به نفر قبلیتون یه شعر هدیه بدین

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز
در این دنیا کسی بی غم نباشد
اگر باشد بنی آدم نباشد
عشقبازي را ندانستم قماري مشكل است

تا نشستم روبروي يار ، خود را باختم !

فكر كردم بُرد با من بود ، چون دل باختم
……
هيچ ميداني چه كردم ، كار دل را ساختم
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
به یک جایی از زندگی که رسیدی،
می فهمی رنج را نباید امتداد داد ..
باید مثل یک چاقو که چیزها را میبرد
و از میانشان میگذرد ..
.از بعضی آدمها بگذری
و برای همیشه تمامشان کنی


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بی نگاهِ عشق مجنون نيز ليلايي نداشت
بي مقدس مريمي دنيا مسيحايي نداشت

بي تو اي شوق غزل‌آلوده‌يِ شبهاي من
لحظه‌اي حتي دلم با من هم‌آوايي نداشت

آنقدر خوبي كه در چشمان تو گم مي‌شوم
كاش چشمان تو هم اينقدر زيبايي نداشت!

اين منم پنهانترين افسانه‌يِ شبهاي تو
آنكه در مهتاب باران شوقِ پيدايي نداشت

در گريز از خلوت شبهايِ بي‌پايان خود
بي تو اما خوابِ چشمم هيچ لالايي نداشت

خواستم تا حرف خود را با غزل معنا كنم
زير بارانِ نگاهت شعر معنايي نداشت

پشت درياها اگر هم بود شهري هاله بود
قايقي مي‌ساختم آنجا كه دريايي نداشت

پشت پا مي‌زد ولي هرگز نپرسيدم چرا
در پس ناكاميم تقدير جاپايي نداشت

شعرهايم مي‌نوشتم دستهايم خسته بود
در شب باراني‌ات يك قطره خوانايي نداشت

ماه شب هم خويش مي‌آراست با تصويرِ ابر
صورت مهتابي‌ات هرگز خودآرايي نداشت

حرفهاي رفتنت اينقدر پنهاني نبود
يا اگر هم بود ، حرفي از نمي آيي نداشت

عشق اگر ديروز روز از روز‌گارم محو بود
در پسِ امروز‌ها ديروز، فردايي نداشت

بي تواما صورت اين عشق زيبايي نداشت
چشمهايت بس كه زيبا بود زيبايي نداشت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

الهام3

عضو جدید
دید مجنون را یکی صحرا نورد
در کنار بادیه بنشسته فرد
از وجودش ریگ و انگشتان قلم
نام لیلی می نویسد دم به دم
گفت که ای مجنون شیدا چیست، این؟
نام لیلی می نویسی کسیت این؟
گفت عشق نام لیلی می کنم
خاطر خود را تسلی می کنم
چون میسر نیست بر من کام او
عشق بازی می کنم با نام او
عشق بازی را حقیقت لازم است
عاشقی را قابلیت لازم است.
 

j0o0o0o0o0di

عضو جدید
کاربر ممتاز
سپیده که سر بزند
شاید گلی بروید
چیزی شبیه آنچه که در بهار بوئیدم
پس بنام زندگی
هرگز مگو هرگز
 

fantastic.fati

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دخترک رفت ولی زیر لب این را میگفت: او یقینا پی معشوق خودش می آید! ؛
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود: مطمئنا که پیشمان شده بر میگردد!،…..
عشق قربانی غرور است هنوز...
 

الهام3

عضو جدید
رنگی کنار شب
بی حرف مرده است
مرغی سیاه آمده از راه های دور
می خواند از بلندی بام شب شکست
سرمست فتح آمده از راه
این مرغ غم پرست
در این شکست رنگ
از هم گسسته رشته ی هر آهنگ
تنها صدای مرغک بی بک
گوش سکوت ساده می آراید
با گوشوار پژوک
مرغ سیاه آمده از راههای دور
بنشسته روی بام بلند شب شکست
چون سنگ ‚ بی تکان
لغزانده چشم را
بر شکل های در هم پندارش
خوابی شگفت می دهد آزارش
گلهای رنگ سرزده از خک های شب
در جاده ای عطر
پای نسیم مانده ز رفتار
هر دم پی فریبی این مرغ غم پرست
نقشی کشد به یاری منقار
بندی گسسته است
خوابی شکسته است
رویای سرزمین
افسانه شکفتن گلهای رنگ را
از یاد برده است
بی حرف باید از خم این ره عبور کرد
رنگی کنار این شب بی مرز مرده است
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در پرده اســـــرار کـسی را رَه نیست .
وز عــــــاقبت کــار کسی آگـه نیست .
دی شیخ به طعنه گفت در محـضر ما .
چو نیک نظر کنی کسی را تَه نیست !
 

m.r119

عضو جدید
کاربر ممتاز
باور كنيد; حال و هوايم مساعد است
اين شايعات، شيوه ي بعضي جرايد است
يك صبح، تيتر مي شوم:
اين شخص...
[ بگذريم ]
يك عصر:
خوانده ايد...وتكرار زايد است
Ø
من زنده ام هنوز و غزل فكر مي كنم
باور نمي كنيد، همين شعر، شاهد است

 

الهام3

عضو جدید
حضور هیچکس در زندگی ما اتفاقی نیست...

خداوند در هر حضوری رازی نهان کرده است برای کمال ما ،

خوش آنروزی که دریابیم راز حضور یکدیگر را...
 

m.r119

عضو جدید
کاربر ممتاز
می‌سوزم از فراقت روی از جفا بگردان
هجران بلای ما شد یا رب بلا بگردان
مه جلوه می‌نماید بر سبز خنگ گردون
تا او به سر درآید بر رخش پا بگردان
مر غول را برافشان یعنی به رغم سنبل
گرد چمن بخوری همچون صبا بگردان
یغمای عقل و دین را بیرون خرام سرمست
در سر کلاه بشکن در بر قبا بگردان
ای نور چشم مستان در عین انتظارم
چنگ حزین و جامی بنواز یا بگردان
دوران همی‌نویسد بر عارضش خطی خوش
یا رب نوشته بد از یار ما بگردان
حافظ ز خوبرویان بختت جز این قدر نیست
گر نیستت رضایی حکم قضا بگردان
 

الهام3

عضو جدید
نباشی کل این دنیا واسم قد یه تابوته
نبودت مثل کبریت و دلم انباره باروته
نباشی روز تاریکم یه اقیانوسه آتیشه
تموم غصه ی دنیا تو قلبم ته نشین می شه
دنیا رو بی تو نمی خوام یه لحظه
دنیا بی چشمات یه دروغ محضه
نباشی هر شب و هر روز
همه اش ویلون و آواره ام
با فکرت زنده می مونم
تا وقتی که نفس دارم
تا وقتی که نبود تو
یه روز کاری بده دستم
بمون تا آخر دنیا
بمونی تا تهش هستم
(به یاد داداشmanihassanpour24)
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دردمندان غم عشق دوا می خواهند
به امیدآمده انداز تو ترا می خواهند
روز وصل تو که عید است ومنش قربانم
هر سحر چون شب قدرش بدعا می خواهند
 

m.r119

عضو جدید
کاربر ممتاز
رفیق من ،‌ سنگ صبور غم هام
به دیدنم بیا که خیلی تنهام

هیچکی نمی فهمه چه حالی دارم
چه دنیای رو به زوالی دارم

مجنونم و دلزده از لیلیا
خیلی دلم گرفته از خیلیا

نمونده از جوونیام نشونی
پیر شدم ،‌ پیر تو ای جوونی ...
 

الهام3

عضو جدید
خداحافظ به امید بازگشتمن از تبار ابرم من از تبار باران
پرم زگريه و غم پراز همين زمستان
تمام دردم امشب سكوت مبهم توست
غزل غزل هراسم غزل غزل پريشان
در اين كويري دل كه بوي عاشقي نيست
بيا بهار خوبم كه گشته ام بيابان
بيا كه كوچه هاي شبم چه سرد سرد است
منم اسير اشك و منم اسير زندان
وباز مي روم من بدون خنده هايت
دوباره مثل شمعي دوباره رو به پايان
 

M@HYA-J00N

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک لحظه دلم خواست صدایت بکنم
گردش به حریم باصفایت بکنم
آشوب دلم به من چنین فرمان داد
در سجده بیفتمو دعایت بکنم...
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
[h=6]بنویسید به دیوارسکوت ، عشق سرمایه هر انسان است...
[/h] [h=6]بنشانید به لب ، حرف قشنگ ، حرف بد وسوسه شیطان است.[/h] [h=6] و بدانید که فردا دیر است. [/h] [h=6]و اگر غصه بیاید امروز، تا همیشه دلتان درگیر است.... [/h] [h=6]پس بسازید رهی را که کنون ، تا ابد سوی صداقت برود ، [/h] [h=6]و بکارید به هر خانه گلی ، که فقط بوی محبت بدهد ![/h]
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
بنویسید به دیوارسکوت ، عشق سرمایه هر انسان است...


بنشانید به لب ، حرف قشنگ ، حرف بد وسوسه شیطان است.

و بدانید که فردا دیر است.

و اگر غصه بیاید امروز، تا همیشه دلتان درگیر است....

پس بسازید رهی را که کنون ، تا ابد سوی صداقت برود ،

و بکارید به هر خانه گلی ، که فقط بوی محبت بدهد !


دست از طلب ندارم تا کام من برآید...یا تن رسد به جانان یا جان :gol:زتن برآیدبگشای تربتم را بعد از وفات وبنگر...کز آتش درونم دود از کفن برآید
بنمای رخ که خلقی واله شوند وحیران...بگشای لب که فریاد از مرد وزن برآید
جان بر لب است وحسرت دردل که از زبانش...نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید
از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم...خود کام تنگدستان کی زان دهن برآید
گویند ذکر خیرش در خیل عشقبازان...هرجا که نام حافظ در انجمن برآید
 

*نيروانا*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دست از طلب ندارم تا کام من برآید...یا تن رسد به جانان یا جان :gol:زتن برآیدبگشای تربتم را بعد از وفات وبنگر...کز آتش درونم دود از کفن برآید
بنمای رخ که خلقی واله شوند وحیران...بگشای لب که فریاد از مرد وزن برآید
جان بر لب است وحسرت دردل که از زبانش...نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید
از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم...خود کام تنگدستان کی زان دهن برآید
گویند ذکر خیرش در خیل عشقبازان...هرجا که نام حافظ در انجمن برآید


آن را که در هوای تو یک دم شکیب نیست
با نامه ایش گر بنوازی غریب نیست

امشب خیالت از تو به ما با صفاتر است
چون دست او به گردن و دست رقیب نیست

اشک همین صفای تو دارد ولی چه سود
اینه ی تمام نمای حبیب نیست

فریاد ها که چون نی ام از دست روزگار
صد ناله هست و از لب جانان نصیب نیست

سیلاب کوه و دره و هامون یکی کند
در آستان عشق فراز و نشیب نیست

آن برق را که می گذرد سرخوش از افق
پروای آشیانه ی این عندلیب نیست
استاد شفيعي كدكني
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن را که در هوای تو یک دم شکیب نیست
با نامه ایش گر بنوازی غریب نیست:gol:

امشب خیالت از تو به ما با صفاتر است
چون دست او به گردن و دست رقیب نیست

اشک همین صفای تو دارد ولی چه سود
اینه ی تمام نمای حبیب نیست

فریاد ها که چون نی ام از دست روزگار
صد ناله هست و از لب جانان نصیب نیست

سیلاب کوه و دره و هامون یکی کند
در آستان عشق فراز و نشیب نیست

آن برق را که می گذرد سرخوش از افق
پروای آشیانه ی این عندلیب نیست
استاد شفيعي كدكني
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید...گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید:gol:گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز...گفتا ز خوب رویان این کار کمتر آید
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم...گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد...گفتا اگر بدانی هم اوت رهبرآید
گفتم خوشا هوایی کز باد خیزد...گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت...گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد...گفتا مگوی با کس تاوقت آن درآید
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد...گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سرآید
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نمی دونم چی باید گفت از اون حرفای شیرینت

نمیشه باورم حالا ازاین چشمای غمگینت

همیشه ترس تو این بود که من با تو نمی مونم

می گفتی باش کنار من بدون تو پریشونم

نمی گیری سراغ از من کسی که تو خداش بودی

کسی که با تو عاشق شد تو اهنگ صداش بودی

دلم تنگ صدای تو می خوام باشم کنار تو

دل زخم خورده عاشق هنوزم چشم براه تو

چه دل تنگم چه دل تنگم دارم با غصه می جنگم

چه دل تنگم چه دل تنگم دارم با غصه می جنگم

تمام حرف من با تو با عکس و جای خالیته

حالا من موندم و یادت مگه این حرفا حالیته

چه نا ارومه قلب من چه بی تابه دل و جونم

می خوام از تو خبر دار شم کجا هستی نمی دونم

چه دل تنگم چه دل تنگم هنوز بی تاب بی تابم

دارم با غصه می جنگم دلم تنگ صدای تو

می خوام باشم کنار تودل زخم خورده عاشق

هنوز چشم براه تو چه دل تنگم چه دل تنگم

دارم با غصه می جنگم چه دل تنگم چه دل تنگم

دارم با غصه می جنگم چه نا ارومه قلب من

چه بی تابه دل و جونم می خوام از تو خبر دار شم

کجا هستی نمی دونم چه دل تنگم چه دل تنگم دارم با غصه می جنگم
 
آخرین ویرایش:

گلابتون

مدیر بازنشسته
هر کجا لرزیدی، از سفر ترسیدی،
تو بگو، از ته دل من خدا را دارم...
و کسی می گوید... سر خود بالا کن...
به بلندا بنگر... به بلندای عظیم...
به افق های پر از نور امید...
و خودت خواهی دید...
و خودت خواهی یافت...
خانه ی دوست کجاست...
خانه دوست در آن عرش خداست...
خانه ی دوست در آن قلب پر از نور خداست...
و فقط دوست ، خداست.


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در حسرت ديدار تو بگذار بميرم...

دشوار بود مردن و روي تو نديدن...

بگذار بدلخواه تو دشوار بميرم...

بگذار که چون ناله مرغان شباهنگ...

در وحشت و انوده شب تار بميرم...

بگذار که چون شمع کنم پيکر خود آب....

دربستر اشک افتم و ناچار بميرم...

ميميرم از اين درد که جان دگرم نيست...

تا از غم عشق تو دگر بار بميرم... تا بوده

وفادار تو هستم... بگذار بدانگونه وفادار بميرم
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
يک نفر امد قرارم را گرفت / برگ و بار و شاخسارم را گرفت
چهار فصل من بهار بود ، حيف / باد پائيزي بهارم را گرفت
اعتباري داشتم در پيش عشق / با نگاهي ، اعتبارم را گرفت
عشق يا چيزي شبيه عشق بود / آمد و دار و ندارم را گرفت
 

sahar tala

عضو جدید
يك عشق عروج است و رسيدن به كمال
يك عشق غوغاي درون است و تمناي وصال
يك عشق سكوت است و سخن گفتن چشم
يك عشق خيال است و خيال است و خيال...
 

IT Engineer2

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟
بی وفا... بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا ؟
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
می لعل مذابست و صراحی کان است
جسم است پیاله و شرابش جان است


آن جام بلورین که ز می خندان است
اشکی است که خون دل درو پنهان است

« خیام »
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امشب سبکتر می‌زنند این طبل بی‌هنگام را


یا وقت بیداری غلط بودست مرغ بام را



یک لحظه بود این یا شبی کز عمر ما تاراج شد

ما همچنان لب بر لبی نابرگرفته کام را


هم تازه رویم هم خجل هم شادمان هم تنگ دل

کز عهده بیرون آمدن نتوانم این انعام را


گر پای بر فرقم نهی تشریف قربت می‌دهی

جز سر نمی‌دانم نهادن عذر این اقدام را


چون بخت نیک انجام را با ما به کلی صلح شد

بگذار تا جان می‌دهد بدگوی بدفرجام را


سعدی علم شد در جهان صوفی و عامی گو بدان

ما بت پرستی می‌کنیم آن گه چنین اصنام را

 

saijoon

عضو جدید
پنهان بودم يک شبه ظاهر شده ام
در راه رسيدن به تو زائر شده ام
چون عابر دلشکسته اي بودم دوش
با ديدن چشمان تو شاعر شده ام
.
.
.
 

Similar threads

بالا