معماری با مصالحی از جنس دل

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستت دارم بهترینم...

دوستت دارم بهترینم...

ای چشمه جوشان این قلب بی طاقت من

ای مهتاب این شبهای بی تابی من

به ان چهره عاشقانه ات قسم

دوســـــــــــــــتت دارم

ای ساحــــــــل امـــــــــــیدم

ای اغاز من

ای فردای من

به همان لحظه دیدارمان قسم

دوســــــــــــــــتت دارم

بیشتر از هر زمانی

بیشتر از هر لحظه ای

تورا میخواهم

وبرای دیدنت بیقـــــــــــــرارم


 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
من تنها نیستم, اشکهایم را دارم, اشکهایی که از غم تو بر گونه هایم جاری است.
من تنها نیستم, لحظه ها را دارم, لحظه هایی که یکی پس از دیگری عاشقانه می میرند تا حجم فاصله را کمرنگ تر کنند.
من تنها نیستم چرا که خیالت حتی یک نفس از من غافل نمی شود.
چقدر دوست دارم لحظه هایی را که دلتنگ چشمانت می شوم.
هر لحظه دوریت برایم یک دنیا دلتنگی است و چقدر صبور است دل من, چرا که به اندازه تمام لحظه های عاشق بودنم از تو دور هستم .
ولی من باز چشم براهم... چشم به راهم تا آرامش را به قلب من هدیه کنی زندگی من...
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
خواستنت سرریز کرده است
هرچه مینویسم کمترکه نمیشود هیچ
بی قرارترم میکند...
من با این دل عاشق چه کنم؟؟

 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
با من بمان

تا آنجا که دیگرهیچ بی اعتمادی زاییده نشود درمن

آنگاه دستانم را بگیر

مرا با خود ببرتا سرزمین عاشقی

میخواهم برایت ازعاشقانه هایم بخوانم

توگوش دهی و با بوسه ای

به جشن عاشقی دعوتم کنی...




 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنها نشسته ای...

چای مینوشی و بغض میکنی..

هیچ کس تو را به یاد نمی آورد!!!

این همه آدم روی کهکشان به این بزرگی

و تو...

حتی

آرزوی یکی نبودی..



 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
خریدارم تمام تنهاییهایت را
تمام غمها و دردهایت را
تمام اندوهت را
میخرم آنها را به قیمت تمام احساسم
که خرج میکنم و به پایت میریزم
تا آنجا که حالت خوش شود
چون نسیم بهاری
چون باران پاییزی
اکنون حال خوشت را خریدارم
به قمیت تمام احساست
که چه زیبا میکند
دنیایم را

 
آخرین ویرایش:

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
میخوانم هزاربارمیخوانم
ردپای حضورت را
برجای جای زندگیم
حتی یادت نیز لبخند رابه لبانم هدیه میدهد

بامن بمان تا آخردنیا
میخواهم کتابی باشد بودنت برایم
بابینهایت صفحه
هرروز مرورکنم تورا
بدون ترس ازبه پایان رسیدن این رمان شیرین
بامن بمان تاآخر دنیا

 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگرتمام دنیا را هم یک جا به من بدهند
با یک لحظه آغوشت عوض نمیکنم
جایی که امن است و آسایش
گرم است و آرامش
آن کنجی که فقط وفقط مال من است
گاهی به گاهی صدای تپشهای قلب عاشقت
و گاهی هم عاشقانه ای شور انگیز
زیباترازهمیشه
سکوت زیبا یش را می شکند
من
آغوشت را با دنیا عوض نمیکنم...

 

tahereh68

عضو جدید
زمزمه های تو در گوشم
نیمه شب
رقص ملافه ها
بوسه های کوتاه
دوستت دارم های یواشکی
خنده های کوچک
و دستانمان که یکدیگر را آرام پیدا می کنند را
.
.
عاشقانه دوست دارم...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگاهم کن که من محتاج چشماتم در این روز


به دلتنگی بگو با من دوباره هستی امروز

که من بی توغریبم سردِ سردم

همچو دیروز؛همچو امروز

نگاهم کن...


 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2]
[/h]
یادمان باشد که همیشه ذره ای حقیقت پشت هر “فقط یه شوخی بود”
کمی کنجکاوی پشت “همینطوری پرسیدم”
قدری احساسات پشت “به من چه اصلا”
مقداری خرد پشت “چه میدونم”
واندکی درد پشت “اشکالی نداره” وجود دارد . . .



 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوست دارم کسی پیدا شود برایم حرف های خوب بزند ...
قصه های خوب بگوید ...
دوست دارم دست هایش بوی خدا بدهد ...
خنده اش مرا یاد زندگی بیندازد !
زندگی اش مرا یاد چیزهای خوب بیندازد ...
یاد بچگی ام بیفتم ...
دوست دارم بچگی ام را بغل کنم ...
.
.
دوست دارم کسی پیدا شود برایم قصه های خوب بگوید ...!





 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز را به باد سپردم

امشب کنار پنجره بیدار مانده ام

دانم که بامداد

امروز دیگری را با خود می آورد

تا من دوباره آن را

بسپارمش به باد

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

و همه فراموش خواهند کرد
که من در تمام عمرم
تنها دوبار شاعر شدم
یک بار با دیدن تو
بار دیگر با ندیدنت
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نترس جانم!
ظرفیت باور من به اندازه ی همه ی دنیاست
تو دروغت را بگو!!!
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
هیچ جز یاد تو رویای دل آویزم نیست
هیچ جز نام تو حرف طرب انگیزم نیست
عشق می ورزم و می سوزم فریادم نه
دوست می دارم و می خواهم و پرهیزم نیست
نور می بینم و می رویم و می بالم شاد
شاخه می گسترم و بیم ز پاییزم نیست
...
هیچ جز یاد تو رویای دل آویزم نیست
هیچ جز نام تو حرف طرب انگیزم نیست
عشق می ورزم و می سوزم فریادم نه
دوست می دارم و می خواهم و پرهیزم نیست
نور می بینم و می رویم و می بالم شاد
شاخه می گسترم و بیم ز پاییزم نیست
تا به گیتی دل از مهر تو لبریزم هست
کار با هستی از دغدغه لبریزم نیست
بخت آن را که شبی پاکتر از باد سحر
با تو ای غنچه ی نشکفته بیامیزم نیست
تو به دادم برس ای عشق که با این همه شوق
چاره جز آنکه به آغوش تو بگریزم نیست

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پشت این در به زمستان باز است

و کسی نیست نداند آن را !

کهنه دردی دارم

و سواری که ز من دور شده

و هوایی که برای تن من سنگین است ...

 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنها غمگین نشسته با ماه
در خلوت ساکت شبانگاه
اشکی به رخم دوید ناگاه
روی تو شکفت در سرشکم
دیدم که هنوز عاشقم آه
 

sahar_ta

عضو جدید
[h=3]قدرتِــــ ـــ ـ کلماتتـــــ ـــ ـ را بـ ـــ ـالا ببـر نـ ـــ ـه صدایتــــ ــــ ـ را ؛


این بـ ــ ـاران است که باعث رشد گلهـ ــ ـا میشود نـ ــ ـه رعـد و بـ ـرق

[/h]
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رفتنت آغاز ويراني است حرفش را نزن
ابتداي يک پريشاني است حرفش را نزن
گفته بودي چشم بردارم من از چشمان تو
چشم هايم بي تو باراني است حرفش را نزن
آرزو داری که ديگر بر نگردم پيش تو
راهمان با اينکه طولاني است حرفش را نزن
دوست داري بشکني قلب پريشان مرا
دل شکستن کار آساني است حرفش را نزن
خورده اي سوگند روزي عهد ما را بشکني
اين شکستن نا مسلماني است حرفش را نزن
حرف رفتن مي زني وقتي که محتاج توام
رفتنت آغاز ويراني است حرفش را نزن
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
پیش از تو آبی آرام اجازه جاری شدن را نداشت
شقایق عاشق بود و اجازه دوست داشتن را نداشت
آسمان غمگین بود و چاره ای جز گریستن نداشت
پیش از تو قلبها بی ستاره بود و تنها....
غروب بی افق بود و سپیده دم بی نور....
فاصله ها مبهم بود و رویاها حقیقتی تلخ...
عشق احساسی غریب بود و ابدیت بی مفهوم و پوچ.
پیش از تو چشمها در حسرت یک نگاه عاشقانه بود
و چراغ ساحل آسودگی ها در بی کرانی دریا ناپدید می شد.
پیش از تو نیازمند چیزی بودم که باورش کنم
و تو آمدی و اکنون به برکت وجود توست که معنای واقعی عشق را درک کرده ام
پس بودنت در کنارم را همیشه می ستایم.
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
من در آستان چشمان تو

دلم را و تمام دلم را باختم

بی آن که بدانی

و چه حقیرانه و مبهوت به چشمانت خیره شدم

که شاید...

راز نگاه گنگم را بفهمی

اما افسوس......

حالا که گاه گاهی فرسنگها

از من دورمی شوی

چه ملتمسانه

مردنم را آرزو می کنم

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

بــاد می وزد ...

تو می روی

خاطره ها می روند

من هم می روم !

و فقط

درخت سیب آنجا منتظر

می ماند
.
.
.
!

 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
برای تو زندگی می کنم، به عشق تو زنده هستم،اگر نباشی دیگر نیستم
تویی که بودنت به من همه چیز می دهد، هر جا بروی دلم به دنبال تو می رود…
عشق تو، حضور تو، به من نفس می دهدهوای بودنت
این دیگر اولین و آخرین بار است که دل بستم
نه به انتظار شکستم، نه منتظر کسی دیگر هستم
تو در قلبمی و تنها نیستی،
تو مال منی و همه زندگی ام هستی…
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مینویسم نامه و روزی از اینجا میروم
با خیال او ولی تنهای تنها میروم
در جوابم شاید او حتی نگوید کیستی
شاید او حتی بگوید لایق من نیستی
مینویسم من که عمری با خیالت زیستم
گاهی از من یاد کن ، حالا که دیگر نیستم . . .





 
بالا