خرد چيست و خرد گرا كدامست؟

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
در اين سرفصل بنا دارم تا نگاه ديگران را از خرد به نمايش گذاشته و جايگاه امروز انرا در بين ايرانيان گزارش دهم به عبارتي اين تاپيك فقط قصد اطلاع رساني دارد و بدنبال ايجاد فضايي براي برخورد انديشه ها نيست :
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
خرد چيست ؟

خرد چيست ؟

جمعي از دانشجويان دانشگاه شريف انرا چنين بيان داشته اند .:
خردگرائى چيست؟ و خردگرا چه كسى است؟
اينچنين به نظر مىرسد كه دو سوال هستى چيست؟ و هستى چگونه بوجود آمده است؟, همواره ذهن انسان را به خود مشغول كرده است. ظاهراً فلسفه نيز از ابتداى پيدايش خود هميشه در گير پاسخگوئى به اين دو سوال بوده است. از اين روست كه ارسطو معتقد بود آنچه فلسفه به سوى آن در حركت است و هرگز بدان نمىرسد و تلاشهاى مكرر در مكررش براى دسترسى به آن بى ثمر خواهند ماند, پرسشى است كه مطرح شده, يعنى هستى چيست؟.
انسان در طول تاريخ در پاسخگوئى به اين سوالها و سوالهاى فلسفى از اين قبيل روشها و ابزار شناخت متعددى را برگزيده. در دوران ظهور مذاهب ( عصر مذهب ) _ و حتى در دوران ما آنان كه هنوز به مذاهب ايمان و باور دارند _ مدعى اند كه پاسخ قطعى و نهايى را در رابطه با اين سوالها و اساساً كليه سوالهاى فلسفى كه تا كنون مطرح شده و در آينده مطرح خواهد شد دارند. آنها مدعى اند كه پاسخ اين سوالها را مىتوان در كتاب آسمانى آنها يافت و اين معرفت و آگاهى توسط وحى از " منشاُ معرفت و دانش " ( " خدا " ) به پيامبران آنها و از طريق پيامبرانشان به آنها رسيده است. در مقابل كسانى كه نوعى از خردگرائى را باور دارند جواب مذهبيون را قبول نداشته و در تلاش اند كه هر يك با توجه به برداشت و دركى كه از خرد دارند در جستجوى يافتن پاسخى به اين گونه سوالهاى فلسفى باشند.
بنا براين با توجه به آنچه در بالا عرض كردم, تعريف كلى شما , آقاى ايرانشهرى يا آقاى دوستدار از مفهوم خرد تا حدودى درست است, اما همانطور كه خود نيز اشاره كرده ايد تعريف جامعى نيست. چرا كه اين تعريف خرد را فقط در مقابل " وحى" قرار مىدهد. يكى از نتايج اين تعريف ناقص ( خواسته يا ناخواسته ) اين است كه, ابزار شناخت غير عقلانى ديگر, مانند ابزار شناختى كه عرفا براى پاسخگوئى به اين گونه سوالهاى فلسفى استفاده مىكنند, نيز در زمرهء ابزار شناخت عقلانى به حساب آيد.
به نظر من درستى يا نادرستى, معادل دانستن الحاد با خردگرائى, بستگى به اين دارد كه چه تعريفى از الحاد داشته باشيم. اگر الحاد را معادل ماترياليسم و فلسفهء اصالت ماده بدانيم, آنگاه طيفها و جريانهايى از خردگرائى را كه در زير چتر ايده آليسم قرار دارند را از قلم انداخته ايم. در اين صورت بخش اعظمى از خردگرايان يونانى مانند پارمنيدس, افلاطون و ارسطو گرفته تا خردگرايان دوران رنسانس و آغاز روشنگرى در اروپا مانند دكارت, كانت, فيخته, هگل تا رمانتيسمهاى آلمانى و نيچه, هرسل, هايدگر و بسيارى ديگر از ايده آليستهاى خردگرا را به ناحق منتسب به جريانهاى فكرى غير عقلانى كرده ايم.
بنابراين خردگرايان را مىتوان در گروه ايده آليستها و ماترياليستها طبقه بندى كرد. وجه مشترك خردگرايان و آنچه آنان را از گرايشات ضد عقلى جدا مىكند, ابزار شناختشان از واقعيات و پديده ها است. و آن ابزار شناخت, خرد انسانى است, و نه هيچ چيز ديگر. آنچه آنها را از يكديگر جدا مىكند, آن است كه دستگاه فلسفى شان بر پايهء اصالت ماده استوار است يا بر پايهء اصالت ايده. حتى اگر خردگرايان ايده آليست در دستگاه فلسفى خود منشاُ هستى را عقل كل مانند دستگاه فلسفى ارسطو, يا روح كل ( مطلق ) در دستگاه فلسفى هگل, بدانند, باز براى رسيدن به اين نتيجه ( صرفنظر از اينكه ما نتيجه گيرى آنها را بپذيريم يا نپذيريم ) از خرد انسانى استفاده كرده اند. به ديگر سخن با انديشهء مستقل خود به اين نتيجه رسيده اند, نه بر مبناى ايمان دينى ( عرفانى يا مذهبى ) خود. به ديگر سخن شخص خردگرا , خرد را وسيلهء كسب معرفت مىداند. در فلسفه معمولاً اصالت عقل را در مقابل اصالت تجربه قرار مىدهند. به باور من, ما براى شناخت پديده ها و واقعيات به هر دو اين روشها بسته به موضوع شناخت نيازمنديم. ما از لحاظ زمانى, معلوماتى مقدم بر تجربه نداريم و تمام معلومات ما با تجربه آغاز مىشود. ولى معنى اين جمله آن نيست كه منشاُ تمام معلومات ما تجربه است. زيرا معلومات ما تركيبى است از آنچه حواس ما از عالم خارج مىگيرد با آنچه قواى فهمى و عقلى ما, بر اثر تحريك همين محسوسات خارجى, از خود به آن مىبخشد. تميز و فرق ميان اين دو, پس از تحقيق و تدقيق فراوان به دست مىآيد. پيروان اصالت تجربه روش استقراء را براى رسيدن به حقيقت* بر مىگزينند, حال آنكه پيروان اصالت عقل از روش رياضى و قياسى استفاده مىكنند و معتقدند حقيقت عالم غير از آن چيزهايى است كه محسوس مىگردند. در هر حال حتى اگر خردگرايى را از اين نظر نگاه كنيم ( يعنى از نظر مقايسه با تجربه گرايى ) مىبينيم كه در هر دو روش ابزار شناخت, دانش و معرفت انسانى است نه " معرفت الهى يا ملكوتى ".
دوستان دانشجوى ما در نامهء خود اشاره كرده اند كه من " از انواع خرد , يعنى خرد الهى\ملكوتى, خرد انسانى و خرد نقاد " در نوشتارهايم نام برده ام. همانطور كه خود مىدانيد در طول تاريخ خردگرايى,خردگرايان از مفهوم خرد برداشت يكسانى نداشته اند. براى مثال ارسطو علاوه بر خرد انسانى به خردى كل كه منشاُ هستى است, باور داشت. صرفنظر از اينكه ما خرد كل ارسطو را بپذيريم يا نه, بايد در نظر داشته باشيم كه خرد كل او متمايز از " خرد الهى\ملكوتى " شريعتمداران و عارفان است. همچنين فراموش نكنيم كه او پاسخ خود به سوال " هستى چگونه بوجود آمده است؟ " را يگانه پاسخ " صحيح " نمىداند. چرا كه همانطور كه در ابتداى اين نوشته, از قول او غير مستقيم نقل كردم, او معتقد بود فلسفه همواره درگير اين سوال خواهد بود بدون آنكه جوابى قانع كننده براى آن پيدا كند. ارسطو با همين اظهار نظر در مورد رابطهء فلسفه و مفهوم هستى, فرق ميان فلسفه و شريعتمدارى و عرفان را نشان مىدهد. در دوران رنسانس و دورهء آغازين روشنگرى دكارت, كانت, هگل, ماركس و پس از آنها بسيارى ديگر از فلاسفه از جمله نيچه, و در دوران ما فلاسفهء منتسب به مكتب فرانكفورت يا فوكو و ديگران صحبت از خرد نقاد مىكنند. از طرفى ديگر براى نمونه هابرماس از خرد ارتباطى سخن مىگويد, يا بسيارى صحبت از خرد جمعى مىكنند. براى مثال, از آنجايى كه نامهء شما نظرات يا سوالات يك جمع را مطرح مىكند بنابراين خرد حاكم بر نا مه شما خرد جمعى است. همانطور كه مشاهده مىكنيد, خردگرايان به تعريف و تشريح انواع خرد پرداخته اند, مطمئن باشيد كه در آينده نيز انواع ديگرى از خرد تعريف خواهد شد. اما آنچه مهم است اين است كه تمامى اين انواع خردها بر خرد انسانى استوار است نه بر " خرد الهى\ملكوتى ".
اميدوارم توضيحات بالا برداشتى كه من از مفهم خردگرائى دارم, را مشخص تر كرده باشد. اشاره من به " خرد الهى\ملكوتى " بدان معنى نيست كه من به اين نوع از خرد باور دارم. بلكه قصد داشتم, در نقد كسانى كه در شريعت و عرفان به دنبال خردى " انسان باور " هستند, نشان دهم كه خرد مد نظر شريعتمداران و عارفان خردى " الهى\ملكوتى " است و نه خردى انسانى. بنابراين خرد مورد نظر من خرد انسانى است و از انواع خرد انسانى بر خرد نقاد تاكيد داشته و براى آن اهميتى خاص قائلم, و در نوشتارهايم از جنبه هاى متفاوت به توضيح و تعريف آن پرداخته ام. چه بسا كه در آينده نيز در نوشتارهايم از جنبه هاى ديگر, خرد نقاد مورد نظر خود را بيشتر بشكافم.
در هر حال اگر سوء تعبيرى از برداشتهاى من در مورد خرد و خرد گرائى شده است آن را بايد به حساب ضعف قلم من گذاشت. در جائى خواندم كه يكى از فلاسفهء يونان قديم ( نميدانم ارسطو اين حرف را زده يا افلاطون, احتمالاً افلاطون) گفته كه ما اول مىانديشيم سپس براى انتقال انديشهءمان از وسيلهء ارتباطى گفتارى استفاده مىكنيم, و پس از آن هر گاه تصميم مىگيريم آن را ثبت كنيم و يا به كس ديگرى به راه دور منتقل كنيم از وسيله نوشتارى استفاده كرده و آن را برروى كاغذ مىآوريم ( در مورد ما آن را در فايلى الكترونيكى ثبت مىكنيم). اما وسيلهء ارتباطى گفتارى از محدوديتهاى برخوردار است و قادر نيست كه تمامى انديشه را منتقل كند. از طرف ديگر وسيلهء ارتباطى نوشتارى به نوبهء خود از محدوديتهاى بيشترى نسبت به گفتار برخوردار است. از اين رو نوشتار هم قادر نيست آنچه در گفتار آمده است تمام و كمال منتقل كند. نتيجه آنكه در انتقال انديشه به گفتار و از گفتار به نوشتار دو بار خطا رخ مىدهد و آنچه كه به گيرنده مىرسد چه بسا با انديشهء اصلى تفاوتى فاحش دارد.
با آرزوى موفقيت و پيروزى شما و همهء روشنگران راستين.
تهران- ايران[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot][/FONT]


در اين سرفصل بنا دارم تا نگاه ديگران را از خرد به نمايش گذاشته و جايگاه امروز انرا در بين ايرانيان گزارش دهم به عبارتي اين تاپيك فقط قصد اطلاع رساني دارد و بدنبال ايجاد فضايي براي برخورد انديشه ها نيست :
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
پاسخ يك خرد گرا به فردي كه خر را خرد دانسته

پاسخ يك خرد گرا به فردي كه خر را خرد دانسته

فردي كه از شدت تعصب خر را خرد دانسته به شخصي با اسم مستعار استوار غلام دانايي حمله ور شده و ايشان در برابر جملات نابخردانه مهاجم ،اينچنين پاسخ داده اند :
نقل قول "
خر و خرد​
خر به عنوان يک خرد گرا""​
باهماد ايرانيان خرد گرا​
سلام سايت شما سايت خوبيه ولی من فکر می کنم يک حرف زيادی داره وآن حرف دال است. اينطور بهتره.​
فخريا عمار​
فخريا عمار محترم​
ضمن سلام متقابل وآرزوی سلامتی شما​
درپيشنهاد خود روشن نفرموده ايد که منظورتان اين است که ما "دال" باهماد را برداريم يا دال "خرد" را. اگر منظور نخست را تعقيب می فرمائيد که لطف کنيد توضيحات ما را درهمين سايت تحت عنوان "باهماد چيست؟" مطالعه بفرمائيد. اگر منظورتان دال خرد است که دراين صورت باهماد ما تبديل می شود به "باهماد ايرانيان خرگرا". اين پيشنهاد در نوع خود بسيار جالب است و ما حتی دربين خود همکاری را داريم که نام "الاغ لو" را برخود نهاده است.​
خدمتتان عرض کنم که خربه عنوان يک سمبل در نوشته ی خردگرايان جای مهمی را اشغال می کند. ايزوپ نويسنده ی يونانی در کتاب "افسانه ها" ی خود جابجا از سمبل خر استفاده کرده است. نويسنده ی فرانسوی "ژان دو لافونتن" افسانه های ايزوپ را درزيباترين اشعار فرانسوی به نظم کشيده است.​
اگر آغاز خردگرائی اروپا را قرن نوزدهم بدانيم خر درادبيات اين دوره جای مهمی را اشغال می کند: از اشعار ماکياولی گرفته تا نوشته های فلسفی اراسموس روتردامی (بخصوص ستايش بلاهت) و کورنليوس اگری پا. نويسنده ی اخير جمله ی قديسين را درسطح خر قرار می دهد (ما نيز درهمين رابطه در ادبيات فارسی اصطلاح خرمقدس را داريم). او برآن است که درزندگی و وجود احتماعی خر رازی نهفته است که اگر کشف شود مشکلات خردورزان حل خواهد شد:​
"باتوجه به آنچه گفته ام، از روز روشن تراست که برای حصول انوار الهی هيچ حيوانی در موقعيتی برتر از خرقرار ندارد. اگر از خرسرمشق نگيری هرگز نخواهی توانست به اسرار حق دست يابی."​
با مدد گرفتن از خر، اغلب نويسندگان اين دوره يک نماد تحريک کننده وچند وجهی ايجاد کرده اند. ماکياولی خاطر نشان می سازد که چگونه "مانند يک خر"زحمت کشيده ورنج برده تا درهر سطحی ازسطوح مختلف اين دنيا "بدی را بيش از خوبی" کشف کند. درسايه ی همين تجربه بود که اوتوانست خود را با بدی ها وخوبی های انسان ها آشنا گرداند وآنها را علنأ و بدون هيچ خجلتی در معرض ديد همگان قرار دهد: "به اين ترتيب آدمی درک می کند که دنيا چقدر پوسيده است."​
از نظر ژوردانو برونو کار صبورانه وبی وقفه ی اين حيوان بارکش به نوعی شناخت اشراقی تبديل می شود که از طريق آن می توان معضلات يک اجتماع متناقض را نشان داد. او از خر به عنوان "خالی الذهن ولی دانشمند، فروتن ودرعين حال نيرومند" ياد می کند. برونو درپايان قرن شانزدهم با تکيه بر خردريائی از معنا را برای بيان برخی ازنکات اساسی تفکرات فلسفی القاء نمود. البته برونو موضوع خر را از خود احتراع نکرده بود ولی او درنوشته های خود به آن معنای تازه ای بخشيد. همينطور"ناسيو اورداين" که بطور منظمی مفهوم نظری "خريت" را بيان می دارد ومفاهيم متضاد آنرا مورد تجزيه وتحليل قرار می دهد و نشان می دهد که چگونه بازی باضدين درقلب انديشه ی برونو قرار دارد. در پرتو استفاده از نماد خر است که هنرمند و فيلسوف ازيکديگر فاصله نمی گيرند.​
برونو کتابی نوشته است بنام "فلسفه ی خر" که اينجانب بخود جرات داده وازآن به عنوان کتاب درسی همه ی خردگرايان ياد می کنم. او دراين کتاب با ياد آوری افسانه ی شائول در توراة برارزش جستجوی بی وقفه درزندگی آدمی تاکيد می ورزد:​
"آيا می دانی که آنگاه که پسر کيش بنام شائول به جستجوی خرهای خود رفت، اورا لايق تاج پادشاهی اسرائيليان دانستند؟ خوب خودتان برويد ونخستين کتاب ساموئل را بخوانيد وخواهيد ديد که اين شخصيت نجيب ارزش بيشتری برای پيدا کردن خر قائل شد تا برسرگذاردن تاج پادشاهی. چنين بنظر می رسد که او بدون يافتن خراز پادشاهی خود رضايت حاصل نمی کرد. به همين دليل بود که هرزمان ساموئل می خواست تاج شاهی را برسرش بنهد او تکرار می کرد: "ولی خرها کجا هستند؟ خرها، کجا هستند؟ پدرم مرا به دنبال خرها فرستاده است. آيا شما نمی خواهيد که من خرهايم را پيدا کنم؟" خلاصه او قرار وآرام نگرفت تا زمانی که پيامبر به اوگفت که خرها پيدا شده اند.... بنابراين می بينيد که زمانی هست که جستجو برای چنين چيزی از پادشاهی بيشتر می ارزد. بهشت پراز وعده وعيد است... هم اکنون به جستجوی خود ادامه دهيد."​
برونو به ما تاکيد می کند که ما نيز مانند شائول بايد به جستجوی خر برويم. برونو برتا ثير تکان دهنده ی اين نماد برانسان ها تاکيد می ورزد. او می رود که با آزاد گذاشتن تمايل خواننده برای آنکه بهر قيمت ممکن به خود تکانی بدهد، احساس شگفتی اورا برانگيزاند:​
"خريا خريت نماد خرد است؛ دعا کنيد. دعا کنيد. ای عزيزان من که خدا شما را به خرتبديل سازد. البته اگر تا بحال خر نشده باشيد. پس بکوشيد بکوشيد که خر شويد. ای شمائی که آدم هستيد."​
نماد خر به برونو اين فرصت را داد که اجتماع ضدين را درک کند وخود را از قيد قراردادهای مرسوم رها سازد. برونو مرتبأ ما جنبه ی ديگر زندگی آدميان را ياد آور می سازد: خستگی دردناک ليکن ثمربخش پائين ترين سطوح کارجسمی، فرياد نوميدانه ليک وحشت برانگيز انسان که حتی غول ها را به فرار وا می دارد.​
اگر فرد بخواهد با شک کردن نسبت به همه چيز به فلسفه برسد، بايد قبل از آنکه به مباحث مختلف گوش فرا دهد آنها را از کليه جوانب مورد مقايسه قرار دهد وهيچگونه نتيجه گيری بعمل نياورد مگر آنکه نتايج او برمبنای برهان قاطع استوار باشد. برونو درپايان کتاب "فلسفه ی خر" دراين حيوان نجيب يک آکادميس ، يک خرد گرا ودانشمند همه ی علوم می بيند و از زبان ستاره تير(عطارد) خطاب به خر چنين می گويد:​
"برای کسانی که مايل به شنيدن هستند سخن بگو! در بين رياضی دانان به تفکر بنشين ومسائل شان را حل کن. با فيزيک دانان بحث کن، بپرس، ياد بده، نکات مهم را مورد تاکيد قرار بده و آنها را مشخص نما! با هرکس بجوش، با همه سخن بگو، برادری کن، يگانه شو و خود را به هرکسی بشناسان، برهرکس فايق آی و بشو آنچه که اوست."​
پس دوست گرامی من فخريا بيائيم دست به دست هم دهيم وخر را دست کم نگيريم.​
با تقديم احترامات شايسته​
استوار غلام دانائی​

در اين سرفصل بنا دارم تا نگاه ديگران را از خرد به نمايش گذاشته و جايگاه امروز انرا در بين ايرانيان گزارش دهم به عبارتي اين تاپيك فقط قصد اطلاع رساني دارد و بدنبال ايجاد فضايي براي برخورد انديشه ها نيست :
 
آخرین ویرایش:

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
قران چگونه جمع اوري شد

قران چگونه جمع اوري شد

يكي از محققان خرد گرا تحقيقاتي در زمينه چگونگي جمع اوري قران انجام داده كه انرا در هفت بخش عرضه مي نمايم :
بخش اول :
[FONT=&quot]قرآن چگونه جمع آوری شد؟[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]اسلام و قرآن[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]گرد آوری قرآن به شکل امروزی به تدريج و به دست افراد و گروه های مختلف صورت گرفته است.
بسياری را عقيده بر آن است که كه جمع و ترتيب سوره‏ها پس از وفات محمد براى نخستين بار به دست على سپس‏ زيد بن ثابت و ديگر ياران محمد انجام گرفت.
نظر شيعه بر آن است که على نخستين كسى بود كه پس از وفات محمد به جمع آوری قرآن مشغول‏گرديد. می گويند که او مدت شش ماه در منزل نشست و اين كار را به انجام‏ رساند. ابن نديم گويد: «اولين مصحفى كه گرد آورى شد مصحف على بود و اين‏ مصحف نزد آل جعفر بود». سپس مى‏گويد: «مصحفى را ديدم نزد ابو يعلى حمزه‏حسنى كه با خط على بود و چند صفحه از آن افتاده بود و فرزندان حسن بن على‏ آن را به ميراث گرفته بودند» .محمد بن سيرين از عكرمه نقل مى‏كند:«در ابتداى‏خلافت ابو بكر،على در خانه نشست و قرآن را جمع آورى كرد». گويد: «از عكرمه پرسيدم: آيا ترتيب و نظم آن مانند ديگر مصاحف بود؟ آيا رعايت ترتيب نزول درآن شده بود؟ گفت:اگر جن و انس گرد آيند و بخواهند مانند على قرآن را گرد آورند،نخواهند توانست‏».ابن سيرين مى‏گويد:«هر چه دنبال كردم تا بر آن مصحف دست‏يابم، ميسورم نگرديد». ابن جزى كلبى گويد:«اگر مصحف على يافت مى‏شد،هر آينه در آن علم فراوان يافت مى‏گرديد». شيعان مدعی هستند که اين قرآن اکنون در دست امام زمان است و در اين قرآن از محمد و آل او به کرات ياد شده است .
سليم بن قيس هلالى(متوفاى 90)كه از ياران خاص علی بود،از سلمان فارسی نقل می کند که موقعى كه على بى‏مهرى مردم را نسبت‏ به خود احساس كرد،در خانه نشست و از خانه بيرون نيامد تا آن كه قرآن راكاملا جمع آورى كرد. پيش از جمع آورى حضرت،قرآن روى پاره‏هاى كاغذ و تخته‏هاى نازك شده و ورق‏ها نوشته شده و به صورت پراكنده بود. على پس ازاتمام،طبق روايت‏يعقوبى آن را بار شترى كرده به مسجد آورد.در حالى كه مردم‏پيرامون ابو بكر گرد آمده بودند،به آنان گفت: «بعد از مرگ پيامبر تا كنون به‏جمع آورى قرآن مشغول بودم و در اين پارچه آن را فراهم كرده،تمام آن چه بر پيامبرنازل شده است جمع آورده‏ام. نبوده است آيه‏اى مگر آن كه پيامبر،خود بر من‏خوانده و تفسير و تاويل آن را به من آموخته است. مبادا فردا بگوييد:از آن غافل‏بوده‏ايم‏». آن گاه يكى از سران گروه به پا خاست و با ديدن آن چه على عليه السلام در آن‏ نوشته‏ها فراهم كرده بود،بدو گفت:به آن چه آورده‏اى نيازى نيست و آن چه نزد ماهست ما را كفايت مى‏كند. على عليه السلام گفت: «ديگر هرگز آن را نخواهيد ديد».آن گاه‏داخل خانه خود شد و كسى آن را پس از آن نديد ..
اما پس از جنگ يمامه بسياری از حافظان قرآن کشته می شوند. تعداد کشته شدگان افرادی که قرآن را حفظ بودند حداقل 70 نفر ذکر شده است حتی در برخی کتب تاريخی اين تعداد را تا 400 نفر ذکر می کنند .
پس از اين حادثه خطر نابودی گفته های محمد بطور جدی احساس می شد. و اين موضوع باعث شد تا خليفه وقت ابوبکر زيد بن ثابت‏خواست تا قرآن را جمع آورى كند. زيد مى‏گويد:
«ابو بكر مرا فرا خواند، و پس از مشاوره با عمر-كه در آن جا بود-گفت:بسيارى از قاريان و حافظان قرآن در حادثه يمامه كشته شده‏اند و بيم آن مى‏رود كه در موارد ديگر نيز گروهى ديگر كشته شوند و قسمت عمده قرآن را از بين برود. آن گاه‏جمع آورى قرآن را مطرح ساخت. گفتيم:چگونه مى‏خواهيد كارى كنيد كه محمد ‏آن را انجام نداد؟گفتند: «اين كار ضرورت دارد و بايد انجام شود. و آن اندازه سخن‏گفتند و به من اصرار ورزيدند تا آن را پذيرفتم. آن گاه ابو بكر به من گفت:مى‏بينم كه‏جوان عاقلى هستى و هرگز ما به تو انديشه ناروا نمى‏داريم. تو كاتب وحى رسول‏خدا بودى،اين كار را دنبال كن و به خوبى انجام ده.
زيد به جمع آوری قرآن مشغول می گردد و در اين کار روش خاص خود را پی می گيرد و در اين کار از گروهی از ياران محمد کمک می گيرد اولين اقدام او اين بود که اعلام کرد :هر كس هر چه از قرآن نزد خود دارد،بياورد. يعقوبى‏مى‏گويد:«وى گروهى مركب از 25 نفر را تشكيل داد» و خود رياست آن گروه را برعهده گرفت. اين گروه هر روز در مسجد گردهم مى‏آمدند و افرادى كه آيه يا سوره‏اى‏ از قرآن در اختيار داشتند به اين گروه مراجعه مى‏كردند. اين گروه از هيچ كس،هيچ‏چيز را به عنوان قرآن نمى‏پذيرفتند،مگر آن كه دو شاهد ارائه دهند كه آن چه‏آورده است جزء قرآن است.شاهد اول نسخه خطى،يعنى نوشته‏اى كه حكايت ازوحى قرآنى داشته باشد. شاهد دوم شاهد حفظى،يعنى ديگران نيز شهادت دهندكه آن را از زبان محمد شنيده‏اند.
نکته بسيار جالبی که در اينجا قابل ذکر است از خزيمة بن ثابت انصارى دو آيه آخر سوره برائت‏بدون شاهد پذيرفته شد، زيرا محمد شهادت او را به جاى شهادت دو نفر قرار داده بود.
اما چرا شهادت خزيمه برابر شهادت دو نفر پذيرفته شده بود خود داستان جالبی دارد.
محمد با يک عرب بر سر اسبی مشکل پيدا می کند و هر دو طرف مدعی بودند که آن اسب متعلق به او است اما خزيمة بن ثابت انصارى با ان که از ماجرا هيچ اطلاعی نداشت به دروغ به نفع محمد رای می دهد و محمد نيز برای اينکه دعوا را به نفع خود پايان دهد می گويد شهادت خزيمه برابر شهادت دو نفر ارزش دارد (هر چند می دانست که او به دروغ شهادت داده است )و بدين وسيله اسب آن عرب بيچاره را صاحب می شود و خزيمه نيز به‏ «ذو الشهادتين‏»لقب می يابد . (اسد الغابة،ج 2،ص 114)
زيد قرآن را جمع آوری کرد ولی هيچ نظمی به آن نداد و دست نوشته های خود را كه سوره‏هاى قرآنى بر آن‏نگاشته شده بود،پس از اتمام به ابوبكر داد .اين مجموعه پس از ابوبكر به‏ عمر انتقال يافت و پس از وفات وى نزد دخترش حفصه نگهدارى شد و هنگام ‏يك سان كردن مصحف‏ها،عثمان آن را به رعايت گرفت تا نسخه‏هاى ديگر قرآن را باآن مقابل كند و سپس آن را به حفصه باز گردانيد. چون حفصه در گذشت،مروان كه‏از جانب معاويه والى مدينه بود، آن را از ورثه حفصه گرفت و از بين برد.[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]پس از مرگ محمد علاوه بر زيد، عده ديگرى از بزرگان صحابه به جمع قرآن پرداختند.از جمله: عبد الله بن مسعود، ابى بن كعب، مقداد بن اسود، س الم مولى ابى حذيفه، معاذ بن جبل و ابو موسى‏اشعرى. گويند: نخستين كسى كه سوره‏هاى قرآن را مرتب نمود، سالم مولى ابى حذيفه بود. وقتى قرآن جمع آورى و نوشته شد،آن‏گاه خود وهم فکرانش گرد هم آمدند و درباره نام آن به شور نشستند. برخى نام‏«سفر» را پيش نهاد كردند،سالم و ديگران آن را نپسنديدند،زيرا نام كتاب‏هاى يهود است.
سپس سالم عنوان مصحف را پيش نهاد كرد و گفت:همانند اين كتاب(صحيفه‏هاى‏جمع شده) را در حبشه ديدم كه آن را «مصحف‏» مى‏گفتند. همه حاضران نام ‏مصحف را براى صحيفه‏هاى جمع شده پذيرفتند .
منابع:
الفهرست - طبقات ابن سعد،ج 2 - الاستيعاب در حاشيه الاصابة ج2- الاتقان- ابن جزي الكلبي- التسهيل لعلوم التنزيل ج1- التمهيدج 1 - محمد جواد بلاغى،آلاء الرحمان،ج 1 - تفسير برهان،ج 1 - تاريخ يعقوبى،ج 2 - السقيفة - فتح البارى،ج 7 - صحيح بخارى،ج 6 - مصاحف سجستانى- ابن اثير،الكامل في التاريخ، البرهان،ج13- تاريخ يعقوبى،ج 2 - الاتقان،ج 1 - الكشاف،ج 1 - تفسير طبرى،ج 5[/FONT]
[FONT=&quot]-------------[/FONT]
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]قران چگونه جمع اوری شد (قسمت دوم )
[/FONT]
[FONT=&quot]همانطور که در مطلب قبلی گفتم در زمان ابوبکر خطر از بين رفتن قرآن بطور جدی مطرح گرديد .
و ابوبکر تصميم به حفظ قرآن گرفت و توسط زيد ابن ثابت اين جمع آوری صورت گرفت .
گفتم که زيد فقط قرآن را جمع کرد و هيچ نظمی به آن نداد .اما در همان روزها ديگر ياران محمد نيز کم وبيش سعی در نگارش قرآن هايي به نام خود داشتند که حداقل هفت قرآن معتبر به نام آنان در تاريخ ثبت شده است .
برخی قرآن های معروف
1)قرآن به روايت ابن مسعود :او معتقد به اصالت معنی بود و می گفت کلمات قرآن را برای راحتتر شدن می توان به مترادف آن تبديل کرد .در قرآن او سوره حمد و سوره معوذتين نبود او اين دو سوره آخر را جزئ قرآن نمی دانست و هر گاه قرآنی را با اين دو سوره می ديد آنها را پاک می کرد و می گفت قرآن را با غير قرآن خلط نکنيد و خودش هرگز از اين دو سوره در نماز استفاده نمی کرد و معتقد بود اين دو سوره دعای چشم زخم می باشد.
2)قرآن به روايت ابی ابن کعب
قرآن او هم با قرآن های امروزی تفاوت زيادی داشت که در نوشته های قبلی توضيح داده ام
3)قرآن به روايت ابو موسی اشعری
4)قران به روايت ابن سود
5)قرآن به روايت سالم مولی
6)قرآن به روايت ابی حديقه
7)قران به روايت معاذ ابن جبل
در آن زمان نبود قرآن و نسخه صحيح آن آنقدر مشکل بود که برخی از صحابه محمد هم از داشتن قرآن محروم بودند و از کسانی که توانايي جمع آوری قرآن را داشتند کمک می خواستند تا برای خود قرآنی داشته باشند. قرآن های فوق هم با همديگر اختلافات فاحشی داشتند و حتی جغرافيای آنها هم متفاوت بود. مثلا در کوفه مردم قرآن ابن مسعود را صحيح می دانستند ولی در مدينه قرآن ابی ابن کعب معتبر بود و ساير قرآنها اعتباری نداشت اما در بصره قرآن ابو موسی اشعری طرفدار داشت و قرآن ابن اسود در دمشق رايج بود .
اختلافات اين قرآنها بحدی بود که بين مسلمانان اختلاف و چند دستگی ايجاد کرده بود و هر گروه قرآن خود را صحيح و ساير قرآن ها را تحريف شده می دانست و اين امر موجب نزاع های بسیار شديدی در بين آنها می گشت
حذيقه ابن سعيد ابن عاص می گويد :زمانی که از جنگ ارمنستان باز می گشتم مردمی را از حمص ديدم که قرآن خود را صحيح می دانستند و آنها قرآن را به روايت مقداد می خواندند اهل کوفه را ديدم که قرآن خود را به روايت ابن مسعود می خوانند و همين اعتقاد را در مورد قرآن خود دارند و نيز مردم کوفه حتی نام قرآن خود که به روايت از ابو موسی اشعری است را به نام الباب القلوب می خوانند و آن را صحيح می دانند .
در اين زمان حتی در مورد نام قران نيز اتفاق نظر نبوده است و ديديم که مثلا ابی حدطقه قرآن را به نام مصحف می خوانده.
همانطور که می بينيد وضع قرآن بسيار اسف بار بوده است و بين مسلمانان هم اختلافات شديدی وجود داشته است .واضح است که اگر تفاوت های بين قرآنها ناچيز بود هرگز باعث درگيری بين مسلمانان نمی شد .
البته عمق اين اختلاف از حد درگيری های ساده نيز گذشته بود و هر گروه گروه ديگر را تکفير می کرده است .
در تاريخ می خوانيم که زمانی که حديقه به مدينه باز می گردد بلافاصله نزد عثمان می رود و می گويد
(در جنگ ارمنستان شرکت داشتم در آنجا مردم شام قرآن را به روايت ابی ابن کعب می خواندند که مواردی از آن را مردم عراق نشنيده بودند و مردم عراق قرآنی را می خواندند که مردم شام از قسمت هايي از آن بی اطلاع بودند و هر گروه گروه ديگر را تکفير می کرد )
اين ماجرا که در کتب مختلف تاريخی امده است عمق اختلافات بين قرآن ها را نشان می دهد.عثمان مطمئنا به اين موضوع انديشيده که اگر اين موضوع سريعا حل نشود باعث از هم پاشيده شدن امپراطوری نو پای او می شده است . عثمان شديدا مظرب شده و تصميم جدی می گيرد که قران ها را يکسان سازد .
اما اين کاری بس عظيم و دشوار می نمود . اسلام در آن زمان در دامنه وسيع جغرافيايي گسترش يافته بود و نسخه های متفاوتی از آن در سراسر سر زمين های اسلامی منتشر شده بود که هر کدام با ديگری اختلافات بيشمار ی داشت . اين احتمال می رفت که هر قومی برای حمايت از قران خود قيام کند و مانعی بر سر يکسان سازی بوجود آورد .لذا عثمان تصميم می گيرد که با نهايت خشونت و سختگيری اين کار را به انجام برساند به طوری که کسی جرات مخالفت نداشته باشد . او برای اين کار نياز به حمايت بزرگان صحابه محمد داشت .لذا عثمان همه ياران محمد را که در مدينه زندگي می کردند را در يک جلسه جمع می کند و موضوع را با آنها در ميان می گذارد و همه آنان بر اين نکته اتفاق نظر داشتند که قرآنها بايد يکی شود و بهای اين کار هر چه هست می بايد پرداخت گردد و در انجام اين کار جای هيچ درنگ نيست . عثمان بدون آنکه درنگ کند در يک فراخوان عمومی از ياران محمد ياری می جويد و چهار نفر آنان که مورد اعتماد خودش بودند را برای هدايت اين کار بر می گزيند و اين چهار نفر عبارت بودند از
1)زيد ابن ثابت
2)سعيد ابن عاص
3)عبدالله ابن ابی زبير
4)عبدالرحمن ابن حارث
اين چهار نفر کميته تاليف قرآن را بعهده می گيرند
اما يکسان سازی قران (در اين مرحله تحريفات اساسی وارد قران می شود )کار کوچکی نبود و اين انتخاب عثمان باعث اعتراضات شديدی می گردد و عثمان را ناگزير می کند که دوازده نفر ديگر را به اين جمع اضافه کند. (ادامه دارد)
توضيح: 1)می گويند که در نهايت اين موضوع به قيمت جان عثمان تمام می شود .متاسفانه با توجه به محدوديت های شديدی که دارم نتوانستم منبع اين ادعا را بيابم اگر کسی می داند لطف نموده و مرا در جريان قرار دهد.
2)در يکی از نامه هايي که دريافت داشتم به من اين تذکر داده شده بود که گاهی از لغات عربی زياد استفاده می کنم و بهتر است معادل های فارسی را بکار ببرم .خدمت اين دوست عزيز عرض کنم که مرا ببخشد که واقعا سواد فارسی من بيشتر نيست البته برای کسی مثل من که در يک محيط کاملا مذهبی رشد کرده وسالها درسهای حوزوی هم می خوانده (که می دانيد همه به زبان عربی است) همين که بلدم فارسی بنويسم شاهکار است ولی چشم نهايت سعی خود را خواهم نمود.
3)در حوزه مباحث مربوط به قرآن به دو دسته تقسيم می شوند :
مطالعه قران از ديدگاه درونی و مطالعه قرآن از ديدگاه برونی
علوم قرآنی به قرآن از ديدگاه برونی می نگرد ولی معارف قرآنی به درون قرآن می نگرد و آن را از حيث محتوی مورد بررسی قرار می دهد . در بحث جمع آوری قران در واقع ما داريم علوم قرآنی را مورد بررسی قرار می دهيم در آينده در مورد معارف قرآنی نيز در مورد اين معجزه قرون و اعصار برايتان خواهم گفت .
4) نظرات شما برای من اهميت فوق العاده دارد مرا از آن بی نصيب نسازيد با ايميل يا کامنت
واما منابع :علاوه بر منابع قبلی
مصاحف سجستانی و طبقات ابن سعد و الکامل فی التاريخ و صحيح بخاری[/FONT]
[FONT=&quot]----------------------------[/FONT]
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]قرآن چگونه جمع آوری شد (قسمت سوم)[/FONT][FONT=&quot]
ابی ابن کعب يکی از آن دوازده نفری بود که به اين کميته اضافه شد و رياست اين گروه را بعهده گرفت. البته با توجه به اين که او خود صاحب يکی از قرآن های معروف بود طبيعتاً در بسياری از موارد نظر خود را اعمال می کرد ولی در برخی موارد برای اينکه رضايت سايرين را هم جلب کند آياتی را هم به قرآن اضافه کرده و يا از آن می کاهد و فشارهايي که بر او وارد می شده باعث می گردد او در نهايت بدسليقگی قرآن را به رشته تحرير در آورد. کميته اخير برای يکسان سازی قرآنها چهار مرحله اساسی در نظر می گيرد:
1) جمع آوری مجدد منابع قرآن و نگارش مجدد قرآن با اين سياست که قرآن اخير کاملا شبيه هيچ کدام از قرآن های رايج نباشد که سبب اختلاف گردد و ايجاد ارايش رياضی خاصی در قرآن
2) نوشتن چند رونوشت از قران مرجع تهيه شده.
3) تطبيق قرآن های آماده شده جهت رفع اختلافات احتمالی.
4) جمع آوری قرآنهای ديگر و محو و نابود کردن آنها و ارسال قرآن جديد تاليف.
5) اجبار همه مسلمانان به قبول قرآن جديد و منع آنها از مطالعه قرآنها ديگر.
و انصافا در تمامی موارد آنها نهايت کوشش خود را بکار بردند و مخصوصاً هم عثمان و هم ساير حاکمان پس از او در محو و نابودی قرآنهای ديگر نهايت تلاش را نمودند زيرا وجود قرآنهاي متفاوت اساس حکومت آنها را متزلزل می کرد. بطوريکه حتی قرآنی که در زمان ابوبکر توسط زيد جمع آوری شده بود در زمان معاويه در مدينه نابود شد. اما اين يکسان سازی هر چند در نهايت دقت انجام شد ولی از خطاهای انسانی بدور نبود که بعد ها اين اشکالات يکی يکی خود را نشان داد که در آينده به طور کاملاً مفصل در مورد آن بحث خواهد شد و خلاصه عثمان قرآن های نوشته شده از روی قرآن مرجع را به تمام سرزمين های اسلامی فرستاد و تمامی قرآن های ديگر را جمع آوری نموده و سوزانيد ( به روايتی ديگر در آب و سرکه جوشانيد ) البته می دانيد که آب و آتش هر دو در اسلام از مطهرات است و اين سوزاندن و يا جوشاندن در آب از نظر شرعی بر او هيچ اشکالی وارد نمی نمود و حتی امروزه نيز بسياری از قرآن های قديمی و غير قابل استفاده را در نهايت احترام می سوزانند. اما جو ارعاب و وحشتی که عثمان به راه انداخته بود وحمايت شديدی هم که عقلای صحابه از او داشتند باعث شد که او بخوبی از عهده اين کار بر آيد. می گويند حتی ابن مسعود را هم که با اين کميته مخالفت می نمود و از دادن قرآن خود امتناع داشت را از پا گرفته و چنان بر زمين کشيدند که استخوانهايش شکست . علی هم به شدت از عثمان حمايت می کرد و بارها گفت اگرمن هم جای عثمان بودم همان کاری می کردم که عثمان کرد .علی بخوبی می دانست که حفظ نظام حتی از حفظ قرآن هم مهمتر است زيرا اگر اسلام از بين می رفت ديگر قرانی نمی ماند .و اين سياست هم اکنون نيز توسط فرزندان خلف او رعايت می شود و جايي که مصلحت نظام در ميان باشد ديگر هيچ چيز ديگری مهم نيست و هر کاری مجاز می باشد . عثمان از روی قرآن مرجع شش نسخه رونوشت تهيه نمود و به ساير مراکز مهم اسلامی فرستاد . و برای آنکه اختلافی پيش نيايد همراه هر قران يک قاری هم فرستاد تا در خواندن قرآن هم اختلافی نباشد. البته تمامی اين قرآنها به خط ميخی نوشته شده بود و فاقد اعراب بود و بعدها به رسم الخط عربی تغيير يافت .البته در اين مرحله يعنی تغيير به رسم الخط عربی نيز اشتباهات ديگری وارد قران شد که آنهم مورد بحث قرار خواهم داد. ولی برخی از اين تغييرات را برايتان با تصوير در اين ياداشت قرار می دهم تا خود قضاوت کنيد. تصاوير زير برخی اشتباهاتی که در مرحله تبديل خط کوفی به رسم الخط عربی اتفاق افتاد را نشان می دهد .[/FONT]
[FONT=&quot]تصوير 1[/FONT][FONT=&quot]
تصوير 2
[/FONT]​

[FONT=&quot]توضيح:[/FONT]
[FONT=&quot] 1) اين که همين يکسان سازی قرآن در نهايت موجب مرگ عثمان می شود در کتاب اطقان جلد هشت بخش دو صفحه 235 و 236 آمده است.
-----------------------[/FONT]
 

پیوست ها

  • 1.jpg
    1.jpg
    58.8 کیلوبایت · بازدیدها: 0
  • 2.jpg
    2.jpg
    19.4 کیلوبایت · بازدیدها: 0

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]قزآن چگونه جمع آوری شد (قسمت چهارم)[/FONT][FONT=&quot]
در قسمت قبلی به اين موضوع اشاره کردم که اختلاف بين قرانها باعث درگيری شديد بين مسلمانان می شد و اما اکنون به برخی از اين درگيری ها اشاره می کنم :
يزيد نخعى مى‏گويد:«در زمان ولايت وليد بن عقبه كه از جانب عثمان والى‏كوفه بود به مسجد كوفه رفتم. در آن جا گروهى جمع بودند. در آن وقت مسجد گماشته‏اى نداشت و كسى فرياد بر آورد: آنان كه‏ پيرو قرائت ابو موسى اشعرى هستند به زاويه نزديك باب كنده و آنان كه پيرو قرائت‏ابن مسعودند به زاويه نزديك خانه عبدالله بيايند. دو گروه درباره آيه‏اى از سوره بقره‏اختلاف داشتند. يكى مى‏گفت: «و اتموا الحج و العمرة للبيت‏» و ديگرى مى‏گفت: و اتموا الحج و العمرة لله (يوسف 12:32) و بين آنها اختلاف و درگيری بود.
ابن اشته از انس بن مالك روايت كرده است كه مردم در زمان عثمان در كوفه ‏نسبت‏ به قرآن اختلاف داشتند. معلمى قرآن را طبق قرائت‏ يكى از صاحبان‏مصحف‏ها تعليم مى‏كرد و معلمى ديگر طبق قرائت ديگر و اين به اختلاف بين‏جوانان كشيده مى‏شد. اين اختلافات به معلمان مى‏رسيد و هر يك از قرائت ديگرى را غلط مى‏شمرد. (الاتقان،ج 1،ص 59.مصاحف سجستانى،ص 21)
از محمد ابن سيرين نقل شده است که برخی مسلمانان قرآن می خوانند و عده ديگر قرآن آنها را مردود می شمارند( طبقات ابن سعد،ج 3،ص 62.مصاحف سجستانى،ص 25) و اين موضوع باعث درگيری بين آنها می شده است .
از بکير اشج نقل شده است که در عراق هيچ کس قران ديگری را قبول ندارد و هر گاه کسی ايه را بخواند ديگری می گويد که آن را قبول ندارد (دقت کنيد چه جوی در آن زمان در مورد قرآن حاکم بوده است )( فتح الباري،ج 9،ص 16)
سال آغاز سازی قرآنها 15 سال بعد از مرگ محمد بود يعنی سال دوم يا سوم خلافت عثمان
بعد از 15 سال همانطور که ديديم طبيعتا بسياری از گفته های محمد مورد بحث و جدل مسلمانان بود . اما همانطور که ديديم با انکه عثمان تمام تلاش خود را برای يکسان سازی قران به خرج داد و آيات بسياری را از آن کم و يا به آن افزود ولی قرآن هايي که او تهيه کرد باز هم با هم اختلاف داشتند به طوری که بعدها باز هم اين اختلافات (منتها نه به شدت قبل بين مسلمانان وجود داشت بطور مثال برخى از مردم شام مى‏گفتند(مصحف ما و مصحف‏بصره صحيح‏تر از مصحف كوفه است )( مصاحف سجستانى،ص 35)
و اختلاف بين قرآنها عثمانی بعدها خود را بيشتر و بيشتر نشان می داد( مصاحف سجستانى،39الی 49)
بعد از آنکه قرآنها حاضر گرديد ديديم که آنها را به مرکز مهم ارسال داشتند و حتی همرا آن قاريانی هم فرستادند . قرآن هايي که به مرکز مختلف اسلامی فرستاده شد برای ان مرکز حکم مرجع را داشت و از روی آنها قرآنهای ديگری نوشته می شد و به ساير نقاط آن مرکز ارسال می گرديد. اگر در يک منطقه بين قرآنها اختلافی بوجود می آمد قرآن مرکز حکم مرجع را داشت و اما مشکل از آنجا شروع شد که بين قرآنهای مرکز اصلی هم اختلاف بود.
اما بعدها برای اين اختلاف چاره ای انديشيده شد و قرآن مدينه را بعنوان قران مرجع در نظر گرفتند و به آن لقب ام يا امام دادند و هر گاه اختلافی بين قرآنهای مرکز اصلی ديده می شد و کار به جاهای باريک کشيده می شد به قرآن مدينه مراجعه می کردند و اختلاف را حل می کردند البته همه اين تلاش برای رفع اختلاف در واقع برای حفظ حکومت خود حاکمان وقت بود و نه از سر دلسوزی برای قرآن .
عثمان قانونی بسيار جدی وضع کرد و آن اين بود که داشتن و خواندن هر قرآن ديگری غير از قرآن عثمانی ممنوع شده و کسانی که از اين دستور سر پيچي می کردند به سختی مجازات می شدند. تمامی اين قرانها به خط کوفی بود که فاقد اعراب گذاری و نقطه بود که بعدها به رسم الخط عربی تغيير داده شد که باز هم موجب اختلافات زيادی در بين قرآنهای رسمی آن زمان گرديد. البته هنوز هم برخی قرآنهای به خط کوفی در موزه های دنيا و مکانهای مقدس مسلمانان وجود دارد که با قرآنهای امروزی تفاوت هايي دارد بطور مثال در خزانه حرم امام حسين قرانی است منسوب به عثمان كه با خط كوفى‏كهن نوشته شده است.با توجه به خالى بودن حروف آن از علايم و حجم بسياربزرگ آن، با مصحف مدينه و يا مصحف شام هم‏آهنگ و همانند است. به خصوص‏كه كلمه‏«يرتد» از سوره مائده( 5)را به صورت‏«يرتدد»ضبط كرده است. به احتمال قوى‏اين قرآن، از يكى از قرآن‏هاى عثمانى استنساخ شده و رو نوشتى از يكى ازآن‏هاست .
مشخصات قرآن عثمانی
حروف قرآنهای عثمانى خالى از نقطه و علايمى بوده است كه‏اعراب كلمات را نشان مى‏دهد.اين قرآنها‏ها به احزاب و اعشار و اخماس، تقسيم بندى نشده بود و مملو از غلطهاى املايى و تناقض‏هايى در رسم الخط بوده است. كه علت آن،ابتدايى بودن خط عرب در آن زمان و فرهنگ بدوی آنها بوده است .
مشخصات كلى مصحف‏ها به شرح ذيل است:
1.ترتيب:
با توجه به اينکه ابی ابن کعب سرپرستی کميته نگارش قرآن را عهده دار بود قرآن عثمانی از نظر ترتيب با قرآن ابی کعب شباهت بسياری داشت تنها در مواردى‏اندك با آن‏ها مطابقت نداشت،از جمله اين كه در مصحف‏هاى صحابه،سوره يونس‏در زمره هفت‏سوره بزرگ به شمار مى‏آمد و هفتمين يا هشتمين اين سوره‏ها بود.
اما عثمان،سوره انفال و سوره برائت را به عنوان يك سوره،در مرتبه هفتم از سوره‏هاى بلند(طوال)قرار داد و سوره يونس را در شمار سوره‏هاى مئين در آورد و محل آن را تغيير داد. ابن عباس به اين عمل عثمان اعتراض كرد و گفت:«به چه‏علت‏سوره انفال را كه از سوره‏هاى مثانى است و سوره برائت را كه از سوره‏هاى‏مئين است، يك سوره به حساب آورده و«بسم الله الرحمان الرحيم‏»را از اول سوره‏برائت‏حذف كرده‏ايد و در شمار سوره‏هاى بزرگ قرار داده‏ايد؟»عثمان در پاسخ‏گفت:«سوره‏هايى بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل مى‏شد و پس از نزول آن‏ها،آياتى نازل‏مى‏گرديد. پيامبر كاتبان وحى را احضار مى‏كرد و به آنان مى‏فرمود:اين آيه‏ها را درفلان محل از فلان سوره بنويسيد. سوره انفال از سوره‏هايى است كه در اوايل‏هجرت در مدينه نازل شد و سوره برائت از نظر نزول،از آخرين سوره‏هاست. ولى‏مضمون اين دو سوره با يك ديگر شبيه است و من گمان مى‏كردم اين دو سوره،يكى‏است.پيامبر صلى الله عليه و آله نيز در گذشت و بيان نكرد كه برائت دنباله سوره انفال است. از اين‏جهت من آن دو را به هم پيوستم و«بسم الله الرحمان الرحيم‏»را بين آن دو ننوشتم و آن رادر شمار هفت‏سوره بزرگ قرار دادم‏» .
2.نقطه و علامت:
مصحف‏هاى عثمانى به مقتضاى شيوه نگارش كه در آن دوره‏ميان مردم عرب رايج‏بود از هر نشانه و علامتى كه حروف نقطه‏دار و بى‏نقطه رامشخص كند،خالى بود.و لذا بين ب و ت و يا و ثا تفاوتى نبود.و نيز ج و ح و خ ازيك ديگر تشخيص داده نمى‏شدند.هم چنين حركت و اعراب كلمات،به وسيله‏فتحه،كسره،ضمه و تنوين نشان داده نمى‏شد.خواننده خود بايد به هنگام قرائت‏باتوجه به علم خود ،آن‏ها را از يك ديگر تميز مى‏داد،و وزن كلمه و چگونگى اعراب آن راشخصا مى‏شناخت.
از اين‏رو در صدر اول،قرائت قرآن فقط به سماع و نقل موكول بود و جز از طريق‏شنيدن، قرائت قرآن تقريبا ممتنع بود. مثلا بين كلمه‏هاى ‏«تبلو»، «نبلو»، «نتلو»، «تتلو» و «يتلو» هيچ فرقى وجود نداشت. هم چنين كلمه‏ «يعلمه‏» از «تعلمه‏»، «نعلمه‏» و «بعلمه‏» تشخيص داده نمى‏شد.از اين‏رو چه بسا آيه لتكون لمن خلفك آية به صورت‏«لمن خلقك‏»خوانده مى‏شد.
ذيلا نمونه‏هايى از قرآنهای مختلف كه بر اثر خالى بودن مصحف‏ها از نقطه‏رخ داده است، آورده مى‏شود:
سوره بقره،آيه 259:«ننشزها»،«ننشرها»،«تنشرها» .
سوره آل عمران،آيه 48:«يعلمه‏»،«نعلمه‏»
سوره يونس،آيه 30:«تبلوا»،«تتلو»
سوره يونس،آيه 92:«ننجيك‏»،«ننحيك‏»
سوره عنكبوت،آيه 58:«لنبوئنهم‏»،«لنثوينهم‏»،«لنبوينهم‏»
سوره سبا،آيه 17:«نجازي‏»،«يجازي‏»
سوره حجرات،آيه 6:«فتبينوا»،«فتثبتوا»
در هر صورت خالى بودن قرانهای عثمانی از علايم و نشانه‏ها علت عمده پيدايش‏اختلاف قرانها در زمان‏هاى بعد بود،زيرا مردم به شنيدن و حفظ كردن قرآن اتكاداشتند و طبيعتا هر موضوعی که متکی بر ذهن باشد در ان احتمال خطا وجود دارد
3.ناهنجارى نوشتارى:
اما رسم الخط قرآنهای عثمانى،در مقايسه با رسم الخط عمومى و متداول،داراى ناهنجارى‏هاى املايى فراوان و تناقض‏هاى بسيار در نحوه نوشتن كلمات‏مى‏باشد.
علت اين امر،عدم آشنايى عرب به فنون خط و روش‏هاى كتابت،در آن زمان‏بوده است. بلكه جز تعداد كمى از آنان نوشتن و كتابت را نمى‏دانستند و خطى را هم‏كه اين عده اندك بدان مى‏نوشته‏اند،خطى ابتدايى و در حد بسيار پايين و اوليه‏بوده است. علاوه بر اين‏كسانى را كه عثمان براى كتابت مصحف انتخاب كرده بود،افرادى بودند كه به‏غايت نسبت‏به شيوه كتابت‏بى‏اطلاع بودند و هر چند كه در آن وقت،خط درمرحله ابتدايى بود،ولى آنان بسيار بد خط بودند.همان گونه كه ابن ابى داوود نقل مى‏كند:
پس از تكميل نسخه‏هاى مصاحف،مصحفى را نزد عثمان بردند،وى پس ازديدن آن گفت:«چه نيكو و زيبا تهيه كرده‏ايد. ولى در آن ناهنجارى‏هايى رخ داده كه‏عرب خود مى‏توانند آن را به نحو صحيح تلفظ كنند».سپس گفت:«اگر املا كننده ازقبيله هذيل و نويسنده از قبيله ثقيف بود،چنين اشتباهاتى در آن پيدا نمى‏شد»( المصاحف-سجستانى ص 33-32)
ثعلبى در تفسير خود،ذيل آيه ان هذان لساحران (طه 20:63)طبق مى‏گويد:«عثمان گفت:در اين‏مصحف ناهنجارى‏هايى ديده مى‏شود كه هر عربى به زبان خود آن را صحيح ادامى‏كند.به عثمان گفتند:آيا آن را تغيير نمى‏دهى؟و به عبارت ديگر آيا تصحيح‏ نمى‏كنى؟ گفت:لزومى ندارد، نه حلالى راحرام مى‏كند و نه حرامى را حلال‏» .
نمونه‏هايى از مهم‏ترين اشتباهات رسم الخط موجود در قرآن :
سوره/آيه/آيه/املاء صحيح
بقره 164/1.«و اختلف الليل و النهار»/و اختلاف الليل و النهار»
/مائده 109/2.«علم الغيوب‏»/«علام‏»
/انعام 5/3.«ياتيهم انبؤا»/«انباء»
/انعام 26/4.و ينؤن عنه‏»/«يناون عنه‏»
/انعام 52/5.«بالغداوة‏»/«بالغداة‏»است و«و»بدون هيچ علت‏شناخته شده‏اى زايد است.
/انعام 94/6.«فيكم شركؤا»/«شركاء»
/هود 87/7.«ما نشؤا»/«ما نشاء»
/يوسف 87/8.«انه لا يايئس‏»/«لا يياس‏»
/ابراهيم 9/9.«ا لم ياتكم نبؤا»/«نبا»
/ابراهيم 21/10.«فقال الضعفؤا»/«الضعفاء»
/كهف 23/11.«و لا تقولن لشاى‏ء»/«لشى‏ء»
/كهف 77/12.«لو شئت لتخذت‏»/«لاتخذت‏»
/طه 94/13.«قال يبنؤم‏»/«يا ابن ام‏»
/نمل 21/14.«او لا اذبحنه‏»/«لاذبحنه‏»است و الف بدون هيچ علت معقولى‏اضافه شده است.
/نمل 29/15.«يا ايها الملؤا»/«الملا»
/روم 13/16.«شفعؤا»/«شفعاء»
/صافات 106/17.«لهو البلؤ المبين‏»/«البلاء»
/ص 13/18.«و اصحاب لئيكة‏»/«الايكة‏»
/زمر 69/19.«و جاى‏ء بالنبيين‏»/«وجي‏ء»
/غافر 50/20.«و ما دعؤا الكافرين‏»/«و ما دعاء»
هر گاه در نظر بگيريم كه مصحف‏هاى آن روز بدون نقطه و فاقد هر گونه علامت ونشانه بوده است،به خوبى در مى‏يابيم كه قرائت قرآن از روى قرآنها آن زمان با مشكل روبرو بوده است.مثلا خواننده قرآن جا می دانست ااذبحنه‏»زايد است و نبايد خوانده شود و يا چگونه بفهمد كه يكى از دو«يا»ى‏«باييد»در آيه و السماء بنيناها باييد زايد مى‏باشد، و يا در كلمه‏«نشؤا»بدون هيچ‏علامتى از كجا خواننده مى‏فهمد كه واو زايد است و الف ممدوده است و تلفظ همزه بعد از الف است؟
موضوع عجيب‏تر وجود تناقض در رسم الخط قرآنهای عثمانى است،به نحوى‏كه كلمه‏اى را در جايى به شكلى نوشته‏اند و همان كلمه را در جاى ديگر به شكلى‏ديگر و اين خود نشان مى‏دهد كه نويسندگان اوليه تا چه حد بی سواد بوده اند. و اين نشان دهنده فرهنگ اعراب در آن زمان است که باسوادترين و نخبگان آنان چنين بوده اند مثلا در آيه 247 سوره بقره كلمه‏«بسطة‏»با سين و درآيه 69 از سوره اعراف با صاد«بصطة‏»نوشته شده است.و نيز كلمه‏«يبسط‏»در آيه‏26 سوره رعد با سين و در آيه 245 بقره با صاد ضبط گرديده است.از اين قبيل‏تناقضات در قرآنهای عثمانى زياد وجود دارد.
نمونه‏هايى از اين تناقضات که نشانه بی سوادی نخبگان عرب در آن زمان می باشد :
/سوره.آيه/املاء قديم/سوره.آيه/املاء معاصر
/كهف 77/1.«لو شئت لتخذت‏»/اسراء 73/«اذا لاتخذوك‏»
/شعراء 176/2.«اصحاب لئيكة‏»ص 13/حجر 78 و ق 14/«اصحاب الايكة‏»
/ابراهيم 21/3.«فقال الضعفؤا»/توبه 91/«ليس على الضعفاء»
/يونس 49/4.«فلا يستئخرون ساعة‏»/اعراف 34/«لا يستاخرون ساعة‏»
/غافر 50/5.«و ما دعؤا الكافرين‏»/رعد 14/«و ما دعاء الكافرين‏»
/حج 10/6.«ليس بظلم للعبيد»/آل عمران 182/«ليس بظلام للعبيد»
/فرقان 9/7.«ضربؤا لك الامثل‏»/اسراء 48/«ضربوا لك الامثال‏»
/قمر 6/8.«يوم يدع الداع‏»/بقره 221/«و الله يدعوا الى الجنة‏»
/بقره 28/9.«فاحيكم ثم يميتكم‏»/حج 66/«احياكم ثم يميتكم‏»
/قريش 2/10.«اى لفهم رحلة‏»/قريش 1/«لايلف قريش‏»
/طه 94/11.«قال يبنؤم‏»/اعراف 150/«قال ابن ام‏»
/هود 87/12.«في اموالنا ما نشؤا»/حج 5/«في الارحام ما نشاء»
/ابراهيم 34/13.«و ان تعدوا نعمت الله‏»/نحل 18/«و ان تعدوا نعمة الله‏»
/فاطر 43/14.«فلن تجد لسنت الله‏»/فتح 23/«و لن تجد لسنة الله‏»
/فاطر 40/15.«على بينت منه‏»/محمة 14/«على بينة من ربه‏»
/يوسف 25/16.«لدا الباب‏»/غافر 18/«لدى الحناجر»
/الحاقه 11/17.«طغا الماء»/النازعات 17/«انه طغى‏»
/كهف 23/18.«و لا تقولن لشاى‏ء»/كهف 45/«و كان الله على كل شي‏ء»
/مؤمنون 24/19.«فقال الملؤا»/مؤمنون 33/«و قال الملا»
/الرحمان 31/20.«ايه الثقلان‏»/يس 59/«ايها المجرمون‏»
خواننده عزيز می بيند که در مورد قرآن چه اوضاع اسف باری وجود داشته ودر تاريخ اين کتاب چقدر دستخوش تغيير شده است و عجيب آنکه مسلمانان با وقاحت تمام مدعی محفوظ بودن قرآن از هر گونه تحريفی می باشند و نکته ای که شايد برايتان جالب باشد اينکه هم اکنون نيز بين قرآنهای مختلف عربی اختلافاتی وجود دارد که آنها را در قسمت های بعدی بررسی خواهيم کرد
توضيح:1)همانطور که قبلا گفتم در اين وبلاگ بطور تخصصی در مورد قرآن می نويسم . هدف من بودن يک مرجع در مورد واقعيات کتابی است که قرنها به گوش ما می خوانند از هر گونه تحريفی به دور بوده است
2) استفاده از مندرجات اين وبلاگ با ذکر ماخذ يا بدون ان کاملا آزاد است چون همه ما بايد هدفمان روشنگری باشد و بس .
3)اگر مطالب اين وبلاگ کمی از حالت عاميانه در امده بخاطر تخصصی شدن آن است
4)برای اينکه خود را از اين اتهام که منابع من درست نيست خارج کنم از اين پس بعد از هر ادعا منبع آن را هم می نويسم .
----------------------------[/FONT]
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]قرآن چگونه جمع آوری شد (قسمت پنجم):[/FONT][FONT=&quot]
همانطوری که قبلا هم گفتم قرآن به خط عربی کوفی به نگارش در آمد .و بعد ها اين خط به زبان عربی تغيير يافت .حتما اين را شنيده ايد که در مورد حروف قرآن و اعجاز آن بسيار مقالات و کتا بها نوشته شده است و حتی چند سال پيش شخصی به نام دکتر رشاد خليفه با استفاده از کامپيوتر مطالبی در بعد اعجاز رياضی حروف قرآن و نقش عدد 19 در آن نوشت که نشان می دهد چنين هماهنگی به هيچ عنوان نمی تواند کار يک انسان باشد. اگر مقالات رشاد خليفه که برای جهان اسلا م بسيار تکان دهنده بود بخوانيد چنانچه اگر از تاريخ قرآن اطلاعی نداشته باشيد به شدت تحت تاثير قرار خواهيد گرفت والبته خود رشاد هم انقدر از اين اعجازی که کشف کرده بود متاثر شده بود که بعدا خودش ادعای پيامبری نمود .
[/FONT]
[FONT=&quot]اما ببينيم آيا حروف وکلمات در قرآن جه سرگذشتی داشته است . قبلا مختصرا در اين مورد صحبت کردم .برای بررسی دقيق تر اين موضوع در ابتدا بايد ببينيم ويژگی خط عربی کوفی که قرآن در ابتدا به آن خط نگاشته شد چه خصوصياتی داشته است.
1)خط کوفی يکی از ابتدايي ترين نحوه های نگارش است که کلمات بر مبنای مقياس تلفظ نگاشته می شود
در اين الفبا کلمه به نوعی نوشته می شود که به چندين صورت قابل خواندن است .مثلا نون آخر کلمه با (ر)فرقی ندارد و در اين الفبا شکل (و)و (ی)يکی است .گاها (م)در آخر کلمه به شکل (و)و (د)به شکل (ک)و عين وسط کلمه به شکل (ه) می نوشتند . گاهی حروف يک کلمه را جدا از يکديگر می نوشتند و (ی)را از کلمه جدا می نوشتند مانند (يستحي ی)و ابته گاهی اوقات همين (ی)را هم حدف می کردند .مثلا (ايلافهم )به شکل (الافهم )نوشته می شد که برای خوانده ايجاد اشکال می کرد . در اين نگارش گاهی تنوين ر به شکل نون می نوشتند و نون راهم به شکل الف .مثلا لنسفعن به صورت لنسفعا (علق 96:15)
در اين الفبای ابتدايي واو و يا بدون هيچ دليلی حذف می شد که خود يکی از دلايل اختلافات در قرآنها (حتی امروزی )شده است. مثلا در آيه و صالحوا المؤمنين ( تحريم 66:4) و او از«صالحوا»حذف و به صورت‏«و صالح المؤمنين‏»نوشته شده.لذا معلوم نبود كه اين كلمه مفرد است‏يا جمع‏مضاف .
دقت کنيد کتابی که مسلمانان معتقدند از هر خطايي به دور است با چه الفبای متزلزلی نوشته شده است .
2)نقطه در الفبای کوفی وجود نداشته است
يکی از عوامل اصلی اختلاف در بين قرآنها بوده است بنابر اين ميان‏«س‏»و«ش‏»در نوشتن هيچ فرقى نبود.هم چنين ميان ‏«ب‏»، «ت‏» و «ث‏»، «ج‏»، «ح‏» و «خ‏»، «ص‏» و «ض‏»، «ط‏» و «ظ‏»، «ع‏» و «غ‏»، «ف‏» و «ق‏»، «ن‏» و «ى‏» تفاوتى ‏وجود نداشت. خواننده بايد با دقت در معناى جمله و تركيب كلامى تشخيص‏مى‏داد كه حرف موجود،جيم است‏يا حا و يا خا.هم چنين حرف مورد نظر با است‏يا تا و ثا،نون است‏. از اين جهت در سوره حجرات در قرائت كسائى آمده است: ان جاءكم فاسق بنباء فتثبتوا و در قرائت ديگران ...فتبينوا .ابن عامر و كوفيون خوانده‏اند:
ننشزها... (بقره 2:259) و ديگران‏«ننشرها...» .ابن عامر و حفص خوانده‏اند: و يكفر عنكم..( بقره 2:271) و ديگران‏«نكفر...» .ابن سميقع:«فاليوم ننحيك ببدنك‏»و ديگران «...ننجيك...»(يونس 10:92) خوانده‏اند .
كوفى‏ها-جز عاصم-«لنثوينهم من الجنة غرفا»و ديگران لنبوئنهم عنكبوت( 29:58)خوانده‏اند.
3.خالى بودن از علايم و حركات
در قرانهای اوليه كلمات عارى از هر گونه اعراب و حركات ثبت مى‏شد. وزن و حركت اعرابى و بنائى كلمه مشخص نبود، لذا براى خواننده غير عرب مشكل بودتا تشخيص دهد وزن و حركت كلمه چگونه است.حتى براى كسانى كه با زبان‏عربى آشنا بودند دشوار بود تا بدانند تلفظ و شکل كلمه چگونه است. مثلا مشخص نبود«اعلم‏»فعل امر است‏يا فعل متكلم مضارع و احيانا افعل التفضيل يا فعل ماضى ازباب افعال.
حمزه و كسائى آيه قال اعلم ان الله على كل شى‏ء قدير(بقره 2:259) را به صيغه فعل امرخوانده‏اند و ديگران به صيغه فعل مضارع متكلم . نافع آيه و لا تسال‏عن اصحاب الجحيم (بقره 2:119) را به صيغه نهى و ديگران به صيغه فعل مضارع مجهول‏خوانده‏اند .
حمزه و كسائى آيه و من يطوع...( بقره 2:158) را با«يا»و تشديد«طا»به صورت مضارع مجزوم خوانده و ديگران آيه را با«تا»و فتح و تخفيف‏«طا»به صورت فعل ماضى‏خوانده‏اند .
4.نبودن الف در كلمات
عامل ديگر اختلاف ،نبودن الف در خط کوفی بود. خط عربى كوفى از خط سريانى نشات گرفته است.در خط سريانى‏مرسوم نبود كه الف وسط كلمه را بنويسند و آن را نمی نوشتند .چون قرآن درابتدا با خط كوفى نگاشته مى‏شد، الف‏هاى وسط كلمه مانند«سماوات‏»رانمى‏نوشتند(به اين صورت:سموت).بعدها كه علايم مشخصه ايجاد شد،الف راصرفا با علامت الف كوچك در بالاى كلمه مشخص مى‏ساختند، مانند«سموت‏».
اين امر(اسقاط الف وسط كلمه)بعدها در بسيارى از موارد منشا اختلاف قرآنها ‏گرديد.
قرآن ابتدا توسط اين حروف الفبا بدوی به نگارش در آمد آنهم توسط کسانی که خود هم سواد درست و حسابی نداشتند و خودشان هم مرتکب اشتباهات املايي می شدند و خستگی آنها را هم که به دليل طاقت فرسا بودن اين کار به آنها تحميل می شدکه خود باعث اشتباهات بيشتر آنها می شد آ و اختلافاتی که در مورد خود قرآن را هم بود را هم اضافه کنيدو خود قضاوت کنيد که قرآنی که به نام کتاب بدون تغير خداوند در دستان مسلمانان است چه سرگذشتی داشته است و
واقعا که کتاب معجزه محمد بر چه ستون های استواری بنا شد .و جای تعجب دارد که همين کتاب مدعی است که خدايي که آن را فرستاد خودش هم آن را حفظ می کند .خواننده گرامی خود شاهد است که با وجود اين همه تزلزل در خط کوفی در و نحوه جمع آوری در زمان خليفه اول و سپس در زمان خليفه دوم با حروف و نگارش به خط کوفی و بار ديگر در تبديل به حروف الفبای عربی چه تغييرات وسيعی در قرآن بوجود آمد که همه آنها در تاريخ هم نقل شده است .مخصوصا حروف قرآن که به شدت در طول تاريخ تغيير کرده است .حالا مثلا اين جناب آقای دکتر رشاد چگونه مدعی است که کاشف اعجاز رياضی حروف و کلمات قرآن است خود جای سوال دارد البته خود او هم برای اينکه بتواند اين ادعای خود را ثابت کند مجبور شد خود او نيز در قران دست برده و آياتی از قرآن را نيز حذف کند .

[/FONT]
[FONT=&quot]-------------------------------------

[/FONT]
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]قرآن چگونه جمع آوری شد[/FONT][FONT=&quot]
(قسمت ششم )[/FONT]
[FONT=&quot]نقطه گذاری کلمات قرآن
در زمان خلافت حجاج بن‏يوسف ثقفى از جانب عبد الملك بن مروان(86-75) که حاكم عراق بود،مردم با كاربرد نقطه آشنا شدند و حروف نقطه دار را از بى‏نقطه مشخص ساختند. اين كاربه وسيله يحيى بن يعمر و نصر بن عاصم، شاگردان ابو الاسود دئلى انجام گرديد .
به علت رواج اسلام در بين سر زمين های غير عربی خواندن قرآن برای بسياری از تازه مسلمانان غير عرب مشکل می نمود . و در بين تلفظ کلمات آنها اختلافاتی بود که اين اختلافات باعث تغيير اساسی مفهوم قرآن می شد .
مثلا هر عرب زبانی ،طبعا كلمه كتب را در آيه كتب ربكم على نفسه الرحمة ( بقره 2:183) به صورت‏معلوم و همين كلمه را در آيه: كتب عليكم الصيام (توبه 9:3) به صورت مجهول مى‏خواند. درحالى كه غير عرب تشخيص نمى‏داد كه اين كلمه معلوم است‏يا مجهول. و گاهی اوقات اين موضوع به اشتباهات خنده داری منجر می شد كما اين كه ابو الاسود شنيد كه كسى كلمه‏«رسوله‏»در آيه ان الله بري‏ء من المشركين و رسوله به كسر لام مى‏خواند كه در اين صورت معناى آن اين است كه خداوند از مشركان و پيامبرش بيزار است. ابو الاسود با شنيدن اين غلط فاحش گفت:«تصور نمى‏كردم كه‏كار مردم به اين جا رسيده باشد»و لذا برای زياد بن ابيه كه در آن زمان حاكم كوفه بود(53-50) ماجرا را تعريف کرد . زياد ابن ابيه،قبل ااز ابو الاسود خواسته بود كه در اين باره چاره‏اى بينديشد، ولى او اعتنايي نکرده بود. تااين كه اين غلط فاحش را خود در تلاوت كلام خدا شنيد و آن گاه در بر آوردن خواسته‏زياد ابن ابيه تصميم گرفت و گفت: « آن چه امير بدان امر كرده انجام مى‏دهم‏».( الفهرست:ص 46.فن اول از مقاله دوم)
ابو الاسود نويسنده‏اى خواست تا از عهده نوشتن آن چه او مى‏گويد،به خوبى بر آيد.
نويسنده‏اى از قبيله عبد قيس در اختيار او گذاشتند ولى وى او را نپسنديد. نويسنده ‏ديگرى را انتخاب كردند كه زبردست‏بود و مورد قبول ابو الاسود واقع شد.
ابو الاسود به نويسنده مذكور گفت:«هر حرفى را كه من با گشودن دهان ادا كردم(مفتوح خواندم)، نقطه‏اى بر بالاى آن حرف بگذار و اگر دهان خود را جمع كردم(حرف را به ضمه خواندم)نقطه‏اى در جلوى آن حرف قرار بده و اگر حرفى را كسره ‏خواندم،نقطه‏اى در زير آن حرف بنويس‏»( صدر،حسن،تاسيس الشيعة لعلوم الاسلام،ص 52 )ابن عياض نيز می گويد كه ابو الاسودبه نويسنده گفت: «اگر حرفى را با غنه ادا كردم آن را با دو نقطه مشخص كن و اوهمين كار را انجام داد»
از اين پس،مردم اين نقطه‏ها را به عنوان علايمى براى نشان دادن حركات‏حروف و كلمات به كار بردند،ولى بيش‏تر اين نقطه‏ها را با رنگى غير از رنگى كه خط قرآن با آن نوشته شده بود،مى‏نوشتند و غالبا اين رنگ قرمز بود.
پس از آن كه نصر بن عاصم نقطه را براى تشخيص حروف نقطه دار از حروف بى‏نقطه در مصحف به كار برد،نقطه‏هاى سياه به نقطه‏هاى رنگى تبديل شد تا نقطه‏هايى كه لامت‏حركت‏بوده با نقطه‏هايى كه علامت اعجام است، اشتباه‏نشود و اين دو نوع نقطه از يك ديگر تميز داده شوند.
جرجى زيدان مصحف نقطه‏دارى را به همين كيفيت در دار الكتب مصر ديده‏است.او مى‏گويد: « اين قرآن نخست در مسجد عمرو بن عاص،در مجاورت ‏قاهره بوده و از كهن‏ترين قرآن‏هاى جهان است. ورق‏هاى آن بزرگ و خط آن بامركب سياه نوشته شده و نقطه‏هاى آن به رنگ قرمز است و همان طور كه ابو الاسود توصيف كرده،نقطه‏هاى بالاى حروف علامت فتحه و نقطه‏هاى زيرين علامت‏كسره و نقطه‏هاى جلو حروف نشانه ضمه است‏» .
همانطور که می بينيد حتی در باره اعراب قرآن هم حرف و حديث فراوان است و از ابتدا بين مسلمانان هيچگاه توافقی جامعی در اين مورد وجود نداشته است . و اين اعراب کلمات همانطور که ديديم در معنای جمله تاثير فراوانی دارد. اما در ادامه می بينيم که اين اختلافات تا چه اندازه جدی بوده است.

در مورد کلمات و نحوه اعراب آنها نظرات بي شماری ارائه می شد که بر اساس آن قرآن های مختلفی رايج گرديد که معروف ترين آنها عبارت هستند از:
1) ابن عامر:عبد الله بن عامر يحصبى(متوفاى 118)
2) ابن كثير:عبد الله بن كثير دارمى(متوفاى 120)
3) عاصم:عاصم بن ابى النجود اسدى(متوفاى 128)
حفص قرآن عاصم را دقيق‏تر و معتبر تر مى‏دانست و قرائت عاصم‏به وسيله او منتشر شده و تا امروز متداول است و همين قرائتى است كه امروزه دراكثر كشورهاى اسلامى رايج است.
4) ابو عمرو: زبان ابو عمرو بن علاء مازنى،(متوفاى 154)
5) حمزه: حمزة بن حبيب زيات(متوفاى 156)
6) نافع: نافع بن عبد الرحمان الليثى(متوفاى 169) - 110) هستند و اين نوع قرآن امروزه در برخی کشور های عربی رايج است.
7) كسائى: على بن حمزه(متوفاى 189)
بعدها سه نفر يگر به اين هفت نفر اضافه شدند که عبارتند از :
8) خلف بن هشام،راوى حمزه(متوفاى 229)
9) يعقوب:يعقوب حضرمى(متوفاى 205)
10) ابو جعفر:ابو جعفر مخزومى(متوفاى 130)
با گذشت زمان چهار نفر ديگر به اين جمع اضافه شدند:
11) حسن بصرى:حسن بن يسار(متوفاى 110)قارى
12) ابن محيصن:محمد بن عبد الرحمان(متوفاى 123)
13) يزيدى:يحيى بن مبارك(متوفاى 202)
14) اعمش:سليمان بن مهران اسدى(متوفاى 148)
در اينجا چهاده نفر را می بينيم که قاريان قرآن بودند که در نحوه خواندن قرآنهای خود اختلاف داشتند و جالب اين که برای هر کدام از اين چهارده نفر دو راوی وجود دارد يعنی قرائت هر کدام به دو روايت مختلف بيان شده که مجموعا بيست و هشت قرائت مختلف را بوجود می آورد.
اينها کسانی بودند که مورد اقبال جامعه قرار می گرفتند و مدعيان ديگری هم وجود داشته است و اين نشان می دهد که حتی در مورد نحوه خواندن قرآن هچگاه توافق جامعی وجود نداشته و ندارد و اختلاف بين قرائت ها تا انجاست که حتی برخی از علمای مسلمانان معتقدند اگر کسی سوره ای از قرآن را در نمازش به قرائت رسمی نخواند نمازش باطل است و حتی اين اختلاف در زمان محمد نيز وجود داشته است به نقل از زيد بن ارقم آمده است كه شخصى نزد محمد آمد و گفت:آيه‏اى راعبد الله بن مسعود و زيد و ابى بن كعب براى من قرائت كردند و قرائت هر سه بايك ديگر اختلاف داشت.قرائت كدام يك را اختيار كنم. پيامبر ساكت ماند. البته که واضح است که او چرا ساکت مانده ... !!!!
می دانيم که بسياری از اين حديث ها ساختگی هستند و به اين منظور که محمد هر سه را تاييد می کرده جعل شده است اما اگر اين حديث واقعی باشد هم نشان می دهد که حتی در زمان حيات محمد توافقی در مورد قرآن وجود نداشته است و اين بر خلاف ادعای بين مسلمانان است.
ولی کارخانه حديث سازی مسلمانان در توجيه اين اختلافات بيکار نمانده به يکی از اين احاديث توجه کنيد : انزل القرآن‏على سبعة احرف‏» که می گويند که اشاره بر اين دارد که قرآن به هفت لهجه نازل شده است.

و من واقعا متحيرم از اين همه هياهوی مسلمانان در مورد اعجاز تعداد کلمات وجملات و هزاران دروغ ديگر که در مورد اين کتاب می گويند .همانطور که ديديم هيچگاه کلمات قران ثابت نبوده و حتی درنوع کلمات و خواندن آن در بين مسلمانان هيچگاه توافقی نبوده است.[/FONT]
[FONT=&quot]و اما معجزه بزرگ قرآن اين است با اين همه حرف و حديث در مورد اين کتاب هنوز هم بيش از يک ميليارد مسلمان به اين موضوع اعتقاد دارند که قرآن در يک سينی در شب قدر به محمد نازل شده است و تا اکنون و حتی يک حرف از آن تغيير نکرده است.[/FONT]
[FONT=&quot]-------------------------------[/FONT]
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]قرآن چگونه جمع آوری شد؟[/FONT]
[FONT=&quot] (قسمت آخر ):
اگر چه حکام وقت در يکسان سازی قرآن های جديت فراوان بخرج می دادند ولی مسلمانان تا مدت زيادی در مقابل اين تغييرات مقاومت می کردند . به نظر می رسد که پس از محمد جانشينان او که از قوم قريش بودند پس از يکسان سازی قرآن در زمان عثمان با هر خواندن قرآن با هر نوع لهجه ای غير از لهجه خودشان مخالفت می کردند. البته در اين ميان کسانی هم بودند که با مطرح کردن بحث قرآئات قرآن سعی در آن داشتند که نحوه خواندن قران را از حالت انحصاری لهجه قريش خارج سازند .مثلا ابو شامه در دفاع از خواندن قرآن به لهجه های مختلف می گويد: حق همين است; زيرا علت اجازه قرائت قرآن به غيرلهجه قريش، توسعه بر عرب بوده است; چون سزاوار نيست تنها بر يك قوم توسعه داده شود. بنابراين هيچ كس جز به اندازه توانش، مكلف نمى‏گردد. كسى كه عادت در لهجه و لغت او، اماله يا تخفيف همزه يا ادغام يا مضموم نمودن ميم جمع يا وصل هاء كنايه و چيزهايى شبيه اين امور است، چگونه به گونه‏اى ديگر تكليف شود؟( التمهيد، ج‏2، ص‏99 و 100)
البته اختلاف بين لهجه ها خود بخود باعث تغيير در قرآن می شد مثلا كسى كه از قبيله هذيل باشد ، به جاى حتى حين ( مؤمنون(23) آيه 54 ) عتى حين تلفظ مى‏كند. كسى كه از قبيله «اسد» (اسدى) است تعلمون و تعلم و تسود وجوه را به كسر تاء فعل مضارع تلفظ مى‏كند. تميميان به جاى تخفيف همزه كه در قريش مرسوم است، همزه را اظهار مى‏كنند. و بنا بر اين کاملا طبيعی بود که حتی پس از يکسان سازی قران ها توسط عثمان سالها بعد دوباره بين مسلمانان اختلاف پديد آمد نگاهی به تاريخ مرگ بزرگان علم قرآن نشان می دهد که نيمه دوم قرن اول هجرت در حالی آغاز می گردد که بسياری از راويان معتبر قرآن فوت کرده و نسلی نو با افکاری جديد جايگزين آنها شده بود( تاريخ وفات اين گروه، در تبيين شرايط جديد حاكم بر اين مرحله بسيار سودمند است: ابوبكر (12 ق.)، عمر (23 ق.)، ابى بن كعب (29 يا 33 ق.)، عبدالله بن مسعود (32 ق.)، ابوالدرداء (32 ق.)، معاذ بن جبل (33 ق.)، حذيفة بن يمان (35 ق.)، عثمان (35 ق.)، على‏بن ابى‏طالب (40 ق.)، ابوموسى اشعرى (44 ق.)، زيدبن ثابت (45 ق.)، ابوعبدالرحمن سلمى (47 ق.) و ابن عباس (68 ق.).)اما قرن دوم هجرت را قرن اختلافات شديد البته از نوعی ديگر در تاريخ قرآن می توان ناميد و منشا اصلی اين اختلافات دو شهر بصره و کوفه بودند باز هم نگاهی به تاريخ مرگ صاحب نظران معتبر قرآن که هر کدام هم برای خود مدعی يک قرائت خاص بودند به روشن شدن موضوع کمک می کند.[/FONT]
[FONT=&quot]الف) مدينه
ابوجعفر يزيد بن قعقاع از قراى عشره (م 130 ق.)، شيبة بن نصاح (م 130 ق.) ونافع بن ابى نعيم از قراى سبعه (م 169 ق.).

ب) مكه
عبدالله‏بن كثير از قراى سبعه (م 103 ق.)، حميدبن قيس اعرج (م 130 ق.) و محمد بن محيصن از قراى اربعة عشره (م 123 ق.).

ج) شام
عبدالله بن عامر از قراى سبعه (م 118 ق.)، عطية بن قيس كلابى (م 121 ق.) ويحيى بن حارث ذمارى (م‏145ق.) .

و البته اين اختلاف در قرآن روز به روز بيشتر می شد و هر کسی برای خود مدعی يک نوع خاص از خواندن قرآن بود و در شهر های ديگر نيز مدعيانی ظهور کردند که صاحب نام های آنها به شرح زير است[/FONT]
[FONT=&quot]
ح)كوفه[/FONT]
[FONT=&quot] يحيى‏بن وثاب (م 103 ق.)، عاصم‏بن ابى النجود از قراى سبعه (م 127 ق.)، سليمان اعمش از قراى اربعه عشره (م 148 ق.)، حمزة‏بن حبيب زيات از قراى سبعه (م 123 ق.) و كسائى از قراى سبعه (م 189 ق.).
د) بصره
عبدالله‏بن ابى اسحق (م 129 ق.)، ابو عمرو بن علاء از قراى سبعه (م 154 ق.)، حسن بصرى از قراى اربعة عشره (م 110 ق.)، عاصم جحدرى (م 128 ق.) و قتادة‏بن دعامه (م 117 ق.).


[/FONT]
[FONT=&quot]البته در بوجود آمدن اين اختلافات هميشه موضوع دکانداری و سو استفاده از دين نيز وجود داشته است مثلا وقتى بازار قرائت در قرن دوم و سوم رواج پيدا مى‏كند و در اين ميان عده‏اى از قاريان از ديگران سبقت مى‏گيرند و آوازه و شهرت آنان همه جا را فرا مى‏گيرد، گروهى ديگر نيز، كه در طلب نام و نان و مقامى هستند، شهرت خويش را در انتخاب قرائت‏هايى نادر و مخصوص به خود مى‏جستند. اينان تمامی سعی خود را بر اين قرار مى‏دهند كه قرآن را به گونه‏اى بخوانند كه ديگران نمى‏خوانند و البته براى قرائت خويش نيز با توجه به نقص و ايرادات ذاتي که در خود قرآن وجود دارد، دليل‏تراشى نيز مى‏نمودند. بعضی قاريانى كه به قرائت‏هاى شاذ و نادر روى آورده و شيفته چنين قرائت‏هايى گرديده‏اند، به احتمال زياد تحت تاثير اين خصلت قرار گرفته و مثل بسياری از آخوندان اين زمان دين و قرآن را وسيله‏اى براى شهرت و کسب پول و قدرت خويش قرار داده‏ بودند. البته در معروف شدن يک قرائت نيز سواد فرد راوی و ميزان نفوذ او در مراجع قدرت و ميزان مقبوليت او در مراجع دينی تاثير زيادی داشت و در هر صورت معروفيت يک قرائت به معنای معروفيت راوی و سرکيسه کردن مردم عامی توسط آن قرائت بود. کماينکه امروزه نيز از همين قران بسياری به نان و نوا رسيده اند که شمار آن در کشور ما کم نيست .
خلاصه اينکه دامنه اين اختلافات تا قرن چهارم کشيده شد و ديگر کسی را يارای آن نبود که مانند عثمان همه قرائت ها را از بين برده و يکی را جايگزين آن سازد زيرا عثمان هم خود از ياران بزرگ محمد بود و هم ساير ياران محمد بشدت از او حمايت می کردند ولی در قرن چهارم ديگر هر کسی برای خود مدعی بود و کسی هم نمی توانست ادعا کند که مثلا فلان قرائت را خود از زبان محمد شنيده است اما در اين ميان فردی بنام ابن مجاهد در اقدامى ضربتی ، موضوع اختلاف در قرائت قرآن را براى هميشه مسدود مى‏كند و با انتخاب هفت قراءت از قاريان قرن دوم هجرى و تدوين آنها در كتاب السبعه همه مدعيان روزگار خويش را، كه بلافاصله از خود عكس‏العمل نشان مى‏دادند را در مقابل عمل انجام شده‏اى قرار مى‏دهد. در واقع ابن مجاهد مجبور به اين کار بود .و او نمی توانست يک قرائت را بپذيرد و ديگری را رد کند و بناچار هفت قرائت را که هر کدام به نوعی مقبوليت بيشتری داشت را رسما پذيرفته و مابقی را مردود اعلام می کند
قرائت های شاذ:
همان طور که توضيح داده شد اختلاف در مورد قرآن هم به کل کتاب مربوط بود که قرآن ها در زمان عثمان يکسان گرديد ولی اين اختلاف بعد ها به قرآن های عثمانی هم سرايت پيدا کرد زيرا اين قرآن ها هم دقيقا مانند هم نبودند و بعد از نقطه گذاری و تبديل آن به الفبای عربی بر دامنه اختلافات افزوده شد و حتی امروزه هم، قرآن های رايج با هم اختلافاتی دارند و شبيه هم نيستند. و جالب است بدانيد علمای اسلام برای تشخيص يک قرائت صحيح شرايط زير را قرار داده اند :
شرط اول:صحت‏سند قرائت. بايد قرائت‏شناخته شده،داراى سند صحيح تايكى از صحابه باشد.
شرط دوم:با رسم الخط قرآن توافق داشته باشد.
شرط سوم:با قواعد ادبى عرب توافق داشته باشد.
هرگاه قرائتى داراى اين سه شرط باشد،صحيح و مورد قبول است.اگر يكى ازاين شروط را نداشته باشد غير صحيح و مردود است.اصطلاحا به قرائتى كه فاقدشروط مذكور است،شاذ گويند.
به زبان ديگر يعنی ساختمان نوشتاری قرآن آنقدر متزلزل و دارای ابهام است که برای قرائت آن هم شرط و شروط داردکه يکی از آنها سازگاری با قواعد ادبی است ولی در آينده خواهيم ديد که محمد و شايد خدای او در بسياری از موارد در قرآن امروزی اشتباهات گرامری فاحشی کرده اند.
آيا اين به ذهن انسان خطور نمی کند که با اين همه آيه و حديث که در مورد عاری از تغيير بودن قرآن دارد و مقايسه آن با سرگذشتی که مختصرا از آن ديديم نشان می دهد که همه اين آيات و احاديث دروغی بزرگ برای فريب ميليون ها انسان در گذشته و حال بوده و هست. در واقع از ابتدای تکوين دستآويزی برای استثمار انسانهای جاهل و نا آگاه بوده و هست و متاسفانه خواهد بود .
البته اين بحث را خيلي خيلي مفصل تر از انچه که منتشر کرده ام تهيه کرده ام ولی بنا به دلايلی اين قسمت را قسمت آخر اين مبحث قرار دادم ولی اين قول را می دهم که کل آن را که کتابی در باره قرآن است بزودی بصورت آن لاين بر روی اينترنت قرار خواهم داد .از هفته بعد قرآن را از درون مورد بررسی قرار خواهم داد و بيشتر از صد تناقض علمی و تاريخی و عقلی را در مورد قرآن بررسی خواهيم نمود .[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
معرفت شناسي و خردگرايي
در ارتباط با خرد و خرد گرايي كه سئوال عده اي از دوستان بوده است ، مناسب ديدم كه به تشريح فلسفي اين موضوع بپردازم .

بطور حتم بر كسي پوشيده نيست كه خرد محصول قوه فاهمه انساني و خرد گرا نيز به كسي اطلاق مي گردد كه ازاين استعداد بتواند بنحومطلوب استفاده كند . البته بطور حتم انسانها از نيروي عقلاني خود استفاده مي كنند ولي در اينجا بحث بر سر خرد گرايي در مسائل ريشه اي و اعتقادات بعبارتي ديگر در جهانبيني و ايدئولوژي مي باشد . هنگامي كه فوئر باخ اثبات مي كند كه مطلق مد نظر هگل چيزي بجز خدا نيست و مي گويد كه اين مفاهيم توسط هگل به شكلي ديگر مطرح شده اند و از طرفي نيز بر خرد گرا بودن هگل معترفيم ، اين سئوال مطرح مي گردد كه پس خرد گرايي نتايج نادرست نيز مي تواند ببار آورد( البته چنانچه چنين نتيجه گيريهايي را نادرست بدانيم ) . در اينجا اين مطلب به ذهن خطور مي كند كه صرف استفاده از قواي فاهمه اهميت دارد هر چند نتيجه نامطلوب به بار آيد و يا استفاده از قواي فاهمه حتما نتيجه مطلوب به بار خواهد داشت . با اين مقدمه سعي در تشريح نحوه عملكرد كمپاني ذهن انساني را دارم كه در ارتباط مستقيم با خرد گرايي نيز مي باشد .
در باب معرفت
غرض از معرفت دو مقوله بكار بردن روشي براي شناسايي و دستيابي به نتايجي واضح مي باشد .روشهاي شناسايي پارهاي از فعاليتهاي ذهني هستند مانند درك كردن ، بخاطر آوردن ، تصديق كردن ، استدلال ، تامل و غيره . نمونه اي از نتايج شناسايي قضاياي علمي مي باشند مانند قانون جاذبه ، قضيه فيثاغورث و غيره . در نظر داشته باشيد كه نتايج شناسايي مفاهيمي هستند كه مجموعه اي از روابط در آنها صورت بندي گرديده است .
در بحث معرفت شناسي ، روشها و نتايج شناسايي مورد ارزيابي قرار گرفته ، صدق و كذب آنها تعيين مي گردد . اگر درستي عمل شناختن و نتيجه شناسايي را حقيقت آن موضوع بناميم ، اين موضوع مطرح مي گردد كه حقيقت چيست و يا ماهيت حقيقت چيست ؟ اين اولين مسئله اساسي در بحث معرفت شناسي مي باشد .
در باب حقيقت
بدون ترديد هر كسي حاضر است گفته اي را كه خود به آن باور دارد را بعنوان حقيقت تصديق كند . بعنوان مثال چنانچه كسي معتقد باشد كه خدا وجود دارد مي گويد اين حقيقت است كه خدا وجود دارد. اين در حاليست كه اين شخص خود مي داند كه حقيقت وجودي خدا ( از ديدگاه كسي كه بدان معتقد است)با آنچه او در ذهن خود پرورانده است ، يكي نيست . با توجه به اينكه حقايقي وجود دارند كه بعلت خارج بودن ازمحدوده علم فرد به آنها واقف نيست وبا توجه به اينكه همگان اشتباه مي كنند و ميدانند كه اقوالي هستند كه به آنها اعتقاد دارند ولي آنها حقيقي نيستند و با توجه به اينكه معيارها و روش هايي كه باعث گرديده تا نتايج كنوني حاصل گردد ، بوسيله تحقيقات دقيق و منظم حاصل نگرديده است و صحت ملاكهاي مورد نظر در ترديد است ، پس فقط در صورتي عقايد راسخ خود را بدون تامل بعنوان حقيقت قبول خواهيم كرد كه آن نتايج بوسيله روشها و ملاكهاي قطعي و تغيير ناپذير حاصل گرديده باشد. پس بسته به اينكه گذر زمان بر روي ملاكهاي تعيين كننده حقيقت تاثير گذار باشد يا نباشد ، حقيقت مي تواند نسبي باشد .اما در اينكه چه اموري را ملاكهاي نهايي و قطعي بدانيم نظريات مختلف است . عده اي مي گويند ملاك قطعي براي تعيين حقيقت عبارت از اجماع و مقبوليت عام ميباشد گروهي ديگر بداهت ذاتي را ملاك قطعي مي دانند و مي گويند حقيقت هر فكري عبارت است از بديهي بودن آن آنگونه كه درك گردد. پراگماتيست ها مي گويند شرط حقيقي بودن يك قول عبارت است از فايده و سودمندي آن از نظر عملي و مي گويند چنانچه عقايد ما موجب موثر و كار آمد شدن اعمال ما بشوند تا آنجا كه به اهداف خود نايل گرديم ، دراين صورت اين عقايد حقيقي هستند .
براي روشن تر شدن اين موضوع يك مثال مي آورم :
در نظر بگيريد شخصي در حال عبور از كنار خانه ايست كه در آن باز است . بحس كنجكاوي وارد خانه مي شود و با شخصي روبرو مي گردد كه بالاي جسدي خونين ايستاده در حاليكه چاقويي خونين در دست دارد . اولين چيزي كه بذهن فرد خطور مي كند اينست كه آن شخص قاتل است . البته اين درست است كه در واقع چنين بنظر مي رسد ليكن آيا در حقيقت نيز چنين است؟ اين اشتباه مي تواند از آنجا ناشي مي گردد كه اين شخص در قضاوت خود از ملاكهايي صحيح استفاده نكرده است .
براي درك اعتبارملاكهايي كه مي توان از آنها به ضرس قاطع استفاده كرد ، مرتبط بودن موضوع مورد نظر با ملاك مي باشد . اين همان مطلبي است كه بسياري از افراد براي مثلا اثبات خدا بدان تمسك مي جويند . مثلا مي گويند براي درك خداوند بايد به دل رجوع كني.اگر اين مقوله فقط در دلها(ذهني) مي بود درست است در حاليكه مي گويند خدا وجود دارد و نه وجودي ذهني چون وجود ذهني كه نمي تواند خالق جهان عيني گردد . پس ملاك مورد نظر در اينجا نامعتبر است و نتيجه گيري نادرست . دومين مسئله اساسي در بحث معرفت شناسي ، منشا معرفت و شناسايي مي باشد .
ريشه معرفت و شناسايي
در اين مقوله سه بينش عمده وجود دارد : 1- اصالت عقل 2- اصالت تجربه 3- اصالت غير معقول
اينكه در گذشته گروهي از فلاسفه فقط براي عقل اعتبار قائل بودند و منكر ارزش تجربه بودند بدان سبب بود كه تجربه را متكي بر حواس و خطا پذير مي دانستند و معتقد بودند آنچه حقيقي است با ابزار خطا پذير نمي توان بدان دست يافت . اين بينش باعث كند گرديدن پيشرفت در علوم طبيعي مي گرديد . ليكن اكنون ديگر اين بحث ها مطرح نمي باشد بلكه بحث بر سر اين است كه آيا مي توان قولي را قبول كرد كه مبتني بر تجربه نباشد ؟
احكامي را كه بتوان بدون نياز به تجربه پذيرفت را احكام اوليه مي نامند . مثلا اينكه بپذيريم مربع چهار ضلع مساوي دارد نياز به تجربه ندارد و براي درك اين مفاهيم صرفا كافي است معاني آنها را بدانيم اينگونه قضايا را تحليلي مي نامند . ولي اينكه بگوييم مجموع زواياي يك مثلث 180 درجه است يك قضيه تجربي است . اين نكته بيانگر اينست كه براي درك صحيح بايد از اصلت عقل و تجربه با هم استفاده گردد .
در سيستم اصالت عقل ، شناسايي فقط در اثر فعاليت طبيعي و منطقي قواي شناسنده حاصل و نه از طريق ارتباط با منابع و مراجع باصطلاح فوق طبيعي . بدين صورت اين سيستم در مقابل اصالت احساس و عاطفه قرار مي گيرد . پيروان سيستم اصالت عقل به علمي ارج مي نهند كه شناسايي آن از نوع علمي بمعناي خاص است . معرفت علمي آنست كه قابليت انتقال بين اذهان را داشته باشد و بتوان صحت و سقم آنرا بنوعي تعيين كرد .
فقط بهنگامي مي توان نظرياتي را عنوان كرده و دعوت به قبول عام كرد كه بتوان آنها را بنحو روشني بصورت الفاظ درآورد تا هر كسي بتواند صحت سقم آنرا تعيين نمايد . يعني نخست بايد جامعه را از سلطه شعارها و عبارات بي معني ، كه غالبا داراي پشتوانه احساسي قوي مي باشند ، رهانيد و سپس جامعه را در مقابل نظرياتي كه بوسيله گروهي با نهايت اطمينان عنوان مي گردد و قابل آزمايش بوسيله ديگران نيست و بدين سبب مي تواند كاذب باشد حفظ نمود .
مثلا فلان فرمول فيزيكي را ما بدون اينكه بدانيم چگونه حاصل گرديده قبول مي كنيم و از آن استفاده مي كنيم . اين با مطلب قبل منافاتي ندارد چون ما نيز مي توانيم با داشتن تجهيزات در آزمايشگاه آنرا بدست آوريم . ولي وقتي مي گوييم خدا وجود دارد و دعوت مي كنيم تا ديگران نيز آنرا باور كنند اين مسئله اي نيست كه بتوان بدان دست يافت و آنقدري كه معتقدان به آن فكر مي كنند واضح است در اصل واضح نمي باشد دليل محكم براي عدم وضوح آن اينهمه افرادي كه در گذشته و حال بدان اعتقادي نداشتند و البته افراد بزرگي هم بودند .
اصالت غير معقول به سيستمي اطلاق مي گردد كه بر كشف و شهودي خاص اطلاق مي گردد . از زمره كساني كه در اين سيستم قرار مي گيرند مي توان به عارفان ، اديان و ... اشاره كرد . مقصود كساني هستند كه داراي تجربه خاص هستند مثلا عرفا داراي تجربه خاصي بنام حالات جذبه و خلسه عرفاني هستند كه در اين تجربيات حالاتي به آنها دست مي دهد و به يقين باطني مي رسند كه خدا وجود دارد . افرادي كه داراي چنين تجاربي مي باشند را بسختي مي توان با براهين عقلي از عقيده اشان منصرف ساخت آنها از احكامي كه پيروان اصالت عقل و تجربه درباره ايمان آنها صادر مي كنند ، ترديدي بخود راه نمي دهند . اين گروهها چون قادر نيستند كه عقيده خود را بنحو مطلوبي موجه كنند ، از عقيده خود نيز دست بر نمي دارند .
سومين مسئله اساسي در بحث معرفت شناسي حدود شناسايي مي باشد .
حدود معرفت و شناسايي
منظور از اين مطلب اينست كه آيا شخص مي تواند چيزهايي بغير از استنباط هاي ذهني خود را درك كند يعني مي تواند از حدود خود فراتر رود و به يك واقعيت متعالي و خارج از ذهن خود نائل آيد ؟
در اين ارتباط سه ديدگاه عمده وجود دارد : 1- ايده آليسم 2- رئاليسم 3- پوزيتيويسم
ايده آليستها مدعي هستند كه كليه ادراكات ما تجربيات ذهني ما مي باشند و اين ذهن ماست كه اشيا را آنگونه كه ملاحضه مي كنيم ، مي نماياند و استدلال مي كنند كه در صورت تغيير شرايط محيطي اشيا نيز داراي صورتهاي ديگر مي گردند . ايده آليستها حقيقت را در شناسايي مطابق با ملاكهاي برگزيده مي دانند و ملاكهاي برگزيده را بداهت تجربي ، سازگاري بين اجزا و مقبوليت عام مي دانند .
در ارتباط با رئاليسم بر خالف ايده آليسم مدعي هستند كه اموري كه قابليت تجربه شدن را دارند داراي وجود واقعي هستند و اصولا دلايل ايده آليستها را بي اساس مي دانند . رئاليست ها مدعي هستند كه معيارهايي كه ايده آليست ها بكار مي برند نسبت به معيار تجربه داراي اعتبار كمتري است و مدعي هستند كه تجربه ، ايمان ما را به واقعيت آنچنان مستحكم مي سازد كه هيچ انتقادي نمي تواند آنرا تغيير دهد .
پوزيتيويستها مدعي هستند كه شناخت فقط به اموري مي تواند تعلق گيرد كه در تجربه عرضه شده يا بتوانند عرضه شوند . بعبارت ديگر متعلق شناسايي فقط امور تجربي است و آنچه در حيطه تجربه قرار نگيرد ناشناختني است و در اين ارتباط به علم فيزيك ارجاع مي دهند . مثال : جريان الكترومغناطيسي در طول سيم جريان دارد اين بدان معني نيست كه الكترونهاي غير قابل ادراك و تصور در طول سيم در حركت اند بلكه چنانچه دو انتهاي سيم را به يك آمپرمتر وصل كنند عقربه آن حركت مي كند كه اين امري تجربي است كه نشاندهنده صحت موضوع مي باشد . پوزيتيويستها امكان شناخت عالم مافوق حس را انكار مي كنند و بنظر آنها تمامي مسائل مربوط به ماوراالطبيعه بي اساس است . در تاريخ فلسفه توجه بسياري درباره ماهيت يا ذات اشيا شده است ليكن پوزيتيويستها مدعي هستند كه اين مسائل اشتباه مطرح گرديده است .
نتيجه گيري :
در اين مقال مدعي نيستم كه مطلب بغرنجي را عنوان كرده ام . فقط مي توان گفت كه مروري بر برخي شيوه ها و سيستمهاي فلسفي داشته ام . بطور حتم خواننده بعد از خواندن اين مطلب آشنايي عميقتري نسبت به خرد و خردگرايي پيدا خواهد كرد .
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
[جامعه ايراني

[جامعه ايراني

آيا واقعا جامعه ايراني اينچنين است كه خرد گرايان از ان ياد ميكنند ؟به بررسي مقاله انها مي پردازيم :
جامعه ايراني​
جامعه ی ايرانی درطول تاريخ پرفرازونشيب خود نه تنها دگرانديشي را دردامان خود پرورش نداده است بلکه دگرانديشان را کرارا موردتعقيب وآزار قرارداده است. علت اين امر را از يکطرف بايد دراستبداد ساختاری و ريشه دار جامعه دانست و ازطرف ديگر در ناآگاهی همگانی که خود ريشه دريک جامعه سنتی استبداد زده دارد. به اين ترتيب استبداد و ناآگاهی در يک دورتسلسل، جامعه را بيش ازپيش به مغاک تيره گرايی فروافکنده اند. با وجود اين نبايد اين درس بزرگ تاريخ مشترک انسانی را فراموش کرد که نه جباريت و نه سنگوارگی فکری هيچکدام ذاتی و سرنوشت گريزناپذير هيچ جامعه ای از جمله جامعه ی ما نيستند. پيوستگی تنگاتنگ سردمداران مذهب و سياست بشکلی پيگير و بی امان دگرانديشی را سرکوب کرده .منصور حلاج را خليفه ی بغداد با فتوی بيش ازچهل روحانی پس ازهشت سال زندان و شکنجه کشت. شيخ اشراق را اربابان شريعت به دستورعبدالملک پسرصلاح الدين ايوبی به جرم تلاَش درجهت احيای فلسفه ی قديم ايرانِی را بطرزفجيعی کشتند. کشتار دگرانديشان به جرم کفروالحاد يک الگوی هميشگی را درتاريخ ايران تشکيل داده است. به اين دليل دگرانديشان کلاسيک ما مانند خيام، حافظ وعبيد زاکانی انديشه های خود را يا بصورت کوتاه رباعی وار، يا در قالب طنز و يا درپوششی از کنايه مجازارائه داده اند. به علت جو شديد استبدادی، حتی اين ترفندها اغلب کارساز نيفتاده و دگرانديشان را آزار و سرکوب رهايی نبخشيده است.
درطليعه ی جنبش مشروطيت به سبب شرايط استبدادی، دگرانديشی ازخارج به داخل کشور معرفی شد و دگرانديشان داخلی را تغذيه کرد و الهام بخشيد. انديشمند بزرگ شرق ميرزافتحعلي آخوندزاده که از هفده سالگي ازتبريز به تفليس مهاجرت کرده بود، درروسيه با انديشه های مادی و ليبراليسم غربی آشنايی يافت و از تبعيد "تمثيلات" و "مکتوبات" خود را برشته تحرير درآورد. ميرزاآقاخان کرمانی از تبعيد دگرانديشی را پی گرفت، ليکن هنوز پای به ايران نگذاشته بود او را در پای درخت نسترن سربريدند. ديگر دگرانديشان جنبش مشروطيت مانند ميرزا حبيب اصفهانی، عبدالرحيم طالبوف، حاج زين العابدين مراغه ای، حاج سياح و ميرزاملکم خان آثارخود را در تبعيد نوشته اند.
سوگمندانه روشنفکران ايرانی نتوانستند يا نخواستند برشالوده ای که دكان داران دين و ديگران پی ريخته بودند يک جنبش پی گيرفکری بسازند. نيروهای چپ، درآغاز حيات شان، دراين زمينه گامهايی برداشتند. دکترتقی ارانی با آثار قلمی خود در ترويج فرهنگ مادی گامهايی برداشت، ليکن ديکتاتوری تازه پا اين گامهای نااستوار را در نطفه خفه کرد. نيروهای چپ در تحول تاريخی شان، متاسفانه روشنگری و مبارزهِ ی پی گير عليه جزم گرايی رافدای برنامه های خطی و سياسی کوتاه مدت خود ساختند. آنها گه گاه با يک بعدی کردن انديشه های مارکس، انگلس، لنين، استالين و مائو به نوعی تقدس گرايی در پوشش چپ دامن زدند. کار بجايی رسيد که چپ برای خود خدايان زنده و مرده ی گوناگون ساخت و جای چون و چرا و مخالفت فکری را باقی نگذاشت.
زنده نام احمد کسروی را بايد يکی از پی گيرترين، شجاع ترين و صادق ترين دگرانديشان تاريخ معاصر ايران دانست. کسروی و"باهماد آزادگان" او علم مبارزه عليه خرافات مذهبی- بخصوص–نوع شيعی آن - برافراشتند. ليکن کسروی به علت زمينه آخوندی خود نتوانست از يک چهارچوب دينِی فراتررود و روشنگری خود را با الحادی پی گير پيوند دهد. کسروی با ايجاد يک مذهب تازه (پاکدينی) توهمی را جانشين توهمي ديگر ساخت. باوجود اين نبايد خدمات ارزنده ی کسروی را در حوزه ی روشنگری جامعه ی ايرانی از نظر دور داشت: بسياری از شاگردان کسروی از استاد فراتر رفتند و در قلمرو الحاد ره سپردند. افسوس که کسروی را کوردلان مذهبی وسياست گران نان به نرخ روز بخور ترور کردند و باهماد او را به نابودی کشاندند.
وامروز ما در کجای زمين ايستاده ايم؟ کسروی جای خودرابه امثال دوم خرداديی هايی داده است که ظاهرا دم ازحقوق اساسي بشر وجامعه ی مدنی می زنند ولی عملا هرگزاز چهاچوب فقه شيعه ی جعفری فراتر نمی روند تا چه رسد به اصول شريعت اسلامی.
درجامعه ی امروز ايران همه از آزاديهای مدنی سخن می گويند، ليکن جنبش حقوق مدنی تنها دريک چهارچوب مذهبی فعاليت دارد. نويسندگان، هنرمندان، روزنامه نگاران و مترجمين ايرانی با مايه گذاشتن از جانشان به انجام کارهای ارزنده ای توفيق يافته اند که در کل تاريخ ايران کم سابقه بوده است. ليکن وضع موجود اجازه نداده است که آنان چه از جنبه ی معرفت شناسی و چه از لحاظ شيوه ی تحقيق بتوانند از چهارچوب های تعيين شده ی مذهبی فراتر روند. چپ در ايران حضورفعال ندارد و اگر هم می داشت به سختی می توان اانتظار برنامه ی درازمدت روشنگری را از آنها داشت. اين واقعيت متاسفانه در مورد نيروهای چپ خارج ازکشور نيز صادق است. برآيند همه ی اينها اين است که بطور مثال، بقول دکترآرامش دوستدار، امروز پس از متجاوز از نيم قرن هنوز کتاب ناقص و پندارگرايانه ی "سيرحکمت در اروپا" ی محمد علی فروغی را بعنوان کتاب درسی فلسفی درپيش روی داريم بدون آنکه توانسته باشيم چيزی را جای گزين آن سازيم.
اين واقعيت های تلخ به اين معنی نيست که درجوامع درون و برون مرزی ايرانی نيروهای روشنگر با ديدگاه های منسجم و خردگرايانه کم داريم. رهروان اين راه پرپيچ و خم گامهای ارزنده ای در اين راستا بر داشته اند. ليکن همه ی اين خدمات ارزنده بصورت پراکنده و بدون پيونده زنده با يکديگر صورت پذيرفته است. متاسفانه آثار برخی ازاستادان روشنگر در جامعه امروزين بسيار محدود انتشار مي يابد و اثر بخشي گسترده اي پيدا نكرده است..
کمبودهای بالا، ضرورت تحول بخشيدن به يک جنبش فکری مترقی، مستقل و روشنگرايانه رادر دستورکار هر انسان تشنه ی بالندگی قرار می دهد. ولي نبايد به قيمت فراموش کردن ايجاد يک زمينه ی مناسب برای برخورد انديشه ی آزاد انسانی و تحول مستقل و غير جزم گرايانه ی آن تمام شود.
اگرامروز پس از گذشتن نزديک به يک قرن از جنبش مشروطيت، هنوز درجامعه ی درون مرزی ايران پاسخ تراوشات انديشه ی انسانی را با ناسزا مي دهند ، آيا ايرانيان برون مرزی را نيز دست بسته اند؟ افسوس که ايرانيان برون مرزی نيز، عليرغم جوآزادی که درآن زندگی می کنند، تا به امروز نتوانسته اند ضمن کاربرد يک وسيله ی ارتباط جمعی نيرومند، با انديشمندان درون مرزي ارتباط صميمي برقرار نمايند.البته نبايد فراموش كرد که جامعه ی درون مرزی ايران در بطن خود از آگاهی بالايي برخوردار است. ليکن بختک سنگين و هولناک عقايد مذهبي فلسفه را غلام حلقه بگوش الهيات نموده است ..
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
اشاراتي بر كتاب سينوحه

اشاراتي بر كتاب سينوحه

قبلا بدليل ذكر يكسري مطالب مربوط به اناتومي انسان از خواننده پوزش طلبيده ميشود ولي بدون ذكر انها هم مطلب نا رسا ميشد.

براي اولين بار انديشهُ خداي يگانه چگونه بوجود آمد


كتاب سينوحه كه مشتمل بر حكايتهاي تاريخي ملتهاي باستاني همچون هاتي و ميتاني و كوش مي باشد. توسط سينوحه پزشك دربار مصريان در 1350 سال پيش از ميلاد مسيح نوشته شده است. اين كتاب به خط دموتيك كه تغيير يافتهُ خط هيروگليف است نوشته شده و توسط ميكاوالتاري به زبان فرانسه تدوين و ترجمه شده است. با خواندن اين كتاب با حقايق حيرت انگيزي آشنا مي شويم . از جمله اينكه مصريان در حدود 4000 سال پيش از چه تمدن عظيمي بر خوردار بوده اند. آنها براي درمان بعضي از بيماريهاي نا علاج كاسهُ سر را مي شكافتند. تا به قول خودشان بخارات شيطاني و گاهي تومورهاي درد زا را از سر فرد مورد نظر بيرون كنند. براي اينكه خوانندگان عزيز را ترغيب به خواندن اين كتاب كنم بايد اضافه كنم كه سينوحه در اين كتاب از ساخت دندان مصنوعي و همينطور از تست ادرار براي پي بردن به حاملگي يا عدم حاملگي سخن به ميان آورده است. كه در جاي خود بسيار تحسين بر انگيز است. نكتهُ ديگري كه در اين كتاب حائز اهميت است اين است كه چگونه در طي قرون يك عمل خدا پسندانه و در زمان ديگر خدا ناپسند جلوه مي كند. براي مثال اگر در آن زمان لباس زنان به گونه اي بود كه شكمشان را پوشانده بود اين عمل را بر عليه ميل خدايان مي دانستند. براي آنان بسيار عجيب بود كه زني بسيار پوشيده در انظار مردم ظاهر شود .در جاي ديگر از اين كتاب به راز يكي از خدايان كه ماري عظيم الجثه بيشتر نبوده است پي مي بريم. آنچه در اين كتاب براي من بيشتر از هر چيزي جلب توجه كرد پي بردن به اينكه خداي يگانه براي اولين بار چگونه بوجود آمد مي باشد
پس از اينكه آمون هوتپ سوم از سلسلهُ 18 فراعنه مصر بواسطهُ شكافتن سرش توسط پاتور سر شكاف سلطنتي زندگي را وداع مي كند ‘ پسر صرعي او جانشين وي مي شود. در آن زمان پرستش آمون مرسوم بود . آمون در نام فراعنه بيانگر نام همان خدا بود كه در معابد بتهايي براي پرستش او ساخته بودند. آمي كاهن بزرگ معبد آمون بود . كه معشوقه زن فرعون متوفي بود. در طول داستان سينوحه متوجه خواهيم شد كه آمون هوتپ چهارم كه بعدها به اخناتون تغيير نام ميدهد در واقع فرزند نا مشروع همين كاهن بزرگ است و نه فرزند آمون هوتپ سوم
اخناتون پس از اينكه به سلطنت رسيد درصدد بر آمد آتون خداي ناديدني را جايگزين آمون كند. وي نام خود را از اخنامون به اخناتون تغيير داد. حتي دستور داد كه قبر فراعنه پيشين را بشكافند و در همه جا حتي در كتاب ارواح كه همراه مردگان دفن مي شد واژه آمون را به آتون تغيير دهند. اين فرعون يكتا پرست براي مسلط كردن آتون بر آمون باعث چه جنگها و خونريزيهايي كه نشد. اما اينكه چگونه انديشهُ خداي ناديدني در ذهن او شكل گرفت بسيار شنيدني است.
در اينجا متن كتاب سنوحه را عينا" براي خوانندگان محترم نقل مي كنم
در جلد دوم كتاب سينوحه ترجمه ذبيح اله منصوري صفحه 539 مي خوانيم كه :"مادر فرعون به من گفت (سينوحه)من ميدانم كه تو خواهر نداري(منظور از خواهر در اينجا به معني همسر است)و يقيين دارم زنهايي هستند كه تو آنها را بپسندي. زيرا در شهر افق زنهاي زيبا بسيار هستند.و زنهاي شهر افق سخت گير نيستند. واگر تو بخواهي حاضرند با تو زندگي كنند و من تو را مردي آرام و متين ميدانم . آرامش و متانت تو به قدري است كه گاهي من ناراحت مي شوم و فكر مي كنم خوب است كه يك سوزن در تن تو فرو نمايم. كه ببينم چگونه جست و خيز مي كني . ولي بايد قبول كنم كه تو مردي خوب هستي گو اينكه حيرت مي كنم تو كه يك دانشمند هستي از اين خوبي چه استفاده اي مي كني زيرا كسي كه دانشمند است احتياج به خوبي ندارد. زيرا تجربه به من آموخته است كه فقط اشخاص احمق و كساني كه هيچ كاري از دستشان ساخته نيست خوب مي شوند. ولي از ديدار تو خوش وقت مي شوم . زيرا وقتي تو را مي بينم مي فهمم كه تو مردي هستي كه اگر به من خوبي نكني هرگز بدي نخواهي كرد. به همين جهت مطلبي به تو مي گويم كه به مرد ديگر نگفته ام. و آن مربوط به آتون مي باشد.
آتون را من و در واقع آمي بوجود آورديم. و منظور من و او اين بود كه بوسيلهُ آتون خدايي آمون را از بين ببريم. تا اين كه قدرت پسرم و ما زياد شود.
ولي من و آمي پيش بيني نمي كرديم كه كه موضوع آتون اينقدر بزرگ شود. و سبب عدم رضايت ملت گردد.
گويا ميداني و اگر نمي داني خيلي ساده هستي كه كه آمي اغلب به ديدن من مي آيد و به مصاحبت با من مي نشيند.. ولي خيلي از او خوشم نمي آيد براي اينكه خيلي از خود تعريف مي كند. . روزي كه آمي خداي جديد را به وجود آورد من تصور نمي كردم كه طوري در پسرم موثر واقع شود كه او روز و شب را در فكر آتون باشد. ولي حال اينطور شد.و پسرم چنان مجذوب آتون گرديده كه تصور مي كنم ديوانه است. و بايد سرش را شكافت و جنون را از جمجمه اش خارج كرد. موضوع ديگري كه سبب حيرت من شده اين است كه نفر تي تي(همسر اخناتون) با اينكه زني زيبا مي باشد چرا پيوسته براي فرعون دختر مي زايد. وقتي زن زيبا باشد توجه و علاقهُ مرد را به خود جلب مي كند و تو كه پزشك هستي ميداني كه وقتي مردي از روي علاقه با زني ازدواج كرد او نبايد دختر بزايد
با خواندن كتاب موسي و يكتا پرستي كه در سايت كافر مي توانيد به آن دسترسي پيدا كنيد متوجه خواهيد شد كه موسي اولين كسي نبود كه انديشهُ خداي يگانه و ناديدني را تبليغ كرد . بلكه او ادامه دهندهُ راه اخناتون بود.
مطلب ديگري كه در كتاب سينوحه براي من جلب توجه كرد موضوع ختنه مردان است. با خواندن اين كتاب متوجه مي شويم كه ختنه رسمي بود متعلق به مصريان و هيچگونه ارتباطي با مذهب ندارد.در كشور هاي ديگر چنين رسمي نبود . و اگر متوجه مي شدند مردي ختنه شده است به مصري بودن او پي مي بردند.
از آنجا كه موسي مصري بود اين رسم را به عنوان يكي از رسوم مذهبي وارد دين يهوديت كرد و از آنجا وارد اسلام شد.
من در صدد بر آمدم كه بدانم عمل ختنه كه در اصل نشان دهندهُ هويت مصريان بوده است ربطي به اصول بهداشتي دارد يا خير.
پس از خواندن مقالات مختلف كه همهُ منبع اينترنتي داشتند به نتايج قابل توجهي دست يافتم. از جمله اينكه مضرات ختنه كردن پسران بيشتر از منافع آن است. اين پوستهُ به ظاهر اضافي نقش هاي گوناگوني ايفا مي كند .يكي از اين نقشها اين است كه اين لايه‘ يك لايهُ محافظ است. هم از نظر تماس نداشتن با عوامل عفونت زا و هم در ايجاد پوششي كه از اصطكاك سر آلت تناسلي جلو گيري مي كند. نكتهُ ديگر اينكه اين لايهُ پوششي حاوي مقدار زيادي سلولهاي عصبي است كه در تحريكات جنسي بسيار موثر است . و از آنجا كه لايهُ داخلي اين پوسته حاوي سلولهاي چربي است. از خشك شدن سر آلت تناسلي جلوگيري مي كند. نقش ديگري كه اين پوسته ايجاد مي كند تماس ناحيه Gدر زنان است .اما ناگفته نماند طبق تحقيقات به عمل آمده ‘ سرطان آلت تناسلي تنها 2 درصد در افرادي كه ختنه شده بودند كمتر از افراد ختنه نشده بود. چون اين درصد بسيار كم است بنا بر اين وجود اين پوستهُ اضافي بهتر از نبود آن مي باشد. حال اين سوال پيش مي آيد كه اگر اين پوسته اضافي و به درد نخور است چرا خدا مردان را اينگونه مي آفريند. سپس متوجه نقص خلقت خود مي شود و امت موسي و محمد براي نشان دادن ايمان خود بايد نسيان خدا را جبران كنند.
اميدوارم كه همهُ ما روزي به ايران سربلند بازگرديم . و ايراني بسازيم عاري از هر گونه خرافات و عقايد عقب افتاده. به اميد آن روز
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
خردگرايي

خردگرايي

خرد گرايي​

خردگرايي به مفهوم بهره گيري از نيروي تعقل و انديشه و پرهيز از سنگواره شدن است فرد خرد گرا همواره در برخورد با مسائلي كه با باورهاي او در تضاد است به جاي جبهه گيري و استفاده از عبارات نيش دار و تمسخر آميز ،سعي مي كند در باره اراي شنيده شده بينديشد و سپس با تجزيه و تحليل منطقي ، درست را از نا درست تشخيص دهد.شخص خرد گرا هيچگاه به اعتقادات خود به عنوان اصلي مسلم نمي نگرد ودر مناظرات با افراد استحاله شدن در عقايد ديني جانب احترام شخصي را حفظ ميكند اما در انتشار ارايش سعي ميكند تا از پنجره اي ديگر وارد شود تا تجزيه و تحليل منطقي را يكي از اصلي ترين مباني خرد گرايي قرار دهد.
مرحوم كسروي مي گويد خرد خارج از انسانهاميدانست اما امروز اعتقاد بر اينستكه خرد جدا از انسانها وجود نداردبعبارتي خرد چيزي جز محصول انديشه و تعقل نيست از طرفي خرد نمي تواند دست مايه خود را از دين بگيرد. چرا كه دين دانشش را از الله و اعلم دريافت نموده و در برابر تمامي سوالات بشري ، فقط به يك پاسخ كه همه چيز را خدا مي داند اكتفا ميكند الا در فروع دين كه در اين باب هم چون اصول را پذيرفته پس محكوم به تابعيت از حكم مجتهد خود است .
اشاره گرديد كه خرد نمي تواند دست مايه خود را از دين بگيرد ،از طرفي شايد استفاده از خرد جمعي وسيله باشد كه درصد اشتباه را كم كند. يك موجود خرد گرا فردي پويا ست كه هميشه سعي مي كند خود را در معرض ديدگاههاي گوناگون قرار دهد. و از اينكه ادعاهايي بر خلاف ايده خود بشنود هراس ندارد. او هميشه با در نظر گرفتن روابطي كه بين پديده ها هست از يك چيز به يك چيز كلي تر مي رسد. در بسته قبول كردن انچه كه در دسترس نيست و يا نتوان انرا با مشابهات سنجيد و يا وادار به ان شوي كه بگويي من نادان تر از آنم كه در اين باب بدا نم ،دور از منش خرد گرايي است. چون قانون علت و معلول كه بر سر تاسر گيتي حكم فرماست نمي تواند تنها و تنها يك بار از دريچه ديگري عمل كند به همين علت و با توجه به سوابق ذهني از رويدادهايي كه تا كنون واقعا رخداده و ثبت شده اند اراي خردگرا شكل ميگيردفلذا خردگرا نمي پذيرد كه در روزگاراني پرندگان ابابيل بر سر دشمنان دين شن ريزه هايي ريخته اند كه همچون سربي داغ تا مغز استخوان كفار فرو رفته است (هيچ مورخي انرا ثبت نكرده)حتي اگر قران و يا سنت مدعي ان شود.
از طرفي چون درصد اشتباه خرد جمعي ميتواندكمتر از ادعاهاي فردي باشد لذا اتكا به ان مشروط بر اينكه عقل را از انسان نزدايد و او را به بيماري الله و اعلم مبتلا نكند ،انسان را از سنگواره شدن بدور ميدارد. وقتي به خرد گرايي به طور كل نگاه كنيم يك جامعه خرد گرا جامعه ايست كه هميشه آماده است تا اطلاعات خود را همراه با كشفيات جديد به روز در بياورد.
خرد نگهدارتان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
تخمه فلسفه

تخمه فلسفه

نقش پردازان، ميّسر نيست تصويرش کنند ......... ساده لوح آنانکه مي خواهند تسخيرش کنند
تخمه ي فلسفه در زهدان اشتياق و درد، کاشته و پروريده شد و در پستي و بلنديهاي جست – و – جو، باليد و شکل گرفت. فلسفه از آغاز زايشش با جام شوکران در دست، پيوسته، زندگي تراژيک و کوچنده اي داشت. زيرا هر کجا که چهره و گوهر خود را پديدار کرد، هيچکس ژرفنگريها و تلخسنجيهايش را برنتابيد. فلسفه بر هر خاک لم يزرع و شوره زار فکري که سايه افکند، با بوسه هاي اهريمني اش چشمه هاي انديشيدن را آفريد. به همين دليل، فلسفه در نظر تمام آناني که از هر چيزي و پديده اي و مفهومي و تصويري، ابزاري براي حکومتگري و آزردن زندگي مي سازند، بسان خار مغيلان و زهر هلاهل جلوه مي کند.
فلسفه بر شالوده ي گوهرش، همانا فلسفيدن است؛ يعني پرسشگري در باره ي هر چيزي که به نحوي با انسان در ارتباط است. پرسش فلسفي به اين بازبسته است که هر آن چيزي را که بديهي و مسلّم انگاشته مي شود، بايد به دامنه ي انديشيدن و بحث کشيد. فلسفيدن، پرسشگري بي پايان است و مي کوشد هر آن چيزي را که از دامنه ي انسان و زندگي و زيستبومش به ماوراالطّبيعه پرتاب مي شود با شيوه اي فراسوي مجموعه ي تضادها، ريشه اي کند – و – کاو کند. از اين رو، در جستجوي هر مسئله اي، پرت افتاده ترين گوشه و کناره ها را از بهر يافتن « خردلي » حقيقت با سرسختي تمام بازمي کاود و بررسي مي کند. فلسفيدن با پرسشگري خود برآنست که هر يقيني بايستي زاييده از گوهر جوينده و انديشنده خود انسان باشد؛ نه از نيرويي فراسوي انسان. به همين دليل، فلسفيدن هرگز به هيچ پاسخي بازنمي ماند و به هيچ ديدگاهي يا مذهبي يا ايدئولوژيي که خود را « حقيقت » بپندارد، هرگز ارجي نمي گزارد و با آنها گلاويزي سنجشگرانه اي را آغاز مي کند. فلسفيدن، نگهبان و سايه ي آزادي انسان است. آنانکه از آزادي و نگهبانش گريزانند و در خصومت با آن مي باشند، از بهر قدرت پرستي خود به مذاهب و ايدئولوژيها و عقايد، ايمان کور و مطلق مي آورند.
هيچ چيزي رنج آورتر از آن نيست که در آستانه ي چرخشي آينده ساز، خيرخواهان يک ملّت از هر طيف و رده اي که مي خواهند باشند، نقشي به غايت نسنجيده و باژگونه را در رويارويي با مسائل کشور خود ايفا کنند و به دليل نينديشيدن در باره ي آنچه که مي نويسند، ناخواسته و ناآگاهانه با حرفهايشان بر تمام آنچه که آرزو مي کنند خط بطلان بکشند. به همين دليل نمي توان به گوشه اي خزيد و دندان بر جگر نهاد و سکوت کرد. نمي توان فريادي را خاموش کرد که از ژرفاي انسان در گلو مي پيچد. نمي توان تنها با رعايت حُرمت و ريش سفيدي، سخنان کساني را شکيبيد که زحمت يک دقيقه انديشيدن را بر خود هموار نکرده اند. نمي توان فقط با گفتن « به من چه؟ به تو چه؟ به شما چه؟ به ما چه؟ »، بر اساسي ترين دردها و مسائل مردم و ميهن خود پشت کرد.
ما ايرانيان، چوب چنين بي اعتناييها را قرنهاست که نسل به نسل خورده ايم و هنوز مي خوريم و چنين چوب خوردنهايي دارد کم کم حالت ارثيه اي براي نسلها مي شود. ديگر آنکه هنري را که نياکانمان هزاره ها با همه ي وجود خود با آن مي زيستند، دريغا که بسان بسياري ديگر از فروزه هاي پيدايشي آنها فقط نامش را به ارث برده ايم، نه محتويات فکري و فلسفي و بهمنشي اش را. ما هنر گوش سپردن به سخنان يکديگر را و انگيخته شدن از گفتارهاي يکديگر را هنوز که هنوز است نياموخته ايم و اين زحمت را نيز به خود نمي دهيم که در پرداختن به مسئله اي بايد به مغزه ي موضوع بحث انديشيد. شنيدن سخنان ديگري، شخم زدن زمين روان خود براي دريافت و کاشت، بذرهاي انديشه ها و تجربيات ديگريست. زيرا هيچ حقيقتي مقدّستر و عزيزتر از « نيوشيدن » تخمه ي انديشه هاي ديگري نيست. اگر در بين اکنونيان، خويشانديشان دلاوري پيدا نشوند که با انديشه هاي پر مغز و جستارهاي انگيزنده به فکر بتوانند بذر آينده را در مغز و روان نسل معاصر بکارند و آن را بپرورند، زندگي آيندگانمان نيز بي شکّ بر محور حماقت و جهالت همچنان در گوشه اي از جغرافياي جهان سپري خواهد شد.
تا امروز بدبختانه مقوله اي به نام سنجشگري « کريتيک | critiques|» در گستره ي گفت – و شنودهاي طيف روشنفکران ما – فرق نمي کند که چه گرايشهاي عقيدتي داشته باشند - نه فهميده و دريافت شده است نه ارج و جايي دارد. مهمترين استعداد اين طيف تا امروز « چيز نويسي » بوده است و « نق زنيهاي علّامه مابانه » در جانبداري يا محکوم کردن يکديگر بدون
ذرّ ه اي انديشيدن و عجبا با تاكيد بر تفكر و انديشيدن !
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدايان

خدايان

خدايان در آيينها​


معتقدات مصريان :
به هنگام ظهور اسلام ، مصر بعنوان يكي از ملل نيرومند ومتمدن محسوب مي گرديد كه با ابداع خط هيروگليني وپيشرفت در شناخت علوم رياضي و بعنوان يكي از مراكز بزرگ فرهنگي جهان شناخته شده بود . از سال 30 قبل از ميلاد كه مصر بدست سپاهيان رومي گشوده شد همواره مورد تاخت وتاز و تجاوز امپراطوري روم گرديد و قسمتي از ايالات مهم آن مانند نيل و دلتا مدتها مورد تاخت وتاز روميان وساسانيان بوده است .
طبق تحقيق در بعضي از نواحي مصر اديان يهود ومانويت ومجوس ومسيحت وجود داشته ولي اكثرا مصريان داراي آئين پلي ته ايسم (چند خدايي )بوده و معتقد به الهه و اصنام بسيار زياد بوده وگروهي نيز هنوته ايسم بوده اند بدين معني كه يكي از خدايان را برتر از باقي مي دانستند. در مصر قديم در هر ناحيه مردم الهه و معبود ويژه اي مي پرستيدند به همين جهت در هر ناحيه به اسم تازه اي از الهه بر مي خوريم كه مجموعا بالغ بر2000 الهه مي شدند و طرز ستايش آنها نيز متفاوت بود. طوايف مختلف مصريان به ((اوزيريس))يا خداي اموات وجهان حشر ، ((غب))خداي زمين ، ((نات))خداي آسمانها و خداي كه هميشه پيروز است ، ((اورفه))خداي عيش و نوش وزندگي ، ((ثوت))خداي مرغان، ((ايبس وآنوبيس))خداي كارهاو مشاغل و… معتقد بود اند .
گروهي نيز دره ورود نيل و فراعنه را پرستش مي كردند و علاوه بر اينها حيوانات فراواني چون قوچ، تمساح ، گربه ماده ، لك لك ، ونباتات فراواني مثل پياز مورد پرستش بوده اند . از جمله خدايان ديگر مصري : ((رع)) الهه خورشيد ، ((سو)) الهه هوا ، تيفنيث الهه فضا ، ((ايزيس))الهه زمين حاصلخيز، ((سيت)) الهه صحرا ، ((نيفتس)) الهه زمين لم يزرع و موات .
مصريان هر شخصي را داراي دو روح مي دانستند: 1-ربا 2-كا (ياروح جاويد كه هرگز نمي ميرد) و مراجعت(كا)را با جسم سالم متصور بوده اند .
معتقدات يونانيان :
در روزگاران كهن يونانيان يكي از مشعلداران تمدن بوده اند و اولين كساني بودند كه رأي اكثريت مردم را در حكومت دخالت مي دادند .
كمترقومي را مي توان يافت كه دانشمندان بنامي در قرنهاي 7و6و5 قبل ازميلاد داشته باشند ولي يونانيان داراي اين افتخار بودند .اسكندر مقدوني كه شاگرد ارسطو بود دست به كشور گشايي زد و خواست تا يونان را گسترش دهد و تا حدودي نيز موفق گرديد ولي بعد از مرگ وي سركردگانش دچار اختلاف گرديدند و رومي هانيز كه قدرت يافته بوده اند به يونان حمله كرده واستقلال آنرا به كلي تغييردادند.
در يونان نيز آثار توتميسم- آنيميسم ، همراه وحدت وجودي و يكتا پرستي وماترياليسيم و….. مشاهده مي گرديد.
يونانيان در باره زمين وآسمان وماه وخورشيد وستاره وباد وآتش واشيا ديگر ، تصوراتي دارند كه معتقدات ديني آنهاست وهرگروهي يكي از اين اشيأ را شايسته پرستش مي دانند وبمرور زمان براي هر كدام از آنها(رب النوع)فرض كرده وبه پرستش آنها پرداختند . به نظر يونانيان تمامي اين خدايان متصوره (رب النوع)داراي حالات بشري در نوع شديد آن بوده اند .
اسامي برخي از نامي يونانيان به شرح زير مي باشد :
((اورانوس )) الهه آسمان ، ((سلند)) الهه ماه ، ((پلوتون)) الهه مردگان ، ((گئا)) الهه زمين ، ((پوسيدون)) الهه دريا ، ((پان )) الهه جنگل ، ((با كوس )) الهه شراب ، واز اين قبيل . گروهي ديگر به خداي خداياني كه آنرا ((زئوس)) مي ناميدند ، عقيده داشتند ليكن بعد از شيوع مسيحيت اكثر يونانيان كه از اتباع روم بودند به مسيحيت گرويدند.
معتقدات هند :
هند از لحاظ داشتن مذاهب عجيب و غريب در دنيا منحصر بفرد مي باشد . قديمترين اديان هند يعني هندوايسم يا (آئين هندو) و انشعابات سه گانه آن (ودائي)و(برهمني)و(هندو) مي باشد . شعب ومذاهبي كه از آئين هندو (آخرين سه گانه) بوجود آمده مي توان به (بهاگتي ) ، (براهما سماج ) و(آريا سماج) و (سيكها ) اشاره كرد .
دو مذهب مهم ديگري كه در مقابل آئين هندو بوجود آمده اند عبارتند از :1-آئين بودايي2- آيين جيني
آئين ودائي :
كلمه ودا veda بمعني معرفت و دانشي است كه از طريق سمع حاصل ميگردد . اين آئين مبتني بر كتابي قديمي بنام (ودا) مي باشد كه مشتمل بر چهار بخش است : ريگ ودا ( سرودهاي ستايش ) 2-ساما ودا (كتاب آهنگها ) 3-يا جور ودا (كتاب دستورهاي قرباني ) 4-آتاروا ودا ( آداب و رسوم سحر و جادو)
الهه اي كه نامش بيش از همه برده مي شود ، ايندرا (خداي طبيعت و الهه طوفان و باران و رعد و برق و صاعقه و خدايي ملي و جنگجو و سلحشور كه بنفع قوم پرستنده خود به پيكارهاي پيروز مندانه دست مي زند) است كه خيلي از سرودها بنام اوست در مقابل ايندرا ، الهه ديگري بنام (وارونا) قرار دارد كه خداي حكمت و عقل مي باشد ، وارونا ابتدا خداي شب و آسمان پر ستاره بود . ميترا خداي روز و روشنايي و آسمان درخشان است كه خداي حق و عدالت محسوب مي گردد . از جمله خدايان ديگر اين آئين Prithivimater يا خداي زمين ، Diaouspitar خداي پدر ، Sourya خداي خورشيد و Vata الهه باد مي باشند. پيروان اين آئين براي خدايان خود قرباني مي كردند كه اين قرباني هم مي توانست حيوان و يا انسان باشد .
آئين برهمني :
اين آئين همان آئين ودائي است با شكلي نو . اين تفاوت در عقايد و سپس در عمل متجلي گرديده است . لغت برهمن نخست در آداب و رسوم قرباني و سپس براي مجريان اين رسوم و روحانيون بكار برده شد .
كتابهاي مقدس اين آئين (برهمانا) و (اوپانيشادها) مي باشد . در اين آئين مردم به چهار طبقه تقسيم مي شوند : 1-برهمنان 2-كشايرا (حكام و جنگجويان ) 3-وايسيا (گله داران و كشاورزان ) 4-سودرا ( كارگران و صنعتگران )
در اين فلسفه معتقد بودند كه برهمن بمعني ذات مطلق مي باشد و بدين علت برهمنان از تمامي مردم رتبه بالاتري داشتند . (آتمن) را جان جهان مي دانستند ، (كرما) را اعمال مي پنداشتند و (سامسا) را بمعني تناسخ(تجديد حيات در قالبي ديگر) و (موكشا) را راه نجات مي دانستند .
آئين هندو :
اين آئين امروزه در هندوستان داراي طرفداراني بيش از ساير آيينها مي باشد . اين آئين سومين شكل آئين موجود در هندوستان است . هندوها در عين حال كه خدايان گوناگون را مي پرستند به وجودي قاهر كه در راس قرار دارد نيز معتقدند و آنرا خارج از قوه فهم مي دانند . آنها معتقدند كه اين خدا حقيقت خود را در سه مرحله متجلي كرده است .
1-مظهر خالقيت : حقيقت خالقيت خدا در شخص (برهما) تجلي كرده و او خالق اين عالم است .
2-مظهر محافظت : حقيقت نگاهباني خدا در شخص (ويشنو) تجلي كرده و او حافظ موجودات اين عالم است .
3-حقيقت قاهريت خدا : از لحاظ ميراندن و فاني كردن در شخص (شيوا) ظهور كرده و او مصدر اعدام در اين عالم است .
علاوه بر سه الهه فوق الذكر مواردي ديگر نيز موجود است . (راما ) خداي عقل ، (كريشنا )خداي حكمت، (گانش ) خداي حكمت و عقل .
كتب مقدس اينها عبارتند از : 1-مهابهاراتا 2-پورانا 3-رامايانا
از نظر اينها خداوند بعد از متجلي شدن در (برهما) و (ويشنو ) و (شيوا ) از تمام امور كناره گرفت و كار را بدانها واگذار كرد . همچنين معتقدند كه خداي نگهبان (ويشنو ) بصورتهاي مختلف در آمده از قبيل : صورت ماهي ، صورت خرچنگ ، صورت گراز و … (كريشنا) كه هشتمين تجسم ويشنو مي باشد از باقي مشهورتر است و مجسمه هاي وي را در هند مي فروشند . (شيوا) را نيز با دو الهه خون آشام ديگر (دورگا)و (كالي ) شريك مي دانند .
اينها براي گاو همچون ارواح مردگان ارزش قائلند و كشتن گاو در اين كشور ممنوع است . گاهي در اعياد ، مسلمين گاو قرباني ميكنند كه گاهي ميان مسلمين وهندوها درگيري بوجود مي آيد.اينها گاو ماده را مظهر تمامي الهه ها مي دانند و براي آن در عالمي ديگر مقامي بالا قائلند همچنين براي بوزينه ، مار ، درختان مقدس نيز تقدس قائلند .

ادامه دارد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدايان در ايين ها

خدايان در ايين ها

آئين جيني :
اين آئين در برابر مقدسات آئين هاي هندي بروز پيدا كرد كتب مقدسه اينها عبارتند از : اصلي ترين كتاب (آگاماس) نام دارد . اين آئين رفتار پاك را شرط اصلي رستگاري مي داند . اين آئين مواردي همچون تناسخ ( سامسارا ) ، كرما ( اعمال ) ، وحدت و اتصال را از آئين برهمني پذيرفته با اندكي تغيير. در اين آئين از وحدت و اتصال به (نيروانا) تعبير مي گردد . بنظر اينها ماده و روح با يكديگر مرتبطند و به اصالت هر دو معتقدند . بنظر اينان جهان متشكل از جيوا ( ارواح و ذرات جاندار ) و آجيوا ( انواع مواد ) مي باشد . اينها معتقدند كه زندگي با مرگ پايان نمي يابد و هر مخلوقي محكوم است دوباره متولد گردد و بميرد .
از جمله تعليمات اينان رياضت و ترك دنيا ، نيازردن هيچ حيوان ، ترك بخل و حسد و كينه انتقام جويي ، دروغ ، بردباري و شكيبا بودن ، اعتماد نكردن به زن و … مي باشد . در عمل فقط راهبان از جان گذشته با اين اعمال سخت مي توانند دوام آورند .
آئين بودا :
همانطور كه گفته شد در حدود قرن ششم قبل از ميلاد در مقابل آئين برهمني ، دو آئين جيني و بودائي پديد آمدند . بودايي بجز در هندوستان در كشورهاي ديگر نيز متداول گرديده است .
بودا به هنگام مرگ مي گويد : آدمي بايد از تمامي آنچه را كه دوست مي دارد ، محروم شود چگونه فردي كه ساخته و پرداخته ، آفريده شده است و لحظه به لحظه در معرض بي ثباتي قرار دارد از ميان نرود اين امري محال است .
در اين آئين در مورد روح و خدا و آغاز و سرانجام جهان بحثي بميان نمي آيد . وقتي پيروان بودا در ارتباط با ماورالطبيعه از او مي پرسند مي گويد : بگذار آنچه را كه من كشف نكرده ام همانطور باقي ماند . همچنين مي گويد : بحث در ابديت عالم و يا پايان آن براي ما بيهوده مي باشد . من بدين دنيا نيامده ام اين مسائل را تشريح كنم بلكه آمده ام راه نجاتي براي فرار از دردها بيابم .
بودا معتقد است سراسر زندگي مملو از درد رنج است و دنيا وهستي را عبارت از يك سلسله حوادث وعوارض ناپايدار وزودگذر مي بيند ودر سراسر دنيا هيچ چيز ثابت ومطلقي را نمي بيند وي همچنين معتقد بر تناسخ(تجديد حيات)مي باشد . براي رسيدن به نيروانا(كمال)بودا چهار حقيقت در پيش رو مي گذارد:
1-(دوكا) يا درد و رنج : اين دنياي بي ثبات سراسر رنج است واين دنياي ناپايدارچيزي براي دلخوشي ندارد.
2-سمودايا (شهوات وتمنيات ):ريشه تمام دردها در علايق وابستگي هاي انسانيت ميباشد.
3-نارگا (خاموش كردن آتش شهوات ) : بايد عطش انساني را به رنجهاي بشري از قبيل تولد و ميل به بقا و... را از بين برد .
4-مارگا (طريقه اصلاح):بايد باكنترل اعمال و تفكر خود از دوباره افتادن به دام هستي (تناسخ) جلوگيري كرد .
معتقدات چينيان:
اين معتقدات شامل سه مرحله (آئين كهن چين) و( تائوئيسم) و(آئين كنفيسوس) مي باشد .
آئين كهن چين :
بنظر چينيان در جهان دو اصل حاكم مي باشد:
1-يانگ yang : كه نر و روشن و مثبت وفاعل وحركت است.
2-يينyin : كه مونث ، تيرگي ، انفعال و سكون مي باشد .
باتوجه به وحدت عالم اين دو اصل داراي تفاوتهاي آشكاري با يكديگر هستند (مونث ومذكر )و اين تفاوت تنها در قلمرو انسان نمي باشد بلكه تمام كائنات را در بر مي گيرد . سطح خارجي اشيا (يانگ) و درون آنها (يين) تابستان و حرارت (يانگ) و زمستان و رطوبت(يين) بدنبال همين فلسفه ، ثنويت Dualismeبوجود آمد .
خداي (شانگ تي ) كه مظهر اصل مذكر مي باشد و خداي چرخ فلك نيز خوانده مي شود مورد پرستش واقع گرديد و معتقد گرديدند كه نيك وبد اعمال را در همين دنيا جزا و پاداش مي دهد ونيكوكاران را عمري دراز وبدكاران را كوتاه عمر مي سازد و در مواقع بدي و عصيان عمومي بلاي سخت ميفرستد. . در مرتبه بعد به (هاتين ) H a t i n كه مظهر مونث ويا الهه مونث قلمداد مي شد ، توجه مي كردند واو رانيز ستايش مي كردند . از خدايان ديگر مي توان به خداي حاصلخيزي باران و برف وباد وآتش وكوه و… اشاره كرد .
از موارد مهم ديگر مي توان به پرستش نياكان اشاره كرد . اينكار بنوعي مرده پرستي مي باشد در اعماق اعتقادات آنها بوده و چينيها در رفع مشكلات به ارواح مر دگان متوسل مي گرديدند. در پرستش مردگان نيز ابتدا اجداد پدري اهميت داشتند . بهمين ترتيب اگر كسي صاحب فرزند دختري مي شد همه به او تسليت مي گفتند و اين امر را بر خشم اجداد و نياكان مي پنداشتند و اغلب نوزاد دختر را بصحرا مي انداختند و يا به برده فروش مي دادند .
تائوئيسم (Taoism) :
اين آئين امروزه در چين در حدود پنجاه ميليون طرفدار دارد . اين آئين عبارت است از تعاليم شخصي بنام لائوتسه كه در حدود قرن ششم قبل از ميلادي زيسته است . كتب مقدس اينان عبارت است از (تائوته چينگ ) يعني كتاب صراط و فضيلت كه كوچكترين كتاب مذهبي جهان مي باشد و شامل هشتادو يك قطعه شعر است و اين كتاب تاليف خود لائوتسه مي باشد . كتاب بعدي را چوانگ نوشته كه از پيرامون لائوتسه است و كتاب او نيز مقدس است .
اولين اصل آموزشي اين آئين (تائو) مي باشد . تائو عبارت است از روح كيهاني است كه برسرتاسر هستي سايه افكنده و انسان بايد با آن يكي گردد . مي گويند : تائو يك راه ابدي است و همه مخلوقات از اين راه مي گذرند ولي هيچ چيز اين راه را بوجود نياورده زيرا خودش عين وجود است و تائو همه چيز است و هيچ چيز نيست . بعقيده لائوتسه زندگي بشر از محل درخشاني كه از اعماق فضا جاي دارد مي آيد . آدمي تا روي زمين است بايد سعي كند تا به اصل خويش از طريق رياضت و تهذيب دست يابد. آموزش علم در اين آئين تقبيح مي گردد و انسان را تشويق به بي تفاوتي و بي تحركي مي كند .
آئين كنفسيوس :
اين آئين در حال حاضر با افزوده هايي در شمار پر طرفدارترين آئين ها در چين مي باشد . اين آئين از سال 501 قبل از ميلاد شروع گرديده است . كتابهاي مقدس اين آئين عبارتند از : يي چينگ (كتابي كه بقول پيروان آن حاوي تمامي علوم و معرفتهاست ولي فهم آن خيلي دشوار است ) 2-شوچينگ (مشتمل بر قسمتي از تاريخ چين قديم ) 3-شي چينگ (شامل سرودها و اوراد ) 4-لي چي چينگ (آداب و تشريفات مذهبي )5-چون چير(اثر خود كنفسيوس شامل وقايع مربوط به خود او ) .
عقايد اين آئين چيز جديدي نمي باشد و شامل خراقات در چين است يعني توجه به الهه ، نيايش به ارواح ، پرستش آسمان براي امپراطور ، سرورها ، جادوها و … از نظر ديني ، اين آئين ، كهنه پرستي مي باشد . اگر از يك چيني بپرسيد دل كدام طرف است مي گويد چه اهميت دارد سر جايش كه باشد درست است بعبارتي روش لاادريون را دارند .
تعاليم اساسي كنفسيوس :
1-لي : آدمي موظف است تكاليف حتمي خود را در زمانهاي معين انجام دهد .
2-شو : آنچه انسان بر خود روا نمي دارد بر ديگران نيز روا ندارد .
3-تشنتز : يعني مرد كامل و آزاده شخصي است كه در هر شرائط مي كوشد رفتار خود را حفظ كند .
معتقدات ژاپن :
از آئين هاي ابتدايي اينان ميتوان به آنيميسم ، توتميسم ، پرستش آلات تناسلي و شينتو اشاره كرد . آئين شينتوئيسم هم اكنون نيز در ميان ژاپنيها رايج است . در شينتو قديم تعداد خدايان زيادي موجود بود . از قبيل ارواح و نفوس ، امپراطور ، درخت ، گياه ، صخره ، حيوانات و … همچنين ارواح مردگان خيلي مقدس بودند . يكي از كتابهاب مقدس اين آئين (نيهونگه) مي باشد كه در آن از خدايان آسمان ، حفاظت و نگهباني ، بركت و حاصلخيزي نام برده شده است . اينان نيز الهه مذكر و مونث داشتند و همچنين الهه خورشيد . آئين شينتو بعدها با ورود آئين كنفيسوس و ديگر آئينها دچار تغيير گشت و خدايان ديگري نيز به اين جمع اضافه شد . از جمله دستورهاي آئين جديد تقديس و پرستش نياكان و تكريم امپراطور مي باشد .

توتميسم :
غير از آئين هاي مشخص كه ذكر گرديد ، برخي از اقوام و قبائل مختلف آسياي ، اروپايي آمريكايي استراليايي و آفريقايي عقايدي از گذشتگان داشته و دارند كه از آن تعبير به بت پرستي مي شود . اما در جامه شناسي آنرا تحت عنوان توتميسم و آني ميسم مي شناسند .
مباني عمده آئين توتميسم بر سه اصل استوار است : 1-توتم 2-مانا 3-تابو
قبل ازتوضيح بايد عبارت كلان Clan نيز تعريف گردد . در آئين توتمي ، كلان بعنوان ساده ترين جامعه ايست كه از اجتماع بزرگتري زائيده نشده است (مستقل ) و ارتباط ميان اعضاي كلان مبتني بر همخوني نيست بلكه صرفا داشتن يك توتم مشترك است پس كلان يك جامعه ديني خانوادگي و سياسي مي باشد .
1-توتم : اين لفظ بنوعي از موجودات و اشياء ، مخصوصا حيواناتي كه اعضاء كلان ، آنرا مقدس شمرده و يا جد خود مي پندارند اطلاق مي گردد . اين موجودات مقدس غالبا عبارتند از : گارميش ، عقاب ، طوطي ، كانگورو، شاهين ، تمساح و … در مورد نباتات مثل : بوته چاي و غيره عضوهاي كلان معمولا مجسمه توتم خود را بر سر خانه خود و در ميادين نصب كرده و گاهي بر بدن خود خالكوبي مي كنند آنها همچنين شكل خود را مثل توتم مورد نظر مي كنند . در آئين توتمي هر يك از قواي طبيعت بر توتمي خاص منسوب مي شود . در يكي از قبايل استراليا آفتاب را در قالب مرغي بنام كاكائوئس سفيد تصور مي كردند و ماه را بنام كاكائوئس سياه مي خواندند .
2-مانا: منظور از اين لفظ يك نيروي غير عيني مي باشد كه در همه جا پراكنده و منتشر است و بين همه موجودات مشترك است . مانا در شيئي معين مستقر نيست بلكه در هر شيئي ممكن است ظهور كند . اين مورد امروزه نيز رايج است گاهي افرادي كه حتي منكر خدامي شوند كماكان به يك نيرو يا انرژي و يا چيزي شبيه به اين اعتقاد دارند كه ، بين انسانها موجود است و شايد شنيده باشيد كه گفته مي شود :
خداي هم كه نباشد ولي يك چيزي هست (جهل نو ).
3-تابو:منظور اصول ومقرراتي است كه بموجب آن بعضي اعمال ويا اشيأ حرام و ممنوع مي گردد و خود آن عمل حرام را تابو مي ناميدند .
گاه تابو در مجموع مناسك آئين توتمي نيز بكار مي رود . كساني كه توتم آنها گاو است از خوردن گوشت آن محرومند .
آني ميسم:
اين آئين بمعني قائل بودن روح يا نفس مستقل براي هر چيز مي باشد .اين آئين را بسختي مي توان از نمونه هاي شبيه مثل مانا و تابو مشخص كرد .
در آني ميسم ارواح و نفوس نقش اساسي عالم را بر عهده دارد وجهان آكنده از ارواح و انفس موذي ومفيد است . آنيميستها معتقدند رودي كه در جريان است بادي كه مي وزد آبشاري كه زمزمه مي كند، تاريكي اسرار آميز شب و…همگي داراي ارواح و انفسند .
اينهاهمچنين معتقداند روح آدمي ممكن است موقتأجسم را ترك كرده وفاصله بگيرد و يا ممكن است كسي روح ديگري را بدزدد . سحروجادو در آنيميسم به منزله فنون جنگي مي تواند بكاررود بر عليه ارواح موذي.
نتيجه گيري:
در اين مقال سعي شد ه بر نقش خدايان در كشوريونان،مصر،هند،چين،ژاپن پرداخته شود اين نكته كه اعتقادبه خدا ريشه در ضعف انسان دارد ،از تعداد خدايان آنها قابل درك است .حال اگر تمامي اين خدايان در يك خداي واحد خلاصه گردد ، مگر در نفس عمل تفاوتي دارد ؟
 
آخرین ویرایش:

phalagh

مدیر بازنشسته
آقای عراقی کاش متون رو کمی خلاصه میکردید.
متاسفانه اینقدر هر قسمت طولانیست کی خواننده رغبتی به خواندن نشان نمیدهد.
شاید به همین دلیل است که این تاپیک چندان مورد اقبال دوستان قرار نگرفته.
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
بازيابي متن خردگرايي

بازيابي متن خردگرايي

بدليل نياز به پردازش و عدم وجود ايكون لازم پردازش به شرح زير انجام گرفت
خرد گرايي​

خردگرايي به مفهوم بهره گيري از نيروي تعقل و انديشه و پرهيز از سنگواره شدن است فرد خرد گرا همواره در برخورد با مسائلي كه با باورهاي او در تضاد است به جاي جبهه گيري و استفاده از عبارات نيش دار و تمسخر آميز ،سعي مي كند در باره اراي شنيده شده بينديشد و سپس با تجزيه و تحليل منطقي ، درست را از نا درست تشخيص دهد.شخص خرد گرا هيچگاه به اعتقادات خود به عنوان اصلي مسلم نمي نگرد ودر مناظرات با افراد استحاله شده در عقايد ديني جانب احترام شخصي را حفظ ميكند اما در انتشار ارايش سعي ميكند تا از پنجره اي ديگر وارد شود تا تجزيه و تحليل منطقي را يكي از اصلي ترين مباني خرد گرايي قرار دهد.
مرحوم كسروي خرد راخارج از انسانهاميدانست اما امروز اعتقاد بر اينستكه خرد جدا از انسانها وجود نداردبعبارتي خرد چيزي جز محصول انديشه و تعقل نيست از طرفي خرد نمي تواند دست مايه خود را از دين بگيرد. چرا كه دين دانشش را از الله و اعلم دريافت نموده و در برابر تمامي سوالات بشري ، فقط به يك پاسخ كه همه چيز را خدا مي داند اكتفا ميكند الا در فروع دين كه در اين باب هم چون اصول را پذيرفته پس محكوم به تابعيت از حكم مجتهد خود است .
اشاره گرديد كه خرد نمي تواند دست مايه خود را از دين بگيرد بنابر اين خردگرايان ممكن است خرد جمعي را ، مبنا قرار دهند ولي اتكا به ان هم تابع شرايطي است يك موجود خرد گرا فردي پويا ست كه هميشه سعي مي كند خود را در معرض ديدگاههاي گوناگون قرار دهد. و از اينكه ادعاهايي بر خلاف ايده خود بشنود هراس ندارد. او هميشه با در نظر گرفتن روابطي كه بين پديده ها هست از يك چيز به يك چيز كلي تر مي رسد. در بسته قبول كردن انچه كه در دسترس نيست و يا نتوان انرا با مشابهات سنجيد و يا وادار به ان شوي كه بگويي من نادان تر از آنم كه در اين باب بدا نم ،دور از منش خرد گرايي است. چون قانون علت و معلول كه بر سر تاسر گيتي حكم فرماست نمي تواند تنها و تنها يك بار از دريچه ديگري عمل كند به همين علت و با توجه به سوابق ذهني از رويدادهايي كه تا كنون واقعا رخداده و ثبت شده اند اراي خردگرا شكل ميگيردفلذا خردگرا نمي پذيرد كه در روزگاراني پرندگان ابابيل بر سر دشمنان دين شن ريزه هايي ريخته اند كه همچون سربي داغ تا مغز استخوان كفار فرو رفته است (هيچ مورخي انرا ثبت نكرده)حتي اگر قران و يا سنت مدعي ان شود.
وقتي به خرد گرايي به طور كل نگاه كنيم يك جامعه خرد گرا جامعه ايست كه هميشه آماده است تا اطلاعات خود را همراه با كشفيات جديد به روز در بياورد.
خرد نگهدارتان
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
كعبه

كعبه

تا حد امكان تلاش خواهد شد تا متون كوچكتر شوند ولي چنانچه مشاهده مي نماييد بيشتر اطلاع رساني است تا فروم :
[FONT=&quot]تاريخچه كعبه[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]کعبه مکان مقدسی است که پیش از اسلام بت های گوناگونی در آن نگهداری می شد.الله یکی از بتهایی بود که در کنار بتهای دیگر که مادینه بودند پرستیده می شد.بتكده اعراب همانند خانه دیگر خدایان مردم سامی، به صورت مکعب ساخته شده بود از این رو بود که به آن کعبه می گفتند.کعبه لغتی عربی به معنی چهار گوش است. بعضی می گویند لغت کعبه به معنی خانه است و از یک لغت حبشی که به معنی خانه دو طبقه است گرفته شده است. اما به نظر نمی رسد که این تعبیر درست باشد. بتها یا درون خود کعبه بودند یا در فضای باز بیرون کعبه. در بعضی از محافل باور بر این بود که شکل چهار گوش کعبه تقلیدی از شکل چهار گوش چادر عربهاست. تاریخ ساخت کعبه به قرن دوم پس از مبلاد برمی گردد.در کتاب عهد عتیق هیچ اشاره ای به سفر رئیس خانواده به عربستان نشده است. و از همه مهمتر هیچ سند تاریخی و باستانی در دست نیست که این بنا پیش از قرن اول میلادی وجود داشته باشد.منقول است كه ابراهیم در حدود سال 1800 پیش از میلاد میزیسته است.این اطلاعات خرد گرا را به فكر واميدارد تا در باب ساخت اولين خانه خدا توسط ابراهيم بيانديشد. عربهای بیابانگرد ؛ پیش از اسلام سنگهای صاف و مکعب شکل را محترم می شمردند و آنگونه سنگها را به عنوان محل زندگی خدا تکریم می کردند. مردم چادر نشین عرب که چادر آنها مکعبی شکل بود با خود می اندیشیدند که خانه خدا شبیه خانه خودشان اما از جنس سنگ است.[/FONT]
[FONT=&quot]در میان جاهایی که در عربستان مقدس شمرده می شد کعبه از همه مهمتر بود چون سنگ سیاه را در خود جای داده بود.عربهای پیش از اسلام معتقد بودند که این سنگ توسط خدایان آسمانی برای عبادت به آنها داده شده است .به احتمال زیاد جنس این سنگ از گدازه های آتشفشانی یا بازالت است. اما ماهیت واقعی آن به راحتی قابل شناسایی نیست. چون زائران در طول سالیان سال از زمانی که در این بنا کار گذاشته شده است ، آن را بسیار لمس کرده و از سر شوق و شعف بوسیده اند.ممکن است یک شهاب سنگ باشد. اسلام سنت سنگ پرستی عرب پیش از اسلام را به وسیله قرار دادن مراسم حج به عنوان پنجمین ستون دین ادامه داد.[/FONT]
[FONT=&quot]هر ساله میلیونها مسلمان به مکه آمده تا سنگ سیاه را که در گوشه شرقی بنا هست تکریم کنند. از آنچه در کتابهای تذکره نویسان اولیه اسلامی آشکار است قصی یکی از اجداد محمد ، عبادت کعبه را در بین مردم خود رواج داد. او دو پسر به نامهای عبدالمناف(بنده مناف) و عبدالدار(بنده کعبه) داشت که آنها را به عنوان ناظر این آیین بر گماشت. هر کدام از بتهایی که در کعبه نگه داشته می شد به قبیله ای خاص تعلق داشت. مردم هر قبیله هر سال یه مکه می آمدند تا بیعت خود را با خدای خود تجدید کنند.به طور سنتی این مراسم در آخرین ماه از تقویم عربی که ذی الحجه نامیده می شد برگزار می شد. به احتمال زیاد لغت حج بر گرفته از واژه عبری [/FONT][FONT=&quot]HUG[/FONT][FONT=&quot] به معنی گردش در اطراف ، گرفته شده است. چادر نشینان اولیه عرب هر وقت که برای زیارت حرم می آمدند به منظور ستایش کعبه اطراف کعبه می چرخیدند كه به این عمل طواف می گفتند.[/FONT]
[FONT=&quot]مطابق سنت قدیم اعراب ، یک ماه پیش از مراسم زیارت کعبه و یک ماه پس از آن ، مردم عربستان عداوت و دشمنی نسبت به یکدیگر را کنار می گذاشتند.و دست از جنگ می کشیدند.در طول این ماه های مقدس نباید خونی ریخته می شد.علت تعطیل جنگ و خونریزی به این دلیل بود که می خواستند مکه را برای زائران که برای انجام مراسم می آمدند، به محیطی امن تبدیل کنند. در طول این چند ماه اجازه دزدی یا درست کردن کمینگاه یا انتقام گیری خانوادگی به کسی داده نمی شد.[/FONT]
[FONT=&quot]به محدوده کعبه به طور تحت الفظی حرم گفته می شد.به این دلیل از تمام مکه نیز به عنوان حرم مقدس ياد ميشود. بعدها واژه حرم به زنان کاخ که بیش از یک نفر بودند اطلاق شد. حرم به معنی جایگاه خصوصی است که هیچ خاطی حق ورود به آن مکان را ندارد.و تنها به زنان اختصاص دارد.[/FONT]
[FONT=&quot]در ماه حج هر زائر همراه خود هدایای را برای تقدیم به خدای خود می آورد و برای خشنودی خدای خود حیوانی را برای او قربانی می کرد.[/FONT]
[FONT=&quot]در هنگام اجرای مراسم ، مریدان ابتدا پیرامون کعبه می گشتند. سپس در فاصله بین دو تپه ای که صفا و مروه نامیده می شد و به باور آنها محل زندگی یک خدای مادینه و یک خدای نرینه بود، شروع به دویدن می کردند.یکی دیگر از مراسمی که در این فستیوال انجام می شد مراسم محرم شدن بود.زائر در این مراسم باید از هتک حرمت کردن ، کفر گویی و آمیزش جنسی خود داری کند.زیرا انجام این مراسم در حضور خدایان ممنوع بود.قبابیل گوناگون عرب در این مراسم شرکت می کردند چون این ماهها تنها زمانی بود که عرب دست از جنگ و ستیزه جویی بر می داشت و حمل سلاح ممنوع بود .[/FONT]
[FONT=&quot]همه این مراسم عهد جاهلیت در اسلام امروزی ادامه یافت.هر ساله میلیونها مسلمان از سرتاسر دنیا در طول ماه ذی الحجه به مکه آمده و مراسمی را انجام می دهند که قرنها پیش از اسلام در عربستان رایج بوده است .[/FONT]
[FONT=&quot]در این مراسم لباس سفید بلندی می پوشند و اطراف کعبه می گردند و سر حیوانات را می برند و از آمیزش جنسی پرهیز می کنند و از گفتار اهانت آمیز پرهیز می کنند و بین صفا و مروه میدوند و به جایگاهی که بت پرستان قدیم فکر می کردند خانه شیطان است ، سنگ می زنند.[/FONT]
[FONT=&quot]در حقیقت مراسمی که در حال حاضر مسلمانان هر ساله انجام می دهند با آنچه بت پرستان در سالها پیش از اسلام انجام میدادند ، تفاوتی ندارد.تنها عنوان زائران و خداي آن تغییر کرده است بعبارتي گردش دور بتها به گردش اطراف مكعب تبديل و بجاي كفار مومنين به گرد ان ميچرخند.[/FONT]
[FONT=&quot]تنها فرق این مراسم با مراسم گذشته ، این است که در گذشته هر کسی مجاز بود برای انجام این مراسم به مکه برود. بی خدایان ، چند خدایان و یکتا پرستان همه در این مراسم شرکت می کردند اما امروزه تنها مسلمانان مجازند به حرم کعبه وارد شوند [/FONT]
[FONT=&quot]پیش از اسلام هر قبیله ای خدای مخصوص خود را داشت. اما وقتی برای زیارت به مکه می آمدند خدای دیگران را نیز پرستش می کردند یا حد اقل به آن خدایانی که معروف بودند احترام می گذاشتند. در زمانی که قبیله ها در حالت صلح به سر می بردند ،آنهایی که لات را می پرستیدند الله خدای بزرگ را نیز ستایش می کردند.آنهایی که برای عزی احترام قائل بودند منات را نیز تکریم می کردندو ارتباط بین خدایان یک ارتباط دوستانه بود. اما در زمانیکه بین قبایل اختلاف می افتاد هر قبیله فقط خدای خود را عبادت می کرد و به خدایان قبایل دیگر کاری نداشت.[/FONT]


آقای عراقی کاش متون رو کمی خلاصه میکردید.
متاسفانه اینقدر هر قسمت طولانیست کی خواننده رغبتی به خواندن نشان نمیدهد.
شاید به همین دلیل است که این تاپیک چندان مورد اقبال دوستان قرار نگرفته.
 

استقلالی

عضو جدید
ببخشید علی رغم اینکه گفتید اینجا فضایی برای برخورد اندیشه ها نیست مطالبمو می نویسم:


جای تعجب داره که در جایی که حرف از خرد و خرد گرایی میشه به همین راحتی به دیگران دروغ نسبت می دید.
آخه کی گفته نظر شیعه اینه که قرآن رو علی جمع آوری کرده؟
شما میگی شیعیان مدعی هستند این کتاب قران که علی جمع آوری کرده دست امام زمانه و قرانی که دست ایشونه پر از اسامی ائمه است:w25: واقعا خنده داره. اشتباه به سمع و نظرتون رسیده.
عقیده شیعه اینه که هیچ تحریفی در قران نشده. یعنی نه کم شده نه زیاد. پس لطفا به شیعه تهمت نزنید.
شما میگی علی پس از جمع آوری قران اونو عرضه کرد ولی هیشکی قبولش نکرد و علی هم مثل بچه ها قهر کرد و گفت دیگه بهتون نمیدم:crying:
آخه این چه حرفیه؟ اگه اینجوری بود پس چرا موقعی که خودش به حکومت رسید اونو نشون نداد؟ چرا ما حتی یک جمله یا حرفی از علی در این مورد به یاران نزدیکش هم نداریم که مثلا به فلان یار مخلصش بگه که آره این قران کامل نیست و تحریف شده س؟
از کل مطالبی که در مورد تحریف نوشتی همین بخش اول رو خوندم و چون دیدم پر از غلطه مطمئن شدم بقیشم ارزش خوندن نداره.


ولی من میخوام یه نکته ای رو به شما یادآوری بکنم و اون اینه که تا الان هیچ کس نتونسته به اصل قران ایرادی وارد بکنه و لذا بیشتر دنبال این هستن که بگن قرآن دچار تحریف شده:w11: به نظر من یکی از اعجاز قرآن اینه که بحث هایی در قرآن مطرح میشه حتی امروزه با وجود پیشرفت های فرهنگی و .... کسی نتونسته خللی به مباحث علمی و اعتقادی اون وارد کنه وهیچ تناقضی بین مطالبی که قران میگه و طبیعت ما دیده نشده (توجه کنید قران 1400 سال پیش بوده و هیچ کتابی رو با این قدمت و با این وسعت سراغ نداریم که خالی از اشکال باشه در حالیکه قران اینگونه است) لذا کسانی که امروزه دنبال اثبات تحریف قرآن هستن در موضوع اصلی شکست خورده هستند.


تحریف در تفسیر و معنی و شان نزول وجود داشته و خیلی از فرقه های اسلامی از جمله شیعه برای نیل به اهداف خود، برخی از آیات رو اونجور که مصلحت خودشون بوده تفسیر کرده و شان نزول ها رو تغییر دادن.


خرد این نیست که عقیده برخی از شیعیان نظیر محدث نوری رو عقیده تموم شیعیان بدونید. پس شما هم کسانی که به وحی و اینجور چیزا عقیده دارن رو خردگرای بدون دال فرض نکن. با دیدن این حرفا آدم به خردگرا بودن نویسنده شک میکنه.
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
محققي با اسناد و مداركي و ذكر منابعي مطالبش رو بيان كرده شما هم عكس انرا اثبات كنيد و يا نشان دهيد تحقيقات ايشان و يا مراجعي را كه به ان اشاره كرده اند غلط است در اينصورت منشتان خرد گرا خواهد بود فقط همين قدر بگويم شماره آياتي كه در قران هاي چاپ قبل از 1357 وجود دارد با شماره آياتي كه اخيرا اورده شده اند يكسان نيستند .
ببخشید علی رغم اینکه گفتید اینجا فضایی برای برخورد اندیشه ها نیست مطالبمو می نویسم:


جای تعجب داره که در جایی که حرف از خرد و خرد گرایی میشه به همین راحتی به دیگران دروغ نسبت می دید.
آخه کی گفته نظر شیعه اینه که قرآن رو علی جمع آوری کرده؟
شما میگی شیعیان مدعی هستند این کتاب قران که علی جمع آوری کرده دست امام زمانه و قرانی که دست ایشونه پر از اسامی ائمه است:w25: واقعا خنده داره. اشتباه به سمع و نظرتون رسیده.
عقیده شیعه اینه که هیچ تحریفی در قران نشده. یعنی نه کم شده نه زیاد. پس لطفا به شیعه تهمت نزنید.
شما میگی علی پس از جمع آوری قران اونو عرضه کرد ولی هیشکی قبولش نکرد و علی هم مثل بچه ها قهر کرد و گفت دیگه بهتون نمیدم:crying:
آخه این چه حرفیه؟ اگه اینجوری بود پس چرا موقعی که خودش به حکومت رسید اونو نشون نداد؟ چرا ما حتی یک جمله یا حرفی از علی در این مورد به یاران نزدیکش هم نداریم که مثلا به فلان یار مخلصش بگه که آره این قران کامل نیست و تحریف شده س؟
از کل مطالبی که در مورد تحریف نوشتی همین بخش اول رو خوندم و چون دیدم پر از غلطه مطمئن شدم بقیشم ارزش خوندن نداره.


ولی من میخوام یه نکته ای رو به شما یادآوری بکنم و اون اینه که تا الان هیچ کس نتونسته به اصل قران ایرادی وارد بکنه و لذا بیشتر دنبال این هستن که بگن قرآن دچار تحریف شده:w11: به نظر من یکی از اعجاز قرآن اینه که بحث هایی در قرآن مطرح میشه حتی امروزه با وجود پیشرفت های فرهنگی و .... کسی نتونسته خللی به مباحث علمی و اعتقادی اون وارد کنه وهیچ تناقضی بین مطالبی که قران میگه و طبیعت ما دیده نشده (توجه کنید قران 1400 سال پیش بوده و هیچ کتابی رو با این قدمت و با این وسعت سراغ نداریم که خالی از اشکال باشه در حالیکه قران اینگونه است) لذا کسانی که امروزه دنبال اثبات تحریف قرآن هستن در موضوع اصلی شکست خورده هستند.


تحریف در تفسیر و معنی و شان نزول وجود داشته و خیلی از فرقه های اسلامی از جمله شیعه برای نیل به اهداف خود، برخی از آیات رو اونجور که مصلحت خودشون بوده تفسیر کرده و شان نزول ها رو تغییر دادن.


خرد این نیست که عقیده برخی از شیعیان نظیر محدث نوری رو عقیده تموم شیعیان بدونید. پس شما هم کسانی که به وحی و اینجور چیزا عقیده دارن رو خردگرای بدون دال فرض نکن. با دیدن این حرفا آدم به خردگرا بودن نویسنده شک میکنه.
 

استقلالی

عضو جدید
سلام
در مورد قسمت اول (منظورم اون قسمتی هست که میگه علی رو بهش میدون ندادن اونم رفت دنبال جمع آوری قرآن و وقتی که قرآنش رو آورد بهش بی محلی کردن و اونم قهر کرد و قسم یاد کرد که تا زمان ظهور مهدی اونو هیچ کس نخواهد دید)


نویسنده این ادعا را کرده و برای خود سند ذکر کرده. غافل از اینکه این سند به هیچ وجه سند قابل اتکایی نیست. در بحارالانوار و فصل الخطاب در این مورد احادیثی وجود داره که حرف نویسنده رو تایید می کنه ولی هیچ کدوم صحیح نیستند. شاید خودتون بهتر می دونید که بحارالانوار مجموعه ای هست که مجلسی سعی کرده هر حدیث و روایتی که از ائمه وجود داشته رو جمع آوری کنه و توجه زیادی به سند اونها نداشته و هیچ موقع نمی تونید اونو به عنوان سند ذکر کنید. فصل الخطاب هم اشکالات بسیار زیادی داره که همشون اثبات شده هستن.
اما در مورد این مساله که شما (نویسنده) فرمودید. این چیزی که شما گفتی در بحار هست ولی غیر از سلیم بن قیس هلالی (کسی که شما نام بردی) هیچ سند دیگری نداره.

من با دلیل دارم میگم این سند مشکل داره، شما می فرمایید سند بیار. خب پس احتمالا شما دلایل منو قبول نداری. باشه سعی می کنم یه خورده دلایلمو واضح تر توضیح بدم بعدش در آخر چند تا نمونه میارم تا ببینید که این سندی که روش تاکید دارید زیادم معتبر نیست:

چطور میشه قرآنی که برای عمل به اون نازل میشه باید تا ظهور منجی مخفی باشه و مردم نتونن از اون استفاده کنن؟ دیروز هم گفتم فرضا علی تو حکومت خلفا نمی تونسته قرآنشو بروز بده در زمان خودش که می تونسته. چرا اینکار رو نکرده؟ چرا به یاران نزدیک و مخلص خودش نگفت که این کتاب نقص داره؟ تاحالا تو کتابی خوندید که علی حرف از نقص قرآن بزنه؟ بر عکس من چندین نمونه صحبت از علی در مورد قرآن و خوبی هاش دارم و مطمئنا شمام دیدید همشونم سندهای معتبر و خردپسند دارن. اگه قرآنی که دست مردمه از نظر علی نقص داره پس چرا علی در موردش اینهمه خوبی میگه و به مردم تاکید می کنه که ازش جدا نشن. واقعا جای تعجب داره که صحبت تنها یک نفر به نام سلیم بن قیس هلالی رو که مواردی در نفی وی دیده شده رو در مقابل این همه حدیث معتبر درباره قران قرار بدیم.


و اما در مورد سلیم بن قیس هلالی:
خیلی جالبه که بدونید در کتاب سلیم تاکید شده ائمه 13 نفر هستند.
افراد زیادی کتابش رو مخدوش اعلام کردن. از جمله شهید ثانی، سید بن طاووس، شیخ مفید، علامه حلی و .....
در جای دیگه از کتاب حکایت جالبی رو نقل میکنه. میگه زمانی که ابوبکر داشته می مرده، پسرش محمد بن ابوبکر (از یاران علی) بالا سرش نشسته اونو موعظه می کرده و پدر را به گفتن لا اله الا الله دعوت می کنه. در این ماجرا قیس نقل می کنه که عمر و عایشه هم حضور داشتن و ابوبکر میگه علی و محمد را میبینم که مرا به آتش مژده می دهند. در نهایت هم ابوبکر میگه من به هیچ وجه لا اله الا الله را نمیگم و میمیره و پسرش هم سرش رو به زمین میزاره و چشماشو میبنده. تمام این ماجرا رو از زبون محمد بن ابوبکر نقل میکنه. جالب اینجاس که محمد بن ابوبکر هنگام فوت ابوبکر تنها 3 سال داشته.
تازه این بحث تحریفی که شما می کنی ممکنه در کتاب سلیم بوقوع پیوسته باشه. چرا که بعد از مرگ او چند نفر دیگه هم چیزهایی به کتاب اضافه کردن.


در آخر نظرتونو به این نکته جلب می کنم. حدیث ثقلین رو شما به عنوان یه حدیث معتبر از لحاظ سندیت قبول دارید یا نه؟
اگر قبول دارید توجه کنید که پیامبر در این حدیث میگه من دو چیز گرانبها نزدتون میزارم. یکیشو کتاب قرآن معرفی می کنه. اگر کتابت و نوشته ای نبوده پس این چه ادعایی هست که پیامبر می کنه؟ اگه نبوده پس مردم طبق حدیث به چی متمسک بشن؟ به کتابی که هنوز بوجود نیومده؟

در مورد شماره آیات منظورتونو درست متوجه نشدم. منظورتون اینه که شماره آیات کم و زیاد شده یا اینکه آیه ها با هم جابجا شدن؟
 
آخرین ویرایش:

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
بر تئوري انتقاد پذيري پوپر

بر تئوري انتقاد پذيري پوپر

اين مطالب بر پايه تئوري انتقاد پذيري كارل پوپر است :
مقدس بودن افراد مردود است و لقب‌هاي بزرگ‌كننده ، نبايد ميان مردم به كار رود ، زيرا كه نقد و انتقاد بر افكار بزرگان واجب‌تر است .
نوع معرفت مهم نيست ،بلكه مقاومت آنها در برابر انتقاد مهم است ، پس آزادي در معرفت و ترجيح دادن يكي بر ديگري در ميان انسان‌ها لازم است .
جمله‌هايي از قبيل : « اين حق و حقيقت است و آن باطل و اشتباه است » ؛ « اين حق و آن فساد است » ، نبايد به كار روند ، بلكه فقط بايد بيان شود كه فلان مورد در برابر اين انتقاد‌ها تاب نمي‌آورد يا آنكه مي‌آورد .
هر انتقادي بايد صريحاً بر روي كاغذ نوشته شود زيرا در اين حالت مي‌توان بيشترين انتقاد را بر آن وارد كرد و البته بايد آزادانه در ميان مردم انتشار يابند .
ما ديگر ، نه اثبات مي‌كنيم كه فلان چيز صحيح است و نه به دنبال ابطال آن خواهيم بود ، بلكه فقط به آن انتقاد وارد مي‌كنيم و نقاط كورش را مشخص مي‌سازيم ، تا كه اگر جوابگو نبود ، آرام آرام كنار گذاشته شود .
من تصويري از قران در همين سايت قرار دادم كه شماره آيه اي را براي موضوعي مطرح مي كرد ولي ان شماره ايه و ان ايه با قراني كه اكنون در اختيار شما قرار دارد يكسان نيست بعبارتي ظرف 30 سال قران هايي كه در زمان حكومت پهلوي نگاشته شده با قران هايي كه اكنون وجود دارند كاملا مشابه نيستند چه رسد به 1400 سال و اندي قبل !

سلام
در مورد قسمت اول (منظورم اون قسمتی هست که میگه علی رو بهش میدون ندادن اونم رفت دنبال جمع آوری قرآن و وقتی که قرآنش رو آورد بهش بی محلی کردن و اونم قهر کرد و قسم یاد کرد که تا زمان ظهور مهدی اونو هیچ کس نخواهد دید)


نویسنده این ادعا را کرده و برای خود سند ذکر کرده. غافل از اینکه این سند به هیچ وجه سند قابل اتکایی نیست. در بحارالانوار و فصل الخطاب در این مورد احادیثی وجود داره که حرف نویسنده رو تایید می کنه ولی هیچ کدوم صحیح نیستند. شاید خودتون بهتر می دونید که بحارالانوار مجموعه ای هست که مجلسی سعی کرده هر حدیث و روایتی که از ائمه وجود داشته رو جمع آوری کنه و توجه زیادی به سند اونها نداشته و هیچ موقع نمی تونید اونو به عنوان سند ذکر کنید. فصل الخطاب هم اشکالات بسیار زیادی داره که همشون اثبات شده هستن.
اما در مورد این مساله که شما (نویسنده) فرمودید. این چیزی که شما گفتی در بحار هست ولی غیر از سلیم بن قیس هلالی (کسی که شما نام بردی) هیچ سند دیگری نداره.

من با دلیل دارم میگم این سند مشکل داره، شما می فرمایید سند بیار. خب پس احتمالا شما دلایل منو قبول نداری. باشه سعی می کنم یه خورده دلایلمو واضح تر توضیح بدم بعدش در آخر چند تا نمونه میارم تا ببینید که این سندی که روش تاکید دارید زیادم معتبر نیست:

چطور میشه قرآنی که برای عمل به اون نازل میشه باید تا ظهور منجی مخفی باشه و مردم نتونن از اون استفاده کنن؟ دیروز هم گفتم فرضا علی تو حکومت خلفا نمی تونسته قرآنشو بروز بده در زمان خودش که می تونسته. چرا اینکار رو نکرده؟ چرا به یاران نزدیک و مخلص خودش نگفت که این کتاب نقص داره؟ تاحالا تو کتابی خوندید که علی حرف از نقص قرآن بزنه؟ بر عکس من چندین نمونه صحبت از علی در مورد قرآن و خوبی هاش دارم و مطمئنا شمام دیدید همشونم سندهای معتبر و خردپسند دارن. اگه قرآنی که دست مردمه از نظر علی نقص داره پس چرا علی در موردش اینهمه خوبی میگه و به مردم تاکید می کنه که ازش جدا نشن. واقعا جای تعجب داره که صحبت تنها یک نفر به نام سلیم بن قیس هلالی رو که مواردی در نفی وی دیده شده رو در مقابل این همه حدیث معتبر درباره قران قرار بدیم.


و اما در مورد سلیم بن قیس هلالی:
خیلی جالبه که بدونید در کتاب سلیم تاکید شده ائمه 13 نفر هستند.
افراد زیادی کتابش رو مخدوش اعلام کردن. از جمله شهید ثانی، سید بن طاووس، شیخ مفید، علامه حلی و .....
در جای دیگه از کتاب حکایت جالبی رو نقل میکنه. میگه زمانی که ابوبکر داشته می مرده، پسرش محمد بن ابوبکر (از یاران علی) بالا سرش نشسته اونو موعظه می کرده و پدر را به گفتن لا اله الا الله دعوت می کنه. در این ماجرا قیس نقل می کنه که عمر و عایشه هم حضور داشتن و ابوبکر میگه علی و محمد را میبینم که مرا به آتش مژده می دهند. در نهایت هم ابوبکر میگه من به هیچ وجه لا اله الا الله را نمیگم و میمیره و پسرش هم سرش رو به زمین میزاره و چشماشو میبنده. تمام این ماجرا رو از زبون محمد بن ابوبکر نقل میکنه. جالب اینجاس که محمد بن ابوبکر هنگام فوت ابوبکر تنها 3 سال داشته.
تازه این بحث تحریفی که شما می کنی ممکنه در کتاب سلیم بوقوع پیوسته باشه. چرا که بعد از مرگ او چند نفر دیگه هم چیزهایی به کتاب اضافه کردن.


در آخر نظرتونو به این نکته جلب می کنم. حدیث ثقلین رو شما به عنوان یه حدیث معتبر از لحاظ سندیت قبول دارید یا نه؟
اگر قبول دارید توجه کنید که پیامبر در این حدیث میگه من دو چیز گرانبها نزدتون میزارم. یکیشو کتاب قرآن معرفی می کنه. اگر کتابت و نوشته ای نبوده پس این چه ادعایی هست که پیامبر می کنه؟ اگه نبوده پس مردم طبق حدیث به چی متمسک بشن؟ به کتابی که هنوز بوجود نیومده؟

در مورد شماره آیات منظورتونو درست متوجه نشدم. منظورتون اینه که شماره آیات کم و زیاد شده یا اینکه آیه ها با هم جابجا شدن؟
 

استقلالی

عضو جدید
سلام
ابطال پذیری عقیده از نظر پوپر رو اگر هم قبول داشته باشیم اینجا با این مساله روبرو هستیم که نوشته های پیشین شما درباره گردآوری قرآن، در مقام انتقاد، پر از غلط است. انتقاد پر از اشکال شما، در نزد کسانی که به این موضوع (قرآن) آشنایی کامل دارند، خودش پر از انتقاد بوده لذا اگر ترجیحی هم باشه این ترجیح با شما نیست و انتقاد شما نمی تونه در جهت ابطال این عقیده موفق باشه.

در مورد عکس هایی که گذاشتی والا من از خط کوفی سر در نمیارم. ربط عکس اول به دومم نفهمیدم چی بود:w20:مشکل عکس دوم چی بود؟
ولی انصافا این دو تا عکس رو کسی ازت قبول نمی کنه.

در مورد قران 30 سال پیش یا الان.
یک سئوال:
منظور شما از واژه تحریف چیه؟ بازم نفهمیدم که منظورتون کجای قران هستش که 30 سال پیش با الان فرق میکنه:confused:جای سوره ها عوض شده؟ جای آیه ها عوض شده؟ به قران الان چیزی کم و زیاد شده؟
من الان برمی دارم توی قران خونمون جای یک فتحه رو با کسره عوض می کنم و بعدش میزارمش سر طاقچه. آیا شما به این میگید تحریف قران نزد تموم مسلمونا و تا آخر تاریخ؟

قرانی که در دسترس ما قرار می گیره داری رسم الخط های مختلفی هستش. مثلا رسم الخط عثمان طه که نام یک خطاط است به دلیل آنکه بسیار ساده بوده در حال حاضر بیشترین استفاده رو نزد مسلمونا داره. از اونجایی که عثمان طه نیز ممکن است دچار اشتباه بشه چندین و چند محقق و مرجع و کارشناس دنبال این هستند که اشکالی در آن نباشد. اما با این حال در صورت بوجود اومدن مشکل قطعا اشخاص دیگری هستند که آن را تصحیح کنند چرا که نسخه های مورد اطمینان بسیار زیاد است.

نوشته هاتونو در مورد قران خوندم. در آینده اگر فرصت کنم حتما جواب اونا رو خواهم نوشت.

متاسفانه بنده در آینده با کمبود وقت مواجه هستم. چون باید برم سربازی:crying:ولی تا اونجا که بتونم میام.
 

gordafarin

عضو جدید
کاربر ممتاز
درود:
با سپاس از استارتر تاپیک
بنده خیلی جزئی به تعریفی که از خرد دارم اشاره میکنم
خرد اموختنی نیست انسان نمیتونه با یک استاد خردمند بشه میتونه دانشمند بشه اما خردمند خیر...دانش مثل یک هاله هست و شما هرچه دانشتون بیشتر بشه اون هاله ضخیم تر میشه و دور من وجودی شما رو میگیره اما خرد در درون شماست هیچ هاله و غباری رو در اطراف شما ایجاد نمیکنه بلکه تمامیه این غبار رو میشکافه و باعث میشه هرروز نور بیشتری به درون شما بتابه برعکس وقتی شما در یک دانشی لبریز میشید نظریه میدید و نظردیگران رو حتی رد میکنید اما خرد چنین نیست در حقیقت برای خرد نمیشه تعریف کلامی بیان کرد زیرا که کلمات باعث و بانیه شبهات هستند و نمیشه به اونها اعتماد کرد از یک گفتار هر کسی غرضی میگیره و استدلال میکنه اما وقتی میگیم از درون به خرد برسیم یعنی درب کلام رو میبندیم و تنها از راه درک به چشمه حقیقت میرسیم
امیدوارم تونسته باشم منظورم و بگم
بدرود
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
خرد گر سخن برگزیند همی ...........................همان راگزیند که بیند همی
خرد رهنمای وخرد دلگشای ...........................خرد دست گیرد به هر دو سرای
خرد چشم جان است چون بنگری ...................تو بی چشم شادان جهان نسپری
خرد چيزي جز حقيقت نيست و حقيقت دشمن آشتي ناپذير تقليد است.

درود:
با سپاس از استارتر تاپیک
بنده خیلی جزئی به تعریفی که از خرد دارم اشاره میکنم
خرد اموختنی نیست انسان نمیتونه با یک استاد خردمند بشه میتونه دانشمند بشه اما خردمند خیر...دانش مثل یک هاله هست و شما هرچه دانشتون بیشتر بشه اون هاله ضخیم تر میشه و دور من وجودی شما رو میگیره اما خرد در درون شماست هیچ هاله و غباری رو در اطراف شما ایجاد نمیکنه بلکه تمامیه این غبار رو میشکافه و باعث میشه هرروز نور بیشتری به درون شما بتابه برعکس وقتی شما در یک دانشی لبریز میشید نظریه میدید و نظردیگران رو حتی رد میکنید اما خرد چنین نیست در حقیقت برای خرد نمیشه تعریف کلامی بیان کرد زیرا که کلمات باعث و بانیه شبهات هستند و نمیشه به اونها اعتماد کرد از یک گفتار هر کسی غرضی میگیره و استدلال میکنه اما وقتی میگیم از درون به خرد برسیم یعنی درب کلام رو میبندیم و تنها از راه درک به چشمه حقیقت میرسیم
امیدوارم تونسته باشم منظورم و بگم
بدرود
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
نداري فقر نيست .
Click here to download file

سلام
ابطال پذیری عقیده از نظر پوپر رو اگر هم قبول داشته باشیم اینجا با این مساله روبرو هستیم که نوشته های پیشین شما درباره گردآوری قرآن، در مقام انتقاد، پر از غلط است. انتقاد پر از اشکال شما، در نزد کسانی که به این موضوع (قرآن) آشنایی کامل دارند، خودش پر از انتقاد بوده لذا اگر ترجیحی هم باشه این ترجیح با شما نیست و انتقاد شما نمی تونه در جهت ابطال این عقیده موفق باشه.

در مورد عکس هایی که گذاشتی والا من از خط کوفی سر در نمیارم. ربط عکس اول به دومم نفهمیدم چی بود:w20:مشکل عکس دوم چی بود؟
ولی انصافا این دو تا عکس رو کسی ازت قبول نمی کنه.

در مورد قران 30 سال پیش یا الان.
یک سئوال:
منظور شما از واژه تحریف چیه؟ بازم نفهمیدم که منظورتون کجای قران هستش که 30 سال پیش با الان فرق میکنه:confused:جای سوره ها عوض شده؟ جای آیه ها عوض شده؟ به قران الان چیزی کم و زیاد شده؟
من الان برمی دارم توی قران خونمون جای یک فتحه رو با کسره عوض می کنم و بعدش میزارمش سر طاقچه. آیا شما به این میگید تحریف قران نزد تموم مسلمونا و تا آخر تاریخ؟

قرانی که در دسترس ما قرار می گیره داری رسم الخط های مختلفی هستش. مثلا رسم الخط عثمان طه که نام یک خطاط است به دلیل آنکه بسیار ساده بوده در حال حاضر بیشترین استفاده رو نزد مسلمونا داره. از اونجایی که عثمان طه نیز ممکن است دچار اشتباه بشه چندین و چند محقق و مرجع و کارشناس دنبال این هستند که اشکالی در آن نباشد. اما با این حال در صورت بوجود اومدن مشکل قطعا اشخاص دیگری هستند که آن را تصحیح کنند چرا که نسخه های مورد اطمینان بسیار زیاد است.

نوشته هاتونو در مورد قران خوندم. در آینده اگر فرصت کنم حتما جواب اونا رو خواهم نوشت.

متاسفانه بنده در آینده با کمبود وقت مواجه هستم. چون باید برم سربازی:crying:ولی تا اونجا که بتونم میام.
 

araghi

عضو جدید
کاربر ممتاز
بخوان بنام انكه "الف ، با " را بر ما اموخت تا باب خرد را بر ما بگشايد.
Click here to download file
درود:
با سپاس از استارتر تاپیک
بنده خیلی جزئی به تعریفی که از خرد دارم اشاره میکنم
خرد اموختنی نیست انسان نمیتونه با یک استاد خردمند بشه میتونه دانشمند بشه اما خردمند خیر...دانش مثل یک هاله هست و شما هرچه دانشتون بیشتر بشه اون هاله ضخیم تر میشه و دور من وجودی شما رو میگیره اما خرد در درون شماست هیچ هاله و غباری رو در اطراف شما ایجاد نمیکنه بلکه تمامیه این غبار رو میشکافه و باعث میشه هرروز نور بیشتری به درون شما بتابه برعکس وقتی شما در یک دانشی لبریز میشید نظریه میدید و نظردیگران رو حتی رد میکنید اما خرد چنین نیست در حقیقت برای خرد نمیشه تعریف کلامی بیان کرد زیرا که کلمات باعث و بانیه شبهات هستند و نمیشه به اونها اعتماد کرد از یک گفتار هر کسی غرضی میگیره و استدلال میکنه اما وقتی میگیم از درون به خرد برسیم یعنی درب کلام رو میبندیم و تنها از راه درک به چشمه حقیقت میرسیم
امیدوارم تونسته باشم منظورم و بگم
بدرود
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
Sima متاع بی ‌ارزشی که شیطان هم نمی خرد تالار اسلام و قرآن 0

Similar threads

بالا