شاید برای مادرش سخت باشد و او راضی نباشد!
عمرو گفت «به خدا قسم نه، مادرم خود به من دستور داده و لباس رزم برتنم کرده تا شما را یاری کنم».
امام علیه‌السلام اجازه دادند. و عمرو در میدان رجز خواند:
امیری حسین و نعم الامیر
آقای من حسین است و چه آقای نیکویی!
سرور فواد البشیر النذیر
او که مایه شادی پیامبر خداست
علی و فاطمه والده
و او که علی و فاطمه پدر و مادرش هستند.
فهل تعلمون له من نظیر
آیا شما برای او مانندی می شناسید؟
له طلعة مثل شمس الضحی
او مانند خورشید تابناک می درخشد
له عزة مثل بدر منیر
و چون ماه نورافشانی می کند.
باز هم رجز خواند. آنقدر جنگید تا به فیض شهادت نائل آمد. لشگر شیطان اما، سرش را از بدنش جدا کردند و به طرف دسته امام علیه‌السلام پرتاب کردند.
حالا نوبت جهاد مادر است.
یک دست جام باده و یک دست زلف یار!
جمجمه پسر را در آغوش می‌گیرد. گفت:چه نيكو جهاد كردى،پسرم!اى شادى قلبم،اى نور چشمم!
و با جمجمه به طرف دشمن می‌رود! به نزدیکی دشمن که رسید، جمجمه فرزند شهیدش را به سمت دشمن پرتاب می‌کند. جمجمه به یکی از لشگر شیطان اصابت می‌کند و او را در دم به درک واصل می‌کند!
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست!
بحریه باز می‌گردد و شمشیری بر دست می‌گیرد:
انی عجوز فی النساء ضعیفه - خاویة بالیة نحیفه
من در بین زنها، زنی ضعیف و بیمار و لاغر هستم
اضربکم بضربة عنیفه - دون بنی فاطمه الشریفه
بر شما ضربه محکمی وارد خواهم کرد؛ در دفاع و حمایت از فرزندان فاطمه عزیز و گرامی
و با تیرک خیمه‌اش به سمت دشمن می‌رود و می‌جنگد. تیرک را به سمت دشمن پرتاب می‌کند و دو نفر را به درک واصل می‌کند. حالا این همسر و مادر شهید، خودش رزمنده شده است.
اما امام مانع شد: جهاد بر زنان واجب نیست. یک همسر، یک فرزند، و جمجمه‌ای که شیطانیان را به قعر جهنم فرستاد، بس است! حالا نوبت صبر است.

السلام علی جنادة بن کعب الانصاری الخزرجی، و ابنه عمرو بن جناده؛
(ناحیه مقدسه)
 

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما دو نوع شهید داریم : سمبل یکی حمزه سید الشهدا و سمبل دیگری امام حسین علیه السلام.

شهادت حمزه ای
حمزه یک قهرمان مجاهد است که برای پیروزی و شکستن دشمن رفته, شکست خورده و کشته و شهید شده است . . . حمزه و سایر مجاهدان برای پیروزی آمده بودند – البته با احتمال این که اگر هم مرگ شده, شد- و هدفشان پیروزی و شکستن دشمن بود . . . بنابراین شهید حمزه ای و شهادت حمزه ای, عبارت است از مردی و کشته شدن مردی که آهنگ کشتن دشمن کرده است.
شهدای حمزه ای مجاهدانی هستند که نه برای شهید شدن, که برای کشتن و شکست دادن دشمن به میدان جهاد شتافته اند و شهادت, آنها را انتخاب کرده و روزی آنها شده است. به عبارتی وظیفه ی اولیه اسلامی شهدای حمزه ای, شکست دشمن و حفظ اردوگاه اسلام است, لیکن قضای الهی بر سرنوشت ایشان, شهادت نوشته است. بنابراین شهید حمزه ای آرزومند شهادت است ولی در پی آن نمی باشد؛ چرا که وظیفه ی اولیه خود را شکست دادن دشمن می داند و در صورت لزوم, از شهادت استقبال می کند.



شهادت حسینی


شهادت حسینی کشته شدن مردی است که خود برای کشته شدن خویش قیام کرده است . . .
امام حسین (ع) از مقوله دیگری است؛ او نیامده است که دشمن را با زور شمشیر بشکند و خود پیروز شود, و بعد موفق نشده و یا در یک تصادف یا ترور وحشیانه, کشته شده باشد. این طور نیست, او در حالی که می توانسته است در خانه اش بنشیند و زنده بماند, به پا خاسته و آگاهانه به استقبال مردن شتافته و در آن لحظه, مرگ و نفی خویشتن را انتخاب کرده است.
امام حسین (ع) یک شهید است که حتی پیش از کشته شدن خویش به شهادت رسیده است؛ نه در گودی قتلگاه, بلکه در درون خانه خویش, از آن لحظه که به دعوت ولید - حاکم مدینه- که از او بیعت مطالبه می کرد, "نه" گفت, این, "نه" طرد و نفی چیزی بود که در قبال آن, شهادت انتخاب شده است و از آن لحظه, حسین شهید است.


سمبل شهادت حسینی در این تعریف, تنها سلاح پیروز است. البته شهادت حسینی شرایط ویژه خود را می طلبد. وقتی ظلم, انحطاط و انحراف همه گیر می شود و ارزش های والای اسلامی مسخ می گردد و موعظه ها بر گوش های سنگین کارگر نمی افتد؛ حسین با همه ی دانایی به عدم توانایی خود در پیروزی ظاهری بر دشمن, علنا به پیشواز مرگ می رود و با انتخاب شهادت, بزرگترین کاری را که میشد کرد, انجام می دهد.


ثمره شهادت امام حسین (ع) آگاهی و بازگشت مردم به هویت اصیل اسلامی و زدن داغ رسوایی کشتن فرزند رسول خدا (ص) بر پیشانی کریه حکومت یزید است.


در شهادت حسینی, وظیفه ی اولیه اسلامی برای یاری دین خدا, شهادت است؛ در این جا مجاهد فی سبیل الله با شهادت خود, دین خدا را یاری می کند. شهادت عمار یاسر نیز از این قبیل است؛ لیکن انعکاس شهادت ابا عبدالله الحسین (ع) به دلایلی گسترده و خارج از ظرف زمان است.


در شهادت حسینی, شهید با خوب مردن پیروز می شود و در شهادت حمزه ای, با خوب کشتن. در شهادت حسینی, شهید با شکست ظاهری از دشمن پیروز می شود و در شهادت حمزه ای, با پیروزی بر دشمن. در شهادت حسینى، وظیفه اولیه شهید، شهادت است و در شهادت حمزه‏اى، وظیفه اولیه شهید، مجاهدت و تلاش براى شكست دشمن است
 
آخرین ویرایش:

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
خواهران ، برادران!

اكنون شهيدان مرده‌اند، و ما مرده‌ها زنده هستيم. شهيدان سخنشان را گفتند، و ما كرها مخاطبشان هستيم، آنها كه گستاخي آن‌ را داشتند كه ـ وقتي نمي‌توانستند زنده بمانند ـ مرگ را انتخاب كنند، رفتند، و ما بي‌شرمان مانديم، صدها سال است كه مانده‌ايم. و جا دارد كه دنيا بر ما بخندد كه ما ـ مظاهر ذلت و زبوني ـ بر حسين(ع) و زينب(س) ـ مظاهر حيات و عزت ـ مي‌گرييم، و اين يك ستم ديگر تاريخ است كه ما زبونان، عزادار و سوگوار آن عزيزان باشيم.

امروز شهيدان پيام خويش را با خون خود گذاشتند و روي در روي ما بر روي زمين نشستند، تا نشستگان تاريخ را به قيام بخوانند. در فرهنگ ما، در مذهب ما، در تاريخ ما، تشيع، عزيزترين گوهرهايي كه بشريت آفريده است، حيات بخش ترين ماده‌هايي كه به تاريخ، حيات و تپش و تكان مي‌دهد، و خدايي ترين درسهايي كه به انسان مي‌آموزد كه مي‌تواند تا «خدا» بالا رود، نهفته است و ميراث همه اين سرمايه‌هاي عزيز الهي به دست ما پليدان زبون و ذليل افتاده است.

ما وارث عزيزترين امانت‌هايي هستيم كه با جهادها و شهادت‌ها و با ارزش‌هاي بزرگ انساني، در تاريخ اسلام، فراهم آمده است و ما وارث اينهمه هستيم، و ما مسؤول آن هستيم كه امتي بسازيم از خويش، تا براي بشريت نمونه باشيم. «وكذالك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء علي الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا» خطاب به ماست. ما مسئول اين هستيم كه با اين ميراث عزيز شهدا و مجاهدانمان و امامان و راهبرانمان و ايمانمان و كتابمان، امتي نمونه بسازيم تا براي مردم جهان شاهد باشيم و شهيد باشيم و پيامبر(ص) براي ما نمونه و شهيد باشد.

رسالتي به اين سنگيني، رسالت حيات و زندگي و حركت بخشيدن به بشريت، بر عهده ماست، كه زندگي روزمره‌مان را عاجزيم!

خدايا! اين چه حكمت است؟ و ما كه در پليدي و منجلاب زندگي روزمره جانوريمان غرقيم، بايد سوگوار و عزادار مردان و زنان و كودكاني باشيم كه در كربلا براي هميشه، شهادتشان و حضورشان را در تاريخ و در پيشگاه خدا و در پيشگاه آزادي به ثبت رسانده‌اند. خدايا اين باز چه مظلوميتي بر خاندان حسين؟

اكنون شهيدان كارشان را به پايان رسانده‌اند. و ما شب شام غريبان مي‌گرييم، و پايانش را اعلام مي‌كنيم و مي‌بينيم چگونه در جامعه گريستن بر حسين (ع)، و عشق به حسين (ع)، با يزيد همدست و همداستانيم؟ او كه مي‌خواست اين داستان به پايان برسد. اكنون شهيدان كارشان را به پايان برده‌اند و خاموش رفته‌اند، همه‌شان، هر كدامشان، نقش خويش را خوب بازي كرده‌اند. معلم، مؤذن، پير، جوان، بزرگ، كوچك، زن، خدمتكار، آقا، اشرافي و كودك، هر كدام به نمايندگي و به‌عنوان نمونه و درسي به همه كودكان و به همه پيران و به همه زنان، و به همه بزرگان و به همه كوچكان! مردني به اين زيبايي و با اينهمه حيات را انتخاب كرده‌اند.

اينها دو كار كردند، اين شهيدان امروز دو كار كردند، از كودك حسين (ع) گرفته تا برادرش، و از خودش تا غلامش، و از آن قاري قرآن تا آن معلم اطفال كوفه، تا آن مؤذن، تا آن مرد خويشاوند يا بيگانه، و تا آن مرد اشرافي و بزرگ و باحيثيت در جامعه خود و تا آن مرد عاري از همه فخرهاي اجتماعي، همه برادرانه در برابر شهادت ايستادند تا به همه مردان، زنان، كودكان و همه پيران و جوانان هميشه تاريخ بياموزند كه بايد چگونه زندگي كنند ـ اگر مي‌توانند ـ و چگونه بميرند ـ اگر نمي‌توانند.

اين شهيدان كار ديگري نيز كردند: شهادت دادند با خون خويش ـ نه با كلمه ـ شهادت دادند، در محكمه تاريخ انسان. هر كدام به نمايندگي صنف خودشان. شهادت دادند كه در نظام واحد حاكم بر تاريخ بشري ـ نظامي كه سياست را و اقتصاد را و مذهب را و هنر را، و فلسفه و انديشه را و احساس را و اخلاق را و بشريت را همه را ابزار دست مي‌كند تا انسان‌ها را قرباني مطامع خود كند و از همه چيز پايگاهي براي حكومت ظلم و جور و جنايت بسازد ـ همه گروه‌هاي مردم و همه ارزش‌هاي انساني محكوم شده است.

يك حاكم است بر همه تاريخ، يك ظالم است كه بر تاريخ حكومت مي‌كند، يك جلاد است كه شهيد مي‌كند و در طول تاريخ، فرزندان بسياري قرباني اين جلاد شده‌اند، و زنان بسياري در زير تازيانه‌هاي اين جلاد حاكم بر تاريخ، خاموش شده‌اند، و به قيمت خونهاي بسيار، آخور آباد كرده‌اند و گرسنگي‌ها و بردگي‌ها و قتل عام‌هاي بسيار در تاريخ از زنان و كودكان شده است، از مردان و از قهرمانان و از غلامان و معلمان، در همه زمانها و همه نسلها.

و اكنون حسين (ع) با همه هستي‌اش آمده است تا در محكمه تاريخ، در كنار فرات شهادت بدهد:
شهادت بدهد به سود همه مظلومان تاريخ.
شهادت بدهد به نفع محكومان اين جلاد حاكم بر تاريخ.
شهادت بدهد كه چگونه اين جلاد ضحاك، مغز جوانان را در طول تاريخ مي‌خورده است.با علي اكبر (ع) شهادت بدهد!
و شهادت بدهد كه در نظام جنايت‌ و در نظامهاي جنايت چگونه قهرمانان مي‌مردند. با خودش شهادت بدهد!
و شهادت بدهد كه در نظام حاكم بر تاريخ چگونه زنان يا اسارت را بايد انتخاب مي‌كردند و ملعبه حرمسراها مي‌بودند يا اگر آزاد بايد مي‌ماندند بايد قافله‌دار اسيران باشند و بازمانده شهيدان، با زينبش!
و شهادت بدهد كه در نظام ظلم و جور و جنايت، جلاد جائر بر كودكان شيرخوار تاريخ نيز رحم نمي‌كرده است. با كودك شيرخوارش!

و حسين (ع) با همه هستي‌اش آمده است تا در محكمه جنايت تاريخ به‌ سود كساني كه هرگز شهادتي به سودشان نبوده است و خاموش و بي دفاع مي‌مردند، شهادت بدهد. اكنون محكمه پايان يافته است و شهادت حسين (ع) و همه عزيزانش و همه هستي‌اش با بهترين امكاني كه در اختيار جز خدا هست، رسالت عظيم الهي‌اش را انجام داده است.

دوستان!
در اين تشيعي كه، اكنون به اين شكل كه مي‌بينيم درآمده است و هر كس بخواهد از آن تشيع راستين جوشان بيدار كننده، سخن بگويد، پيش از دشمن، به دست دوست قربانيش مي‌كنند، درسهاي بزرگ و پيامهاي بزرگ، و غنيمت‌هاي بسيار و ارزش‌هاي بزرگ و خدايي و سرمايه‌هاي عزيز و روح‌هاي حيات بخش به جامعه و ملت و نژاد و تاريخ نهفته است. يكي از بهترين و حيات‌بخش‌ترين سرمايه‌هايي كه در تاريخ تشيع وجود دارد، شهادت است. ما از وقتي كه، به‌گفته جلال «سنت شهادت را فراموش كرده‌ايم، و به مقبره‌داري شهيدان پرداخته‌ايم، مرگ سياه را ناچار گردن نهاده‌ايم» و از هنگامي كه به جاي شيعه علي (ع) بودن و از هنگامي كه به‌جاي شيعه حسين (ع) بودن و شيعه زينب (س) بودن، يعني «پيرو شهيدان بودن»، «زنان و مردان ما» عزادار شهيدان شده‌اند و بس، در عزاي هميشگي مانده‌ايم! چه هوشيارانه دگرگون كرده‌اند پيام حسين (ع) را و ياران بزرگ و عزيز و جاويدش را، پيامي كه خطاب به همه انسانهاست.

اين كه حسين (ع) فرياد مي‌زند ـ پس از اين كه همه عزيزانش را در خون مي‌بيند و جز دشمن و كينه توز و غارتگر در برابرش نمي‌بيند ـ فرياد مي‌زند كه «آيا كسي هست كه مرا ياري كند و انتقام كشد؟» «هل من ناصر ينصرني؟» مگر نمي داند كه كسي نيست كه او را ياري كند و انتقام گيرد؟ اين سؤال، ‌سؤال از تاريخ فرداي بشري است و اين پرسش از آينده است و از همه ماست. و اين سؤال انتظار حسين (ع) را از عاشقانش بيان مي‌كند و دعوت شهادت او را به همه كساني كه براي شهيدان حرمت و عظمت قايلند اعلام مي‌نمايد.

اما اين دعوت را، اين انتظار ياري از او را، اين پيام حسين (ع) را ـ كه «شيعه مي‌خواهد» و در هر عصري و هر نسلي، شيعه مي‌طلبد ما خاموش كرديم به اين عنوان كه به مردم گفتيم كه حسين (ع) اشك مي‌خواهد. ضجه مي‌خواهد و دگر هيچ، پيام ديگري ندارد. مرده است و عزادار مي‌خواهد، نه شاهد شهيد حاضر در همه جا و همه وقت و «پيرو».

آري، اين چنين به ما گفته‌اند و مي‌گويند!
هر انقلابي دو چهره دارد: چهره اول: ‌خون، چهره دوم: پيام.
و شهيد يعني حاضر، كساني كه مرگ سرخ را به دست خويش به عنوان نشان دادن عشق خويش به حقيقتي كه دارد مي‌ميرد و به عنوان تنها سلاح براي جهاد در راه ارزشهاي بزرگي كه دارد مسخ مي‌شود انتخاب مي‌كنند، شهيدند حي و حاضر و شاهد و ناظرند، نه تنها در پيشگاه خدا كه در پيشگاه خلق نيز و در هر عصري و قرني و هر زمان و زميني. و آنها كه تن به هر ذلتي مي‌دهند تا زنده بمانند، مرده‌هاي خاموش و پليد تاريخند، و ببينيد كه آيا كساني كه سخاوتمندانه با حسين (ع) به قتلگاه خويش آمده‌اند و مرگ خويش را انتخاب كرده‌اند، در حالي كه صدها گريزگاه آبرومندانه براي ماندنشان بود، و صدها توجيه شرعي و ديني براي زنده ماندنشان بود، توجيه و تاويل نكرده‌اند و مرده‌اند، اينها زنده هستند؟ آيا آنها كه براي ماندشان تن به ذلت و پستي رها كردن حسين (ع) و تحمل كردن يزيد دادند؟ كدام هنوز زنده‌اند؟ هركس زنده بودن را فقط در يك لش متحرك نمي‌بيند، زنده بودن و شاهد بودن حسين (ع) را با همه وجودش مي‌بيند، حس مي‌كند و مرگ كساني را كه به ذلت‌ها تن داده‌اند، تا زنده بمانند، مي‌بيند.

آنها نشان دادند، شهيد نشان مي‌دهد و مي‌آموزد و پيام مي‌دهد كه در برابر ظلم و ستم، اي كساني كه مي‌پنداريد: «نتوانستن از جهاد معاف مي‌كند»، و اي كساني كه مي‌گوييد: «پيروزي بر خصم هنگامي تحقق دارد كه بر خصم غلبه شود»، نه! شهيد انساني است كه در عصر نتوانستن و غلبه نيافتن، با مرگ خويش بر دشمن پيروز مي‌شود و اگر دشمنش را نمي‌كشد، رسوا مي‌كند.

و شهيد قلب تاريخ است، هم‌چنان‌كه قلب به رگهاي خشك اندام، خون، حيات و زندگي مي‌دهد. جامعه‌اي كه رو به مردن مي‌رود، جامعه‌اي كه فرزندانش ايمان خويش را به خويش از دست داده‌اند و جامعه‌اي كه به مرگ تدريجي گرفتار است، جامعه‌اي كه تسليم را تمكين كرده است، جامعه‌اي كه احساس مسؤوليت را از ياد برده است، و جامعه‌اي كه اعتقاد به انسان بودن را در خود باخته است، و تاريخي كه از حيات و جنبش و حركت و زايش بازمانده است، شهيد همچون قلبي، به اندام‌هاي خشك مرده بي‌رمق اين جامعه، خون خويش را مي‌رساند و بزرگ‌ترين معجزه شهادتش اين است كه به يك نسل،‌ ايمان جديد به خويشتن را مي‌بخشد.شهيد حاضر است و هميشه جاويد. كي غايب است؟

حسين (ع) يك درس بزرگ‌تر ازشهادتش به ما داده است و آن نيمه‌تمام گذاشتن حج و به سوي شهادت رفتن است. حجي كه همه اسلافش، اجدادش، جدش و پدرش براي احياي اين سنت، جهاد كردند. اين حج را نيمه‌تمام مي‌گذارد و شهادت را انتخاب مي‌كند، مراسم حج را به پايان نمي‌برد تا به همه حج‌گزاران تاريخ، نمازگزاران تاريخ، مؤمنان به سنت ابراهيم، بياموزد كه اگر امامت نباشد، اگر رهبري نباشد، اگر هدف نباشد، اگر حسين (ع) نباشد و اگر يزيد باشد، چرخيدن بر گرد خانه خدا، با خانه بت، مساوي است. در آن لحظه كه حسين (ع) حج را نيمه‌تمام گذاشت و آهنگ كربلا كرد، كساني كه به طواف، هم‌چنان در غيبت حسين، ادامه دادند، مساوي هستند با كساني كه در همان حال، بر گرد كاخ سبز معاويه در طواف بودند، زيرا شهيد كه حاضر نيست در همه صحنه‌هاي حق و باطل، در همه جهادهاي ميان ظلم و عدل، شاهد است، حضور دارد، مي‌خواهد با حضورش اين پيام را به همه انسان‌ها بدهد كه وقتي در صحنه نيستي، وقتي از صحنه حق و باطل زمان خويش غايبي، هركجا كه خواهي باش! وقتي در صحنه حق و باطل نيستي، وقتي كه شاهد عصر خودت و شهيد حق و باطل جامعه‌ات نيستي، هركجا كه مي‌خواهي باشد، چه به نماز ايستاده باشي، چه به شراب نشسته باشي، هر دو يكي است.

شهادت «حضور در صحنه حق و باطل هميشه تاريخ» است. و غيبت؟! آنهايي كه حسين (ع) را تنها گذاشتند و از حضور و شركت و شهادت غايب شدند، اينها همه با هم برابرند، هرسه يكي‌اند:


چه آنهايي كه حسين (ع) را تنها گذاشتند تا ابزار دست يزيد باشد و مزدور او، و چه آنهايي كه در هواي بهشت، به كنج خلوت عبادت خزيدند و با فراغت و امنيت، حسين (ع) را تنها گذاشتند و از درد سر حق و باطل كنار كشيدند و در گوشه محراب‌ها و زاويه خانه‌ها به عبادت خدا پرداختند و چه آنهايي كه مرعوب زور شدند و خاموش ماندند. زيرا در آن‌جا كه حسين(ع) حضور دارد ـ و در هر قرني و عصري حسين (ع) حضور دارد ـ هركس كه در صحنه او نيست، هركجا كه هست، يكي است، مؤمن و كافر، جاني و زاهد، يكي است. اين است معنا اين اصل تشيع كه قبول هر عملي يعني ارزش هر عملي به امامت و به رهبري و به ولايت بستگي دارد! اگر او نباشد، همه چيز بي‌معناست و مي‌بينيم كه هست.و اكنون حسين حضور خودش را در همه عصرها و در برابر همه نسل‌ها، در همه جنگ‌ها و در همه جهادها، در همه صحنه‌هاي زمين و زمان اعلام كرده است، در كربلا مرده است تا در همه نسل‌ها و عصرها بعثت كند. و تو، و من، ما بايد بر مصيبت خويش بگرييم كه حضور نداريم.

آري، هر انقلابي دو چهره دارد؛ خون و پيام! رسالت نخستين را حسين(ع) و يارانش امروز گزاردند، رسالت خون را، رسالت دوم، رسالت پيام است. پيام شهادت را به گوش دنيا رساندن است. زبان گوياي خونهاي جوشان و تن‌هاي خاموش، در ميان مردگان متحرك بودن است. رسالت پيام از امروز عصر آغاز مي‌شود. اين رسالت بر دوش‌هاي ظريف يك زن، «زينب» (س)! ـ زني كه مردانگي در ركاب او جوانمردي آموخته است! ـ و رسالت زينب (س) دشوارتر و سنگين‌تر از رسالت برادرش.

آنهايي كه گستاخي آن را دارند كه مرگ خويش را انتخاب كنند، تنها به يك انتخاب بزرگ دست زده‌اند، اما كار آنها كه از آن پس زنده مي‌مانند دشوار است و سنگين. و زينب مانده است، كاروان اسيران در پي‌اش، وصف‌هاي دشمن، تا افق، در پيش راهش، و رسالت رساندن پيام برادر بر دوشش، وارد شهر مي‌شود، از صحنه برمي‌گردد، آن باغهاي سرخ شهادت را پشت سر گذاشته و از پيراهنش بوي گلهاي سرخ به مشام مي‌رسد، وارد شهر جنايت، پايتخت قدرت، پايتخت ستم و جلادي شده است، آرام، پيروز، سراپا افتخار، بر سر قدرت و قساوت، بر سر بردگان مزدور، و جلادان و بردگان استعمار و استبداد فرياد مي‌زند: «سپاس خداوند را كه اين همه كرامت و اين همه عزت به خاندان ما عطا كرد: افتخار نبوت، افتخار شهادت...»

زينب رسالت رساندن پيام شهيدان زنده اما خاموش را به دوش گرفته است، زيرا پس از شهيدان او به جا مانده است و اوست كه بايد زبان كساني باشد كه به تيغ جلادان زبانشان برده است. اگر يك خون پيام نداشته باشد، در تاريخ گنگ مي‌ماند و اگر يك خون پيام خويش را به همه نسل‌ها نگذارد، جلاد، شهيد را در حصار يك عصر و يك زمان محبوس كرده است. اگر زينب پيام كربلا را به تاريخ باز نگويد، كربلا در تاريخ مي‌ماند، و كساني كه به اين پيام نيازمندند از آن محروم مي‌مانند، و كساني كه با خون خويش، با همه نسل‌ها سخن مي‌گويند، سخنشان را كسي نمي‌شنود. اين است كه رسالت زينب سنگين و دشوار است. رسالت زينب پيامي است به همه انسان‌ها، به همه كساني كه بر مرگ حسين(ع) مي‌گريند و به همه كساني كه در آستانه حسين سر به خضوع و ايمان فرود آورده‌اند، و به همه كساني كه پيام حسين(ع) را كه «زندگي هيچ نيست جز عقيده و جهاد» معترفند؛ پيام زينب به آنهاست كه:
«اي همه! اي هركه با اين خاندان پيوند و پيمانداري، و اي هركس كه به پيام محمد مؤمني، خود بينديش، انتخاب كن! در هر عصري و در هر نسلي و در هر سرزميني كه آمده‌اي، پيام شهيدان كربلا را بشنو، بشنو كه گفته‌اند: كساني مي‌توانند خوب زندگي كنند كه مي‌توانند خوب بميرند. بگو اي همه كساني كه به پيام توحيد، به پيام قرآن، و به راه علي (ع) و خاندان او معتقديد، خاندان ما پيامشان به شما، اي همه كساني كه پس از ما مي‌آييد، اين است كه اين خانداني است كه هم هنر خوب مردن را، زيرا هركس آن‌چنان مي‌ميرد كه زندگي مي‌كند. و پيام اوست به همه بشريت كه اگر دين داريد، «دين» و اگر نداريد «حريت» ـ آزادگي بشر ـ مسؤوليتي بر دوش شما نهاده است كه به عنوان يك انسان ديندار، يا انسان آزاده، شاهد زمان خود و شهيد حق و باطلي كه در عصر خود درگير است، باشيد كه شهيدان ما ناظرند، آگاهند، زنده‌اند و هميشه حاضرند و نمونه عمل‌اند و الگوي‌اند و گواه حق و باطل و سرگذشت و سرنوشت انسان‌اند.»
و شهيد، يعني به همه اين معاني.

هر انقلابي دو چهره دارد: خون و پيام

و هركسي اگر مسؤوليت پذيرفتن حق را انتخاب كرده است و هر كسي كه مي‌داند مسؤوليت شيعه بودن يعني چه، مسؤوليت آزاده انسان بودن يعني چه، بايد بداند كه در نبرد هميشه تاريخ و هميشه زمان و همه جاي زمين ـ كه همه صحنه‌ها كربلاست، و همه ماهها محرم و همه روزها عاشورا ـ بايد انتخاب كنند: يا خون را، يا پيام را، يا حسين بودن يا زينب بودن را، يا آن‌چنان مردن را، يا اين‌چنين ماندن را. اگر نمي‌خواهد از صحنه غايب باشد. عذر مي‌خواهم، در هر حال وقت گذشته است و ديگر فرصت نيست و حرف بسيار است و چگونه مي‌شود با يك جلسه، از چنين معجزه‌اي كه حسين در تاريخ بشر ساخته است و زينب پرداخته است، سخن گفت؟ آن‌چه مي‌خواستم بگويم حديث مفصلي است كه در اين مجمل مي‌گويم به عنوان رسالت زينب، «پس از شهادت» كه:

«آنها كه رفتند، كاري حسيني كردند، و آنها كه ماندند، بايد كاري زينبي كنند، وگرنه يزيدي‌اند»!...
:
 
آخرین ویرایش:

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
در این دنیای مجازی بسیار جستجو کردم

می خواستم از عباس بنویسیم

از صفاتش
از مردانگیش
از وفایش
از ولایت مداریش که هنگام بازگشت حسین از حج از دلایل بازگشت با اینکه بسیاری پرسیدند اما او هیچ نپرسید

از اینکه چگونه میشود که کسی تمام سپاه و لشکر حسین شود

از اینکه چگونه است او که چندین بار اجازه میدان میخواهد اما حسین می گوید: نه عباسم تو باید باشی

از اینکه چگونه است او که در عصر عاشورا می شود تمام امید حسین...قوت قلب حسین

از اینگه چگونه است او که تا هست حرم بیم هیچ ندارد

از اینکه چگونه است او که تا هست حسین با اینکه غم های بزرگی چون داغ جوانش داشته اما هنوز سرو قامتانه می ایستد اما چون او به شهادت میرسید حسین دست به کمرمی گیرد

از اینکه چگونه است او که حسین بعد از شهادتش نمی تواند به حرم بگوید تنها دست های پر خونش را نشان میدهد و غریبانه عمود خیمه عباس را پایین می کشد

آری می خواستم از مناقب عباس بنویسم اما دیدم این جمله اما همه مطلب را میرساند انجا که امام به عباس میگویند: برادرم جانم به فدایت

و در تمام این لحظات چیزی گوشه ذهنم آزارم می دهد
آری غربت حسین

نمی دانم چیست در این غربت و مظلومیت که اتشم میزند

انجا که ازمصائب بی بی دوعالم می گویند من بر مظلومیت مولایم علی می گریم

انجا که مادحان از شهادت علی اکبر می گویند من ولدی علی گفتن های مولایم حسین در میان هلهله دشمن پریشانم میسازد

آنجا که تیر سه شعبه گلوی اصغرش را هدف قرار می دهد غربت مولایم آتش میزند که روی بردن علی به خیمه ها را ندارد و غریبانه در گوشه ای علیش را به خاک میسپارد

آنجا که عباس ، علمدارش ،همه امیدش ،برادرش اری برادرش به خیل شهدا می پیوندد از تنهایی حسین بعد از عباس می گدازم

غربت و تنهایی مولایم انجا که او می ماند ولشکر

و اکنون
چون به خودم می نگرم به رفتارم ،به حالاتم ، رفتار و کردار خیلی ها شیبه خودم که در مجالسش می نشینیم منتسبیم به او باز یاد غربت آقایم می افتم یاد مظلومیش
و به این می اندیشم که او هنوز که هنوز است
مظلوم است
حتی در بین پیروانش
السلام علیک یا مظلوم
 

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
دردناکترین تصویر عاشورا چه می تواند باشد؟
شاید ان لحظه ای که حسین ابن علی غیور ترین مردان عرب
از شدت جراحات بر زمین می افتد
در این لحظات حسین فقط مظلومانه بسمت حرمش نگاه می کند
دشمن میترسد به او نزدیک شود...حتی از تن نیمه جان او نیز هراس دارد
حیله ای به کار میبرد
می دانند حسین غیور ترین مردان عرب است پس کسی فریاد بر می اورد که:
حسین تو زنده ای؟ لشگر به خیمه ها ی اهل بیتت حمله ور شده است؟
چه کسی میتواند حال این لحظات امام را درک کند؟
حضرت به زحمت روی زانوهایشان بلند می شود و به نیزه اش تكیه می كند و می فرماید:یلكم یا شیعه ال ابی سفیان ان لم یكنلكم دین و لا تخافون المعاد فكونوا احراراً فی دنیاكم ... ای پیروان آل ابوسفیان وای به حالتان، اگر به قیامت اعتقاد ندارید و اگر دین ندارید در دنیای خودتان آزاده باشید.
نمی دانم
شاید برای درک عمق این لحظه باید مرد بود!
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------
راستی
امروز تعزیه می دیدم
شمر هم می گریست....
 

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
کم پیش می اید این چنید قلمم در مانده شود
فقط میتوانم بنویسم:
امان از دل زینب......
----------------------------------------------------------------------
امام سجاد(علیه السلام) می‌فرماید: عمه‌ام زینب در مسیر اسارت از کوفه به شام، هم فرایض و هم نوافل خود را به‌جا می‌آورد و غفلت نمی‌کرد.
فقط در یکی از منازل به خاطر شدت ضعف و گرسنگى، نشسته نماز خواند که بعد معلوم شد، سه روز است غذا میل نکرده؛ زیرا عمه‌ا‌م سهمیه یک گرده نانِ هر روز خود را به کودکان می‌داد.

------------------------------------------------------------------------------------
از امام سجاد(ع) هم سوال کردند که در کجا به شما خیلی سخت گذشت؟ سه بار فرمودند: در شام.
--------------------------------------------------------------------------------------------------------
یکی از علما میگوید: امام زمان(ع) را در خواب دیدم و سوال کردم: این چه مصیبتی است که شما به جای اشک، خون گریه می کنید. آیا این روضه جد بزرگوارتان امام حسین(ع) است؟ فرمودند: اگر امام حسین(ع) هم بود خون گریه میکرد. عرض کردم: آیا مصیبت قمر بنی هاشم است؟ فرمود: اگر او هم بود خون گریه میکرد. عرض کردم: آیا مصیبت علی اکبر(ع) است؟ فرمود: اگر او هم بود خون گریه میکرد. هر که را گفتم فرمودند نه اگر او هم بود خون گریه میکرد، تا اینکه سوال کردم پس آن چه مصیبتی است؟ فرمود: آن مصیبت اسیری عمه ام زینب است.
 

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
علامه امینی محدث بزرگ شیعه ُ شب وروز عاشورا مدام برای امام زمان (عج) صدقه کنار می گذاشتندو می گفتند :
-امشب قلب امام عصر ( ع ) در فشار است. برای سلامتی
منتقم خون حسین توصیه کنید تا شیعیان صدقه بدهند...


وکجا می توان خستگی زینب را به واژه کشید امشب . . .

در روایتها آمده است وقتی آتش به خیام امام زدند .
امام سجاد مریض بود از پا افتاده بود . عمه پریشان رو به سوی برادر زاده و امام عصر خود می کند
و می گوید : عمه به قربان تن مریض و رنجورت شود چه کنم با این آتش و این کودکان هراسان
اکنون امام ما تویی بگو ای آخرین یادگار برادر چه کنم؟(توجه به ولایت حتی دراین لحظات!!!)

امام سجاد چنان نحیف و مریض گشته بود
که با اشاره انگشت و با صدایی ضعیف و محزون به عمه :
عمه اهل بیت را بگویید تا بگریزند به صحرا بی سرو سامانی ما شروع شده است . . .


http://mharat.blogfa.com/(با اضافات)
 

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
حسین یک واژه نیست . . .

یک تفکر است
یک جریان زنده تاریخ است (دقت کنید)
یک شرافت پایدار
یک رکن تغییر ناپذیر بشری
یک شاهراه مستند و متقن
یک فخرورزی قدسی است از جانب خداوند برای تثبیت کلمه خلیفه الهی بشر
حسین یک نمونه کامل خلقت بشریست
حسین یک واژه نیست بلکه خود عشق است
حسین اسم اعظم الهی است در کالبد خلقت پیچیده هستی
و عاشورای حسین . . .
نهایت فاجعه ایست در طول و عرض تاریخ
بس زجر آور و جگر خراش . . .
ومصیبتی است فوق تصور بشر
خارج از درک ذهن انسان عادی
وامام صادق علیه السلام به مضمون می فرمایند : ما به شیعیانمان صبر در درک مصیبت عاشورا را عنایت کرده ایم وگرنه درک این مصیبت بدون صبر . هر انسان آزاده ای را از پای می اندازد
 

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
الهم عجل عواقب امورنا خیرا

الهم عجل عواقب امورنا خیرا

شهادت سعد بن حارث

سعد برای جنگ با امام حسین علیه السلام از کوفه به همراه برادرش «ابوالحتوف» خارج شد.
او پیش از آن که امام را یاری رساند از خوارج بود که به اشتباه راه کینه به امیرالمومنین علیه السلام را برگزیده بود، چنان که به معاویه هم ارادتی نداشت.
او با شنیدن ندای غربت امام در برابر آن لشکر نابکار و کفرپیشه شمشیر کشید و در حمایت از امام به مقام شهادت فائز شد.
آری، سعد همین که صدای امام و پس از آن صدای گریه و ضجه زنان و اطفال خیمه‎گاه حسینی را شنید، غیرتش به جوش آمد و با لشکر ابن سعد به نبرد پرداخت. این جنگ و درگیری که عده‎ای کشته و زخمی به همراه داشت، با شهادت سعد پایان یافت. رضوان خداوند بر او و همه جوانمردان روزگار

درسی که می‎توان گرفت: اگر انسان پاره‎ای از راه را به انحراف رفته باشد، با درک حق، باید شهامت و شجاعت تغییر مسیر را داشته باشد.


منبع:
ياران شيداي حسين بن علي عليهماالسلام، استاد مرتضي آقا تهراني .
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا