معماری با مصالحی از جنس دل

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روسری تو در باد
سرگردان است
مثل شب من در خواب
در هیاهوی موهای تو
سیاهی شعر هایم گم شده است
و در چکاچک چکمه هایت
قدم های من بی تاب
و اینها جمله هایی هستند
بی مسئولیت
بی معنی
برای یک لحظه فرار از این روز ها
شعر های من
اشک های تو
به این روز ها می خندند
و این نشانه خوبیست
برای فراموشی تو...
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
دویدیم و دویدیم...

دویدیم و دویدیم...

دویدیم و دویدیم هیچ جا رامون ندادن
گفتن که توی جادّه دونده ها زیادن
دویدیم و دویدیم فایده نداشت دویدن
به همه چی رسیدیم به جز خود رسیدن
دویدیم و دویدیم تو کوچه های بن بست
می رفتیم و می گفتن خسته نشید بازم هست
دویدیم و دویدیم جادّه ها بسته بودن
پلای تو راهمون همه شکسته بودن
دویدیم و دویدیم رفتیم تو خط عادت
کم کم به هم می کردن دونده ها حسادت
دویدیم و دویدیم راها خاکستری شد
حرفای عاشقونه کم رنگ و سرسری شد
دویدیم و دویدیم اسفندی دود نکردن
گفتن فقط زیر لب ، کاش دیگه برنگردن
دویدیم و دویدیم خوردیم به سنگ و صخره
طاقتمون تموم شد تا دریا قطره قطره
دویدیم و دویدیم سیبا رسیده بودن
سه فصل آزگار بود ، همه دویده بودن
دویدیم و دویدیم تا رسیدیم به دیوار
اون ور دیوارم باز ، خوردیم به فصل تکرار
دویدیم و دویدیم ، قصّۀ زندگی بود
که واسه اون دویدن ، فقط دیوونگی بود
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
و اکنون تو با مرگ رفته ای ؛

و من این جا تنها به این امید دم می زنم که با "هر نفس" ،

"گامی" به تو نزدیک تر می شوم و ...

این زندگی من است .
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من بودم
تو
و یک عالمه حرف...
و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد!!!
کاش بودی و
...می فهمیدی
وقت دلتنگی
یک آه
چقدر وزن دارد...


 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه غریب ماندی ای دل,
نه غمی نه غم گساری,
نه به انتظار یاری نه زیار انتظاری,
غم اگر به کوه بگریزد وبریزد,
که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری,
سحرم کشیده خنجر که چرا شبت نکشته است,
تو بکش تو بکش روشن ترین ستاره ام.....




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزی تو می آیی ...
با چشمانی که ،
عشق در پیاله های شیرین آن موج می زند ...
با دستانی ،
پر از عطوفت ...
و دامانی ،
پر از سخاوت ...
روزی که باران عشقت را ،
بر تن خستۀ من می باری ...
و من در میان مهربانی های تو گم می شوم ...
روزی می آیی تا کشتی شکسته قلبم ،
در ساحل مهر تو پهلو بگیرد ...
روزی خواهی آمد ...
میدانم ...
و آن روز من با تمام تمنای نگاهم ...
به تو خواهم گفت که به شوق آمدنت ،
تمام سال های عمرم منتظر بودم ...
تو مرا با خود می بری به وسعت بی کرانۀعشق ...
و تا آخرین سر منزل دوست داشتن ...
من و تو ما می شویم ...
و بال بالِ هم ،
تا هر چه آبی است پرواز می کنیم ...
دیگر غمی ندارم ...
با تو بودن برایم بس است ...
و این است سرود خوشبختی ...




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

اول نامه جای دل تنگ چند تا نقطه چين می گذارم...
جای اسم قشنگت سر سطر
خداي نازنينم، نازنين می گذارم ...
گفتن از تو ولی کار من نيست،
پس قلم را زمين می گذارم ...
 

Melina666

عضو جدید

تــــو هــــم شــــده ای انقــــلاب زنــــدگــــی مــــن

حــــالا هــــر آنچــــه در زنــــدگــــی مــــن اســــت تــــاریــــخ دار شــــده

قبــــل از "تــــو" ....

بعــــد از "تــــو"....

 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
فاصله را بگو به خود ننازد که خاطره با تو بودن
تمام فاصله ها را میشکند
"همیشه دوستت دارم"
:gol:
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این روزها دلم برای عشقی دلتنگ است

که همه روزهایم را بر باد داد



این ساعتها چقدر کند می گذرد

پس چرا زمان با تو بودن آنقدر زود گذشت ...





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میخواهی بروی؟
خب برو...
انتظار مرا وحشتی نیست
شبهای بی قراری را هیچ وقت پایانی نخواهد بود برو...
برای چه ایستاده ایی؟
به جان سپردن کدامین احساس لبخند میزنی؟ برو..
تردید نکن نفس های آخر است نترس برو...

احساسم اگر نمیرد بی شک مابقی روزهای بودنش را بر روی صندلی چرخدار بی تفاوتی خواهد نشست برو...
یک احساس فلج تهدیدی برای رفتنت نخواهد بود پس راحت برو
مسافری در راه انتظارت را میکشد
طفلک چه میداند که روحش سلاخی خواهد شد
برو...فقط برو.....





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کفش های بندی ات را دوست دارم....
که رفتنت را دقیقه ای به تاخیر می اندزد.......

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زیر بارون راه نرفتی
تابفهمی من چی میگم
تو ندیدی اون نگاه رو
تا بفهمی از كی میگم
چشمای اون زیر بارون
سر پناه امن من بود
سایه بون دنج پلكاش
جای خوب گم شدن بود
تنها شب مونده و بارون
همه ی سهم من این بود
تو پرنده بودی من سرو
ریشه هام توی زمین بود
اگه اون رو دیده بودی
با من این شعر رو می خوندی
رو به شب داد می كشیدی
نازنین ! چرا نموندی ؟
حالا زیر چتر بارون
بی تو خیس خیس خیسم
زیر رگبار گلایه
دارم از تو می نویسم
تنها شب مونده و بارون
همه ی سهم من این بود
تو پرنده بودی من سرو
ریشه هام توی زمین بود






 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نعره ی هیچ شیری خانه ی چوبی را خراب نمیکند. من از سکوت موریانه میترسم....




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فـکــر تـخـریـبــ مـن نـبـاش !

بــه آخَـــر کــه رسـیـــدی

دَسـتـ تـکـان بـده ،

خــودَم فـرو مـی ریــزم ... !!



 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2] تیغ عشق
[/h]
چه نا برابر است ، جنگ ِ من و تو

قبول ندارم

به جنگ آمده ای و تیغ عشق آوردی

حساب نکردی که من

به جز تو

هیچ ندارم ؟



 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مهربانم
اینجا اسمان از دل من تیره تر است
روزگارم ابریست
من اگر تنهایم
یاد تو با من هست

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو نمیدانی

پشت کوچه های شهر

میان دشت های یاس

کسی در انتظار توست



درون لحظه های عشق

برای یک نگاه مات

کسی در انتظار توست



صدای قلب آشنا

که می تپد برای تو

سکوت کن برای من

کسی در انتظار توست



کاش نبود فاصله

کاش نمی رسید شب

طلوع کن بهانه ام

کسی در انتظار توست



تو نمیدانی

کسی در انتظار توست





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این شـب ها چقدر دلـــــــم می خواهد کســی آرام بــهم بگویـد:" بـمیـری انشاالله " و من فـریــــاد بـــزنم:" آمـــــــــــیـن "
 

imah

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم تنگ است
دلم میسوزد از باغی که میسوزد
نه بیداری ، نه دیداری، نه دستی از سر یاری
مرا آشفته میدارد چنین آشفته بازاری
تمام عمر بستیم و شکستیم، بجز بار پشیمانی نبستیم
جوانی را سفر کردیم تا مرگ نفهمیدیم بدنبال چه هستیم
عجب آشفته بازاریست دنیا،عجب بیهوده تکراریست دنیا
میان آنچه باید باشد و نیست ، عجب فرسوده دیواریست دنیا
چه رنجی از محبت ها کشیدیم ، برهنه پا به تیغستان دویدیم
نگاهی آشنا در این همه جمع ، ندیدیم و ندیدیم و ندیدیم
سبکباران ساحل ها ندیدند،به دوش خستگان باریست دنیا
مرا در موج حسرتها رها کرد، عجب یار وفاداریست دنیا
عجب آشفته بازاریست دنیا، عجب بیهوده تکراریست دنیا
میان آنچه باید باشد ونیست ، عجب فرسوده دیواریست دنیا...
 

imah

عضو جدید
کاربر ممتاز
انگار همین دیروز بود
نگاهت می کردم با شوقی انکار ناپذیر،نگاهم می کردی با دیده ای پر از تردید.
لبخندی میزدم پر شورتر از خورشید،اخمی می کردی سردتر از زمستان.
بغضی می کردم به وسعت دریا،لبخندی می زدی به وسعت دنیا.
دیروز و دیروزها نمی دانستم برای چه مستحق این عذابم!
ولی امروز...
نگاهم می کنی با شوق،نگاهت می کنم.
لبخندی میزنی گرم،نگاهت می کنم.
بغضی می کنی جانسوز،نگاهت می کنم.
من فقط و فقط نگاهت می کنم...
نگاهی خالی از لبخند و گریه
نگاهی خالی از بغض و کینه
و تو تعجب میکنی از حال دیروز و امروز،
و من امروز می دانم چرا فقط نگاهت میکنم
فقط نگاهت می کنم تا مبادا...
لبخندی بزنم،بغضی بکنم،اشکی بریزم
تا تصویرت در نگاهم محو شود...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خبر از من داری؟…
خبر از دلتنگی های من چطور؟

و آن پروانه های شادی که در نگاهم بودند…
خبرش رسیده که مرده اند؟
هیچ سراغ دلم را میگیری؟
کسی خبر داده که آب رفته ام از خستگی؟
مچاله ام از دلتنگی؟
آه… که هیچ کلاغی نساختیم میان هم
وجدانت راحت…
خبرهای من به تو نمی رسد…


دلم آسمان “
جمعه” است ، می گیرد و نمی بارد !
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تــو هنـــوز...
بــا تمـام نبـودنت...
تنهــا پنــاهگــاه مـن...
از ایـــــن آدمهــــــایـــی...

 

imah

عضو جدید
کاربر ممتاز
می آید ...
نمی آید ...
می آید ...
نمی آید ...
می آید ...
و گلبرگها تمام میشود !
می آید !!!

اما به کجا ؟
به دلم !؟
خدا کند که نیاید ....
نمیخواهم خجالت زده باشم ،
که دیگر دلی برای مهمان نوازی نمانده !
کاش به جای شاخه ای گل
تقدیر را در دستانم میگذاشتند
و میگفتند :
بیاید یا نیاید؟
تصمیم با توست !
و من چه تصمیم بکری میگرفتم
وقتی که میگفتم:
بماند !
تنها همین .....!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

گاهی دلت از سن و سالت می گیرد
میخواهی کودک باشی
کودکی به هر بهانه ای به آغوش
غمخواری پناه می برد
و آسوده
اشک می ریزد
بزرگ که باشی
باید
بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی ...




 

imah

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنهــایـم
اما دلتنگ آغــوشی نیستــم...
خستــه ام ...
ولـی به تکیـه گـاه نمـی اندیشــم...
چشــم هـایـم تـر هستنــد و قــرمــز...
ولــی رازی نـدارم...
چــون مدتهــاست دیگــر کسی را "خیلــی" دوست ندارم...
 

imah

عضو جدید
کاربر ممتاز
این سوی دنیا
تنها نشسته ای
و همه ی آنچه نداری کسی است
شاید آن سوی دنیا
روی نیمکتی دیگر
کسی نشسته است
که همه ی آنچه ندارد تویی

نیمکت های دنیا را بد چیده اند...
 
بالا