یک مادر می تواند 10 فرزندش را نگهداری کند
اما 10 فرزند نمی توانند یک مادر را نگه دارند??
سرم را نه ظلم خم میکند نه ترس نه فقر و نه هیچ چیز دیگر
سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم میشود مادر ♥
............
!خانم حمیدی ، برای دیدنِ پسرش به محلِ تحصیل اون یعنی لندن رفت !
اونجا بود که متوجه شد یه دخترِ انگلیسی با پسرش هم اتاقیه !
مثلِ همه ی مامانای مسئولِ ایرانی کلی مشکوک شد ،
اما مسعود گفت : من میدونم چه فکری میکنی مامان !
ولی ویکی فقط هم اتاقیه منه !
یه هفته بعد از برگشتن مامانِ مسعود ، ویکی به مسعود گفت :
از وقتی مامانت رفته قندونِ نقره ی من گم شده !
یعنی مامانت اونو برداشته ؟
مسعود گفت : غیرممکنه ولی بهش ایمیل میزنم !
تو ایمیل خودش نوشت :
مامان عزیزم ! من نمیگم شما قندونو از خونه ی من برداشتی ،
و درضمن نمیگم که برنداشتی ! اما واقعیت اینه که از
وقتی شما رفتی تهران قندون گم شده !
با عشق ... مسعود !
روز بعد ایمیل مادرِ مسعود :
پسر عزیزم! من نمیگم تو با ویکی رابطه داری،
و در ضمن نمیگم که رابطه نداری !
اما واقعیت اینه که اگه اون حداقل یه شب تو تختخوابِ خودش میخوابید ، حتما تا حالا قندونو پیدا کرده بود !
با عشق ... مامان !
به ” خدا ” گفتم : تو را چگونه میتوانم ببینم , ” خدا ” گفت :
تو من را نخواهی دید اما کسی را برات گذاشتم که نیمی ازمن است
” مادر “
سلامتی همه مادرا... انهایی که دارن قدرشو بدونن
''مادر" نوشته می شود...
"فرشته" خوانده می شود!
ازش پرسیدم چند سالته مادر ؟
خندیدو گفت : آخراشه دیگه
سلامتی همه مادرهای دنیا...
♥به افتخار همه ی مادر های مهربان و دلسوز♥
اما 10 فرزند نمی توانند یک مادر را نگه دارند??
سرم را نه ظلم خم میکند نه ترس نه فقر و نه هیچ چیز دیگر
سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم میشود مادر ♥
............
!خانم حمیدی ، برای دیدنِ پسرش به محلِ تحصیل اون یعنی لندن رفت !
اونجا بود که متوجه شد یه دخترِ انگلیسی با پسرش هم اتاقیه !
مثلِ همه ی مامانای مسئولِ ایرانی کلی مشکوک شد ،
اما مسعود گفت : من میدونم چه فکری میکنی مامان !
ولی ویکی فقط هم اتاقیه منه !
یه هفته بعد از برگشتن مامانِ مسعود ، ویکی به مسعود گفت :
از وقتی مامانت رفته قندونِ نقره ی من گم شده !
یعنی مامانت اونو برداشته ؟
مسعود گفت : غیرممکنه ولی بهش ایمیل میزنم !
تو ایمیل خودش نوشت :
مامان عزیزم ! من نمیگم شما قندونو از خونه ی من برداشتی ،
و درضمن نمیگم که برنداشتی ! اما واقعیت اینه که از
وقتی شما رفتی تهران قندون گم شده !
با عشق ... مسعود !
روز بعد ایمیل مادرِ مسعود :
پسر عزیزم! من نمیگم تو با ویکی رابطه داری،
و در ضمن نمیگم که رابطه نداری !
اما واقعیت اینه که اگه اون حداقل یه شب تو تختخوابِ خودش میخوابید ، حتما تا حالا قندونو پیدا کرده بود !
با عشق ... مامان !
به ” خدا ” گفتم : تو را چگونه میتوانم ببینم , ” خدا ” گفت :
تو من را نخواهی دید اما کسی را برات گذاشتم که نیمی ازمن است
” مادر “
سلامتی همه مادرا... انهایی که دارن قدرشو بدونن
''مادر" نوشته می شود...
"فرشته" خوانده می شود!
ازش پرسیدم چند سالته مادر ؟
خندیدو گفت : آخراشه دیگه
سلامتی همه مادرهای دنیا...
♥به افتخار همه ی مادر های مهربان و دلسوز♥
آخرین ویرایش: