معماری با مصالحی از جنس دل

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امشب،
در اندیشه باران خورده ام،
چه کسی قطره ها را می چیند و،
طراوتشان را، به لبان خشک بهانه هایم می بخشد؟
چه کسی؟
برترکهای خسته کوزه خیالم، مرهم آبی می کشد
شاید حادثه ای
کنده خیال او را، به ساحل تن من، رسانده است
نمی دانم
اما
دیگر فاصله ائی نمانده،
من در ژرفای احساس تو شنا میکنم،
تا فردا
که در گنجه خیال تو پنهان شوم
چه زیباست، این پنهان شدن و دیگر پیدا نشدن
همچو، بادبادک دست کودکی،
که در اوج بی صدائی میرقصد
یا قایق کاغذی که، در تشت آسمان بی آب می رود
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با اینکه تازه دیدمت انگار یه عمره با منیانگار داری با اون نگات اسممو فریاد میزنی
چشمات باهام غریبه نیست یه تیکه از خود منه
دلم داره با نفسام برای تو پر میزنه
تویی که با اومدنت دلم پر از جوونه شد
خونه ویرونه من بازم دوباره خونه شد
تویی که بودنت برام دلیل زنده بودنه
تموم آرزوم فقط بدون تو نبودنه
دارم میرم ولی دلم میخواد باشم کنار تو
میترسم از این که یه عمر باشم در انتظار تو
بدون تو نمی تونم یه لحظه آروم بگیرم
اشکام سرازیر میشه و از غمو غصه میمیرم
آخه مگه به جز تو کی مونده تو این دنیا برام
دیگه کسیو ندارم من موندمو خاطره هام
اما میدونم که باید دوریتو به جون بخرم
از پیش تو باید یه یادگاری ببرم

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ماههاست فراموشش کرده ام ؛

خاطراتش را هم … !

ولی نمی دانم دستانم چرا هنوز به نوشتن نامش

ذوق میکنند

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اين حال من بی توست
بغض غزلی بی لب
افتاده ترین خورشید
زیر سم اسب شب
این حال من بی توست
دلداده تر از شیرین
شوریده تر از فرهاد
حسرت به دلی در باد
بی وقفه ترین عاشق
موندم که تو پیدا شی
بی تو همه چی تلخه
باید که تو هم باشی





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلتنگی من تمام نمی‌شود

همین که فکر کنم

من و تو

دو نفریم

دلتنگ‌تر می‌شوم برای تو...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نه به من گفت بيا و نه خود آمد به برم
اندر ابهام چه گويم که چه آمد به سرم
نيمه شب باده ي گلگون به خيالش خوردم
تا سحر مست شدم تا که در آمد پدرم
رسم عشاق نه اينست که جبران نکنند
ناز بسيار، ولي نيست زري ، تا بخرم
جان بها داشت ولي مفت به آزادي رفت
حال در بند ولي مفت خر و مفتخرم
من نه آنم که دگر دل به خرابات دهم
گرچه سخت است که از دلبرزيبا گذرم
فرصتي نيست دگر وقت تمام است کنون
تازه معلوم شد آواره تر و دربدرم....

 

MisyoMasoud

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

من از تمام آسمان یک باران را میخواهم


ازتمام زمین یک خیابان را


واز تمام تو


یک دست که قفل شود در دست من



 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
از حساب و کتاب بازار عشق هیچ گاه سر در نیاوردم!
و هنوز نمی دانم چگونه میشود هربار که تو بی دلیل ترکم میکنی
من بدهکارت میشوم....
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سال ها می گذرد


و من از پنجره بیداری

کوچه یاد تو را می نگرم...و چنان آرامم که کسی فکر نکردزیر خاکستر آرامش من چه هیاهویی هست ...عاشقی هم دردی است !!!

و من از لحظه دیدار تو می دانستم
که به این درد
شبی خواهم مرد ...





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دستانت را در دست کسی قرار بده که برای دستانت حرمت قائل هست
نگاهت را به کسی خیره کن که نگاهش همیشه خیره توست
مهربانیت را به کسی بده که مهربانیت برایش باارزش هست
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باشـב هَر چـﮧ تو بگویـے!...

کَمـے زما
טּ مے خواهَم...

هَر وَقت

توانسِتم نَفس کِشیـבَטּ را فَراموش کُنـم ...

تو را هَم اَز یا
ב خواهَم

بُرב...!!!

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از من فاصله بگير !

هر بار که به من نزديک می شوی ،
باور می کنم هنوز می شود زندگی را دوست داشت !
از من فاصله بگير !

خسته ام از اميد های کوتاه .......!!!

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

دلـم مـی خـواسـت
هـمـیـشـه دلـم مـی خـواسـت بـدانَم
چـه حـالـی داری
وقـتـی کـه ایـن هـمـه
"
دوسـتـت دارَم " ؟ . . .
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فراموش کن

مسلسل را

مرگ را

و به ماجرای زنبوری بیاندیش

که در میانه ی میدان مین

به جستجوی شاخه گلی ست...!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کسی تولد مرا آیا به خاطرم می آورد
برای خاک قلب من گل و شکوفه می خرد؟
کمی بزرگ میشوم، تنم جوانه میزند
فقط دلم یواشکی تو را بهانه می کند
اگرچه با سرودو شعر، دلم پر از چکاوک است
تو خود بگو ، بدون تو تولدم مبارک است؟؟؟؟؟؟

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در سرزمین من احساس خاموش شده
خالی از عشق خالی از دوست داشتن
خالی از مهربانی خالی از حسی درونی
کمی خسته ام کاش خدا مرا در اغوش میگرفت تا کمی ارام شوم
خسته ام از اینکه برای دیوارهای اتاقم حرف بزنم
کمی فراموش شده ام در سرزمین خود
 
آخرین ویرایش:

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به دستهایم می نگرم
و خالی ِ انگشتانم
که می گوید :
تو رفته ای و من
بیهوده ...

به انتهای یاد تو
در باران

خیره مانده ام !
دوباره ...
تنگ می شود دلم !
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ساده‌دلانه‌ گُمان‌ می‌کردم‌ ،
تو را در پُشت‌ِ سَر رها خواهم‌ کرد !
در چمدانی‌ که‌ باز کردم‌، تو بودی‌،
هَر پیراهنی‌ که‌ پوشیدم‌
عطرِ تو را با خود داشت‌


وَ تمام‌ِ روزنامه‌های‌ جهان‌
عکس‌ِ تو را چاپ‌ کرده‌ بودند !
به‌ تماشای‌ هر نمایشی‌ رفتم‌،
تو را در صندلی‌ِ کنارِ خود دیدم‌ !
هر عطری‌ که‌ خریدم‌،
تو مالک‌ِ آن‌ شُدی‌ !
پَس‌ کی‌؟
بگو کی‌ از حضورِ تو رها می‌شوم‌ !
مسافرِ همیشه‌ هم‌ْسفرِ من‌ !
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بـــاران که می بارد دلم برایت تنگ تر می شود...

راه می افتم ...

بدون چتر ...


من بغض می کنم...

آســـــمان گریه .




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفتم : ميري؟
گفت : آره
گفتم : منم بيام؟
گفت : جايي که من ميرم جاي دو نفره نه سه نفر
گفتم : برمي گردي؟
فقط خنديد.
اشک توي چشمام حلقه زد
سرمو پايين انداختم
دستشو زيره چونم گذاشتو سرمو بالا آورد
گفت : ميري؟
گفتم : آره
گفت : منم بيام؟
گفتم : جايي که ميرم جايه يه نفره نه دو نفر
گفت : برميگردي؟
گفتم : جايي که ميرم راه برگشت نداره
من رفتم اونم رفت
ولي
اون مدتهاست که برگشته
وبا اشک چشماش
خاک مزارمو شست وشو ميده…
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
”سـرد اسـت و مـن تـنهایـم “
چـه جمـلـه ای !
پــــُر از کـلیـشه …
پـــُـر از تـهـوع …
جـای ِ گـرمی نـشستـه ای و می خـوانـی :
” ســرد اسـت “…
یـخ نمـی کنـی …
حـس نـمی کنـی …
کـه مـن بـرای ِ نـوشتـن ِ همیـن دو کلمـه
چـه سرمایـی را گـذرانـدم …
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بهــ تــــو احتیاج دارمــــــ ، [خدای من] ✖میدانی خدایا ✖ هر چه فکر میکنم هیچ حرفی نمیماند ✖ جز نگاهــ “ تــــــــ♥ــــــو ” همین که تو نگـــاهم کنی برایم کافیستـــ … ✖ ـــــــــــــــــ (♥) ـــــــــــــــــــ (♥) ـــــــــــــــــــ
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
درد دارد
وقتی مـی رود
و هـمه می گویند
دوستت نداشـت
و تو نمـی توانی ثابت کنی
که هرشـب
با عاشقانـه هایش
خوابـت می کرد…
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به چشمهایت بگو نگاهم نکنند !
بگو وقتی خیـره ات می شوم
سرشان به کار خودشان باشد !
نه که فکر کنی خجالت میکشم ،
نه !
حواسم نیست ، عاشقت میشوم ...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کمی باران بر پنجره احساسم میبارد
کمی لبخند مینشیند بر لبانم
اخر خسته ام از واژه دوستت دارم
که همه خیلی ساده میگویند
اما کاش کسی گوونه ای دیگر دوستم داشت تا معنای عشق را از نگاه او میدیدم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
.
.
.

شب
برهنه است و برّاق
ـ و چشمانت.

بر آخرين پلّهء نردبان
ماه را در سبد می‌گذارم
و به خواب می‌روم
با تو
در يك پيرهن.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از تو عبور می‌کنم ، فقط نگاه می‌کنی
من اشتباه می‌کنم ، تو هم گناه می‌کنی
ازم عبور می‌کنی ، ببین، سقوط می‌کنم
به من نگاه کن ، بزن ، فقط سکوت می‌کنم
 
بالا