اگه یه روز بفهمین که ممکنه دچار یه بیماری مثل MSباشین ...عکس العملتون چیه ؟؟؟

samira.bas

عضو جدید
کاربر ممتاز
من توی یک سال اخیر دچار مشکلات جسمی شدم...........که ممکن بود دچار MS باشم(که خوشبختانه یا نمیدونم!!.....من دچارش نبودم).............توی مدتی که با این موضوع در کلنجار بودم...........دائما تحقیق میکردم....اینترنت ، کتاب ها ، پزشک ها.......خلاصه ته و توش رو در آوردم............ با کسانی هم که دچار این بیماری بودند برخورد داشتم و دیدگاههاشون در مورد MS و زندگی و آینده برام خیلی جالب بود.........

حالا شما

اگه یه روز بفهمین که ممکنه دچار یه بیماری مثل MSباشین ...عکس العملتون چیه ؟؟؟
 

m.e.a.r

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگه هنوز ممکن باشه وقطعی نشه توکل میکنم به خدا و زندگیمو ادامه میدم و ازش لذت میبرم.
و اگر قطعی شد خودم رو با شرایط تطبیق میدم و بازم از زندگی لذت میبرم و دیگه ازش رنج نمیبرم
 

parastoo kh

عضو جدید
کاربر ممتاز
ms واقعا سخته ناامید میشم
چند وقت پیش شنیدم یکی از اشناهامون گرفته و نمیتونه دختر سه سالش رو بغل کنه خیلی ناراحت شدم
ولی من سرطان خوش خیم دارم که باهاش کنار امدم
 

samira.bas

عضو جدید
کاربر ممتاز
ms واقعا سخته ناامید میشم
چند وقت پیش شنیدم یکی از اشناهامون گرفته و نمیتونه دختر سه سالش رو بغل کنه خیلی ناراحت شدم
ولی من سرطان خوش خیم دارم که باهاش کنار امدم


اما میدونی کسانی هستند که با وجود ام اس سالهاست زندگی عادی دارن ؟
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من توی یک سال اخیر دچار مشکلات جسمی شدم...........که ممکن بود دچار MS باشم(که خوشبختانه یا نمیدونم!!.....من دچارش نبودم).............توی مدتی که با این موضوع در کلنجار بودم...........دائما تحقیق میکردم....اینترنت ، کتاب ها ، پزشک ها.......خلاصه ته و توش رو در آوردم............ با کسانی هم که دچار این بیماری بودند برخورد داشتم و دیدگاههاشون در مورد MS و زندگی و آینده برام خیلی جالب بود.........

حالا شما

اگه یه روز بفهمین که ممکنه دچار یه بیماری مثل MSباشین ...عکس العملتون چیه ؟؟؟

ام اس دیگه لاعلاج نیست
دوست خود من تا فلج شدن کامل دوپا هم رفت و به لطف خدا درمان شد و الان سالم و صحیح داره زندگی می کنه
 

vahik

عضو جدید
ام اس دیگه لاعلاج نیست
دوست خود من تا فلج شدن کامل دوپا هم رفت و به لطف خدا درمان شد و الان سالم و صحیح داره زندگی می کنه
سميرا تحويل بگير
البته خودت بهتر ميدوني
 

samira.bas

عضو جدید
کاربر ممتاز
ام اس دیگه لاعلاج نیست
دوست خود من تا فلج شدن کامل دوپا هم رفت و به لطف خدا درمان شد و الان سالم و صحیح داره زندگی می کنه

بله منم میدونم...........حالا خدای نکرده اگه شما باشی با این اصاف عکس العملت چیه ؟
 

m.e.a.r

عضو جدید
کاربر ممتاز
من توی یک سال اخیر دچار مشکلات جسمی شدم...........که ممکن بود دچار MS باشم(که خوشبختانه یا نمیدونم!!.....من دچارش نبودم).............توی مدتی که با این موضوع در کلنجار بودم...........دائما تحقیق میکردم....اینترنت ، کتاب ها ، پزشک ها.......خلاصه ته و توش رو در آوردم............ با کسانی هم که دچار این بیماری بودند برخورد داشتم و دیدگاههاشون در مورد MS و زندگی و آینده برام خیلی جالب بود.........

حالا شما

اگه یه روز بفهمین که ممکنه دچار یه بیماری مثل MSباشین ...عکس العملتون چیه ؟؟؟
دیگه بهش فکر نکن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!وسلام شد تمام
 

mahnazbagherzade

عضو جدید
کاربر ممتاز
ووووووووووای واقعا سخته
امیدوارم همه خیلی زود خوب بشن اگه این عارضرو یا هر بیماری دیگه دارن
ابجی پرستو امیدوارم توام خیلی خیلی خیلی زود خوب بشی عزیز ابجی
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بله منم میدونم...........حالا خدای نکرده اگه شما باشی با این اصاف عکس العملت چیه ؟

میان حرف تا عمل از فاصله زمین تا ماه هم بیشتره
هر کسی هم بگه من فلان کار را می کنم تا در شرایط نباشه حرفش فقط حرفه !
مثه هر کسی که کنکور داره می گه فوقش یه سال را می شینم توپ می خونم تا رتبه بیارم ولی وقتی اون یه سال می شه فرق بین حرف تا عمل معلوم می شه
 

zahra-FARZIN

عضو جدید
اولا دور از جون هممون
دوما نظري ندارم
سوما يه داستان تعريف كنم براتون از يكي از اشناهامون كه چند سال پيش رفت دكتر و دكتر گفت كه msداره و تا چندوقت ديگه ميميره
اين طرفم خيلي حالش وخيم شده بود اصلا ديگه نميشد با قبلش تشخيصش داد بعده چند ماه دوباره رفت دكتر و فهميد اصلا از اول مريض نبوده يه مريضيه ديگه داشته كه انقدر به خودش تلقين كرده بوده كه داره ميميره حالش انقدر بد شده بود الان كه خيلي خوبه ماشا الله
 

dzzv_13

مدیر مهندسی فناوری اطلاعات
مدیر تالار

حالا شما

اگه یه روز بفهمین که ممکنه دچار یه بیماری مثل MSباشین ...عکس العملتون چیه ؟؟؟


خو اولش یکمی ناراحت میشم
ولی بعدش خوب در موردش فکر میکنم ..
به این میرسم که یه مرحله از زندگیم تموم شده و دارم وارد مرحله جدید میشم
و مثل همیشه به این نتیجه میرسم که زندگی رو باید تا زمان آخر ساخت
و

مهم نیست که چقدر وقت دارم مهم اینه که از کمترین زمانش هم درست استفاده کنیم
 

safa13

عضو جدید
کاربر ممتاز
اولش خیلی ناراحت میشم..چون همیشه دوست داشتم در اوج سلامتی و جوونی این دنیا رو ترک کنم.ولی بعدش سعی میکنم بهش مثبت نگاه کنم...و به فکر میکنم که زودتر از این دنیای بی در و پیکر خلاص میشم ...الانم خدا رو شکر میکنم بخاطر سلامتی که بهم داده...مرسی از تاپیکت....
 

samira.bas

عضو جدید
کاربر ممتاز
بزارید خودم بگم.................

روز اولی که به من گفتن مشکوک به پلاک مغز که میشه همون MS هستی من اصلا نمیدونستم پلاک مغزی چی هست...........

دکتر هم بهم چیزی نگفت..... هر چی توضیح خواستم گفت که الان چیزی نمیتونه بگه......

ولی ای کاش از اول برام توضیح داده بود..

خودم متوجه شدم که ممکنه ام اس داشته باشم...........

ولی بازم دکتر راضی نمیشد راجع بهش باهام حرف بزنه و توجیهم کنه .

واسه همین من شروع کردم به تحقیق هر جا که میدونستم و میتونستم راجع بهش تحقیق کردم.........

و واقعا هم ترسیده بودم ...

به مرور فهمیدم که اولا ام اس اونجور هم که فکر می کردم نیست
در واقع اونم
بد خیم و خوش خیم داره.....
و قابل کنترله (هر چند قابل درمان نیست)

ولی فکر و خیال این بیماری اونقدر اذیتم کرد که الانم دچار مشکلات جسمی روحی زیادی هستم.
 

mahnazbagherzade

عضو جدید
کاربر ممتاز
یعنی میترسی؟؟؟؟؟؟
خب بیماری ترس داره اره
ولی میدونم وقتی خدا به ی چیزی به بندش میده یا ازش میگیره صبرشو هم بهش میده
فقط ی جور امتحانیه از طرف خدا که باید تلاش کنیم تا از توش سربلند بیرون بیایم
 

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
ما همیشه فکر میکنیم وقت داریم
اگه بیماری میگرفتم که دیگه امیدی به سلامتی نداشتم(یه بار موقعیتش پیش اومد)
سعی میکردم بیشتر مطالعه کنم و برم دنبال اینکه بفهمم دنیا چی به چی
کی به کیه؟
کجا میخوام برم؟
دراون لحظات مهمترین چیز برام همین بود که کجا میخوام برم؟
الان شاید راحت ایمان داریم و هرکی سوال کنه یه جواب مشخصی میدیم اما وقتی واقعا به اون موقعیت میرسیم
تو همه چی انسان دچار شک میشه
و این شک گاهی از خود بیماری دردناکتره!!!!!!!!!


و اینکه اون کار نیمه تمومی که دارم انجامش میدم تمومش کنم



و میدونید از نظر من بهترین حالت در اون لحظه چیه:
اینکه بتونید بگید با دلی ارام وقلبی مطمئن و ضمیری امیدوار به فضل خدا به جایگاه ابدی خویش سفر میکنم
واقعا محشره
 

BIGHAM

عضو جدید
کاربر ممتاز
من توی یک سال اخیر دچار مشکلات جسمی شدم...........که ممکن بود دچار MS باشم(که خوشبختانه یا نمیدونم!!.....من دچارش نبودم).............توی مدتی که با این موضوع در کلنجار بودم...........دائما تحقیق میکردم....اینترنت ، کتاب ها ، پزشک ها.......خلاصه ته و توش رو در آوردم............ با کسانی هم که دچار این بیماری بودند برخورد داشتم و دیدگاههاشون در مورد MS و زندگی و آینده برام خیلی جالب بود.........

حالا شما

اگه یه روز بفهمین که ممکنه دچار یه بیماری مثل MSباشین ...عکس العملتون چیه ؟؟؟
شما احتمالا تو اون فاصله زمانی که فکر می کردید بیمار شدید روزهای خیلی بدی پشت سر گذاشتید. ولی این رو هم سعی کنید رعایت کنید که زیاد دنبال نشانه های بیماری ها نباشید. چون این جوری آدم احساس می کنه واقعا بیماره. مخصوصا تو اینترنت که هر سرفه ای رو بهش 10 تا بیماری پیوست می کنند. خلاصه این فکر ها رو زیاد جدی نگیرید. دوستی داشتم که دانشجوی پزشکی بود. می گفت هر بیماری که یاد می گرفتم نشانه اش رو می خوندم فکر می کردم خودم دچارشم. بعدا استادهاش بهش گفته بودند. سعی کن فکر نکنی یادت میره.
 

samira.bas

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
ما همیشه فکر میکنیم وقت داریم
اگه بیماری میگرفتم که دیگه امیدی به سلامتی نداشتم(یه بار موقعیتش پیش اومد)
سعی میکردم بیشتر مطالعه کنم و برم دنبال اینکه بفهمم دنیا چی به چی
کی به کیه؟
کجا میخوام برم؟
دراون لحظات مهمترین چیز برام همین بود که کجا میخوام برم؟
الان شاید راحت ایمان داریم و هرکی سوال کنه یه جواب مشخصی میدیم اما وقتی واقعا به اون موقعیت میرسیم
تو همه چی انسان دچار شک میشه
و این شک گاهی از خود بیماری دردناکتره!!!!!!!!!


و اینکه اون کار نیمه تمومی که دارم انجامش میدم تمومش کنم



و میدونید از نظر من بهترین حالت در اون لحظه چیه:
اینکه بتونید بگید با دلی ارام وقلبی مطمئن و ضمیری امیدوار به فضل خدا به جایگاه ابدی خویش سفر میکنم
واقعا محشره


دقیقا در شرایطی من مطمئن نبودم سالم هستم یا بیمار........
همش مواظب بودم کسی رو ناراحت نکنم
اگه کسی کاری می کرد که دلخور میشدم
میگفتم عیب نداره........

ولی فوق العاده بی حوصله بودم و نمیتونستم از فکر بیماری بیرون بیام ........................ هر وقت پاهام بی حس میشد میگفتم با خودم دیگه تموم شد این یه حمله است ... ممکنه همین حالا از پا در بیام ...
 

BIGHAM

عضو جدید
کاربر ممتاز
دقیقا در شرایطی من مطمئن نبودم سالم هستم یا بیمار........
همش مواظب بودم کسی رو ناراحت نکنم
اگه کسی کاری می کرد که دلخور میشدم
میگفتم عیب نداره........

ولی فوق العاده بی حوصله بودم و نمیتونستم از فکر بیماری بیرون بیام ........................ هر وقت پاهام بی حس میشد میگفتم با خودم دیگه تموم شد این یه حمله است ... ممکنه همین حالا از پا در بیام ...
این دقیقا به خاطر تلقینه. من هم تو دوره ای همچین حسی داشتم و کاملا متوجه هستم چی می گید. ولی ببینید وقتی تلقین منفی اینقدر تاثیر داره تلقین مثبت هم همونقدر موثره.
 

Ali Talash

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امیدم رو نگه میدام...
و تا لحظه ای که زندم به زنده بودنم ادامه میدم...
 

samira.bas

عضو جدید
کاربر ممتاز
شما احتمالا تو اون فاصله زمانی که فکر می کردید بیمار شدید روزهای خیلی بدی پشت سر گذاشتید. ولی این رو هم سعی کنید رعایت کنید که زیاد دنبال نشانه های بیماری ها نباشید. چون این جوری آدم احساس می کنه واقعا بیماره. مخصوصا تو اینترنت که هر سرفه ای رو بهش 10 تا بیماری پیوست می کنند. خلاصه این فکر ها رو زیاد جدی نگیرید. دوستی داشتم که دانشجوی پزشکی بود. می گفت هر بیماری که یاد می گرفتم نشانه اش رو می خوندم فکر می کردم خودم دچارشم. بعدا استادهاش بهش گفته بودند. سعی کن فکر نکنی یادت میره.


بله واقعا.............. حتی منو اگر دکتر توجیح کرده بودو اونقدر طفره نمیرفت شاید اینقدر بهم فشار وارد نمیشد............

ببینید همون موقه یه توده هم توی گلوم تشخیص داده شده (تو ام آر آی) مشخص شد .....که دکتر گوش و حلق و بینی که رفتم پیشش کاملا توجیهم کرد یه هفته بعد هم عمل شدم و درش اورد از توی گلوم .......و واقعا اذیت نشدم.....در صورتی که ممکن بود اون هم سرطان باشه.
 

foodtechnology

عضو جدید
کاربر ممتاز
دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید كه هیچ زندگی نكرده است. تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد. داد زد و بد و بیراه گفت.
خدا سكوت كرد . جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت. خدا سكوت كرد.
آسمان و زمین را به هم ریخت. خدا سكوت كرد.
به پر و پای فرشته‌و انسان پیچید خدا سكوت كرد.
كفر گفت و سجاده دور انداخت. خدا سكوت كرد. دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد. خدا سكوتش را شكست و گفت: عزیزم، اما یك روز دیگر هم رفت. تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال ازدست دادی. تنها یك روز دیگر باقی است. بیا و لااقل این یك روز را زندگی كن.
لا به لای هق هقش گفت: اما با یك روز... با یك روز چه كار می توان كرد؟ ...
خدا گفت: آن كس كه لذت یك روز زیستن را تجربه كند، گویی هزار سال زیسته است .و آنكه امروزش را در نمی‌یابد هزار سال هم به كارش نمی‌آید. آنگاه سهم یك روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: حالا برو و زندگی كن.
او مات و مبهوت به زندگی نگاه كرد كه در گودی دستانش می‌درخشید. اما می‌ترسید حركت كند. می‌ترسید راه برود. می‌ترسید زندگی از لا به لای انگشتانش بریزد.
قدری ایستاد... بعد با خودش گفت: وقتی فردایی ندارم، نگه داشتن این زندگی چه فایده‌ای دارد؟ بگذار این مشت زندگی را مصرف كنم. آن وقت شروع به دویدن كرد. زندگی را به سر و رویش پاشید. زندگی را نوشید و زندگی را بویید. چنان به وجد آمد كه دید می‌تواند تا ته دنیا بدود، می تواند بال بزند، می‌تواند پا روی خورشید بگذارد. می تواند ....
او در آن یك روز آسمانخراشی بنا نكرد، زمینی را مالك نشد، مقامی را به دست نیاورد، اما .... اما در همان یك روز دست بر پوست درختی كشید، روی چمن خوابید، كفشدوزدكی را تماشا كرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی كه او را نمی‌شناختند سلام كرد و برای آنها كه دوستش نداشتند از ته دل دعا كرد. او در همان یك روز آشتی كرد و خندید و سبك شد. لذت برد و سرشار شد و بخشید. عاشق شد و عبور كرد و تمام شد. او در همان یك روز زندگی كرد، اما فرشته‌ها در تقویم خدا نوشتند: امروز او درگذشت. كسی كه هزار سال زیسته بود.

امیدوارم همیشه سلامت باشید ولی کیفیت زندگی مهمتر از کمیتشه.
 

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
دقیقا در شرایطی من مطمئن نبودم سالم هستم یا بیمار........
همش مواظب بودم کسی رو ناراحت نکنم
اگه کسی کاری می کرد که دلخور میشدم
میگفتم عیب نداره........

ولی فوق العاده بی حوصله بودم و نمیتونستم از فکر بیماری بیرون بیام ........................ هر وقت پاهام بی حس میشد میگفتم با خودم دیگه تموم شد این یه حمله است ... ممکنه همین حالا از پا در بیام ...



البته جالب شاید باشه من
دوبار این حالت پیش اومد
ولی زیاد فکر دنیا
اینکه دارم میمیرم و ناراحت باشم که دنیا داره تموم میشه نبودما
خه این دنیا هم زیاد مالی نیست که........
همش درد و رنج مخصوصا خودم که حتی تو خیابون هم از دیدن خیلی چیزا ناراحت میشم

فقط گیر همون مسائل بودم
 

samira.bas

عضو جدید
کاربر ممتاز
این دقیقا به خاطر تلقینه. من هم تو دوره ای همچین حسی داشتم و کاملا متوجه هستم چی می گید. ولی ببینید وقتی تلقین منفی اینقدر تاثیر داره تلقین مثبت هم همونقدر موثره.


بله مدتیه که سعی می کنم اصلا بهش فکر نکنم ............... ولی خب دوران خیلی بدی رو گذروندم.
 

Similar threads

بالا