**مشاعره با اشعار سهراب سپهری**

*Chakavak*

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تا شبي مانند شب هاي دگر خاموش،

بي صدا از پا درآمد پيكرديوار

حسرتي با حيرتي آميخت...
 

Ghazal_joon

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنها و روی ساحل
مردی به راه می گذرد
نزدیک پای او
دریا همه صدا
شب ‚ گیج درتلاطم امواج
باد هراس پیکر
رو میکند به ساحل و درچشم های مرد
نقش خطر را پر رنگ میکند
انگار
هی می زند که : مرد! کجا میروی کجا ؟
و مرد می رود به ره خویش
و باد سرگردان
هی می زند دوباره : کجا می روی؟
و مرد می رود و باد همچنان
امواج ‚ بی امان
از راه می رسند
لبریز از غرور تهاجم
موجی پر از نهیب
ره می کشد به ساحل و می بلعد
یک سایه را که برده شب از پیکرش شکیب
دریا همه صدا
شب گیج در تلاطم امواج
باد هراس پیکر
رو میکند به ساحل و .....
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
لبانم ره پرتوي شوكران لبخند مي زند
- اين تو بودي كه هر وزشي،
هديه اي ناشناس به دامنت مي ريخت؟
- و اينك هر هديه ابديتي است
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
تو در راهی
من رسیده ام
اندوهی در چشمانت نشست رهرو نازک دل
میان ما راه درازی نیست لرزش یک برگ
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گرد خواب از تن بیفشانید
دانه ای تاریک مانده در نشیب دشت ،
دانه را در خاک آیینه نهان سازید
مو پریشان های باد از تن بدر آورده تور خواب
دانه را در خاک ترد و بی نم آیینه می کارند
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
دلخوشي ها كم نيست : مثلا اين خورشيد،
كودك پس فردا،
كفتر آن هفته‌.
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همه تپش هایم از آن تو باد ،
چهره به شب پیوسته !
همه تپش هایم
من از برگریز سرد ستاره ها گذشته ام
تا در خط های عصیانی پیکرت شعله گمشده را بربایم
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من در ايوانم رعنا لب حوض..........

ضربه اي بر ضربه مي افزود !
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
ديري است،
كه خويش را رنجانده ايم،
و روزن آشتي بسته است .
مرا بدان سو بر،
به صخره برتر من رسان،
كه جدا مانده ام
.
 

*نيروانا*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
من بجا ماندم در اين سو ، شسته ديگر دست از كارم.

نه مرا حسرت به رگ ها مي دوانيد آرزويي خوش

نه خيال رفته ها مي داد آزارم.

ليك پندارم، پس ديوار

نقش هاي تيره مي انگيخت

و به رنگ دود

طرح ها از اهرمن مي ريخت.

تا شبي مانند شب هاي دگر خاموش

بي صدا از پا در آمد پيكر ديوار:

حسرتي با حيرتي آميخت.
 

Ghazal_joon

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنها و روی ساحل
مردی به راه می گذرد
نزدیک پای او
دریا همه صدا
شب ‚ گیج درتلاطم امواج
باد هراس پیکر
رو میکند به ساحل و درچشم های مرد
نقش خطر را پر رنگ میکند
انگار
هی می زند که : مرد! کجا میروی کجا ؟
و مرد می رود به ره خویش
و باد سرگردان
هی می زند دوباره : کجا می روی؟
و مرد می رود و باد همچنان
امواج ‚ بی امان
از راه می رسند
لبریز از غرور تهاجم
موجی پر از نهیب
ره می کشد به ساحل و می بلعد
یک سایه را که برده شب از پیکرش شکیب
دریا همه صدا
شب گیج در تلاطم امواج
باد هراس پیکر
رو میکند به ساحل و .....
 

*Chakavak*

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زير دندان هاي ما طعم فراغت جابجا مي شد،

پاي پوش ما كه از جنس نبوت بود ما را با نسيمي از زمين مي كند...
 

*نيروانا*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دور باید شد دور
شب سرودش را خواند
نوبت پنجره هاست
همچنان خواهم خواند
همچنان خواهم راند

پشت دریا ها شهری است
كه در آن پنجره ها رو به تجلی باز است
بام ها جای كبوترهایی است كه به فواره هوش بشری می نگرند
دست هر كودك ده ساله شهر شاخه معرفتی است
مردم شهر به یك چینه چنان می نگرند
كه به یك شعله به یك خواب لطیف
خاك موسیقی احساس ترا می شنود
و صدای پر مرغان اساطیر می آید در باد

پشت دریاها شهری است
كه در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند
پشت دریا ها شهری است
قایقی باید ساخت
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
تا سود قريه راهي بود.

چشم هاي ما پر از تفسير ماه زنده بومي،

شب درون آستين هامان
 

*Chakavak*

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نيمروز آمد،

بوي نان از آفتاب سفره تا ادراك جسم گل سفر مي كرد،

مرتع ادراك خرم بود...
 

*نيروانا*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دچار بايد بود
و گرنه زمزمه حيات ميان دو حرف
حرام خواهد شد.
و عشق
سفر به روشني اهتراز خلوت اشياست.
و عشق
صداي فاصله هاست.
صداي فاصله هايي كه
- غرق ابهامند
- نه ،
صداي فاصله هايي كه مثل نقره تميزند
و با شنيدن يك هيچ مي شوند كدر.
هميشه عاشق تنهاست.
و دست عاشق در دست ترد ثانيه هاست.
و او و ثانيه ها مي روند آن طرف روز.
و او و ثانيه ها روي نور مي خوابند.
و او و ثانيه ها بهترين كتاب جهان را
به آب مي بخشند.
و خوب مي دانند
كه هيچ ماهي هرگز
هزار و يك گره رودخانه را نگشود.
و نيمه شب ها ، با زورق قديمي اشراق
در آب هاي هدايت روانه مي گردند
و تا تجلي اعجاب پيش مي رانند.
- هواي حرف تو آدم را
عبور مي دهد از كوچه باغ هاي حكايات
و در عروق چنين لحن
چه خون تازه محزوني!
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
يك نفر ديشب مرد
و هنوز ، نان گندم خوب است.
و هنوز ، آب مي ريزد پايين ، اسب ها مي نوشند.

قطره ها در جريان،
برف بر دوش سكوت
و زمان روي ستون فقرات گل ياس.
 

*نيروانا*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ساده باشیم .

ساده باشیم چه در باجه یک بانک چه در زیر درخت .

*****

کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ .

کار ما شاید این است

که در افسون گل سرخ شناور باشیم .
 

Ghazal_joon

عضو جدید
کاربر ممتاز
می تراوید آفتاب از بوته ها.


دیدمش در دشت های نم زده


مست اندوه تماشا ، یار باد،


مویش افشان ،

گونه اش شبنم زده.
 

*Chakavak*

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همچنان خواهم راند،

نه به آبي ها دل خواهم بست،

نه به دريا - پرياني كه سر از آب بدر مي آرند...


و در آن تابش تنهايي ماهي گيران

مي فشانند فسون از سر گيسوهاشان...
 

*Chakavak*

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در دل من چيزي است، مثل يك بيشه نور، مثل خواب دم صبح،
و چنان بي تابم، كه دلم مي خواهد،
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر كوه،
دورها آوايي است، كه مرا مي خواند...
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
در اين كوچه‌هايي كه تاريك هستند
من از حاصل ضرب ترديد و كبريت مي‌ترسم.
من از سطح سيماني قرن مي‌ترسم.
بيا تا نترسم من از شهرهايي كه خاك سياشان چراگاه جرثقيل است.
 

Motahare89

عضو جدید
کاربر ممتاز
تند برمیخیزم
تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیز
رنگ لذت دارد ،آویزم
آنچه می ماند از این جهد به جای
خنده ی لحظه ی پنهان شده از چشمانم
و آنچه بر پیکر او می ماند
نقش انگشتانم
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
مي خروشد دريا.
هيچكس نيست به ساحل دريا.
لكه اي نيست به دريا تاريك
كه شود قايق
اگر آيد نزديك.
 

Ghazal_joon

عضو جدید
کاربر ممتاز
من به سیبی خشنودم
و به بوییدن یک بوته ی بابونه
من به یک آیینه یک بستگی پاک قناعت دارم
من نمی خندم اگر بادکنک می ترکد
و نمی خندم اگر فلسفه ای ماه را نصف کند
من صدای پر بلدرچین را می شناسم
ماه در خواب بیابان چیست؟
 

*نيروانا*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
تند بر می خیزم

تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیز

رنگ لذت دارد ، آویزم ،

آنچه می ماند از این جهد به جای :

خنده لحظه پنهان شده از چشمانم.

و آنچه بر پیکر او ماند :

نقش انگشتانم.



دنگ...

فرصتی از کف رفت.
 

Similar threads

بالا