خرد چيست ؟
خرد چيست ؟
جمعي از دانشجويان دانشگاه شريف انرا چنين بيان داشته اند .:
خردگرائى چيست؟ و خردگرا چه كسى است؟
اينچنين به نظر مىرسد كه دو سوال هستى چيست؟ و هستى چگونه بوجود آمده است؟, همواره ذهن انسان را به خود مشغول كرده است. ظاهراً فلسفه نيز از ابتداى پيدايش خود هميشه در گير پاسخگوئى به اين دو سوال بوده است. از اين روست كه ارسطو معتقد بود آنچه فلسفه به سوى آن در حركت است و هرگز بدان نمىرسد و تلاشهاى مكرر در مكررش براى دسترسى به آن بى ثمر خواهند ماند, پرسشى است كه مطرح شده, يعنى هستى چيست؟.
انسان در طول تاريخ در پاسخگوئى به اين سوالها و سوالهاى فلسفى از اين قبيل روشها و ابزار شناخت متعددى را برگزيده. در دوران ظهور مذاهب ( عصر مذهب ) _ و حتى در دوران ما آنان كه هنوز به مذاهب ايمان و باور دارند _ مدعى اند كه پاسخ قطعى و نهايى را در رابطه با اين سوالها و اساساً كليه سوالهاى فلسفى كه تا كنون مطرح شده و در آينده مطرح خواهد شد دارند. آنها مدعى اند كه پاسخ اين سوالها را مىتوان در كتاب آسمانى آنها يافت و اين معرفت و آگاهى توسط وحى از " منشاُ معرفت و دانش " ( " خدا " ) به پيامبران آنها و از طريق پيامبرانشان به آنها رسيده است. در مقابل كسانى كه نوعى از خردگرائى را باور دارند جواب مذهبيون را قبول نداشته و در تلاش اند كه هر يك با توجه به برداشت و دركى كه از خرد دارند در جستجوى يافتن پاسخى به اين گونه سوالهاى فلسفى باشند.
بنا براين با توجه به آنچه در بالا عرض كردم, تعريف كلى شما , آقاى ايرانشهرى يا آقاى دوستدار از مفهوم خرد تا حدودى درست است, اما همانطور كه خود نيز اشاره كرده ايد تعريف جامعى نيست. چرا كه اين تعريف خرد را فقط در مقابل " وحى" قرار مىدهد. يكى از نتايج اين تعريف ناقص ( خواسته يا ناخواسته ) اين است كه, ابزار شناخت غير عقلانى ديگر, مانند ابزار شناختى كه عرفا براى پاسخگوئى به اين گونه سوالهاى فلسفى استفاده مىكنند, نيز در زمرهء ابزار شناخت عقلانى به حساب آيد.
به نظر من درستى يا نادرستى, معادل دانستن الحاد با خردگرائى, بستگى به اين دارد كه چه تعريفى از الحاد داشته باشيم. اگر الحاد را معادل ماترياليسم و فلسفهء اصالت ماده بدانيم, آنگاه طيفها و جريانهايى از خردگرائى را كه در زير چتر ايده آليسم قرار دارند را از قلم انداخته ايم. در اين صورت بخش اعظمى از خردگرايان يونانى مانند پارمنيدس, افلاطون و ارسطو گرفته تا خردگرايان دوران رنسانس و آغاز روشنگرى در اروپا مانند دكارت, كانت, فيخته, هگل تا رمانتيسمهاى آلمانى و نيچه, هرسل, هايدگر و بسيارى ديگر از ايده آليستهاى خردگرا را به ناحق منتسب به جريانهاى فكرى غير عقلانى كرده ايم.
بنابراين خردگرايان را مىتوان در گروه ايده آليستها و ماترياليستها طبقه بندى كرد. وجه مشترك خردگرايان و آنچه آنان را از گرايشات ضد عقلى جدا مىكند, ابزار شناختشان از واقعيات و پديده ها است. و آن ابزار شناخت, خرد انسانى است, و نه هيچ چيز ديگر. آنچه آنها را از يكديگر جدا مىكند, آن است كه دستگاه فلسفى شان بر پايهء اصالت ماده استوار است يا بر پايهء اصالت ايده. حتى اگر خردگرايان ايده آليست در دستگاه فلسفى خود منشاُ هستى را عقل كل مانند دستگاه فلسفى ارسطو, يا روح كل ( مطلق ) در دستگاه فلسفى هگل, بدانند, باز براى رسيدن به اين نتيجه ( صرفنظر از اينكه ما نتيجه گيرى آنها را بپذيريم يا نپذيريم ) از خرد انسانى استفاده كرده اند. به ديگر سخن با انديشهء مستقل خود به اين نتيجه رسيده اند, نه بر مبناى ايمان دينى ( عرفانى يا مذهبى ) خود. به ديگر سخن شخص خردگرا , خرد را وسيلهء كسب معرفت مىداند. در فلسفه معمولاً اصالت عقل را در مقابل اصالت تجربه قرار مىدهند. به باور من, ما براى شناخت پديده ها و واقعيات به هر دو اين روشها بسته به موضوع شناخت نيازمنديم. ما از لحاظ زمانى, معلوماتى مقدم بر تجربه نداريم و تمام معلومات ما با تجربه آغاز مىشود. ولى معنى اين جمله آن نيست كه منشاُ تمام معلومات ما تجربه است. زيرا معلومات ما تركيبى است از آنچه حواس ما از عالم خارج مىگيرد با آنچه قواى فهمى و عقلى ما, بر اثر تحريك همين محسوسات خارجى, از خود به آن مىبخشد. تميز و فرق ميان اين دو, پس از تحقيق و تدقيق فراوان به دست مىآيد. پيروان اصالت تجربه روش استقراء را براى رسيدن به حقيقت* بر مىگزينند, حال آنكه پيروان اصالت عقل از روش رياضى و قياسى استفاده مىكنند و معتقدند حقيقت عالم غير از آن چيزهايى است كه محسوس مىگردند. در هر حال حتى اگر خردگرايى را از اين نظر نگاه كنيم ( يعنى از نظر مقايسه با تجربه گرايى ) مىبينيم كه در هر دو روش ابزار شناخت, دانش و معرفت انسانى است نه " معرفت الهى يا ملكوتى ".
دوستان دانشجوى ما در نامهء خود اشاره كرده اند كه من " از انواع خرد , يعنى خرد الهى\ملكوتى, خرد انسانى و خرد نقاد " در نوشتارهايم نام برده ام. همانطور كه خود مىدانيد در طول تاريخ خردگرايى,خردگرايان از مفهوم خرد برداشت يكسانى نداشته اند. براى مثال ارسطو علاوه بر خرد انسانى به خردى كل كه منشاُ هستى است, باور داشت. صرفنظر از اينكه ما خرد كل ارسطو را بپذيريم يا نه, بايد در نظر داشته باشيم كه خرد كل او متمايز از " خرد الهى\ملكوتى " شريعتمداران و عارفان است. همچنين فراموش نكنيم كه او پاسخ خود به سوال " هستى چگونه بوجود آمده است؟ " را يگانه پاسخ " صحيح " نمىداند. چرا كه همانطور كه در ابتداى اين نوشته, از قول او غير مستقيم نقل كردم, او معتقد بود فلسفه همواره درگير اين سوال خواهد بود بدون آنكه جوابى قانع كننده براى آن پيدا كند. ارسطو با همين اظهار نظر در مورد رابطهء فلسفه و مفهوم هستى, فرق ميان فلسفه و شريعتمدارى و عرفان را نشان مىدهد. در دوران رنسانس و دورهء آغازين روشنگرى دكارت, كانت, هگل, ماركس و پس از آنها بسيارى ديگر از فلاسفه از جمله نيچه, و در دوران ما فلاسفهء منتسب به مكتب فرانكفورت يا فوكو و ديگران صحبت از خرد نقاد مىكنند. از طرفى ديگر براى نمونه هابرماس از خرد ارتباطى سخن مىگويد, يا بسيارى صحبت از خرد جمعى مىكنند. براى مثال, از آنجايى كه نامهء شما نظرات يا سوالات يك جمع را مطرح مىكند بنابراين خرد حاكم بر نا مه شما خرد جمعى است. همانطور كه مشاهده مىكنيد, خردگرايان به تعريف و تشريح انواع خرد پرداخته اند, مطمئن باشيد كه در آينده نيز انواع ديگرى از خرد تعريف خواهد شد. اما آنچه مهم است اين است كه تمامى اين انواع خردها بر خرد انسانى استوار است نه بر " خرد الهى\ملكوتى ".
اميدوارم توضيحات بالا برداشتى كه من از مفهم خردگرائى دارم, را مشخص تر كرده باشد. اشاره من به " خرد الهى\ملكوتى " بدان معنى نيست كه من به اين نوع از خرد باور دارم. بلكه قصد داشتم, در نقد كسانى كه در شريعت و عرفان به دنبال خردى " انسان باور " هستند, نشان دهم كه خرد مد نظر شريعتمداران و عارفان خردى " الهى\ملكوتى " است و نه خردى انسانى. بنابراين خرد مورد نظر من خرد انسانى است و از انواع خرد انسانى بر خرد نقاد تاكيد داشته و براى آن اهميتى خاص قائلم, و در نوشتارهايم از جنبه هاى متفاوت به توضيح و تعريف آن پرداخته ام. چه بسا كه در آينده نيز در نوشتارهايم از جنبه هاى ديگر, خرد نقاد مورد نظر خود را بيشتر بشكافم.
در هر حال اگر سوء تعبيرى از برداشتهاى من در مورد خرد و خرد گرائى شده است آن را بايد به حساب ضعف قلم من گذاشت. در جائى خواندم كه يكى از فلاسفهء يونان قديم ( نميدانم ارسطو اين حرف را زده يا افلاطون, احتمالاً افلاطون) گفته كه ما اول مىانديشيم سپس براى انتقال انديشهءمان از وسيلهء ارتباطى گفتارى استفاده مىكنيم, و پس از آن هر گاه تصميم مىگيريم آن را ثبت كنيم و يا به كس ديگرى به راه دور منتقل كنيم از وسيله نوشتارى استفاده كرده و آن را برروى كاغذ مىآوريم ( در مورد ما آن را در فايلى الكترونيكى ثبت مىكنيم). اما وسيلهء ارتباطى گفتارى از محدوديتهاى برخوردار است و قادر نيست كه تمامى انديشه را منتقل كند. از طرف ديگر وسيلهء ارتباطى نوشتارى به نوبهء خود از محدوديتهاى بيشترى نسبت به گفتار برخوردار است. از اين رو نوشتار هم قادر نيست آنچه در گفتار آمده است تمام و كمال منتقل كند. نتيجه آنكه در انتقال انديشه به گفتار و از گفتار به نوشتار دو بار خطا رخ مىدهد و آنچه كه به گيرنده مىرسد چه بسا با انديشهء اصلى تفاوتى فاحش دارد.
با آرزوى موفقيت و پيروزى شما و همهء روشنگران راستين.
تهران- ايران
[FONT="] [/FONT][FONT="][/FONT]
در اين سرفصل بنا دارم تا نگاه ديگران را از خرد به نمايش گذاشته و جايگاه امروز انرا در بين ايرانيان گزارش دهم به عبارتي اين تاپيك فقط قصد اطلاع رساني دارد و بدنبال ايجاد فضايي براي برخورد انديشه ها نيست :