رد پای احساس ...

behroozraha

عضو جدید
«زیر باران»

ساده بودم،
تو نبودی،
باران بود.

در کوچه تنهایی،
زیر سایبان وحشت،
از خیس شدن،
فرار میکردم.

در انتهای کوچه،
تک درخت غربت!
صدایم کرد.

در جستجوی تو آن شب،
زیر باران،
بوی نمناک جدایی را!
از شاخه ،
درخت غربت چیدم.

باز هم ،
در پی ات ،
سرتاسرخیابان غم را ،
گشتم.

ساده بودم،
تو نبودی ،
باران بود.

ولی هنوز،
به دنبال گمشده ام ،

هر شب ،
کوچه هارو میگردم،
حتی ، زیر باران.

بهروز رها
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

semiramis261

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
باز از پنجره ی عشق ندا می آید
آیه ی روشنی از نور و صدا می آید
می رسد مژده ای از سبزترین سوی نسیم
تور نوری که ز خورشید طلا می آید
 

زيگفريد

عضو جدید
کاربر ممتاز
برف ِ نو، برف ِ نو، سلام، سلام!
بنشین، خوش نشسته‌ای بر بام.

پاکی آوردی ــ ای امید ِ سپید!
همه آلوده‌گی‌ست این ایام.

راه ِ شومی‌ست می‌زند مطرب
تلخ‌واری‌ست می‌چکد در جام

اشک‌واری‌ست می‌کُشد لب‌خند
ننگ‌واری‌ست می‌تراشد نام

شنبه چون جمعه، پار چون پیرار،
نقش ِ هم‌رنگ می‌زند رسام.


مرغ ِ شادی به دام‌گاه آمد

به زمانی که برگسیخته دام!

ره به هموارْجای ِ دشت افتاد

ای دریغا که بر نیاید گام!
تشنه آن‌جا به خاک ِ مرگ نشست

کآتش از آب می‌کند پیغام!

کام ِ ما حاصل ِ آن زمان آمد

که طمع بر گرفته‌ایم از کام...
خام‌سوزیم، الغرض، بدرود!

تو فرود آی، برف ِ تازه، سلام!
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
ای دير بدست آمده بس زود برفتی

آتش زدی ام در منو چون دود برفتی

چون آرزوی تنگدلان دير رسيدی

چون دوستي سنگ دلان زود برفتی

زان پيش که در باغ وصال تو دل من

از داغ فراق تو نيآسود برفتی

ناگشته من از بند تو آزاد بجستی

ناکرده مرا وصل تو خوشنود برفتی

آهنگ به جان من دل سوخته کردی

چون دردل من عشق بيافزود برفتی

ای دير بدست آمده بس زود برفتی

آتش زدی ام در منو چون دود برفتی
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
جان به فدای عاشقان خوش هوسی است عاشقی

عشق پرست ای پسر باد هواست مابقی

از می عشق سرخوشم آتش عشق مفرشم

پای بنه در آتشم چند از این منافقی

از سوی چرخ تا زمین سلسله‌ای است آتشین

سلسله را بگیر اگر در ره خود محققی

عشق مپرس چون بود عشق یکی جنون بود

سلسله را زبون بود نی به طریق احمقی

عشق پرست ای پسر عشق خوش است ای پسر

رو که به جان صادقان صاف و لطیف و صادقی

راه تو چون فنا بود خصم تو را کجا بود

طاقت تو که را بود کآتش تیز مطلقی

جان مرا تو بنده کن عیش مرا تو زنده کن

مست کن و بیافرین بازنمای خالقی

یک نفسی خموش کن در خمشی خروش کن

وقت سخن تو خامشی در خمشی تو ناطقی

بی‌دل و جان سخنوری شیوه گاو سامری

راست نباشد ای پسر راست برو که حاذقی

مولوی
 

mona.p

عضو جدید
کاربر ممتاز
هرگز نخواستم که بگویم تورا چه قدر
عاشق شدم.. چه وقت..؟چگونه..؟ چرا..؟ چه قدر..؟!
هرگز نخواستم که بگویم نگاه تو
از ابتدای ساده ی این ماجرا چه قدر ـ
من را شکست،ساخت،شکست و دوباره ساخت!
من را چرا شکست؟ چرا ساخت؟ یا چه قدر...؟
هرگز نخواستم به تو عادت کنم ولی
عادت نبود حسی از آن ابتدا چه قدر
مانند پیچکی که بپیچد به روح من
ریشه دواند و سبز شد و ماند تا ... چه قدر ـ
تقدیر را به نفع تو تغییر می دهند
اینجا فرشته ها که بدانی خدا چه قدر ـ
خوبست با تو،با همه ی بی وفائی ات
قلبم گرفته است،نپرس از کجا..؟ چه قدر..؟!
قلبم گرفته است... سرم گیج می رود
هرگز نخواستم که بدانی تو را چه قدر
....
 

masih.sh

عضو جدید
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی میکشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار
 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
می خواهمت چنانکه شب خسته خواب را
می جویمت چنانکه لب تشنه آب را
محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده دمان آفتاب را
بی تابم آنچنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایسته ای چنانکه تپیدن برای دل
یا آنچنان که بال پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی ، می آفرینمت
چونانکه التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی، چه نیازی جواب را
 

افشـین

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
:gol:

و ما همچنان دوره می کنیم

شب را

و روز را

هنوز را ...


به انتظار تو این دفتر خالی

تا چند

تا چند ورق خواهد خورد ؟ ...

"شاملو"

:gol:
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
دل را به کف هر که نهم باز پس آرد
کس تاب نگهداری دیوانه ندارد
در انجمن عقل فروشان ننهم پای
دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد
تا چند کنی قصه ز اسکندر و دارا
ده روزه ی عمر این همه افسانه ندارد
از شاه و گدا هر که در این میکده ره یافت
جز خون دل خویش به پیمانه ندارد
 

k.mohammadi

کاربر بیش فعال
می نویسم خاطرات با اشک و آه.....
در شبی تاریک و غمگین و سیاه....
می نویسم خاطرات از روی درد.....
تا بدانی دوریت با من چه کرد...
 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
رسیدن،
چیزی را درست نمی‌کند
وقتی قرار نیست پابه‌پایم بیایی.
 

لاوي

عضو جدید
دوباره خوابشو ديدم..من لعنتي دوباره
من هنوز عاشقم اي واي...
با يه قلب تيكه پاره
..
..
..
چقدر خواب ميبيني مرد ديگه بسه
بياازعاشقي برگرد ديگه بسه
اون تورو فراموشت كرد ديگه بسه
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چون زلف توأم جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی

من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی

خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی

ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی

در سینه سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی

من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی

از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی
 

گل احساس

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمی خواهم بجز من دوست دار دیگری باشی
نمی خواهم برای لحظه ای حتی به فکر دیگری باشی
نمی خواهم صفای خنده ات را دیگری بیند
نمی خواهم کسی نامش به لبهای تو بنشیند
نمی خواهم به غیرازمن بگیرد دست تودستی
نمی خواهم کسی یارت شود در راه این هستی
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
کاش می شد قلب ها آباد بود !
کینه و غمها به دست باد بود !

کاش می شد دل فراموشی نداشت !
نم نم باران هم آغوشی نداشت !

کاش می شد کاش های زندگی !
گم شوند پشت نقاب بندگی !

کاش می شد کاش ها مهمان شوند !
در میان غصه ها پنهان شوند !

کاش می شد آسمان غم گین نبود !
رد پای قهر و کین رنگین نبود !

کاش می شد روی خط زندگی !
با تو باشم تا نهایت سادگی
 

زيگفريد

عضو جدید
کاربر ممتاز
باور نکن تنهاییت را

من در تو پنهانم ،تو در من

از من به من نزدیک تر تو

از تو به تو نزدیک تر من

باور نکن تنهاییت را

تا یک دل و یک درد داری

تا در عبور از کوچه عشق بر دوش هم سر میگذاریم

دل تاب تنهایی ندارد

باور نکن تنهاییت را

هر جای این دنیا که باشی من باتوام تنهای تنها

من با توام هرجا که هستی

حتی اگر با هم نباشیم

حتی اگر یک لحظه یک روز با هم در این عالم نباشیم

این خانه را بگذار و بگذر

با من بیا تا کعبه دل

باور نکن تنهاییت را

من با تو ام منزل به منزل
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

چه ساده لوح اند
آنان که می پندارند
عکس تو را

به ديوارهای خانه ام آويخته ام
و نمی دانند که من
ديوارهای خانه ام را
به عکس تو آويخته ام!
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
فرو پاشيده از هم چون كويرم
ندارم پای رفتن ناگزیرم

پریشان فکر و بی حاصل شب و روز
به دست باد و طوفان ها اسیرم

به گاه و وقت بیداری گدازان
تن عریان و بی تن پوش پیرم

به هنگام شب و آرامش و خواب
ز هر سویی به گوش آید نفیرم

ز ترس و اضطراب سقف سنگين
نگاهم كن ! فرو افتاده تيرم

هوا سنگين و مسموم است نا پاك
نفس از اين غبار آلوده گيرم

عطشناك‌ آمدم لب تشنه بر آب
سرابي اينچين شد دلپذيرم

سرم سوداي دريا دارد ايكاش
در آن آرامش آبی بمیرم

به بی نام ونشانی بی تخلص
ز نام ((بی نشان))بیزار و سیرم

89/2/21


شمس الدین عراقی

 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تشنه ام ای ابر رحمت آب بارانت کجاست ؟
دست هایم از رمق افتاد دامانت کجاست ؟

در درون سینه ام با مهر تو خو کرده است
طاقت ماندن ندارم گو بیابانت کجاست؟

قلب من ای بهترین چون کوچه ای پاییزی است
تو به فریادم برس ای یار طوفانت کجاست ؟

قسمت من در جهان جز حسرت دیدار چیست؟
دوست دارم قاصدک باشم گلستانت کجاست؟

کو نسیمی تا بیاید زنده گرداند مرا؟
ای طبیب روح من دارو و درمانت کجاست؟

شوق وصلت سوخت ما را ای عجب از کار هجر
خسته ام ای راه هجران خط پایانت کجاست؟
 

FahimeM

عضو جدید
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
سرها در گريبان ست
کسي سر بر نيارد کردپاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد، نتواند
که ره تاريک و لغزان است.
وگر دست محبت سوي کس يازي
به اکراه آورد دست ازبغل بيرون
که سرما سخت سوزان ست.
نفس، کز گرمگاه سينه مي آيد برون، ابري شود تاريک
چو ديوار ايستد در پيش چشمانت
نفس کاينست، پس ديگر چه داري چشم
ز چشم دوستان دور يا نزديک؟
مسيحاي جوانمرد من! اي ترساي پير پيرهن چرکين!
هوا بس ناجوانمردانه سرد ست...آي...
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوي در بگشاي!
منم من، ميهمان هر شبت، لولي وش مغموم.
منم من، سنگ تيپا خورده رنجور
منم, دشنام پست آفرينش، نغمه ناجور
نه از رومم، نه از زنگم، همان بيرنگ بيرنگم
بيا بگشاي در، بگشاي، دلتنگم
حريفا! ميزبانا! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج مي لرزد
تگرگي نيست، مرگي نيست
صدايي گر شنيدي، صحبت سرما و دندان ست
من امشب آمدستم وام بگذارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه ميگويي که بيگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فريبت ميدهد، بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست
حريفا! گوش سرما برده است اين، يادگار سيلي سرد زمستان است
و قنديل سپهر تنگ ميدان مرده يا زنده،
به تابوت ستبر ظلمت نه توي مرگ اندود، پنهان است
حريفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز يکسان است
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
هوا دلگير، درها بسته، سر ها در گريبان، دستها پنهان
نفسها ابر، دلها خسته و غمگين
درختان اسکلتهاي بلور آجين
زمين دلمرده، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده، مهر و ماه
زمستان است
 

mona.p

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
سرها در گريبان ست
کسي سر بر نيارد کردپاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد، نتواند
که ره تاريک و لغزان است.
وگر دست محبت سوي کس يازي
به اکراه آورد دست ازبغل بيرون
که سرما سخت سوزان ست.
نفس، کز گرمگاه سينه مي آيد برون، ابري شود تاريک
چو ديوار ايستد در پيش چشمانت
نفس کاينست، پس ديگر چه داري چشم
ز چشم دوستان دور يا نزديک؟
مسيحاي جوانمرد من! اي ترساي پير پيرهن چرکين!
هوا بس ناجوانمردانه سرد ست...آي...
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوي در بگشاي!
منم من، ميهمان هر شبت، لولي وش مغموم.
منم من، سنگ تيپا خورده رنجور
منم, دشنام پست آفرينش، نغمه ناجور
نه از رومم، نه از زنگم، همان بيرنگ بيرنگم
بيا بگشاي در، بگشاي، دلتنگم
حريفا! ميزبانا! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج مي لرزد
تگرگي نيست، مرگي نيست
صدايي گر شنيدي، صحبت سرما و دندان ست
من امشب آمدستم وام بگذارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه ميگويي که بيگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فريبت ميدهد، بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست
حريفا! گوش سرما برده است اين، يادگار سيلي سرد زمستان است
و قنديل سپهر تنگ ميدان مرده يا زنده،
به تابوت ستبر ظلمت نه توي مرگ اندود، پنهان است
حريفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز يکسان است
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
هوا دلگير، درها بسته، سر ها در گريبان، دستها پنهان
نفسها ابر، دلها خسته و غمگين
درختان اسکلتهاي بلور آجين
زمين دلمرده، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده، مهر و ماه
زمستان است

من عاشق این شعر اخوانم
ممنون
منو به خاطرات دوردست بردی..
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای‌بســـا پـــنــــــــدارها سـود آورد
بــهــــــره‌هـــا را گـاه بــس زود آورد

ای‌بســا پــنــــــــدار٬ پامـال‌ات کند
در تــهِ گــودالِ خـــــود٬ چــاه‌ات کند

گر خیال‌ات با حمـــاقت جفت شد
آن خـیـــــالاتِ مـحـــال‌ات مفت شد

ور خیال‌ات هم‌نشین شد با خِرَد
می‌پَری آن سوی خـُلق نیک و بد
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2234

Similar threads

بالا