معماری با مصالحی از جنس دل

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
بايد امشب بروم‌.
من كه از بازترين پنجره با مردم اين ناحيه صحبت كردم
حرفي از جنس زمان نشنيدم‌.
باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد
بردارم و به سمتی بروم
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
حالیا معجزه باران را باور كن...
و سخاوت را در چشم چمن زار ببین ...
و محبت را در روح نسیم....
كه در این كوچه تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی ها را جشن می گیرد...
خاك جان یافته است...
تو چراسنگ شدی؟؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟؟؟
بازكن پنجره را و بهار را باور كن...

*فریدون مشیری*
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ازدریاپرسیدم :که این امواج دیوانه تو،ازکرانه هاچه می خواهند؟
چرااینان پریشان ودربه در،سربه کرانه های ازهمه جا بی خبرمی زنند؟
دریادرمقابل سوالم گریست !امواج هم گریستند......
آن وقت دریاگفت :که طعمه مرگ ،تنها آدمهانیستندامواج هم مانندآدمها می میرند
این امواج زنده هستند که لاشه امواج مرده را،
شیون کنان به گورستان سواحل خاموش می سپارند!




 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
من خدا را دارم
کوله بارم بر دوش...
سفری می باید
سفری بی همراه
گم شدن تا ته تنهایی محض
سازکم با من گفت
هرکجا لرزیدی ...
از سفر ترسیدی
تو بگو از ته دل
من خدا را دارم


تقدیم به تمام کسانی که توی لحظه لحظه زندگیشون خدارو حس میکنن ....:heart::heart::heart:
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه رسم جالبی است !!!

محبتت را میگذارند پای احتیاجت …
صداقتت را میگذارند پای سادگیت …
سکوتت را میگذارند پای نفهمیت …
نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت …
و وفاداریت را پای بی کسیت …
و آنقدر تکرار میکنند
که خودت باورت میشود که تنهایی و بیکس و محتاج !!!
آدمها آنقدر زود عوض می شوند …
آنقدر زود که تو فرصت نمی کنی
به ساعتت نگاهی بیندازی و ببینی
چند دقیقه بین دوستی ها تا دشمنی ها فاصله افتاده است …
زیاد خوب نباش …
زیاد دم دست هم نباش …
حکایت ما آدم ها …
حکایت کفشاییه که …
اگه جفت نباشند …
هر کدومشون …
هر چقدر شیک باشند …
هر چقدر هم نو باشند تا همیشه …
لنگه به لنگه اند …
کاش …
خدا وقتی آدم ها رو می آفرید …
جفت هر کس رو باهاش می آفرید …
تا این همه آدمای لنگه به لنگه زیر این سقف ها …
به اجبار، خودشون رو جفت نشون نمی دادند…
زیاد که خوب باشی دل آدم ها را می زنی …
آدم ها این روزها عجیب
به خوبی ، به شیرینی ، آلرژی پیدا کرده اند …
زیاد که باشی ، زیادی می شوی …
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق عشق با روح شقایق زیباست
عشق باحسرت عاشق زیباست
عشق با نبض دقایق زیباست
عشق با زهر حقایق زیباست
عشق با در حسرت دیدار تو بودن زیباست
 

"ALIREZA & M"

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
تورامن چشم درراهم
شباهنگام
که می گیرنددرشاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
تورامن چشم درراهم
شباهنگام
دراندم که برجا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
دران نوبت که بندد دست نیلوفربه پای سرو کوهی دام
گرم یاداوری یانه
من ازیادت نمی کاهم
تورا من چشم در راهم....


 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزهايي كه بي تو مي گذرد

گرچه با ياد توست ثانيه هاش


آرزو باز مي كشد فرياد


در كنار تو مي گذشت اي كاش!

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای کاش رفاقت آدما مثل رفاقت چشم و دست بود!!!

وقتی دست زخمی میشد چشم گریه میکرد

و

وقتی چشم گریه میکرد دست اشکارو پاک میکرد..
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای هزارمین بار پرسید:تاحالا شده من دلت روبشکنم؟؟؟


منم برای هزارمین بار به دروغ گفتم:نه هیچ وقت...


تامبادا دلش بشکنه.....
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

چقـــــــــــدر ســـــــــــرد است

وقتی کـــــــــــه نیستـــــــــــی و . . . .میخـــــــــــواهمت. . . .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

همیشه صدایی بود که مرا آرام میکرد، دستهایی بود که دستهای سردم را گرم میکرد
همیشه قلبی بود که مرا امیدوارم میکرد، چشمهایی بود که عاشقانه مرا نگاه میکرد
همیشه کسی بود که در کنارم قدم میزد ،احساسی بود که مرا درک میکرد
حالا من و مانده ام یک دنیای پوچ ، نه صداییست که مرا آرام کند و نه طبیبیست که مرا درمان کند

 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی
وقتی کسی را دوست داری
هر بار بی انکه
بخواهی
پر توقع میشوی
هرگز تحمل نگاه یا حرف نامهربانی از او نداری
همین باعث میشود
وقتی بی منظور هم
حرفی بزند
یا حتی منظورش تو نباشی
دلش بشکند
و ارام بمیرد
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدا از سر تقصیر من و تو بگذرد !

که اینچنین ساده از لای انگشتهای هم چکیدیم وگذشتیم ...

تو رود شدی و رفتی ...

من ماهی دریا شدم وبه گذشته برگشتم ...

و عشق ما

روی دست خدا ماند و درگذشت !

خدا از سر تقصیر من وتو بگذرد ...!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رفتنت را

در فردا می اندیشم ...

اما

خوشحالم

خوشبختم

زیرا امروزت را با منی ...

و فردا

با خاطره هایت ...!

 

t.askari

عضو جدید
آنکه چشمان تو را اینهمه زیبا میکرد

کاش از روز عزل فکر دل ما میکرد

یا نمیداد به تو اینهمه زیبایی را

یا مرا در غم عشق تو شکیبا میکرد
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور

مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم که دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت
بروم تا سر کوه
دور ها آوایی است که مرا می خواند
 

A.mohsenzadeh

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنها كساني كه مارا ميرنجانند. عزيزاني هستند كه هميشه كوشيده ایم از ما نرنجند.



پس از آخرین دیدار با دوستانت یادت باشد که ، به دوستانی فکر کن که دیگر فرصتی برای در آغوش کشیدن یکدیگر ندارند


بعضي فکر مي کنند منصفانه نيست که
.خدا کنار گل سرخ خار گذاشته است
.بعضي ديگر خدا را ستايش مي کنند که کنار خارها گل سرخ گذاشته است
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
For you

For you

لبانت

به ظرافت ِ شعر

شهواني‌ترين ِ بوسه‌ها را به شرمي چنان مبدل مي‌کند
که جان‌دار ِ غارنشين از آن سود مي‌جويد
تا به صورت ِ انسان درآيد.

و گونه‌هاي‌ات

با دو شيار ِ مورّب،

که غرور ِ تو را هدايت مي‌کنند و

سرنوشت ِ مرا

که شب را تحمل کرده‌ام

بي‌آن‌که به انتظار ِ صبح

مسلح بوده باشم،


و بکارتي سربلند را
از روسبي‌خانه‌هاي ِ دادوستد
سربه‌مُهر بازآورده‌ام.

هرگز کسي اين‌گونه فجيع به کشتن ِ خود برنخاست که من به زنده‌گي
نشستم!

و چشمان‌ات راز ِ آتش است.

و عشق‌ات پيروزي‌ي ِ آدمي‌ست
هنگامي که به جنگ ِ تقدير مي‌شتابد.

و آغوش‌ات
اندک جائي براي ِ زيستن
اندک جائي براي ِ مردن

و گريز ِ از شهر

که با هزار انگشت

به‌وقاحت

پاکي‌ي ِ آسمان را متهم مي‌کند.



کوه با نخستين سنگ‌ها آغاز مي‌شود
و انسان با نخستين درد.

در من زنداني‌ي ِ ستم‌گري بود
که به آواز ِ زنجيرش خو نمي‌کرد ــ
من با نخستين نگاه ِ تو آغاز شدم.



توفان‌ها

در رقص ِ عظيم ِ تو

به‌شکوه‌مندي

ني‌لبکي مي‌نوازند،

و ترانه‌ي ِ رگ‌هاي‌ات
آفتاب ِ هميشه را طالع مي‌کند.

بگذار چنان از خواب برآيم
که کوچه‌هاي ِ شهر
حضور ِ مرا دريابند.

دستان‌ات آشتي است
و دوستاني که ياري مي‌دهند

تا دشمني

از ياد

برده شود.

پيشاني‌ات آينه‌ئي بلند است
تاب‌ناک و بلند،
که خواهران ِ هفت‌گانه در آن مي‌نگرند
تا به زيبائي‌ي ِ خويش دست يابند.

دو پرنده‌ي ِ بي‌طاقت در سينه‌ات آواز مي‌خوانند.
تابستان از کدامين راه فرا خواهد رسيد
تا عطش
آب‌ها را گواراتر کند؟

تا در آئينه پديدار آئي
عمري دراز در آن نگريستم
من برکه‌ها و درياها را گريستم
اي پري‌وار ِ در قالب ِ آدمي
که پيکرت جز در خُلواره‌ي ِ ناراستي نمي‌سوزد! ــ
حضورت بهشتي‌ست
که گريز ِ از جهنم را توجيه مي‌کند،
دريائي که مرا در خود غرق مي‌کند
تا از همه گناهان و دروغ
شسته شوم.
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقــتــﮯ مـهـربـانـیــﭟ
از دور اینـﻖـدر نــزدیـــڪ اسـت
حس میــــڪـنــم
جــغــرافــیــا
یـــڪ 【 دروغ 】 تـاریـخـیـسـت . . .
:heart:

با توام ای دوست....:redface::love:
 
بالا