معماری با مصالحی از جنس دل

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من عاشقانه میکنم نگاه بر دو چشم تو

تو تازیانه می زنی به چشم و بر نگاه من

چو آفتاب می شوم دمی که گرم و روشنت کنم

چو ابر تیره می شوی که سد نهی به راه من

خراب تر ازین کسی نمی شود که من شدم

تو هرچه می کنی بکن ، سزات با خدای من
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باید تورو پیدا کنم، شاید هنوزم دیر نیست
تو ساده دل کندی ولی، تقدیر بی تقصیر نیست
با اینکه بی تاب منی، بازم منو خط می زنی
باید تورو پیدا کنم، تو با خودت هم دشمنی
کی با یه جمله مثل من میتونه آرومت کنه
اون لحظه های آخر از رفتن پشیمونت کنه
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]هنوز هم ، حوالی خواب های[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]شبانه ام پرسه میزنی[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] دیر وقت است ، آرام بگـــــــیر[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بُگذار یک امشب را آسوده بخوابم……[/FONT]​


 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دنياي عجيبي شده است . . .[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]براي دروغ هايمان ،[/FONT]


[FONT=arial, helvetica, sans-serif]خدا را قسم ميخوريم ،[/FONT]


[FONT=arial, helvetica, sans-serif]و به حرف راست که ميرسيم ؛[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]



[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مي شود جان ِ تــو . ..[/FONT]
[/FONT]
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
فاصله

چه قدر فاصله اینجاست
بین آدمها چه قدر عاطفه تنهاست
بین آدمها کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد
و او هنوز شکوفاست
بین آدمها کسی به خاطر پروانه ها نمی میرد
تب غرور چه بالاست بین آدمها
و از صدای شکستن کسی نمی شکند
چه قدر سردی و غوغاست بین آدمها
میان کوچهء دل ها فقط زمستانست
هجوم ممتد سرماست بین آدمها
میان این همه گلهای ساکن اینجا
چه قدر پونه شکیباست بین آدمها
تمام پنجره ها بی قرار بارانند
چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها
بهار کردن دل ها چه کار دشواریست
و عمر شوق چه کوتاست بین آدمها
میان تک تک لبخندها غمی سرخ ست
و غم به وسعت یلداست بین آدمها
به خاطر تو سرودم
چرا که تنها تو دلت به وسعت دریاست بین آدمها
:(:(:(:(:(:(

 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مرا به یاد می آوری ؟
من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنند
و ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم
تا قطره ای باران از خلال آن ها بیرون آید
و به خواست من به تو اصابت کند
تا تو فقط لبخند بزنی،
و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران،
ناامیدی تو را پوشانده بود...
[/FONT]
 

ΜΟΗΑΜΜΑD

کاربر بیش فعال
کاش می دیدم چیست


انچه از عمق تو تا عمق وجودم جاریست


اه وقتی که تو لبخند نگاهت را


می تابانی


بال مژگان بلندت را


می خوابانی
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امروز را به باد سپردم

امشب کنار پنجره بیدار مانده ام

دانم که بامداد

امروز ِدیگری را با خود می آورد

تا من دو باره آن را

بسپارمش به باد ....
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کفش هایم کجاست؟میخواهم بی خبر راهی سفر بشوم....
مدتی بی بهار طی بکنم دو سه پاییز در به در بشوم


خسته ام از تو از خودم از ما، "ما" ضمیر ِ بعید ِ زندگیم
دو نفر انفجار جمعیت است پس چه بهتر که یک نفر بشوم


یک نفر در غبار سرگردان، یک نفر مثل برگ در طوفان
می روم گم شوم برای خودم، کم برای تو درد سر بشوم


حرف های قشنگ پشت سرم، آرزوهای مادرو پدرم
آه خیلی از آن شکسته ترم که عصای غم پدر بشوم

پدرم گفت « دوستت دارم... پس دعا میکنم پدر نشوی»
مادرم بیشتر پشیمان که: از خدا خواست من پسر بشوم


داستانی شدم که پایانش مثل عصر جمعه دلگیر است
نیستم در حدود فاصله ها پس چه بهتر که مختصر بشوم


دورها قبر کوچکی دارم بی اتاق و حیاط خلوت نیست
گاه گاهی سری بزن مگذار با تو از این غریبه تر بشوم...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خطی کشید روی تمام سوال ها
تعریف ها معادله ها احتمال ها
خط ها به هم رسید و به یک جمله ختم شد
با عشق ممکن است تمام محال ها ...
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز

در حضور خارها هم می شود یک یاس بود

در هیاهوی مترسک ها پر از احساس بود

می شود حتی برای دیدن پروانه ها

شیشه های مات یک متروکه را الماس بود

کاش می شد، حرفی از کاش می شد هم نبود

هرچه بود احساس بود وعشق بود و یاس بود...

 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟
تو آیا با شقایق بوده‌ای گاهی؟
نشستی پای اشکِ شمعِ گریان تا سحر یک شب؟

تو آیا قاصدک‌های رها را دیده‌ای هرگز،
که از شرم نبود شاد‌پیغامی،
میان کوچه‌ها سرگشته می‌چرخند؟
نپرسیدی چرا وقتی که یاسی، عطر خود تقدیم باغی می‌کند
چیزی نمی‌خواهد

و چشمان تو آیا سوره‌ای از این کتاب هستی زیبا،
تلاوت کرده با تدبیر؟

تو از خورشید پرسیدی، چرا
بی‌منت و با مهر می‌تابد؟
تو رمز عاشقی، از بال پروانه، میان شعله‌های شمع، پرسیدی؟
تو آیا در شبی، با کرم شب‌تابی سخن گفتی
از او پرسیده‌ای راز هدایت، در شبی تاریک؟

تو آیا، یاکریمی دیده‌ای در آشیان، بی‌عشق بنشیند؟
تو ماه آسمان را دیده‌ای، رخ از نگاه عاشقان نیمه‌شب‌ها بربتاباند؟
تو آیا دیده‌ای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟
و گلبرگ گلی، عطر خودش، پنهان کند، از ساحت باغی؟

تو آیا خوانده‌ای با بلبلان، آواز آزادی؟
تو آیا هیچ می‌دانی،
اگر عاشق نباشی، مرده‌ای در خویش؟
نمی‌دانی که گاهی، شانه‌ای، دستی، کلامی را نمی‌یابی ولیکن سینه‌ات لبریز از عشق است…

تو پرسیدی شبی، احوال ماه و خوشه زیبای پروین را؟
جواب چشمک یک از هزاران اخترِ آسمان را، داده‌ای آیا ؟!

ببینم، با محبت، مهر، زیبایی،
تو آیا جمله می‌سازی؟

نفهمیدی چرا دل‌بستِ فالِ فالگیری می‌شوی با ذوق!
که فردا می‌رسد پیغام شادی!
یک نفر با اسب می‌آید!
و گنجی هم تو را خوشبخت خواهد کرد!

تو فهمیدی چرا همسایه‌ات دیگر نمی‌خندد؟
چرا گلدان پشت پنجره، خشکیده از بی‌آبیِ احساس؟
نفهمیدی چرا آیینه هم، اخمِ نشسته بر جبینِ مردمان را برنمی‌تابد؟

نپرسیدی خدا را، در کدامین پیچ، ره گم کرده‌ای آیا؟
جوابم را نمی‌خواهی تو پاسخ داد، ای آیینه دیوار!!؟
ز خود پرسیده‌ام در تو!
که عاشق بوده‌ام آیا!!؟
جوابش را تو هم، البته می‌دانی
سکوت مانده بر لب را
تو هم ای من!
به گوش بسته می‌خوانی


 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم کویر می خواهد ...

دور از این هیاهو
دلم کویر می خواهد
و تنهایی و سکوت
و آغوش ِ سرد ِ شبی که آتشم را فرو نشاند.
نه دیوار، نه در، نه دستی که بیرونم کشد از دنیایم،
نه پایی که در نوردد مرزهایم،
نه قلبی که بشکند سکوتم،
نه ذهنی که سنگینم کند از حرف،
نه روحی که آویزانم شود.
من باشم و تنهایی ِ ژرفی که نور ستارگان روشنش می کند
و آرامشی
که قبل از هیچ طوفانی نیست !
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به ساعت نگاه می کنم
حدود سه نصف شب است
چشم می بندم تا مبدا که چشمانت را
از یاد برده باشم
و طبق عادت کنار پنجره می روم
سوسوی چند چراغ مهربان
وسایه های کشدار شبگردان خمیده
و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
و صدای هیجان انگیز چند سگ
و بانگ آسمانی چند خروس!
از شوق به هوا می پرم چون کودکیم
و خوشحال که هنوز
معمای سبز رودخانه از دور
برایم حل نشده است.
آری از شوق به هوا می پرم
و خوب می دانم
سالهاست که مرده ام.





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این دل اگر کم است بگو سر بیاورم

یا امر کن که یک دل دیگر بیاورم

خیلی خلاصه عرض کنم: دوست دارمت ...

(دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم)

از کتف آشیانه‌ای خود برای تو

باید که چند جفت کبوتر بیاورم

از هم فرو مپاش، برای بنای تو

باید بلور و چینی و مرمر بیاورم

وقتش رسیده این غزل نیمه‌سوز را

از کوره‌های خود‌خوری‌ام در بیاورم





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امروز بیا چکامه ات را بنویس

با دست خودت ادامه ات را بنویس

حالا بلدم چطور بازی بکنم

ای عشق! تو فیلم نامه ات را بنویس

 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
و همیشه فاصله ای هست

دچار نه! وصل ممکن نیست...

همیشه فاصله ای هست

اگرچه منحنی آب، بالش خوبی ست

برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر،

همیشه فاصله ای هست باید بود و گرنه،

زمزمه ی حیرت میان دو حرف حرام خواهد شد

و عشق سفر به روشنی اهتزاز خلوت اشیاست ...

و عشق صدای فاصله هاست

صدای فاصله هایی که غرق ابهامند

نه!!

صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند

و با شنیدن یک هیچ، می شوند کدر...

همیشه عاشق تنهاست!...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این بار

بماند یادت

دم رفتن که دست میکشی به موهایت

تصویرت را در آینه جا بگذاری

که باور کنم دنیا

جهنم زیبایی است
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

دیروز تو گذشت،


دیشب تو گذشت،


امروز تو گذشت،


آیا در میان این همه گذشت


من هم می گذرم ...؟
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با تو راز گفتن سخت است

تو همه خود رازی

با تو از عشق گفتن همه حرف است

تو خود همه عشقی

با تو از آشنایی گفتن بیهوده است

تو خود آشناترینی

تو خود همه پرواز و رهایی هستی

همه مهر هستی

همه لطف هستی

اصلا تو همه خود من هستی

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این بار که از زیر داربست انگور و ماه
برمی گردی
دستمالی بیاور
هیچ می دانستی
مهربانی ام دارد خاک می خورد؟
یا هیچ می دانستی
دوستت که دارم
زیباتری ؟





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم فـــــال می خواهـــــد
قهـــــوه ... تــاروت ...
نمی دانــــــم ؟!
هر چه باشــــــد
هر چه نقـــــش تـــــو را در این روزهـــــای بــیرنــــگ
پــــر رنــــگ کنــــد !
دلم پــر است
از این همــــــه روزهــــــای خـــــــــالی ...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من آن پیرمرد خمیده پشتم

که هر شب جمعه راهی دراز را می آید

تا فانوسی بر کند دخیلهای فراموش شده را.
...
توآن امام زاده مغروری

که یک هفته انتظار را

پایان نمی دهی به اجابتی
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگر هم اکنون ، فرشته ای

ندایم دهد که :

خدایت ، یک سهم آرزو، عطایت کرده است ،

بی درنگ

ساعتی از دیدار ِ تو را

خواهم خواست و دیگر ، هیـچ ...

دلتنگت هستم ، بی شُمار

ای ماندنی ترین ماندگار !

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تمام "امن يجيب" هاي دلم را

گره زده ام به كلماتت

و روانه آسمان كرده ام

خاتون، خوب، خواب و خاطره !

من مطمئنم خدا تو را براي دلم نگه مي دارد





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حرفهایم را تعبیر می کنی
سکوتم را تفسیر
دیروزم را فراموش
فردایم را پیشگوئی
......
...به نبودنم مشکوکی
در بودنم مردد
از هیچ گلایه می سازی
...از همه چیز بهانه
من
کجای این نمایشم ؟
 

marziye70

عضو جدید
آدمی غرورش را خیلی زیاد
شاید بیشتر از تمام داشته هایش دوست میدارد
حالا ببین اگر خودش ، غرورش را به خاطر تو نادیده بگیرد
چقد دوستت دارد!
و این را بفهم آدمیزاد!
 

marziye70

عضو جدید
چه کسی صدا میزند درد من را
چه کسی میخواهد بشنود درد دلم را
چه کسی فریاد میزند سکوت بی انتهایم را
چه کسی تلنگر خواهد زد احساس تنهاییم را
چه کسی با خنده میخنداند قلب کوچکم را
چه کسی خواهد شکست با خنده این قلب مرا
آری شکستی...
دانستم که میشکنی روزی همه وجودم را
ولی ندانستم خواهی شکست همه ی
غرورم را

 

sleeping beauty

اخراجی موقت
..زیبای من
..درونم مملو از غم وغصه می باشد
.​
. می خواهم که شهر ترا ترک بگویم
.. می خواهم با کمی آب چشمه روستایمان
غم وغصه درونم را از درد انتظار دوا کنم
 
بالا