یاقوت سرخ پوش ، سمبل با وفای عشق

آتيش

عضو جدید
یاقوت سرخ پوش ، سمبل با وفای عشق
شاید با خوندنش به عاشق های تاریخ معاصرمونم بهایی داده باشیم...

خواهش میکنم متن رو کامل بخونید. ارزشش رو داره...





شاید برای خیلی ها میدان فردوسی یادآور آن مجسمه و یا دلار فروشهای اطراف آن باشد. ولی غیراز اینها میدان فردوسی یک داستان دیگری هم داشت.
آنهایی که تهرانِ پیش از انقلاب را به یاد دارند زن سرخپوش اطراف میدان فردوسی را دیده اند. زنی بزک کرده، لاغراندام، با قامتی متوسط، صورتی استخوانی که گذر عمر و ناگواری روزگار شکسته اش کرده بود. همه چیزش سرخ بود: کیف و کفش و جوراب و دامن و پیراهن و تل سر و بغچه ی همیشه دردستش و این اواخر روسری و عصایش.

تهرانی ها نام «یاقوت» بر او گذاشته بودند و خود نیز چنین دوست داشت. سالها ــ میگویند بیست سی سال ــ هر روز،
صبح تا شب، ساکت و آرام در حوالی میدان فردوسی ایستاده بود. اگر این حرف راست باشد، من جزو آخرین کسانی بودم که او را دیده اند.
چنان به اطراف میدان نگاه میکرد که گویی همین لحظه کسی که منتظرش بوده از راه میرسد. بیشتر او را در ضلع شمال شرقی میدان، اول خیابان فیشرآباد (قرنی امروز) میدیدم. همانجایی که امروز پاساژی ساخته اند. به پایین میدان نگاه میکرد. همه میگفتند جفای معشوقی که از او خواسته بود با لباس سرخ بر سر قرار بیاید و قالش گذاشته بود او را برای همیشه سرخپوش و خیابان نشین کرده بود. آدمها را یکی یکی نگاه میکرد مگر یکی از آنها همانی باشد که باید. گاهی که خسته میشد روی سکوی مغازه ها مینشست. مغازه دارهای اطراف با او مهربان بودند و به او چایی یا غذا میدادند. بعضی گفته اند رهگذران به او پول هم میدادند و من خود این را ندیدم، ولی میدیدم که گاهی لاتها و کودکان ولگرد و گدا سربه سرش میگذاشتند و او ناچار به جای دیگری از میدان میرفت.
یاقوت سرخپوش سالهای متمادی سر قرار قدیمی اش به انتظار نشست و آبستن انتظار شد. اسطوره ی تهران بود. همیشه ساکت بود و حرف نمیزد و حتی کمتر کسی با خود او حرف زده بود. به جز چند مورد نادر، کسی پیدا نشد تا با او مصاحبه ای ترتیب دهد و اگر مسعود بهنود مصاحبه با او را در کاستی منتشر نکرده بود، امروز صدایش را نداشتیم.
محمد علی سپانلو (شاعر) در منظومه ی خانم زمان او را به یاد تهران آورد:


«بدان سرخپوشی بیندیش
که عمری مرتب به سروقت میعاد میرفت

و معشوق او را چنان کاشت

که اکنون درختیست برگ و برش سرخ»

و فرشته و سوسن(خواننده)، همان زمان، در ترانه ای از زبان او خواندند:
«تو شهری که تو نیستی، خیابون شده خالی
دیگه هر چی تو دنیاس دارن رنگ خیالی
تو که نیستی منو ویلون تو خیابون ببینی
تو که نیستی منو با این دل داغون ببینی
بی تو غمگینم از این فاصلهی سال و زمونا
تا تو برگردی میشم دود و میرم تو آسمونا
اون نگاه گرم تو یادم نمیره
بوسهی بیشرم تو یادم نمیره... »


دو فیلم کوتاه هم دربارهاش ساخته شد. در فیلم «تهران امروز، تصاویر یک شهر» ساخته خسرو سینایی (١٣۵۶) مصاحبه ای با او به شرح زیر وجود دارد:
- میگن شما عاشقید، درسته؟
- نه، تو جوونیهام بودم.
- میگن همیشه لباس قرمز میپوشید! چرا؟
- چون اگه یه روز گذارش به میدون فردوسی افتاد… شاید منو با همون لباسی که باهم قرارگذاشتیم سر قرارمون ببینه و بشناسه.


اکرم بهرامیان (کارگردان) در فیلم مستند «بگذار تا همیشه» سعی میکند ردپایی از او پیدا کند. از خیلی ها میپرسد و به خیلی جاها سرک میکشد اما اثری از او نیست؛ همه میگویند که در دوران گذشته چنین کسی اینجا بوده، ولی ظاهراً... دیگر برای پیدا کردنش دیر شده است.
… آخرین باری که دیده شده سالهای 61 یا 62 بود ... او دیگر مسن شده بود و...
... و گویا همان سالها ناگهان یک روز دیگر نیامده بود و دیگر هم نیامد. اسطوره ی تهران گم شد و دیگر او را هیچکس ندید...
سالهاست که از ناپدید شدن او گذشته است و گاهی هنوز از زبان پیرمردها و پیرزنها حرفهایی میتوان شنید، اما تهران چهره او و قصه اش را هرگز فراموش نخواهد کرد.


بانوی سرخپوش اسطوره ی عشق روزگار ما بود. ...
... میتوان روز تولدش را یافت و این روز را روز عشق نامید و در آن روز همه ی عاشقان جفت جفت یا یکی یکی با لباسی سرخ در میدان فردوسی جمع شوند و به یاد یاقوت و همه ی عاشقان گمنام و نامدار و به یاد معشوق خود و به حرمت خودِ عشق گل سرخی بر گِردی میدان بنهند. می توان اینگونه انسانی فرهنگسازی کرد.
این سالمترین اسطوره ای است که از دل همین مردم و کاملاً طبیعی ساخته شده. ...
در زمانه ای که عشقهای واقعی رنگ خود را به تیرگی داده اند و نیرنگ و فریب جای عواطف ناب انسانی گرفته اند، در حقیقت شاهدیم که بانوی سرخپوش میدان فردوسی یگانه اسطوره ی عشق و وفاداری در روزگار ما گشته است. او از درونِ دل همین مردم اسطوره شد و هر چه بود معنای واقعی عشق و زیبایی بود. ما به عشق او احترام میگذاریم. به رسم یادبود. . . یادش بخیر
 

sh.g

عضو جدید
کاربر ممتاز
من به این نتیجه رسیدم که عشق ماله قصه ها و فیلماس
 

Similar threads

بالا