دل

BIGHAM

عضو جدید
کاربر ممتاز
امشب در سر شوری دارم،
امشب در دل نوری دارم
باز امشب در اوج آسمانم،
رازی باشد با ستارگانم
امشب یکسر شوق و شورم،
از این عالم گوئی دورم
کریم فکور
 

amirs1987

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هرگز دل من ز علم محروم نشد

کم ماند ز اسرار که معلوم نشد


هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز

معلومم شد که هیچ معلوم نشد
 

عطار

عضو جدید
کاربر ممتاز
در دلم بنشسته‌ای بیرون میا

نی برون آی از دلم در خون میا


چون ز دل بیرون نمی‌آیی دمی

هر زمان در دیده دیگرگون میا


عطار
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رسوا منم وگرنه تو صد بار در دلم

رفتی و آمدی و کسی خبر دار نشد
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر دل دلیل است

سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولى دل به پائیز نسپرده ایم
چو گلدان خالى لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم
اگر دل دلیل است، آورده ایم
اگر داغ شرط است، ما برده ایم
اگر دشنه دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گرده ایم
گواهى بخواهید، اینک گواه
همین زخم هایى که نشمرده ایم!
دلى سر بلند و سرى سر به زیر
از این دست عمرى به سر برده ایم

قيصر امين پور
 

عطار

عضو جدید
کاربر ممتاز
آه‌های آتشینم پرده‌های شب بسوخت

بر دل آمد وز تف دل هم زبان هم لب بسوخت


دوش در وقت سحر آهی برآوردم ز دل

در زمین آتش فتاد و بر فلک کوکب بسوخت


جان پر خونم که مشتی خاک دامن گیر اوست

گاه اندر تاب ماند و گاه اندر تب بسوخت


پردهٔ پندار کان چون سد اسکندر قوی است

آه خون آلود من هر شب به یک یارب بسوخت


روز دیگر پردهٔ دیگر برون آمد ز غیب

پردهٔ دیگر به یارب‌های دیگرشب بسوخت


هر که او خام است گو در مذهب ما نه قدم

زانکه دعوی خام شد هر کو درین مذهب بسوخت


باز عشقش چون دل عطار در مخلب گرفت

از دل گرمش عجب نبود اگر مخلب بسوخت
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
کار دلم به جان رسد کارد به استخوان رسد
ناله کنم بگویدم دم مزن و بیان مکن
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
صورت نبندد ای صنم بی زلف تو آرام دل
دل فتنه شد برزلف تو ای فتنه ی ایام دل

ای جان من مولای تو دل غرقه ی دریای تو
دیریست تا سودای تو بگرفت هفت اندام دل

تا جان به عشقت بنده شد زین بندگی تابنده شد
تا دل ز نامت زنده شد پرشد دو عالم نام دل

جانا دلم از چشم بد نه هوش دارد نه خرد
تا از شراب عشق خود پرباده کردی جام دل

عطار
 

لیمویی

عضو جدید
کاربر ممتاز
عصر یک جمعه ي دلگیر

دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟

چرا آب به گلدان نرسیده است؟

چرا لحظه ي باران نرسیده است؟

وهر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است

به ایمان نرسیده است


و غم عشق به پایان نرسیده است.

بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید،

بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است ؟


چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟

دل عشق ترک خورد،

گل زخم نمک خورد،

زمین مرد،

زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد،فقط برد،

زمین مرد، زمین مرد ،

خداوند گواه است،دلم چشم به راه است،

و در حسرت یک پلک نگاه است،

ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی،

برسد کاش صدایم به صدایی...

شاعر: سيد حميدرضا برقعي
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل من میسوزد

که قناری ها را پر بستند

که پر پاک پرستو ها را بشکستند

و کبوتر ها را

آه کبوتر ها را ...

دل من در دل شب

خواب پرواز شدن می بیند

مهر در صبحدمان داس بدست

خرمن خواب مرا می چیند


حمید مصدق ...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
زیرِ باران بیا قدم بزنیم
حرفِ نشنیده ای به هم بزنیم
نو بگوئیم و نو بیاندیشیم
عادتِ کهنه را به هم بزنیم
و ز باران کمی بیاموزیم
که بباریم و حرف کم بزنیم
کم بباریم اگر ؛ ولی همه جا
عالمی را به چهره نم بزنیم
چتر را تا کنیم و خبس شویم
لحظه ای پشتِ پا به غم بزنیم
سخن از عشق خود به خود زیباست
سخنِ عاشقانه ای به هم بزنیم
قلمِ زندگی به دستِ دل است
زندگی را بیا رقم بزتیم
"سالکم "قطره ها در انتظارِ تواند
زیرِ باران بیا قدم بزنیم



**مجتبی کاشانی**(سالک)
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلبر به دل است ، دل برم نیست

دل نیست برم چو دلبرم نیست

خواهم کشمش چو جان در آغوش

بی زور و زر این میسرم نیست

گفتم بنهم به خواب خوش سر

افسوس که دیگر آن سرم نیست

از یاری این و آن چه سودم

چون شاهد بخت یاورم نیست

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فریدون مشیری

فریدون مشیری

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]به پیش روی من، تا چشم یاری می کند، دریاست[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]در این ساحل که من افتاده ام خاموش[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]غمم دریا، دلم تنهاست...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست ![/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]خروش موج با من می کند نجوا:[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] - که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] - که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مرا آن دل که بر دریا زنم نیست..[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]زپا این بند خونین بر کنم نیست..[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]امید آن که جان خسته ام را[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]به آن نا دیده ساحل افکنم نیست...![/FONT]
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
هزار سال درین آرزو توانم بود
تو هر چه دیر بیایی هنوز باشد زود
تو سخت ساخته می ایی و نمی دانم
که روز آمدنت روزی که خواهد بود
زهی امید شکیب آفرین که در غم تو
ز عمر خسته ی من هر چه کاست عشق افزود
بدان دو دیده که برخیز و دست خون بگشای
کزین بد آمده راه برون شدی نگشود
برون کشیدم از آن ورطه رخت و سود نداشت
که بر کرانه ی طوفان نمی توان آسود
دلی به دست تو دادیم و این ندانستیم
که دشنه هاست در آن آستین خون آلود
چه نقش می زند این پیر پرنیان اندیش
که بس گره ز دل و جان سایه بست و گشود
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
کیست در عالم ز عاشق خوارتر؟

نیست کار از کار او، دشوارتر

نی غم یار از دلش زایل شود

نی تمنای دلش حاصل شود
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک سر دارم هزار سودا دارد
یک دل دارم یکی در آن جادارد
گفتم که بیا بگیر این سر این دل
اما او از این بیش تمنا دارد
 

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل در این پیرزن عشوه گر دهر مبند
کاین عروسیست که در غقد بسی داماد است
 

لیمویی

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای شما!

ای تمام عاشقان هر کجا
در میان دست های خویش،
جای کوچکی به این غریب بی پناه میدهید؟
این دل نجیب را
این لجوج دیر باور عجیب را
در میان خویش راه میدهید؟
 

Ghazal_joon

عضو جدید
کاربر ممتاز
رخ گر به خون شویم همی، آب از جگر جویم همی

در حال خود گویم همی، یادی بود کارم ترا


آب رخان من مبر، دل رفت و جان را درنگر

تیمار کار من بخور، کز جان خریدارم ترا
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چشمان من به دیده او خیره مانده بود

جوشید یاد عشق کهن در نگاه ما

آه از آن صفای خدایی زبان دل

اشکی از آن نگاه نخستین گواه ما

ناگاه عشق مرده سر از سینه برکشید

ـویخت همچو طفل یتیمی به دامنم

آنگاه سر به دامن آن سنگدل گذاشت

آهی کشید از حسرت که این منم

باز،آن لهیب شوق و همان شور و التهاب

باز آن سرود مهر و محبت ولی چه سود

ما هر کدام رفته به دنبال سرنوشت

من دیگر آن نبودم و او دیگر آن نبود !


استاد مشیری http://www.iran-eng.../images/smilies/icon_gol.gif
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ی ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر
هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی دردل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها

عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!


فاضل نظری
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند

تو چنان در دل من رفته كه جان در بدنی

 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شمس تبریزی

شمس تبریزی

معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا

کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا

ملکی که پرشان شد از شومی شیطان شد

باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا

یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی

غمخواره یاران شد تا باد چنین بادا

هم باده جدا خوردی هم عشق جدا کردی

نک سرده مهمان شده تا باد چنین بادا
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شمس تبریزی

شمس تبریزی

دگر بار این دلم آتش گرفته ست

رها کن تا بگیرد خوش گرفته ست

بسوز ای دل درین برق و مزن دم

که عقلم ابر سوداوش گرفته ست

دگر بار این دلم خوابی بدیدست

که خون دل همه مفرش گرفته ست

چو سایه کل فناگردم ازیرا

جهان خورشید لشکرکش گرفته ست

دلم هر شب به دزدی و خیانت

ز لعل بار سلطان وش گرفته ست

کجا پنهان شود دزدی دزدی

که مال خصم زیرکش گرفته ست

بسی جان که همی پرد ز قالب

ولی پایش حریف کش گرفته ست

ز ذوق زخم تیرش این دل ما

به دندان گوشه ی ترکش گرفته ست
 

semiramis261

عضو جدید
کاربر ممتاز
غیر از خیال روی تو در دلخیال نیست
هر چند در خیال امید وصال نیست
گشتم اسیر چشم سیاه نگار خویش
هر کس اسیر عشق شد او را ملال نیست
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عاشق شده ای ای دل سودات مبارک باد

از جا و مکان رستی آنجات مبارک باد
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلبری با دلبری دل ازکفم دزدید و رفت


هرچه کردم ناله از دل سنگدل ، نشنید و رفت


گفتمش : ای دلربا دلبر ز دل بردن چه سود؟


از ته دل بر من دیوانه دل خندید و رفت!
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل من ، دل شب

خواب پروانه شدن می بیند

مهر در صبحدمان داس به دست

خرمن خواب مرا میچیند

آسمان ها آبی

پر مرغان صداقت آبی ست

دیده در آیینه ی صبح تورا می بیند

از گریبان تو صبح صادق ،

می گشاید پر و بال

تو گل سرخ منی

تو گل یاسمنی

تو چنان شبنم پاک سحری؟

نه

از آن پاک تری

تو بهاری؟

نه

بهاران از توست

از تو میگیرد وام

هر بهار این همه زیبایی را

هوس باغ و بهارانم نیست

ای بهین باغ و بهارانم تو !
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای دل سرگشته شده در طلب یاوه روی

چند بگفتم که مده دل به کسی بی گروی
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
باور نكن تنهاييت را،من در تو پنهانم تو در من

از من به من نزديكتر تو ، از تو به تو نزديكتر من

باور نكن تنهاييت را ، ما يك دل و يك درد داريم

تا در عبور از كوچه ي عشق ، بر دوش هم سر مي گذاريم

دل تاب تنهايي ندارد ، باور نكن تنهاييت را

هر جاي اين دنيا كه باشي ، من با توام تنهاي تنها

من با توام هر جا كه هستي ، حتي اگر با هم نباشيم
 
بالا