مهندکس
عضو جدید
اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی// وانگه به یک پیمانه می با من وفاداری کند
دیگرم گرمی نمیبخشی
عشق،ای خورشید یخ بسته
سینه ام صحرای نومیدیست
خسته ام،ازعشق هم خسته..
اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی// وانگه به یک پیمانه می با من وفاداری کند
دیگرم گرمی نمیبخشی
عشق،ای خورشید یخ بسته
سینه ام صحرای نومیدیست
خسته ام،ازعشق هم خسته..
هرکس پي کار خود و بر ما نظري نيست
گشتيم پراکنده که اينجا خبري نيست
شَر چون نرسد ، خير کم و بيش ندارد
آنرا که سري نيست دگر درد سري نيست
ما عشوه فروشيم و مي ناب و کمي ناز
نوعي ز تجارت که به کامش ضرري نيست
بوسيم لب و باده و محراب و حجر را
بر پيکر اين خاک چو ما دربدري نيست
افسوس که هموار نشد راه چو همراه
ديگر ز دل عاشق شبها ، اثري نيست
...
تو برایم ترانه میخوانی
سخنت جذبه ای نهان دارد
گوئیا خوابم و ترانه تو
ازجهانی دگر نشان دارد.
نمي توان به تو شرح بلاي هجران کرد
دلم خونه گرفته مثل ابري در بهاران
چو بارد جمله ها سازد فراوان
تراوش ميکند از مغز پوکم
دو بيتي ها چو ضرب باد و باران
هر آنچه در دل تنگم نشيند
کنم تقسيم با انبوه ياران
هر آنچه بر دلت آمد بيـان کن
که بر دل مينشيند لطف يـاران
نمي توان به تو شرح بلاي هجران کرد
فتاده ام به بلايي که شرح نتوان کرد
در دیده به جای آب، خون است مرا
زیرا که به دیدنش شتاب است مرا
گویند بخواب تا به خوابش بینی
ای بیخبران چه جای خواب است مرا
اي هُدهُد صبا به سبا مي فرستمت / بنگر كه از كجا به كجا مي فرستمت
اي هُدهُد صبا به سبا مي فرستمت / بنگر كه از كجا به كجا مي فرستمت
ترا كه ديده ز خواب و خمار باز نباشد
رياضت من شب تا سحر نشسته چه داني؟
يار رب از ابر هدايت برسان باراني / پيش تر زانكه چو گردي ز ميان برخيزم
تو کافر دل نمی بندی نقاب زلف و می ترسم
که محــــرابم بگرداند خـــــم آن دلستان ابرو
وصفت آن نيست كه در وهم سخندان گنجد
ور كسي گفت مگر هم تو زبانش باشي
خوشبختانه هر دو شعری که زحمت کشیدین و نوشتین به "ی" ختم شده
یارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
هرکس که بدید چشم او گفت
کو محتسبی که مست گیرد
(من كارام هميشهههههه رو اصولههههههه....)
دل زود باورم را به كرشمه اي ربودي
چو نياز ما فزون شد تو به ناز خود فزودي
صد البته که همینطوره ....
یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
شك نكن...
از كف ندهم دامن معشوقه ي زيبا
هل تا برود نام من اي يار بزشتي
بر منکرش لعنت.... من که مطمئنم...به اطمینان هم شک ندارم .....شما به اطمینان من شک داری؟؟؟!!
یار اگر رفت و حق صحبت دیرین نشناخت
حاش لله که روم من ز پی یار دگر
نههههههههههههههههههه.....
رضاي دوست به دست آر و ديگران بگذار
هزار فتنه چه غم باشد ار برانگيزد
خوووووووووبه...
دست به جان نمیرسد تا به تو برفشانمش
بر که توان نهـــــاد دل تا ز تو واستانمش
شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست
روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هرشب
بدین سان خواب ها را باتو چه زیبا می کنم هر شب
بعد از تو دلم با دل كس يار نشد
در دام كســي جز تـــو گرفتار نشد
هر بار به حادثه قلبم كه شكست
گفتم شوم از خواب تو بيدار ، نشد
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ…...()....•,(),•’.....().....Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ..
در غم عشق تو با این ناله های دردناک
اختر بیدادگر را دادگر خواهیم کرد
ملک الشعرا بهار
دل چو نالد سوز و آهش عرش را لرزان کند
خشم و نفرت در نگاهي عشق را ويران کند
سوختيم از بسکه لرزانديم عرش کبريا
ساقيا جامي ده . اين هردرد را ، درمان کند
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ…...()....•,(),•’.....().....Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ..
در پیچ و خم و تابم از آن زلف خدا را
ای زلف که داد اینهمه پیچ و خم و تابت
استاد شهریار
تا بود خدا، همین بود و همآن بود به راهی.......... گر رفت خدا ،بشکست دل ازین عشق وتباهی
یک شب آتش در نیستانی فتاد// سوخت چون عشقی که بر جانی فتادیکی پرسد آخر ز نا مهربانان
که بهتر چه دیدید از مهربانی؟
نظام وفا
یک شب آتش در نیستانی فتاد// سوخت چون عشقی که بر جانی فتاد
دنیای دلم همچو شب نصفه ی ماه تاریک است......ساقی تنم بیشک ازین پس به سرای خویش است.
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |