دشمن چه زند چو مهربان باشد دوست
سعدي
حكايت
سرهنگزادهاي را بر در سراي اُغلُمُش [1] ديدم كه عقل و كياستي و فهم و فراستي زايدالوصف [2] داشت هم از عهد خردي آثار بزرگي در ناصيه [3] او پيدا
بالاي سرش ز هوشمندي
ميتافت ستارهي بلندي فيالجمله مقبول سلطان آمد كه جمال صورت و [4] معني داشت و خردمندان گفتهاند توانگري به هنر است نه به مال و بزرگي به عقل [5] نه به سال ابناي جنس او بر منصب او حسد بردند و به خيانتي متهم كردند و در كشتن او سعي بيفايده نمودند
دشمن چه زند چو مهربان باشد دوست
مَلِك پرسيد كه موجب خصمي [6] اينان در حق تو [7] چيست گفت در سايه دولت خداوندي دام ملكه همگنان را راضي كردم مگر حسود را كه راضي [8] نميشود الاّ به زوال
نعمت من در اقبال و دولت خداوند باد
توانم آنكه نيازارم اندرون كسي
حسود را چه كنم كاو ز خود به رنج در است
بمير تا برهي اي حسود كاين رنجيست
كه از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست
شوربختان به آرزو خواهند
مقبلان را زوال نعمت و جاه
گر نبيند به روز شبپره چشم
چشمهي آفتاب را چه گناه
راست خواهي هزار چشم چنان
كور بهتر كه آفتاب سياه
----------------------------------------------
1. نام پادشاهي از تركستان (فرهنگ واژگان زنده ياد دهخدا). رهپو
2. فوق بيان و بيش از حد، بسيار زياد.(پيشين). رهپو
3. پيشاني. (پيشين). رهپو
4. و كمال.
5. به خرد است.
6. خصومت و دشمني
7. با تو.
8. در نسخه متن از كلمه راضي اول تا راضي دوم افتاده است.
برگرفته از كتاب:
مشرفالدين مصلح بن عبدالله سعدي شيرازي؛ گلستان سعدي؛ از روي نسخه تصحيح شده محمدعلي فروغي