قهرمانان آدم های کوچک

mr1991

عضو جدید
نادانی رو به خردمندی کرد و گفت فلان شخص ، ثروتمندترین مرد شهر است .
باید از او آموخت و گرامیش داشت .
خردمند خندید و گفت فلانی کیسه اش را از پول انباشته آنگاه تو اینجا با
جیب خالی بر او می بالی و از من می خواهی همچون تو باشم ؟!
نادان گفت خوب گرامیش مدار ، بزودی از گرسنگی خواهی مرد .
خردمند خندید و از او دور شد . از گردش روزگار مرد ثروتمند در کام دزدان
افتاد و آنچه داشت از کف بداد و دزدان کامروا شدند . چون چندی گذشت همان
نادان رو به خردمند کرد و گفت فلان دزد بسیار قدرتمند است باید همچون او
شکست ناپذیر بود . و خردمند باز بر او خندید و فردای حرف نادان دزد به
چنگال سربازان فرمانروای اسیر شده ، برهنه اش نموده و در میدان شهر شلاقش
می زدند که خردمند دید نادان با شگفتی این ماجرا را می بیند . دست بر
شانه اش گذاشت و گفت عجب قهرمانهایی داری ، هر یک چه زود سرنگون می شوند
و نادان گفت قهرمانهای تو هم به خواری می افتند . خردمند خندید و گفت
قهرمانان من در ظرف اندیشه تو جای نمی گیرند ، همین جا بمان و شلاق خوردن
آن که گرامیش می داشتی را ببین ، و با خنده از او دور شد .
قهرمان های آدمهای کوچک ، همانند آنها زود گذرند .
 

error.ok4u

عضو جدید
کاربر ممتاز
خردمنده من بودم , نادانه ... ! http://www.www.iran-eng.ir/images/smilies/funny/w15.gif
 
بالا