شمه اى از اخلاق ، صفات و كرامات جعفر بن محمّد الصادق (عليه السلام)

JavadMessi

مدیر بازنشسته
ابن طلحه مى گويد: (1) وى از بزرگان و سادات اهل بيت است . صاحب علوم كثير، عبادت فراوان ، اوراد دائم زهد آشكار و تلاوت بسيار، معانى قرآن كريم را بدقت بررسى و از اقيانوس قرآن گوهرهاى ارزنده را استخراج مى كرد و نتايج شگفتى به دست مى آورد و اوقاتش را به انجام طاعات گوناگون تقسيم مى كرد به گونه اى كه از خود در آن باره حساب مى كشيد. ديدنش انسان را به ياد آخرت مى انداخت و شنيدن سخنش باعث پارسايى در دنيا مى شد. نتيجه پيروى از رهنمودهايش بهشت بود، نور جمالش ‍ گواهى مى داد كه او از سلاله نبوت است و پاكيزگى اعمالش روشن مى ساخت كه او از دودمان رسالت است . گروهى از بزرگان مذاهب و دانشمندان برجسته آنها مانند يحيى بن سعيد انصارى ، ابن جريح ، مالك بن انس ، ثورى ، ابن عيينه ، ابوحنيفه ، شعبه ، ايوب سجستانى و ديگران از او حديث نقل كرده اند و از دانشش بهره جسته اند.
و اين بهره مندى از او را براى خود منقبتى دانسته و باعث شرف و فضيلت خويش شمرده اند.
‏مى گويد: او چندين لقب دارد كه مشهورتر از همه صادق است و از جمله آنها صابر، فاضل و طاهر مى باشد.

مى گويد: او چندين لقب دارد كه مشهورتر از همه صادق است و از جمله آنها صابر، فاضل و طاهر مى باشد.
‏امّا مناقب و صفات آن حضرت بيش از حد شمار است و عقل و فهم شخص آگاه و بصير درباره انواع مناقبش حيران است تا آن جا كه علوم سرشارى كه به خاطر تقواى زياد بر قلبش جارى بود، همه احكامى را كه علل آنها براى كسى قابل درك نيست و علومى را كه عقول از احاطه به حكم آنها قاصر است به او نسبت داده و از وى روايت


كرده اند.
گويند كتاب جفرى كه در مغرب به پسران عبدالمؤ من به ارث رسيده ، از جمله سخنان اوست . براستى كه اين خود منقبتى والا و در مقام فضايل ، مرتبه بلندى است .
‏1. ابن ابى حازم گويد: من در خدمت جعفر بن محمّد عليه السلام بودم ناگاه دربانش آمد و گفت سفيان ثورى پشت در است ، فرمود: بگو بيايد. سفيان وارد شد، جعفر بن محمّد عليه السلام فرمود: اى سفيان تو كسى هستى كه پادشاه در جستجوى تو است و من از پادشاه بر حذرم ، بلند شو و از منزل محترمانه بيرون برو. سفيان عرض كرد: يك حديث بفرماييد تا بشنوم و برخيزم . جعفر بن محمّد عليه السلام فرمود: ((پدرم از قول جدم براى من نقل كرد كه رسول خدا صلى اللّه عليه و اله فرمود: كسى كه خداوند به او نعمتى داده ، بايد خدا را حمد و سپاس گويد و هر كه ديرتر روزى اش را رساند، بايد از خداوند طلب آمرزشى كند و هر كه به او اندوهى رسيد، بايد بگويد: (( لا حول و لا قوة الا باللّه (العلى العظيم ) )) . همين كه سفيان بلند شد، جعفر بن محمّد فرمود: سفيان اين سه را فراگير كه بسيار مهم است .

1. ابن ابى حازم گويد: من در خدمت جعفر بن محمّد عليه السلام بودم ناگاه دربانش آمد و گفت سفيان ثورى پشت در است ، فرمود: بگو بيايد. سفيان وارد شد، جعفر بن محمّد عليه السلام فرمود: اى سفيان تو كسى هستى كه پادشاه در جستجوى تو است و من از پادشاه بر حذرم ، بلند شو و از منزل محترمانه بيرون برو. سفيان عرض كرد: يك حديث بفرماييد تا بشنوم و برخيزم . جعفر بن محمّد عليه السلام فرمود: ((پدرم از قول جدم براى من نقل كرد كه رسول خدا صلى اللّه عليه و اله فرمود: كسى كه خداوند به او نعمتى داده ، بايد خدا را حمد و سپاس گويد و هر كه ديرتر روزى اش را رساند، بايد از خداوند طلب آمرزشى كند و هر كه به او اندوهى رسيد، بايد بگويد: (( لا حول و لا قوة الا باللّه (العلى العظيم ) )) . همين كه سفيان بلند شد، جعفر بن محمّد فرمود: سفيان اين سه را فراگير كه بسيار مهم است .
‏2. سفيان مى گويد: بر جعفر بن محمّد عليه السلام وارد شدم در حالى كه جامه اى از خز سياه بر تن و عبايى از خز بر دوش داشت . با تعجب به آن حضرت نگاه مى كردم ! فرمود: ((اى ثورى ! چه شده است كه به ما نگاه مى كنى شايد تو از لباس ما در شگفتى ؟ عرض كردم : يابن رسول اللّه اين لباس شما و پدرانتان نيست ، فرمود: اى ثورى ! آنها در زمان تنگدستى و نيازمندى بودند، به مقدار تنگدستى و نيازمنديشان عمل مى كردند و امروز هنگام فراوانى نعمت است . آنگاه آستين جامه را پس زد، زير آن جامه پشمينه سفيدى نمودار شد كه دامن و آستينش از دامن و آستين لباس رويى كوتاهتر بود، فرمود: اى ثورى ! اين لباس زير را براى خداى تعالى و اين لباس ‍ رويى را براى شما پوشيده ايم . آنچه براى خداست پنهان داشته ايم و آنچه براى شماست آشكار كرده ايم .))

2. سفيان مى گويد: بر جعفر بن محمّد عليه السلام وارد شدم در حالى كه جامه اى از خز سياه بر تن و عبايى از خز بر دوش داشت . با تعجب به آن حضرت نگاه مى كردم ! فرمود: ((اى ثورى ! چه شده است كه به ما نگاه مى كنى شايد تو از لباس ما در شگفتى ؟ عرض كردم : يابن رسول اللّه اين لباس شما و پدرانتان نيست ، فرمود: اى ثورى ! آنها در زمان تنگدستى و نيازمندى بودند، به مقدار تنگدستى و نيازمنديشان عمل مى كردند و امروز هنگام فراوانى نعمت است . آنگاه آستين جامه را پس زد، زير آن جامه پشمينه سفيدى نمودار شد كه دامن و آستينش از دامن و آستين لباس رويى كوتاهتر بود، فرمود: اى ثورى ! اين لباس زير را براى خداى تعالى و اين لباس ‍ رويى را براى شما پوشيده ايم . آنچه براى خداست پنهان داشته ايم و آنچه براى شماست آشكار كرده ايم .))
‏3. هياج بن بسطام مى گويد: جعفر بن محمّد عليه السلام بقدرى ديگران را اطعام مى كرد كه براى خانواده خويش چيزى نمى ماند و همواره مى فرمود: ((كار نيك به كمال نمى رسد مگر به سه چيز: تاءخير نينداختن ، كوچك شمردن و پنهان داشتن .))(2)

3. هياج بن بسطام مى گويد: جعفر بن محمّد عليه السلام بقدرى ديگران را اطعام مى كرد كه براى خانواده خويش چيزى نمى ماند و همواره مى فرمود: ((كار نيك به كمال نمى رسد مگر به سه چيز: تاءخير نينداختن ، كوچك شمردن و پنهان داشتن .))(2)
‏4. از عمرو بن ابى مقدام نقل شده كه مى گويد: من هر وقت به سيماى جعفر بن محمّد عليه السلام مى نگريستم ، مى فهميدم كه او از دودمان نبوت است .

4. از عمرو بن ابى مقدام نقل شده كه مى گويد: من هر وقت به سيماى جعفر بن محمّد عليه السلام مى نگريستم ، مى فهميدم كه او از دودمان نبوت است .
‏5. برذون بن شبيب نهدى كه اسم اصلى اش جعفر بود مى گويد: از جعفر بن محمّد عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: ((درباره ما همان حقى را رعايت كنيد كه عبد صالح - حضرت خضر - درباره يتيمان رعايت كرد كه پدر و مادرشان صالح بودند.))

5. برذون بن شبيب نهدى كه اسم اصلى اش جعفر بود مى گويد: از جعفر بن محمّد عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: ((درباره ما همان حقى را رعايت كنيد كه عبد صالح - حضرت خضر - درباره يتيمان رعايت كرد كه پدر و مادرشان صالح بودند.))
‏6. از صالح بن اسود نقل شده كه مى گويد: از جعفر بن محمّد صلى اللّه عليه و اله شنيدم كه مى گفت : ((از من بپرسيد پيش از آن كه مرا نياييد زيرا هيچ كس بعد از من براى شما چون من حديث نخواهد گفت .))

6. از صالح بن اسود نقل شده كه مى گويد: از جعفر بن محمّد صلى اللّه عليه و اله شنيدم كه مى گفت : ((از من بپرسيد پيش از آن كه مرا نياييد زيرا هيچ كس بعد از من براى شما چون من حديث نخواهد گفت .))
‏7. ميان جعفر بن محمّد عليه السلام و عبداللّه بن حسن در اول روز سخنى رد و بدل شد و عبداللّه بن حسن با امام به درشتى سخن گفت . بعد كه جدا شدند و راهى مسجد گشتند، جلو مسجد به هم رسيدند. ابوعبداللّه جعفر بن محمّد عليه السلام رو به عبداللّه بن حسن كرد و فرمود: امروز را چگونه گذراندى اى ابا محمّد؟ وى مثل يك آدم عصبانى جواب داد: خوب . فرمود: اى ابا محمّد! آيا مى دانى كه صله رحم حساب را سبك مى كند؟ عبداللّه گفت : تو همواره چيزى مى گويى كه من نمى فهمم ! فرمود: بنابراين براى تو قرآن مى خوانم ، گفت : آن را بگو! فرمود: بسيار خوب ، گفت : پس ‍ بگو! اين آيه را تلاوت كرد: (( والذين يصلون مآ امر اللّه به ان يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب )) عبداللّه پس از اين سخنان عرض كرد: پس از اين مرا نخواهى ديد كه قطع رحم كرده باشم .(3)

7. ميان جعفر بن محمّد عليه السلام و عبداللّه بن حسن در اول روز سخنى رد و بدل شد و عبداللّه بن حسن با امام به درشتى سخن گفت . بعد كه جدا شدند و راهى مسجد گشتند، جلو مسجد به هم رسيدند. ابوعبداللّه جعفر بن محمّد عليه السلام رو به عبداللّه بن حسن كرد و فرمود: امروز را چگونه گذراندى اى ابا محمّد؟ وى مثل يك آدم عصبانى جواب داد: خوب . فرمود: اى ابا محمّد! آيا مى دانى كه صله رحم حساب را سبك مى كند؟ عبداللّه گفت : تو همواره چيزى مى گويى كه من نمى فهمم ! فرمود: بنابراين براى تو قرآن مى خوانم ، گفت : آن را بگو! فرمود: بسيار خوب ، گفت : پس ‍ بگو! اين آيه را تلاوت كرد: (( والذين يصلون مآ امر اللّه به ان يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب )) عبداللّه پس از اين سخنان عرض كرد: پس از اين مرا نخواهى ديد كه قطع رحم كرده باشم .(3)
‏8. در ارشاد مفيد - رحمه اللّه - آمده است كه امام صادق ، جعفر بن محمّد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام از ميان برادرانش ، جانشين و وصى پدرش بود و پس از وى عهده دار امامت شد و بر همه آنها برترى داشت و از همگى پرآوازه تر و ارجمندتر و در نظر عامه و خاصه والامقام تر بود و مردم بقدرى از علوم آن حضرت نقل كرده اند كه از هر سو به نزد او مى شتافتند و آوازه اش در همه جا پيچيده بود و دانشمندان به قدرى كه از آن حضرت روايت كرده اند از هيچ يك از اهل بيت ، روايت نكرده اند و از هيچ يك از عالمان و صاحبان آثار و ناقلان اخبار به اندازه امام صادق عليه السلام حديث نقل نشده است تا جايى كه محدثان ، نام راويان مورد وثوقى را كه از آن حضرت روايت كرده اند، بر شمرده و شمار آنان را از اهل آراء و عقايد گوناگون ، چهار هزار تن بر آورد كرده اند. كه اين خود يكى از دلايل روشن امامت آن حضرت است كه عقلها را حيران ساخته و زبان مخالفان را از ايراد شبهات درباره امامتش لال كرده است .(4)

8. در ارشاد مفيد - رحمه اللّه - آمده است كه امام صادق ، جعفر بن محمّد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام از ميان برادرانش ، جانشين و وصى پدرش بود و پس از وى عهده دار امامت شد و بر همه آنها برترى داشت و از همگى پرآوازه تر و ارجمندتر و در نظر عامه و خاصه والامقام تر بود و مردم بقدرى از علوم آن حضرت نقل كرده اند كه از هر سو به نزد او مى شتافتند و آوازه اش در همه جا پيچيده بود و دانشمندان به قدرى كه از آن حضرت روايت كرده اند از هيچ يك از اهل بيت ، روايت نكرده اند و از هيچ يك از عالمان و صاحبان آثار و ناقلان اخبار به اندازه امام صادق عليه السلام حديث نقل نشده است تا جايى كه محدثان ، نام راويان مورد وثوقى را كه از آن حضرت روايت كرده اند، بر شمرده و شمار آنان را از اهل آراء و عقايد گوناگون ، چهار هزار تن بر آورد كرده اند. كه اين خود يكى از دلايل روشن امامت آن حضرت است كه عقلها را حيران ساخته و زبان مخالفان را از ايراد شبهات درباره امامتش لال كرده است .(4)
‏9. حافظ ابونعيم مى گويد: براستى كه ابوعبداللّه ، جعفر بن محمّد الصادق عليه السلام به عبادت و خضوع در پيشگاه خدا رو آورده بود و كناره گيرى از دنيا و خشوع را برگزيده و از رياست و اجتماعات گريزان بود.(5)

9. حافظ ابونعيم مى گويد: براستى كه ابوعبداللّه ، جعفر بن محمّد الصادق عليه السلام به عبادت و خضوع در پيشگاه خدا رو آورده بود و كناره گيرى از دنيا و خشوع را برگزيده و از رياست و اجتماعات گريزان بود.(5)
‏10. بعضى گفته اند: تصوف ، بهره گرفتن از نسب و ترقى كردن به وسيله اسباب است .(6)

10. بعضى گفته اند: تصوف ، بهره گرفتن از نسب و ترقى كردن به وسيله اسباب است .(6)
‏11. ابن جوزى مى گويد: جعفر بن محمّد عليه السلام از حب رياست و روگردان و سرگرم عبادت بود.(7)

11. ابن جوزى مى گويد: جعفر بن محمّد عليه السلام از حب رياست و روگردان و سرگرم عبادت بود.(7)
‏12. از ابن حمدون نقل شده است كه منصور دوانيقى در نامه اى به جعفر بن محمّد عليه السلام نوشت : چرا شما مثل ساير مردم نزد ما رفت و آمد نمى كنيد؟ در پاسخ نوشت : نه ما كارى كرده ايم كه به خاطر آن از تو بيم داشته باشيم و نه تو از امور آخرت چيزى دارى كه به آن اميد نزد تو آمد و رفت كنيم و نه در نعمتى هستى كه به تو گوارا باد بگوييم و نه مصيبتى را مى بينيم كه تو را تسليت بدهيم پس نزد تو بياييم چه كنيم ؟ مى گويد: منصور با شنيدن اين پاسخ ، نوشت ، همراه ما باش تا ما را نصيحت كنى ! جواب داد: كسى كه هدفش دنيا باشد تو را نصيحت نمى كند و آن كه هدفش آخرت است ، همراه تو نمى شود.

12. از ابن حمدون نقل شده است كه منصور دوانيقى در نامه اى به جعفر بن محمّد عليه السلام نوشت : چرا شما مثل ساير مردم نزد ما رفت و آمد نمى كنيد؟ در پاسخ نوشت : نه ما كارى كرده ايم كه به خاطر آن از تو بيم داشته باشيم و نه تو از امور آخرت چيزى دارى كه به آن اميد نزد تو آمد و رفت كنيم و نه در نعمتى هستى كه به تو گوارا باد بگوييم و نه مصيبتى را مى بينيم كه تو را تسليت بدهيم پس نزد تو بياييم چه كنيم ؟ مى گويد: منصور با شنيدن اين پاسخ ، نوشت ، همراه ما باش تا ما را نصيحت كنى ! جواب داد: كسى كه هدفش دنيا باشد تو را نصيحت نمى كند و آن كه هدفش آخرت است ، همراه تو نمى شود.

منصور گفت : به خدا سوگند كه اين سخن ، جايگاه مردمى را كه هدفشان دنياست از مردمى كه طالب آخرتند در نزد ما مشخص كرد و براستى كه جعفر بن محمّد عليه السلام خود طالب آخرت است نه طالب دنيا.(8)
 

JavadMessi

مدیر بازنشسته
کرامات





‏1. امّا كرامات امام صادق عليه السلام در (( كشف الغمه )) به نقل از كتاب ابن طلحه (9) آمده است كه مى گويد: عبداللّه بن فضل بن ربيع از پدرش نقل كرده ، مى گويد: منصور، در سال 147 سفر حج كرد و بعد به مدينه رفت و به ربيع گفت : كسى را به دنبال جعفر بن محمّد عليه السلام بفرست تا او را با رنج و عذاب نزد ما بياورد. خدا مرا بكشد، اگر من او را نكشم ! ربيع چنان وانمود كرد كه فراموش كرده است .

1. امّا كرامات امام صادق عليه السلام در (( كشف الغمه )) به نقل از كتاب ابن طلحه (9) آمده است كه مى گويد: عبداللّه بن فضل بن ربيع از پدرش نقل كرده ، مى گويد: منصور، در سال 147 سفر حج كرد و بعد به مدينه رفت و به ربيع گفت : كسى را به دنبال جعفر بن محمّد عليه السلام بفرست تا او را با رنج و عذاب نزد ما بياورد. خدا مرا بكشد، اگر من او را نكشم ! ربيع چنان وانمود كرد كه فراموش كرده است .

دوباره منصور تكرار كرد و به ربيع گفت : كسى را بفرست تا او را با رنج و عذاب بياورد، باز ربيع خود را به غفلت زد. اين بار منصور نامه تندى به ربيع نوشت و در نامه به ربيع پرخاش كرد و فرمان داد كه كسى را بفرستد تا جعفر بن محمّد عليه السلام را بياورد. ربيع كسى را فرستاد، وقتى كه حضرت را آوردند، ربيع عرض كرد: يا اباعبداللّه به خدا پناه ببر كه منصور به گونه اى دنبال تو فرستاده كه جز خدا كسى شرّ او را دفع نمى كند.

جعفر بن محمّد عليه السلام گفت : (( لا حول و لا قوة الا باللّه ، )) آنگاه ربيع حضور وى را به اطلاع منصور رساند. همين كه امام عليه السلام وارد شد، منصور شروع به تهديد آن حضرت كرد و سخنان درشت به زبان آورد و گفت : اى دشمن خدا! مردم عراق تو را رهبر خود دانسته و زكات مالشان را براى تو مى فرستند و تو از سلطنت من سرپيچى مى كنى و در پى آشوب و غائله هستى ، خدا مرا بكشد كه اگر من تو را نكشم ! امام عليه السلام پس از شنيدن سخنان منصور فرمود: يا اميرالمؤ منين ! به سليمان نعمت داده شد، سپاسگزارى كرد. ايوب مبتلا شد، صبر كرد، به يوسف ستم كردند، او بخشيد و تو از آن قبيل هستى .

چون منصور اين سخنان را شنيد گفت : اى ابوعبداللّه ، جلوتر بيا، ساحت شما در نزد ما از اين چيزها پاك و از هر تهمتى مبراست و شما كم سر صداييد، خداوند به شما از طرف خويشاوندان بهترين پاداش را مرحمت كند! آنگاه دستش را گرفت و با خود روى فرش مخصوص نشاند. سپس ‍ دستور داد عطر بياورند، مخلوطى از مواد خوشبو را آوردند شروع كرد با دست خود محاسن امام را معطر كردن به گونه اى كه در پايان كار قطرات عطر از محاسن شريفش مى چكيد.
‏سپس گفت در پناه و حمايت خدا برخيزيد. آنگاه به ربيع گفت : جايزه و خلعت ابوعبداللّه را پشت سر ببريد. و رو به امام صادق عليه السلام كرد و گفت : در پناه و حمايت خدا برويد، آن حضرت رفت . ربيع مى گويد: من پشت سر رفتم و عرض كردم : من پيش از شما وضعى را ديدم كه شما نديده بوديد و بعد از شما هم وضعى را ديدم كه شما نديديد. شما موقع ورود چه فرموديد؟ فرمود: گفتم : (( اللهم احرسنى بعينك التى لاتنام و اكنفنى بركنك الذى لا يرام ، و اغفرلى بقدرتك على و لا اهلك و انت رجائى اللهم انت اكبر و اجل مما اخاف و حذر، اللهم بك ادفع فى نحره و استعيذ بك من شره ؛ پس خداوند چنان كرد كه ديدى .

سپس گفت در پناه و حمايت خدا برخيزيد. آنگاه به ربيع گفت : جايزه و خلعت ابوعبداللّه را پشت سر ببريد. و رو به امام صادق عليه السلام كرد و گفت : در پناه و حمايت خدا برويد، آن حضرت رفت . ربيع مى گويد: من پشت سر رفتم و عرض كردم : من پيش از شما وضعى را ديدم كه شما نديده بوديد و بعد از شما هم وضعى را ديدم كه شما نديديد. شما موقع ورود چه فرموديد؟ فرمود: گفتم : (( اللهم احرسنى بعينك التى لاتنام و اكنفنى بركنك الذى لا يرام ، و اغفرلى بقدرتك على و لا اهلك و انت رجائى اللهم انت اكبر و اجل مما اخاف و حذر، اللهم بك ادفع فى نحره و استعيذ بك من شره ؛ پس خداوند چنان كرد كه ديدى .
‏2. از جمله داستانى است كه ليث بن سعيد نقل كرده ، مى گويد: در سال 113 به سفر حج رفتم و وارد مكه شدم . چون نماز عصر را خواندم ، بالاى كوه ابوقبيس رفتم ، ناگاه مردى را ديدم ، نشسته و دعا مى خواند، بقدرى (( يا ربّ يا ربّ )) گفت كه نفسش قطع شد. باز (( ربّ، ربّ )) گفت تا نفسش بريد. سپس بقدرى (( يا اللّه يا اللّه )) گفت تا نفسش قطع شد. باز (( يا حىّ يا حىّ )) گفت تا نفسش بريد. آنگاه (( يا رحيم يا رحيم )) گفت تا نفسش قطع شد. سپس هفت نوبت (( يا ارحم الراحمين )) را بقدرى گفت كه نفسش بريد. آنگاه گفت : (( اللهم انى اشتهى من هذا العنب فاطعمنيه ، اللهم بردىّ قد اخلقا )) ؛(10) ليث مى گويد: به خدا سوگند هنوز سخن او تمام نشده بود كه سبدى را پر از انگور در نزد وى ديدم در حالى كه آن روز انگورى نبود و دو پارچه نو در برش ديدم ، همين كه خواست انگور ميل كند، گفتم : من هم شريك هستم . فرمود: براى چه ؟ عرض كردم : شما دعا مى كرديد و من آمين مى گفتم . فرمود: بيا و بخور ولى چيزى را پنهان نكن .

2. از جمله داستانى است كه ليث بن سعيد نقل كرده ، مى گويد: در سال 113 به سفر حج رفتم و وارد مكه شدم . چون نماز عصر را خواندم ، بالاى كوه ابوقبيس رفتم ، ناگاه مردى را ديدم ، نشسته و دعا مى خواند، بقدرى (( يا ربّ يا ربّ )) گفت كه نفسش قطع شد. باز (( ربّ، ربّ )) گفت تا نفسش بريد. سپس بقدرى (( يا اللّه يا اللّه )) گفت تا نفسش قطع شد. باز (( يا حىّ يا حىّ )) گفت تا نفسش بريد. آنگاه (( يا رحيم يا رحيم )) گفت تا نفسش قطع شد. سپس هفت نوبت (( يا ارحم الراحمين )) را بقدرى گفت كه نفسش بريد. آنگاه گفت : (( اللهم انى اشتهى من هذا العنب فاطعمنيه ، اللهم بردىّ قد اخلقا )) ؛(10) ليث مى گويد: به خدا سوگند هنوز سخن او تمام نشده بود كه سبدى را پر از انگور در نزد وى ديدم در حالى كه آن روز انگورى نبود و دو پارچه نو در برش ديدم ، همين كه خواست انگور ميل كند، گفتم : من هم شريك هستم . فرمود: براى چه ؟ عرض كردم : شما دعا مى كرديد و من آمين مى گفتم . فرمود: بيا و بخور ولى چيزى را پنهان نكن .
رفتم مقدارى خوردم و هرگز چنان انگورى نخورده بودم ؛ هيچ دانه نداشت . بقدرى خوردم كه سير شدم ولى چيزى از سبد كم نشد. سپس فرمود: يكى از اين دو پارچه را بر تنت كن ! عرض كردم : من نيازى ندارم . فرمود: پس دور شو تا من آنها را بپوشم ، دور شدم ؛ يكى از آنها را به كمر بست و يكى را به شانه انداخت سپس آن دو پارچه اى را كه داشت به دستش گرفت و از كوه به زير آمد من به دنبالش ‍ رفتم تا به محل سعى رسيد، مردى او را ديد و گفت : مرا بپوشان خدا تو را بپوشاند! آن دو پارچه را به او داد. من به آن مرد رسيدم و گفتم : اين شخص ‍ كيست ؟ گفت : جعفر بن محمّد، ليث مى گويد: دنبالش رفتم تا از او حديثى بشنوم ديگر او را نيافتم .(11)
‏3. على بن عيسى - رحمه اللّه - مى گويد: حديث ليث مشهور است و گروهى از راويان و ناقلان حديث آن را نقل كرده اند و در داستان امام صادق عليه السلام با منصور نيز همين سخن را گفته ، سپس از ارشاد مفيد، قريب به اين مطلب را با اضافاتى نقل كرده است .

3. على بن عيسى - رحمه اللّه - مى گويد: حديث ليث مشهور است و گروهى از راويان و ناقلان حديث آن را نقل كرده اند و در داستان امام صادق عليه السلام با منصور نيز همين سخن را گفته ، سپس از ارشاد مفيد، قريب به اين مطلب را با اضافاتى نقل كرده است .
‏از جمله مى گويد: آورده اند كه داوود بن على بن عبداللّه ، معلى بن خنيس ‍ غلام جعفر بن محمّد عليه السلام را كشته و مال او را برداشته بود. امام صادق عليه السلام در حالى كه خشمناك بود بر داوود بن على وارد شد و فرمود: تو غلام مرا مى كشى و مال او را بر مى دارى مگر نمى دانى كه مرد مصيبت عزيزش را مهم مى شمارد در حالى كه به جنگ و كارزار اهميت نمى دهد. هان به خدا سوگند كه در پيشگاه خدا بر تو نفرين مى كنم . داوود بن على گفت : مرا به نفرينت تهديد مى كنى ؟ اين سخن را از روى تمسخر گفت . امام صادق عليه السلام به منزلش برگشت و تمام آن شب را در قيام و قعود بود تا سحر كه شنيدند در مناجاتش مى گفت : (( يا ذا القوة القوية ، و يا ذا المحال الشديد، و يا ذاالعزة التى كل خلقك لها ذليل ، إ كفنى هذا الطاغية ، و اءنتقم لى منه ؛ )) ساعتى نگذشت كه صداى ناله و شيون بلند شد. گفتند: داوود بن على مرده است .(12)

از جمله مى گويد: آورده اند كه داوود بن على بن عبداللّه ، معلى بن خنيس ‍ غلام جعفر بن محمّد عليه السلام را كشته و مال او را برداشته بود. امام صادق عليه السلام در حالى كه خشمناك بود بر داوود بن على وارد شد و فرمود: تو غلام مرا مى كشى و مال او را بر مى دارى مگر نمى دانى كه مرد مصيبت عزيزش را مهم مى شمارد در حالى كه به جنگ و كارزار اهميت نمى دهد. هان به خدا سوگند كه در پيشگاه خدا بر تو نفرين مى كنم . داوود بن على گفت : مرا به نفرينت تهديد مى كنى ؟ اين سخن را از روى تمسخر گفت . امام صادق عليه السلام به منزلش برگشت و تمام آن شب را در قيام و قعود بود تا سحر كه شنيدند در مناجاتش مى گفت : (( يا ذا القوة القوية ، و يا ذا المحال الشديد، و يا ذاالعزة التى كل خلقك لها ذليل ، إ كفنى هذا الطاغية ، و اءنتقم لى منه ؛ )) ساعتى نگذشت كه صداى ناله و شيون بلند شد. گفتند: داوود بن على مرده است .(12)
‏4. از جمله ابوبصير نقل كرده ، مى گويد: وارد مدينه شدم ، همراهم كنيزكى بود كه با او همبستر شده بودم ، بيرون شدم تا حمام بروم بين راه به گروهى از شيعه برخوردم كه مى خواستند خدمت ابوعبداللّه امام صادق عليه السلام برسند. ترسيدم كه زودتر از من شرفياب شوند و من نتوانم محضر امام را درك كنم . همراه آنها رفتم تا وارد منزل امام شدم ، همين كه با امام صادق عليه السلام روبرو شدم ، نگاهى به من كرد و فرمود: اى ابوبصير! مگر نمى دانى كه به خانه پيامبران و پيغمبر زادگان كسى با حال جنايت وارد نمى شود؟ خجالت كشيدم و گفتم : يابن رسول اللّه من شيعيان را ديدم ترسيدم كه نتوانم همراه آنها شرفياب شوم ؛ ديگر هرگز چنين كارى را نخواهم كرد و از خانه آن حضرت بيرون شدم .(13)

4. از جمله ابوبصير نقل كرده ، مى گويد: وارد مدينه شدم ، همراهم كنيزكى بود كه با او همبستر شده بودم ، بيرون شدم تا حمام بروم بين راه به گروهى از شيعه برخوردم كه مى خواستند خدمت ابوعبداللّه امام صادق عليه السلام برسند. ترسيدم كه زودتر از من شرفياب شوند و من نتوانم محضر امام را درك كنم . همراه آنها رفتم تا وارد منزل امام شدم ، همين كه با امام صادق عليه السلام روبرو شدم ، نگاهى به من كرد و فرمود: اى ابوبصير! مگر نمى دانى كه به خانه پيامبران و پيغمبر زادگان كسى با حال جنايت وارد نمى شود؟ خجالت كشيدم و گفتم : يابن رسول اللّه من شيعيان را ديدم ترسيدم كه نتوانم همراه آنها شرفياب شوم ؛ ديگر هرگز چنين كارى را نخواهم كرد و از خانه آن حضرت بيرون شدم .(13)
‏5. شيخ مفيد مى گويد: روايات زيادى از آن حضرت نظير كرامات و خبرهاى غيبى كه نقل كرديم كه نقل شده كه شمارش آنها به درازا مى كشد.(14)

5. شيخ مفيد مى گويد: روايات زيادى از آن حضرت نظير كرامات و خبرهاى غيبى كه نقل كرديم كه نقل شده كه شمارش آنها به درازا مى كشد.(14)
‏6. از كتاب حميرى به نقل از عبداللّه بن يحيى كاهلى روايت كرده (15)، مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: وقتى كه درنده اى را ببينى چه مى گويى ؟

6. از كتاب حميرى به نقل از عبداللّه بن يحيى كاهلى روايت كرده (15)، مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: وقتى كه درنده اى را ببينى چه مى گويى ؟
عرض كردم : نمى دانم ، فرمود: هرگاه درنده را ديدى ، آية الكرسى را در مقابل او بخوان و بعد بگو: (( عزمت عليك بعزيمة اللّه ، و عزيمة محمّد رسول اللّه ، و عزيمة سليمان بن داوود و عزيمة على اميرالمؤ منين و الائمة من بعده ؛ )) او از تو منصرف خواهد شد.

عبداللّه كاهلى مى گويد: بعدها به كوفه رفتم با پسر عمويم راهى روستايى شديم ناگهان درنده اى پيدا شد و در بين راه مقابل ما قرار گرفت . من آية الكرسى را در برابر او خواندم و گفتم : (( عزمت عليك بعزيمة اللّه و عزيمة محمّد رسول اللّه و عزيمة سليمان بن داوود و عزيمة اميرالمؤ منين و الائمة من بعده الا تنحيت عن طريقنا فلم تؤ ذنا فانا لانؤ ذيك ، )) اين دعا را كه خواندم نگاه كردم ديدم سرش را جلو انداخت و دمش را ميان پاها جا داد و از راه منحرف شد و از راهى كه آمده بود، برگشت .

پسر عمويم گفت : من هرگز سخنى زيباتر از سخن تو نشنيده بودم ، گفتم : من هم اين سخن را از جعفر بن محمّد عليه السلام شنيده ام . گفت : براستى گواهى مى دهم كه او امام (( مفترض ‍ الطاعه )) است ، در حالى كه پسر عموى من هيچ از كم و زياد نمى دانست . سال بعد خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و قضيه را به عرض ايشان رساندم . فرمود: آيا تو تصور مى كنى كه من شاهد جريان شما نبودم ، اين تصور بدى است ، همانا مرا با هر يك از دوستان ، گوش شنوا، چشم بينا و زبان گويايى است ، سپس رو به من كرد و فرمود: اى عبداللّه بن يحيى ، به خدا سوگند كه من آن درنده را از شما منصرف كردم و نشانى اين مطلب آن كه شما ابتدا كنار رود بوديد و نام پسر عموى تو نزد ما نوشته است و خداوند او را از دنيا نمى برد تا آن كه عارف به امامت ما گردد. عبداللّه مى گويد: چون به كوفه برگشتم سخنان امام صادق عليه السلام را براى پسر عمويم نقل كردم . او خوشحال شد و سخت شادمان گشت و همچنان مستبصر بود تا از دنيا رفت .
‏7. در همان كتاب به نقل از شعيب عقرقوفى آمده است كه مى گويد: من به اتفاق على بن ابى حمزه و ابوبصير خدمت امام صادق عليه السلام شرفياب شديم . همراه من سيصد دينار بود. پولها را حضور امام عليه السلام گذاشتم ، امام صادق عليه السلام مشتى از آنها را براى خودش برداشت و بقيه را به من بازگرداند و فرمود: شعيب ! اين صد دينار را از همان جايى كه گرفته اى به همان جا برگردان . شعيب مى گويد: تمام نيازمنديهاى خودمان را برآورديم آن وقت ابوبصير به من گفت : شعيب ! جريان آن پولهايى كه امام عليه السلام به تو برگرداند چگونه است ؟ گفتم : من آنها را از هميان برادرم بدون اطلاع او مخفيانه برداشته بودم . ابوبصير گفت : شعيب ! به خدا قسم امام صادق عليه السلام نشانه امامت را به تو مرحمت كرده . سپس ابوبصير و على بن حمزه به من گفتند: شعيب ! اين پولها را بشمار! من آنها را شمردم ، ديدم بدون كم و زياد، صد دينار است .(16)

7. در همان كتاب به نقل از شعيب عقرقوفى آمده است كه مى گويد: من به اتفاق على بن ابى حمزه و ابوبصير خدمت امام صادق عليه السلام شرفياب شديم . همراه من سيصد دينار بود. پولها را حضور امام عليه السلام گذاشتم ، امام صادق عليه السلام مشتى از آنها را براى خودش برداشت و بقيه را به من بازگرداند و فرمود: شعيب ! اين صد دينار را از همان جايى كه گرفته اى به همان جا برگردان . شعيب مى گويد: تمام نيازمنديهاى خودمان را برآورديم آن وقت ابوبصير به من گفت : شعيب ! جريان آن پولهايى كه امام عليه السلام به تو برگرداند چگونه است ؟ گفتم : من آنها را از هميان برادرم بدون اطلاع او مخفيانه برداشته بودم . ابوبصير گفت : شعيب ! به خدا قسم امام صادق عليه السلام نشانه امامت را به تو مرحمت كرده . سپس ابوبصير و على بن حمزه به من گفتند: شعيب ! اين پولها را بشمار! من آنها را شمردم ، ديدم بدون كم و زياد، صد دينار است .(16)
‏8. از جمله در همان كتاب به نقل از سماعة بن مهران آورده است كه مى گويد: بر امام صادق عليه السلام وارد شدم ، بدون مقدمه رو به من كرد و فرمود: سماعه ! آن چه بود كه بين تو و ساربانت در ميان راه اتفاق افتاد؟ زنهار كه تو اهل دشنام ، فرياد و لعن و نفرين باشى ! عرض كردم : به خدا سوگند كه چنان اتفاقى افتاد، به اين خاطر كه او همواره به من ستم مى كرد. فرمود: او هر چند به تو ستم مى كرد امّا تو نسبت به او افزونتر ستم كردى ، براستى كه اين روش ‍ من نيست و شيعيانم را نيز به آن روش وانمى دارم . سپس امام عليه السلام فرمود: سماعه ! از آنچه اتفاق افتاده است طلب آمرزش كن و مبادا كه هرگز آن را تكرار كنى . عرض كردم : من طلب آمرزش مى كنم و دوبار چنان كارى از من سر نخواهد زد.(17)

8. از جمله در همان كتاب به نقل از سماعة بن مهران آورده است كه مى گويد: بر امام صادق عليه السلام وارد شدم ، بدون مقدمه رو به من كرد و فرمود: سماعه ! آن چه بود كه بين تو و ساربانت در ميان راه اتفاق افتاد؟ زنهار كه تو اهل دشنام ، فرياد و لعن و نفرين باشى ! عرض كردم : به خدا سوگند كه چنان اتفاقى افتاد، به اين خاطر كه او همواره به من ستم مى كرد. فرمود: او هر چند به تو ستم مى كرد امّا تو نسبت به او افزونتر ستم كردى ، براستى كه اين روش ‍ من نيست و شيعيانم را نيز به آن روش وانمى دارم . سپس امام عليه السلام فرمود: سماعه ! از آنچه اتفاق افتاده است طلب آمرزش كن و مبادا كه هرگز آن را تكرار كنى . عرض كردم : من طلب آمرزش مى كنم و دوبار چنان كارى از من سر نخواهد زد.(17)
‏9. همچنين به نقل از ابوبصير آورده است مى گويد: روزى خدمت امام صادق عليه السلام نشسته بودم ، ناگهان فرمود: اى ابومحمّد! آيا امام خودت را مى شناسى ؟ عرض كردم : آرى به خدايى كه جز او خدايى نيست ، تويى آن امام ، دستم را روى زانوى مقدس آن حضرت نهادم . فرمود: راست گفتى ، مى شناسى ، از او جدا نشو! گفتم : مايلم نشانى امامت را به من مرحمت كنى ، فرمود: اى ابومحمّد پس از شناخت ، ديگر نشان لازم نيست . گفتم : براى اين كه به ايمان و يقينم افزوده شود. فرمود: اى ابومحمّد به كوفه كه بر مى گردى خداوند به تو فرزندى به نام عيسى مى دهد و بعد از او پسرى به نام محمّد و پس از او دو دختر خواهد داد؛ بدان كه نام پسران تو در نزد ما در صحيفه جامعه با نام شيعيان ما و نام پدران ، مادران ، اجداد و نيكان و فرزندانشان تا روز قيامت نوشته شده است ، پس امام صحيفه را در آورد، ديدم كاغذى زرد رنگ و مكتوب است .(18)
 

JavadMessi

مدیر بازنشسته
9. همچنين به نقل از ابوبصير آورده است مى گويد: روزى خدمت امام صادق عليه السلام نشسته بودم ، ناگهان فرمود: اى ابومحمّد! آيا امام خودت را مى شناسى ؟ عرض كردم : آرى به خدايى كه جز او خدايى نيست ، تويى آن امام ، دستم را روى زانوى مقدس آن حضرت نهادم . فرمود: راست گفتى ، مى شناسى ، از او جدا نشو! گفتم : مايلم نشانى امامت را به من مرحمت كنى ، فرمود: اى ابومحمّد پس از شناخت ، ديگر نشان لازم نيست . گفتم : براى اين كه به ايمان و يقينم افزوده شود. فرمود: اى ابومحمّد به كوفه كه بر مى گردى خداوند به تو فرزندى به نام عيسى مى دهد و بعد از او پسرى به نام محمّد و پس از او دو دختر خواهد داد؛ بدان كه نام پسران تو در نزد ما در صحيفه جامعه با نام شيعيان ما و نام پدران ، مادران ، اجداد و نيكان و فرزندانشان تا روز قيامت نوشته شده است ، پس امام صحيفه را در آورد، ديدم كاغذى زرد رنگ و مكتوب است .(18)
‏10. از جمله در همان كتاب به نقل از ابوبصير آمده كه مى گويد: بر امام صادق عليه السلام وارد شدم ، فرمود: اى ابومحمّد، ابوحمزه ثمالى چه مى كرد؟ عرض كردم : وقت آمدنم او تندرست بود. فرمود: وقتى كه برگشتى سلام مرا به او برسان و به او بگو كه در فلان ماه فلان روز از دنيا مى رود. ابوبصير گفت : مرا با او انسى است و او شيعه شماست . امام فرمود: اى ابومحمّد، راست مى گويى و آنچه نزد ماست براى او خير است ، گفتم : آيا شيعيان شما با شما هستند؟ فرمود: آرى ، هرگاه شيعه ، خداترس باشد و در كارهاى خود خدا را در نظر داشته باشد و از گناهان بپرهيزد، با ما در يك مرتبه خواهد بود. ابوبصير مى گويد: همان سال ما برگشتيم ، طولى نكشيد كه ابوحمزه ثمالى از دنيا رفت .(19)

10. از جمله در همان كتاب به نقل از ابوبصير آمده كه مى گويد: بر امام صادق عليه السلام وارد شدم ، فرمود: اى ابومحمّد، ابوحمزه ثمالى چه مى كرد؟ عرض كردم : وقت آمدنم او تندرست بود. فرمود: وقتى كه برگشتى سلام مرا به او برسان و به او بگو كه در فلان ماه فلان روز از دنيا مى رود. ابوبصير گفت : مرا با او انسى است و او شيعه شماست . امام فرمود: اى ابومحمّد، راست مى گويى و آنچه نزد ماست براى او خير است ، گفتم : آيا شيعيان شما با شما هستند؟ فرمود: آرى ، هرگاه شيعه ، خداترس باشد و در كارهاى خود خدا را در نظر داشته باشد و از گناهان بپرهيزد، با ما در يك مرتبه خواهد بود. ابوبصير مى گويد: همان سال ما برگشتيم ، طولى نكشيد كه ابوحمزه ثمالى از دنيا رفت .(19)
‏11. از جمله داستانى است از عبدالحميد بن ابى العلاء كه وى دوست محمّد بن عبداللّه بن حسن و از خواص او بوده است ، منصور دوانيقى او را گرفت و مدتى در سياهالى زندانى كرد سپس موسم حج فرا رسيد، چون روز عرفه شد، امام صادق عليه السلام او را در موقف ملاقات كرد، فرمود: محمّد، دوستت عبدالحميد چه شد؟ عرض كرد: او را منصور گرفته است و مدتى است كه در زندان تنگى بازداشت كرده است . امام عليه السلام مدتى دستش را به طرف بالا بلند كرد سپس رو به محمّد بن عبداللّه كرد و فرمود: محمّد به خدا سوگند كه رفيقت از زندان آزاد شد، محمّد مى گويد: پس از مراجعت از عبدالحميد پرسيدم چه وقت منصور را آزاد كرد؟ گفت : روز عرفه ، بعد از عصر بود كه مرا از زندان آزاد كردند.(20)‏

11. از جمله داستانى است از عبدالحميد بن ابى العلاء كه وى دوست محمّد بن عبداللّه بن حسن و از خواص او بوده است ، منصور دوانيقى او را گرفت و مدتى در سياهالى زندانى كرد سپس موسم حج فرا رسيد، چون روز عرفه شد، امام صادق عليه السلام او را در موقف ملاقات كرد، فرمود: محمّد، دوستت عبدالحميد چه شد؟ عرض كرد: او را منصور گرفته است و مدتى است كه در زندان تنگى بازداشت كرده است . امام عليه السلام مدتى دستش را به طرف بالا بلند كرد سپس رو به محمّد بن عبداللّه كرد و فرمود: محمّد به خدا سوگند كه رفيقت از زندان آزاد شد، محمّد مى گويد: پس از مراجعت از عبدالحميد پرسيدم چه وقت منصور را آزاد كرد؟ گفت : روز عرفه ، بعد از عصر بود كه مرا از زندان آزاد كردند.(20)
‏12. از رزام بن مسلم غلام خالد بن عبداللّه قسرى نقل شده مى گويد: منصور به دربانش گفت : هر وقت جعفر بن محمّد عليه السلام وارد شد پيش از اين كه به ما برسد او را بكش ، امام صادق عليه السلام وارد شد و نشست ، منصور به دنبال دربانش فرستاد و او را طلبيد، وى آمد و نگاهى كرد، ديد امام صادق عليه السلام كنار منصور نشسته است . رزام مى گويد: آنگاه منصور به دربان گفت : به جاى خودت برگرد! مى گويد: منصور از ناراحتى دست بر روى دست مى زد، همين كه امام صادق عليه السلام بلند شد و از خانه بيرون رفت ، منصور دربانش را طلبيد و گفت : چه دستورى به تو دادم ؟ جواب داد: به خدا قسم من موقع ورود و خروج او را نديدم فقط ديدم نزد شما نشسته است .(21)

12. از رزام بن مسلم غلام خالد بن عبداللّه قسرى نقل شده مى گويد: منصور به دربانش گفت : هر وقت جعفر بن محمّد عليه السلام وارد شد پيش از اين كه به ما برسد او را بكش ، امام صادق عليه السلام وارد شد و نشست ، منصور به دنبال دربانش فرستاد و او را طلبيد، وى آمد و نگاهى كرد، ديد امام صادق عليه السلام كنار منصور نشسته است . رزام مى گويد: آنگاه منصور به دربان گفت : به جاى خودت برگرد! مى گويد: منصور از ناراحتى دست بر روى دست مى زد، همين كه امام صادق عليه السلام بلند شد و از خانه بيرون رفت ، منصور دربانش را طلبيد و گفت : چه دستورى به تو دادم ؟ جواب داد: به خدا قسم من موقع ورود و خروج او را نديدم فقط ديدم نزد شما نشسته است .(21)
‏13. از عبدالعزيز قزاز نقل كرده ، مى گويد: به ربوبيت ائمه معصومين عقيده داشتم ، بر امام صادق عليه السلام وارد شدم ، رو به من كرد و گفت : اى عبدالعزيز! براى من آب حاضر كن تا وضو بگيرم ، آب آوردم ، وقتى كه امام وارد شد، با خود گفتم : اين همان كسى است كه من به ربوبيت او معتقد بودم ، اين كه وضو مى گيرد، چون بيرون رفت ، گفت : اى عبدالعزيز روى يك ساختمان بيش از حد، بار نريز كه خراب مى شود، ما بندگان خدا و مخلوق او هستيم .(22)

13. از عبدالعزيز قزاز نقل كرده ، مى گويد: به ربوبيت ائمه معصومين عقيده داشتم ، بر امام صادق عليه السلام وارد شدم ، رو به من كرد و گفت : اى عبدالعزيز! براى من آب حاضر كن تا وضو بگيرم ، آب آوردم ، وقتى كه امام وارد شد، با خود گفتم : اين همان كسى است كه من به ربوبيت او معتقد بودم ، اين كه وضو مى گيرد، چون بيرون رفت ، گفت : اى عبدالعزيز روى يك ساختمان بيش از حد، بار نريز كه خراب مى شود، ما بندگان خدا و مخلوق او هستيم .(22)
‏14. از جمله ، نقل شده است : عبداللّه بن محمّد مى خواست همراه زيد قيام كند، امام صادق عليه السلام او را مانع شد، و اين امر را بزرگ شمرد امّا وى تصميم داشت كه با زيد قيام كند. امام فرمود: به خدا قسم كه گويا تو را مى بينم بعد از زيد همچون زنان نقاب به صورت دارى و تو را در كجاوه اى مى برند و همچون زنان با تو رفتار مى كنند. وقتى كه جريان زيد پيش آمد، شيعيان براى عبداللّه بن محمّد مبلغى جمع كردند و مركبى كرايه گرفتند و چون او را بيابان رساندند در حالى كه خود به دنبال او حركت مى كردند، او لبخندى زد. گفتند: چه چيز باعث خنديدن تو شد؟ گفت : به خدا سوگند من از رهبر شما در شگفتم ، به خاطرم آمد كه او مرا از قيام منع كرد ولى من اطاعت نكردم و به من اين جريان را خبر داد و گفت : گويا من تو را مى بينم كه مثل زنان نقاب به صورتت زده اند و در كجاوه اى قرار داده اند! اين خاطره تعجب من شد.(23)

14. از جمله ، نقل شده است : عبداللّه بن محمّد مى خواست همراه زيد قيام كند، امام صادق عليه السلام او را مانع شد، و اين امر را بزرگ شمرد امّا وى تصميم داشت كه با زيد قيام كند. امام فرمود: به خدا قسم كه گويا تو را مى بينم بعد از زيد همچون زنان نقاب به صورت دارى و تو را در كجاوه اى مى برند و همچون زنان با تو رفتار مى كنند. وقتى كه جريان زيد پيش آمد، شيعيان براى عبداللّه بن محمّد مبلغى جمع كردند و مركبى كرايه گرفتند و چون او را بيابان رساندند در حالى كه خود به دنبال او حركت مى كردند، او لبخندى زد. گفتند: چه چيز باعث خنديدن تو شد؟ گفت : به خدا سوگند من از رهبر شما در شگفتم ، به خاطرم آمد كه او مرا از قيام منع كرد ولى من اطاعت نكردم و به من اين جريان را خبر داد و گفت : گويا من تو را مى بينم كه مثل زنان نقاب به صورتت زده اند و در كجاوه اى قرار داده اند! اين خاطره تعجب من شد.(23)
‏15. از جمله به نقل از ابوحمزه ثمالى مى گويد: در سفرى بين مكه و مدينه خدمت امام صادق عليه السلام بودم ، ناگاه به سمت چپش نگاهى كرد، سگ سياهى را ديد، فرمود: چه كرده اى كه خدا تو را زشت رو گرداند! چقدر شتاب دارى ؟ ناگاه سگ به صورت پرنده اى در آمد، فرمود: اين عثم نامه رسان جن است . هم اكنون هشام از دنيا رفته او پرواز مى كند تا خبر مرگ او را به همه جا برساند.(24)

15. از جمله به نقل از ابوحمزه ثمالى مى گويد: در سفرى بين مكه و مدينه خدمت امام صادق عليه السلام بودم ، ناگاه به سمت چپش نگاهى كرد، سگ سياهى را ديد، فرمود: چه كرده اى كه خدا تو را زشت رو گرداند! چقدر شتاب دارى ؟ ناگاه سگ به صورت پرنده اى در آمد، فرمود: اين عثم نامه رسان جن است . هم اكنون هشام از دنيا رفته او پرواز مى كند تا خبر مرگ او را به همه جا برساند.(24)
‏16. از آن جمله به نقل از مرازم مى گويد: امام صادق عليه السلام در مكه به من فرمود: مرازم ! اگر بشنوى كسى مرا دشنام مى دهد، چه مى كنى ؟ عرض ‍ كردم : او را مى كشم ، فرمود: مرازم ! اگر شنيدى كسى مرا دشنام مى دهد، كارى به او نداشته باش . مرازم مى گويد: بعد از ظهر روز گرمى بود كه از مكه بيرون شدم ، گرما مرا ناگزير ساخت تا به خيمه اى پناه ببرم كه جمعى آن جا بودند، من هم پياده شدم ، در آن ميان شنيدم كه يكى از آنها امام صادق عليه السلام را دشنام مى دهد، فرمايش امام را به ياد آوردم و چيزى نگفتم ، وگرنه ، او را مى كشتم .(25)

16. از آن جمله به نقل از مرازم مى گويد: امام صادق عليه السلام در مكه به من فرمود: مرازم ! اگر بشنوى كسى مرا دشنام مى دهد، چه مى كنى ؟ عرض ‍ كردم : او را مى كشم ، فرمود: مرازم ! اگر شنيدى كسى مرا دشنام مى دهد، كارى به او نداشته باش . مرازم مى گويد: بعد از ظهر روز گرمى بود كه از مكه بيرون شدم ، گرما مرا ناگزير ساخت تا به خيمه اى پناه ببرم كه جمعى آن جا بودند، من هم پياده شدم ، در آن ميان شنيدم كه يكى از آنها امام صادق عليه السلام را دشنام مى دهد، فرمايش امام را به ياد آوردم و چيزى نگفتم ، وگرنه ، او را مى كشتم .(25)
‏17. از جمله ، ابوبصير مى گويد: من همسايه اى داشتم كه از اطرافيان شاه (خليفه عباسى ) بود. پولى به دستش آمد، چندين غلام خريد و هميشه افرادى را جمع مى كرد و بساط باده گسارى مى گسترد و باعث اذيت من مى شد. چند بار به خودش گله كردم ، ولى خوددارى نكرد و چون سماجت كردم ، گفت : فلانى ، من مردى هستم گرفتار و تو فرد سالمى هستى . اگر مرا خدمت امامت معرفى كنى اميدوارم كه خداوند مرا به وسيله تو از اين گرفتارى نجات دهد. ابوبصير مى گويد: اين سخن در دل من اثر كرد، وقتى كه خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم ، جريان آن مرد را نقل كردم ، فرمود: وقتى كه به كوفه برگشتى او نزد تو خواهد آمد، به او بگو: جعفر بن محمّد گفت : اگر تو اين كارها را ترك كنى من در پيشگاه خدا براى تو بهشت را ضمانت مى كنم .

17. از جمله ، ابوبصير مى گويد: من همسايه اى داشتم كه از اطرافيان شاه (خليفه عباسى ) بود. پولى به دستش آمد، چندين غلام خريد و هميشه افرادى را جمع مى كرد و بساط باده گسارى مى گسترد و باعث اذيت من مى شد. چند بار به خودش گله كردم ، ولى خوددارى نكرد و چون سماجت كردم ، گفت : فلانى ، من مردى هستم گرفتار و تو فرد سالمى هستى . اگر مرا خدمت امامت معرفى كنى اميدوارم كه خداوند مرا به وسيله تو از اين گرفتارى نجات دهد. ابوبصير مى گويد: اين سخن در دل من اثر كرد، وقتى كه خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم ، جريان آن مرد را نقل كردم ، فرمود: وقتى كه به كوفه برگشتى او نزد تو خواهد آمد، به او بگو: جعفر بن محمّد گفت : اگر تو اين كارها را ترك كنى من در پيشگاه خدا براى تو بهشت را ضمانت مى كنم .

18. ابوبصير مى گويد: وقتى كه به كوفه برگشتم ، آن مرد با جمعى نزد من آمدند، او را نگاه داشتم تا منزلم خلوت شد. گفتم : فلانى ! من ماجراى تو را خدمت امام صادق عليه السلام عرض كردم ، فرمود: سلام مرا به او برسان و بگو: كارهايش را ترك كند، من هم نزد خدا بهشت را براى او ضمانت مى كنم . آن مرد با شنيدن پيام امام گريست ، سپس گفت : شما را به خدا آيا جعفر بن محمّد چنين سخنى گفت ؟ ابوبصير مى گويد: من قسم خوردم كه آنچه به تو گفتم سخن آن حضرت بود. گفت : كافى است و از منزل بيرون رفت ، پس از چند روزى به دنبال من فرستاد و مرا طلبيد؛ او را پشت در منزلش برهنه يافتم . گفت : ابوبصير! هيچ چيز در منزلم نمانده است . همه را انفاق كردم ، من مانده ام با اين وضعى كه مى بينى ! پس از آن من نزد بعضى از دوستانم رفتم و مقدارى پوشاك براى او جمع كردم ، چند روزى نگذشته بود كه دنبال من فرستاد (و پيام داد) من مريضم بيا! من نزد او رفت و آمد مى كردم و به معالجه اش مى پرداختم تا اين كه اجلش فرا رسيد.

در حال جان دادن نزد او نشسته بودم تا اين كه از هوش رفت ، بعد كه به هوش آمد، گفت : اى ابوبصير! امام تو به قولش وفا كرد، سپس از دنيا رفت . من به مكه رفتم و خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم ، اجازه ورود خواستم ، وقتى كه وارد شدم ، هنوز يك پاى من در صحن منزل و پاى ديگر در ايوان منزل بود كه از داخل خانه فرمود: ابوبصير! ما به عهدمان براى همسايه ات وفا كرديم .(26)
‏19. از جمله به نقل از هشام بن احمر، مى گويد: امام صادق عليه السلام نامه اى نوشته بود تا چيزهايى را كه لازم داشتند خريدارى كنم و من همين كه نامه را خواندم ، آن را پاره كردم و لوازم را خريدم ، قطعات نامه را ميان صندوقچه نهادم و با خود گفتم آن را براى تبرّك نگه مى دارم . مى گويد: خدمت امام عليه السلام رفتم ، فرمود: هشام ! لوازم را خريدى ؟ عرض كردم : آرى ، فرمود: نامه را پاره كردى ؟ عرض كردم : آن را ميان صندوقچه گذاشتم و بر آن قفل زدم و قصد تبرّك دارم و اين هم كليدش كه به كمربندم بسته ام . مى گويد: امام عليه السلام گوشه جا نمازش را بلند كرد و نامه را از آنجا برداشت و به سمت من انداخت و فرمود: آن را پاره كن ، پس من پاره كردم و برگشتم آمدم صندوقچه را باز كردم چيزى داخل آن نيافتم .(27)

19. از جمله به نقل از هشام بن احمر، مى گويد: امام صادق عليه السلام نامه اى نوشته بود تا چيزهايى را كه لازم داشتند خريدارى كنم و من همين كه نامه را خواندم ، آن را پاره كردم و لوازم را خريدم ، قطعات نامه را ميان صندوقچه نهادم و با خود گفتم آن را براى تبرّك نگه مى دارم . مى گويد: خدمت امام عليه السلام رفتم ، فرمود: هشام ! لوازم را خريدى ؟ عرض كردم : آرى ، فرمود: نامه را پاره كردى ؟ عرض كردم : آن را ميان صندوقچه گذاشتم و بر آن قفل زدم و قصد تبرّك دارم و اين هم كليدش كه به كمربندم بسته ام . مى گويد: امام عليه السلام گوشه جا نمازش را بلند كرد و نامه را از آنجا برداشت و به سمت من انداخت و فرمود: آن را پاره كن ، پس من پاره كردم و برگشتم آمدم صندوقچه را باز كردم چيزى داخل آن نيافتم .(27)
‏20. از جمله به نقل از اسحاق بن عمار آمده است كه گفت : به امام صادق عليه السلام عرض كردم : من سرمايه اى دارم ، و با مردم داد و ستد مى كنم و از آن بيم دارم كه اتفاقى بيفتد و سرمايه ام پراكنده شود. فرمود: در ماه ربيع سرمايه ات را جمع آورى كن . على بن اسماعيل مى گويد: اسحاق بن عمار در ماه ربيع از دنيا رفت .(28)

20. از جمله به نقل از اسحاق بن عمار آمده است كه گفت : به امام صادق عليه السلام عرض كردم : من سرمايه اى دارم ، و با مردم داد و ستد مى كنم و از آن بيم دارم كه اتفاقى بيفتد و سرمايه ام پراكنده شود. فرمود: در ماه ربيع سرمايه ات را جمع آورى كن . على بن اسماعيل مى گويد: اسحاق بن عمار در ماه ربيع از دنيا رفت .(28)
‏على بن عيسى - رحمه اللّه - گويد: اين بود آخرين بخش از كتاب (( الدلائل )) كه مى خواستم نقل كنم و به منظور رعايت اختصار از بسيارى از مطالب مشابه گذاشتم زيرا مشت نمونه خروار است .(29)
 

JavadMessi

مدیر بازنشسته
‏21. از كتاب راوندى - رحمه اللّه - ضمن معجزات جعفر بن محمّد الصادق عليه السلام به نقل از مفضل بن عمر آورده است كه مى گويد: همراه امام صادق عليه السلام به مكه - يا به منى - مى رفتم ناگاه به زنى رسيديم كه دختر بچه اى همراه داشت و ماده گاو مرده اى در مقابلش افتاده بود و آن دو به خاطر ماده گاو گريه مى كردند، آن حضرت فرمود: قضيه چيست ؟ آن زن عرض كرد: من و بچه هايم با شير اين گاو زندگى مى كرديم ، اكنون مرده است و من نمى دانم چه كنم ! حضرت فرمود: دوست داريد كه خداوند آن را زنده كند؟ عرض كرد: يا مرا با چنين مصيبتى مسخره مى كنيد؟ فرمود: هرگز! من چنين قصدى نداشتم ، سپس دعايى خواند پاى خود را به پيكر بيجان گاو زد و گفت : برخيز! گاو، فورا از جا برخاست آن زن گفت : به پروردگار كعبه سوگند كه اين شخص عيسى بن مريم است ! آنگاه امام صادق عليه السلام به ميان جمعيت رفت و آن زن وى را نشناخت .(30)

21. از كتاب راوندى - رحمه اللّه - ضمن معجزات جعفر بن محمّد الصادق عليه السلام به نقل از مفضل بن عمر آورده است كه مى گويد: همراه امام صادق عليه السلام به مكه - يا به منى - مى رفتم ناگاه به زنى رسيديم كه دختر بچه اى همراه داشت و ماده گاو مرده اى در مقابلش افتاده بود و آن دو به خاطر ماده گاو گريه مى كردند، آن حضرت فرمود: قضيه چيست ؟ آن زن عرض كرد: من و بچه هايم با شير اين گاو زندگى مى كرديم ، اكنون مرده است و من نمى دانم چه كنم ! حضرت فرمود: دوست داريد كه خداوند آن را زنده كند؟ عرض كرد: يا مرا با چنين مصيبتى مسخره مى كنيد؟ فرمود: هرگز! من چنين قصدى نداشتم ، سپس دعايى خواند پاى خود را به پيكر بيجان گاو زد و گفت : برخيز! گاو، فورا از جا برخاست آن زن گفت : به پروردگار كعبه سوگند كه اين شخص عيسى بن مريم است ! آنگاه امام صادق عليه السلام به ميان جمعيت رفت و آن زن وى را نشناخت .(30)
‏22. از جمله على بن حمزه مى گويد: با امام صادق عليه السلام به سفر حج رفتم ، در بين راه زير درخت خرماى خشكى نشسته بوديم . امام عليه السلام لبهايش را به خواندن دعايى حركت مى داد، من نفهميدم چه مى گفت ، سپس فرمود: اى نخل ما را از آنچه خداوند به عنوان روزى بندگانش در تو قرار داده است ، بخوران ! همين طور كه به درخت خرما نگاه مى كردم ديدم به طرف امام صادق عليه السلام خم شد در حالى كه شاخه هايش خرما داشت . فرمود: نزديك بيا، (( بسم اللّه )) بگو و بخور.

22. از جمله على بن حمزه مى گويد: با امام صادق عليه السلام به سفر حج رفتم ، در بين راه زير درخت خرماى خشكى نشسته بوديم . امام عليه السلام لبهايش را به خواندن دعايى حركت مى داد، من نفهميدم چه مى گفت ، سپس فرمود: اى نخل ما را از آنچه خداوند به عنوان روزى بندگانش در تو قرار داده است ، بخوران ! همين طور كه به درخت خرما نگاه مى كردم ديدم به طرف امام صادق عليه السلام خم شد در حالى كه شاخه هايش خرما داشت . فرمود: نزديك بيا، (( بسم اللّه )) بگو و بخور.

از آن خرما خورديم ، گواراترين و بهترين خرما بود. ناگهان ديدم مرد عربى مى گويد: تاكنون جادويى مهمتر از اين را نديده بودم ! امام صادق عليه السلام فرمود: ما وارثان پيامبرانيم ما اهل سحر و جادو نيستيم ، ما از خدا درخواست مى كنيم و او اجابت مى كند. آيا مايلى دعا كنيم كه خداوند تو را به صورت سگى در آورد، تا به منزلت بروى و بر اهل منزل وارد شوى در حالى كه براى آنها دم مى جنبانى ؟ مرد صحرانشين از روى نادانى گفت : آرى بكن ! امام عليه السلام دعا كرد، فورى به صورت سگى درآمد و راهش را گرفت و رفت .

امام صادق عليه السلام فرمود: به دنبال او برو، در پى او رفتم تا به محله اش رسيد و داخل منزل خود شد و شروع كرد به دم جنبانيدن براى زن و بچه اش ، آنها چوبى برداشتند و او را بيرون كردند من خدمت امام صادق عليه السلام برگشتم و جريان را به عرضشان رساندم در آن بين كه من قضيه را مى گفتم آن سگ برگشت آمد و مقابل امام عليه السلام ايستاد در حالى كه اشكهايش جارى بود و روى خاك مى غلتيد و زوزه مى كشيد.
‏امام عليه السلام ترحم كرد و دعا فرمود، مرد عرب دوباره به حال اول برگشت ، امام صادق عليه السلام فرمود: اى اعرابى آيا ايمان آوردى يا نه ؟ عرض كرد: آرى هزاران هزار مرتبه .(31)

امام عليه السلام ترحم كرد و دعا فرمود، مرد عرب دوباره به حال اول برگشت ، امام صادق عليه السلام فرمود: اى اعرابى آيا ايمان آوردى يا نه ؟ عرض كرد: آرى هزاران هزار مرتبه .(31)
‏23. به نقل از يونس بن طبيان ، مى گويد: با گروهى خدمت امام صادق عليه السلام بوديم ، من از اين فرموده خدا، به ابراهيم : ((خذ اربعة من الطير فصوهنّ اليك )) پرسيدم كه آيا چهار پرنده از جنسهاى مختلف بودند يا از يك جنس ؟ فرمود: ايا مايليد كه نظير آن رويداد را به شما نشان دهم ؟ گفتم : آرى ، فرمود: اى طاووس ! ناگاه طاووسى به حضور امام پرواز كرد.


فرمود: اى كلاغ ! ناگاه كلاغى در حضور امام مشاهده كرديم . فرمود: اى باز! ناگاه بازى مقابل حضرت حاضر شد. سپس فرمود: اى كبوتر! ناگاه كبوترى جلو حضرت قرار گرفت.
آنگاه دستور داد همه را سر ببرند و قطعه قطعه كرده و پرهايشان را بكنند و درهم مخلوط كند، سرانجام دست برد و سر طاووسى را برداشت ، فرمود: اى طاووس ! ديديم گوشت ، استخوان و پرهايش را از پيكر درهم آميخته پرندگان جدا شد و به سر طاووس چسبيد و زنده شد. آنگاه كلاغ را صدا زد، زنده شد و باز و كبوتر را صدا زد، همچنين به پا خاستند و همگى زنده شدند و در مقابل آن حضرت ايستادند.(32)
‏24. از جمله ، هشام بن حكم روايت كرده است كه مردى از اهل جبل خدمت امام صادق عليه السلام شرفياب شد و ده هزار درهم عرضه داشت ، عرض ‍ كرد: با اين پول منزلى براى من خريدارى كنيد كه پس از مراجعت با خانواده در آنجا فرود آيم .

24. از جمله ، هشام بن حكم روايت كرده است كه مردى از اهل جبل خدمت امام صادق عليه السلام شرفياب شد و ده هزار درهم عرضه داشت ، عرض ‍ كرد: با اين پول منزلى براى من خريدارى كنيد كه پس از مراجعت با خانواده در آنجا فرود آيم .
سپس راهى مكه شد، وقتى اعمال حج را به جا آورد و مراجعت كرد امام صادق عليه السلام او را در منزل خود فرود آورد و فرمود: من براى تو در فردوس اعلى منزلى خريدم كه اولين حدش به (خانه ) رسول خدا صلى اللّه عليه و اله و حد دومش به (خانه ) على عليه السلام و حد سوم به (خانه ) حسن بن على عليه السلام و حد چهارمش به (خانه ) امام حسين عليه السلام است و سند آن را با همين حدود نوشته ام ، چون آن مرد سخنان امام عليه السلام را شنيد عرض كرد: من راضى ام .

پس امام صادق عليه السلام آن پولها را بين اولاد امام حسن و امام حسين عليهم السلام تقسيم كرد و آن مرد برگشت ، همين كه به منزلش رسيد، به مرض موت مبتلا شد و چون هنگام وفاتش فرا رسيد تمام اعضاى خانواده اش را جمع كرد و آنها را سوگند داد تا آن سند را به همراه جنازه اش ميان قبر بگذارند.

آنها به وصيت او عمل كردند فرداى آن روز كه كنار قبر وى رفتند ديدند سند روى قبر افتاده است و پشت سند نوشته شده است : ولى خدا جعفر بن محمّد عليه السلام به وعده خود وفا كرد.(33)
‏25. حماد بن عيسى از امام صادق عليه السلام درخواست كرد كه دعا كند تا خداوند حج فراوان نصيب او كند و باغ و سرايى خوب و همسرى از خانواده هاى سرشناس و فرزندان صالحى به او مرحمت فرمايد.

25. حماد بن عيسى از امام صادق عليه السلام درخواست كرد كه دعا كند تا خداوند حج فراوان نصيب او كند و باغ و سرايى خوب و همسرى از خانواده هاى سرشناس و فرزندان صالحى به او مرحمت فرمايد.
امام عليه السلام گفت : ((خداوندا به حماد بن عيسى پنجاه حج ، باغ و سرايى خوب و همسرى شايسته از خاندانى بزرگوار و فرزندان صالح مرحمت كن .)) يكى از حاضران مى گويد: سالى در بصره به منزل حماد بن عيسى وارد شدم ، گفت : آيا به خاطر دارى كه امام صادق عليه السلام براى من دعا كرد؟ گفتم : آرى گفت : اين منزل من است كه در اين شهر بى نظير است ، و باغى دارم كه بهترين باغها است و همسرم را از فاميل بزرگوارى گرفته ام و فرزندانم را هم كه مى شناسى .

تاكنون چهل و هشت مرتبه حج نيز به جا آورده ام . مى گويد: حماد پس از آن دو حج ديگر به جا آورد و چون برای پنجاه و يكمين بار عازم حج شد، به جحفه كه رسيد و خواست لباس ‍ احرام بپوشد، وارد رودخانه شد تا غسل كند، سيل او را برد، غلامانش ‍ دنبال او رفتند، ولى مرده او را از آب گرفتند، از اين رو حمادّ را (( غريق الجحفه )) ناميدند.


پاورقى ها :
1- (( مطالب السؤول ، )) ص 81.
2- تا اين جا در (( كشف الغمه )) ص 223 از (( مطالب السؤ ول )) و بقيه از جنابذى نقل شده است .
3- تا اينجا در (( كشف الغمه )) ص 224 از كتاب جنابذى نقل شده است . آيه مباركه ، رعد، ص 21: و آنها كه پيوندهائى را كه خداوند بدان امر كرده است برقرار مى دارند و از پروردگارشان مى ترسند و از بدى حساب (روز قيامت ) بيم دارند.
4- همان ماءخذ، ص 253.
5- همان ماءخذ، ص 232.
6- همان ماءخذ، همان ص .
7- (( تذكرة الخواص ، )) ص 192 از چاپى كه ضميمه (( مطالب السؤ ول )) است .
8- همان ماءخذ، ص 240.
9- همان ماءخذ، ص 233 و (( مطالب السؤ ول )) ، ص 82.
10- خداوندا من از اين انگور ميل دارم ، به من بخوران و دو پارچه احرامم كهنه است .
11- (( كشف الغمه ، )) ص 224 حديث ليث را محمّد بن طلحه در (( مطالب السؤ ول )) ص 83 و سبط بن جوزى در (( التذكره )) نقل كرده است .
12- ارشاد مفيد، ص 256.
13- ارشاد مفيد، ص 256.
14- همان ماءخذ، ص 256 و 257.
15- (( كشف الغمه ، )) ص 234.
16- همان ماءخذ، همان ص .
17- همان ماءخذ، همان ص .
18- همان ماءخذ، همان ص .
19- همان ماءخذ، همان ص .
20- همان ماءخذ، ص 235.
21- همان ماءخذ، همان ص .
22- همان ماءخذ، همان ص .
23- همان ماءخذ، همان ص .
24- همان ماءخذ، همان ص .
25- همان ماءخذ، همان ص .
26- (( كشف الغمه ، )) ص 236.
27- همان ماءخذ، همان ص .
28- همان ماءخذ، همان ص .
29- در كتاب (( كشف الغمه )) آمده است : (( اين بود آخرين بخشى كه از كتاب (( الدلائل حميرى )) مى خواستم اثبات كنم )) بقيه عبارت احتمالا سخن مرحوم فيض باشد، يا در نسخه اى كه نزد ايشان بوده اين اضافات وجود داشته است !.
30- (( خرائج و جرائح )) ص 198 چاپ ضميمه به اربعين علامه مجلسى .
31- همان ماءخذ، همان ص ، همان چاپ . ص 198 چاپ ضميمه اربعين علامه مجلسى .
32- همان ماءخذ، همان ص ، همان چاپ .
33- (( الخرائج و الجرائح )) ص 200.
 

JavadMessi

مدیر بازنشسته
عبادت و بندگى امام صادق (ع)


آنچه از واژه «عبادت» به هنگام استعمال آن فهميده مى‏شود روزه، نماز و حج و ديگر عبادتهاى بدنى است كه انجام آنها احتياج به قصد قربت دارد و وجود امام صادق (ع) از اين حيث زينت بخش عبادت كنندگان مى‏باشد.

سبط ابن جوزى در «تذكره» مى‏نويسد: علماى سيره نويس گفته‏اند او به سبب اشتغال به عبادت و پرستش خدا از رياست‏طلبى و دنيا خواهى منصرف بوده است .

ابن‏طلحه در «مطالب السؤل» مى‏نويسد: امام جعفر بن محمد عليهما السلام صاحب دانشهاى فراوان بود و عبادتهاى زياد انجام مى‏داد و ذكرها و وردهاى پى در پى مى‏خواند. او اوقات خويش را به انواع عبادات و نيايشها تقسيم مى‏كرد.

ابو نعيم اصفهانى در «حيلة الاولياء» مى‏نويسد: او به عبادت و پرستش خدا رو آورده و در برابر خدا خاضع و خاشع و از رياست رويگردان بود.

مالك بن انس مى‏گويد: جعفر بن محمد عليهما السلام در يكى از سه حال بود: حالت روزه، نماز و ذكر. او از عابدان بزرگ و زاهد سترگ بود كه از خدا خشيت دارند. يك سال در سفر حج با او همراه بودم، هنگامى كه پس از بستن احرام بر مركب خويش قرار گرفت، تا مى‏خواست لبيك گويد، صدايش مى‏بريد و نزديك مى‏شد كه از مركب پائين افتد.
مالك در ادامه سخنش مى‏گويد: با فضيلت‏تر از جعفر بن محمد از جهت دانش، عبادت و نيايش، هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و از خاطر احدى نگذشته است .

پس هيچ جاى تعجب نيست كه امام ابو عبدالله (ع) با فضيلت‏ترين مردم باشد از جهت عبادت، زهد وتقوى ؛ زيرا حدود بندگى و عبادت هر كس بر پايه ميزان خداشناسى اوست و به مفاد آيه «انّما يخشى اللّه من عباده العلماءُ» ، امام صادق (ع) كه در مرحله بالائى از علم و عرفان به ساحت الهى بوده، حدود عبادت و بندگى‏اش نيز به همين تناسب بوده است .

اين بود عبادتهاى بدنى امام. اما عبادتهاى ديگر آن حضرت كه پر اثرتر و منشترتر بوده، يعنى عبادت نشر دانش، تعليم و تربيت و ارشاد و اصلاح جامعه، آنها هم بر احدى پنهان نيست و ما در فصل زندگى علمى امام، كوششهاى او را در زمينه تعليم و تربيت ،احسان و نيكوئى و عطوفت و مهربانى وسعى او را در گسترش خلقهاى والاى انسانى قلم زده‏ايم، كه مراجعه شود و در فصل سخنان برگزيده امام، باز به شمه‏اى از تلاشهاى آن حضرت درباره ترغيب و تشويق مردم به حركت در مسير راست زندگانى
و عمل به شريعت اسلامى و آراستگى به فضائل اخلاقى اشاره خواهيم كرد.
 

JavadMessi

مدیر بازنشسته
بخشش و سخاوت

‏- خصلت سخاوت و بخشش، علاوه بر آنكه در حد ذات خود از خصال و اخلاق كريمه است و موجب بهره‏مندى مردم بينوا مى‏شود، اصولاً اين خلق و خو، فوايد و آثار اجتماعى فراوان و ملموسى دارد؛ زيرا شخص كريم و سخاوتمند، محبوب و مورد علاقه مردم است و محبت بطور كلى در هر جامعه‏اى، مبدء تفاهمها و الفتها مى‏شود، بلكه چه بسيار كه محبت و دوستى، نردبان پيشرفت و رسيدن شخص سخاوتمند و بخششگر به رياست و زعامت مى‏گردد؛ يعنى انسان سخى و دست و دلباز از آنچنان محبوبيتى برخوردار مى‏شود كه مردم به سخنان او كاملاً توجه مى‏كنند و از دستورات و فرمانهايش اطاعت مى‏نمايند و همين امر - يعنى رياست و زعامت شخص صالح و نيكوكار و بخششگر دست و دلباز - مبدء بسيارى از خيرات و بركات براى جامعه مى‏شود.




امام صادق (ع) به مُعلّى مى‏فرمود: با صله و بخشش، علاقه و محبت مردم را به سوى خود جلب كن؛ زيرا خداوند عطا و بخشش را رمز مهر و محبت و تنگ نظرى و بخل را كليد عداوت و دشمنى قرار داده است. به خدا سوگند! اينكه شما چيزى از من بخواهيد و من آن را به شما بدهم، نزد من دوست داشتنى‏تر از آن است كه چيزى از من نخواهيد و من هم چيزى به شما ندهم و در نهايت، نسبت به من احساس كينه و دشمنى كنيد.1


امام هديه ‏ها و بخششهاى زياد و كلان به مردم مى‏داد، بطوريكه شخص بينوا پس از دريافت صله و عطاى امام احساس نياز و تنگدستى نمى‏كرد . اينك فرازهائى از آن را ياد مى‏آوريم.

روزى امام يكجا مبلغ چهارصد درهم به بينوائى داد و او آن مبلغ راگرفت و سپاس گويان رفت. امام به خدمتكارش فرمود كه آن بينوا را دوباره پيش امام بياورد.
مرد بينوا عرضه داشت: اى سرور من! از شما كمك خواستم، شما هم كه داديد. دوباره مرا براى چه خواستيد؟
امام: رسول خدا فرمود: «بهترين صدقه، احسان، صله و بخشش آن است كه طرف را بى نياز كند»، و ما آنقدر نداديم كه تو كاملاً غنى و بى‏نياز گردى. بيا، اين نگين انگشترى را هم بگير و دقت كن كه براى آن ده هزار درهم قيمت گذاشته شده است؛ اگر روزى نياز پيدا كردى آن را به همين قيمت بفروش.2

به گمان من امام صادق (ع) براى اينكه آن مرد، مرحمتى امام را سپاس گفت و شكر گزارى نمود لذا دوباره صله ديگر به او داد؛ زيرا زبان شكر و سپاس از انگيزه‏هاى افزايش نعمت است: «لئن شكرتم لا زيدنكم...» 3

در موردى ديگر، امام به سائلى كه ابتدائاً فقط سه حبه انگور داده بود، بعد به وى دو مشت پر و سپس بيست درهم و در آخر يك پيراهن افزون داد. چون او با دريافت اولين صله و احسان، حمد خدا را بجاى آورده و قانع شده بود، امام هم آنقدر به او صله داد كه او از ستايش و دعا براى امام خسته شد و باز ايستاد. 4

روزى مردى به نام اشجع سلمى به حضور امام شرفياب شد و ديد امام بيمار است و در رختخواب آرميده. اشجع در كنار امام نشست و از علت بيمارى سؤال كرد. امام به او گفت: از علت بيمارى من درگذر! بگو ببينم براى چه كار و مقصدى آمده‏اى؟
اشجع ضمن دو بيت شعر چنين گفت: خداوند لباس عافيت بر تن شما بپوشاند و چه در خواب و چه در بيدارى شما را سالم و تندرست بدارد. خداوند رنجورى را از شما دور كند، آنگونه كه خوارى و ذلت سؤال را از شما دور فرموده است .
امام به خدمتكار خانه فرمود: ببين چقدر پول داريم؟
خدمتكار گفت: چهار صد درهم .
امام فرمود: همه آن را به اشجع بده. 5

مفضل بن قيس بن رمانه كه يكى از شاگردان امام و ياران نيك او بود، نزد امام آمد و از گرفتارى و نادرى، زبان به شكوه گشود و از او التماس دعا كرد. امام به كنيز گفت: كيسه‏اى را كه ابوجعفر براى ما فرستاده است، بياور!
او كيسه را آورد و امام خطاب به مفضل فرمود: توى اين كيسه چهارهزار دينار است ؛ هر چه مى‏خواهى از آن بردار!
مفضل:نه، به خدا سوگند! قربات گردم، فقط خواستم دعا بفرمائيد.
امام: دعا هم خواهم كرد. فقط «سعى كن» همه گرفتاريت را به مردم نگوئى كه در نظر آنان بى مقدار مى‏شوى. 6

اينها شمه‏اى از صله‏ها و احسانهاى بزرگى كه فقط مثالى مى‏تواند باشد براى آن خصال والاى امام و ما درصدد آن نيستيم كه همه بزرگواريهاى آن حضرت را مطرح سازيم.
بخششهاى پنهانى امام صادق (ع)

عطا و بخشش هر چند از سوى پدر و يا مهربانتر از او مثل امام، صورت بگيرد، چه بسا براى شخص احساس شونده و پذيرنده، موجب سرشكستگى و ذلت و خوارى مى‏شود؛ زيرا به هر حال، عطا و بخشش نشانگر آن است كه عطا كننده فضيلت دارد و گيرنده نيازمند و محتاج است و نياز و احتياج در حد ذات خود كمبود و نقصان مى‏باشد و از نظر روحى موجب شكست و خفت مى‏شود.

از سوى ديگر، گاهى شخص احسانگر و بخشنده در وجود خود احساس نشاط و شادى و برترى مى‏كند. بعلاوه برخى از عطا و بخشش كنندگان مى‏خواهند بدان وسيله ياد شوند و به مردم فخر بفروشند و ريا و تظاهر نمايند؛ چيزهائى كه روحهاى بزرگ و پاك از آنگونه آثار دورى مى‏جويند. پس به همين جهت وجهات ديگر است كه صاحبان اخلاق فاضله، عادت داشتند كه صله و احسان خود را پنهانى و در خفا انجام دهند.

شما اگر سيره امامان معصوم عليهم السلام را مطالعه كنيد، خواهيد ديد كه آنان منتظر فرا رسيدن ظلمت شب بوده‏اند تا آن را پوششى قرار دهند براى بخششها، احسانها و عطاياى خويش. و اين همه اصرار بر پنهانى و سرى انجام دادن احسان از سوى آنان بدان سبب بوده است كه آنان نمى‏خواستند آثار ذلت و خوارى نياز را در چهره نيازمندان ببينند و كرنش حاجتمند را در برابر شخص دارا و عطا كننده مشاهده كنند، وگرنه مقام آن بزرگواران ارجمندتر از آن بوده است كه از آشكار كردن احسان وصله خود بيمناك شوند كه مبادا دچار لغزشهاى اخلاقى گردند.

امام صادق (ع) با فرا رسيدن شب، خورجينى را كه پر ازنان و گوشت و پول (دراهم) بود، بر دوش خويش مى‏انداخت و به سوى خانه‏هاى نيازمندان و محتاجان اهل مدينه راه مى‏افتاد و همه آن نان و گوشت و پول را ميان آنان قسمت مى‏فرمود و آنان امام را نمى‏شناختند و نمى‏فهميدند كه چه كسى در اين شب تاريك برايشان آذوقه آورده است، تا اينكه امام رحلت فرمود و آن صله‏ها و احسانها قطع گرديد. در اين موقع پى بردند كه همه آنها از ابى عبدالله (ع) بوده است .
اين سيره را پدران و نياكان امام صادق (ع) نيز داشتند. آنان به همين روش مى‏زيستند، چنانكه فرزندان گرامى امام نيز پس از او به همان سيره و روش او زندگى كردند و راه او را ادامه دادند.

امام نه تنها با مردم مدينه اينگونه رفتار مى‏كرد، بلكه با بنى‏هاشم بطور كلى چنين مى‏نمود. آرى، امام بطور مرتب به بين هاشم احسان وصله مى‏كرد و مى‏كوشيد كه آنان ندانند اين صله و احسان از سوى كيست. آن حضرت كيسه‏هاى پول (دينار) براى بنى هاشم مى‏فرستاد و به شخص برنده مى‏گفت: به آنان بگو كه اين پول از عراق براى شما فرستاده شده است. و وقتى كه آن شخص پيش امام بر مى‏گشت، مى‏پرسيد: چه مى‏گفتند؟ جواب مى‏شنيد كه مى‏گفتند: خدا به تو پاداش نيكو دهد كه به خويشاوندان رسول خدا احسان كردى و خداوند ميان ما و جعفر (ع) نيز حكم و داور باشد.
امام پس از شنيدن اين سخن به سجده مى‏افتاد و عرض مى‏كرد: خدايا! گردن مرا براى خدمت به فرزندان پدرم رام گردان.7

يك روز امام صادق (ع) كيسه پولى را به ابوجعفر خثعمى كه يكى از شاگردان و اصحاب مورد وثوق او بود، داد و دستور فرمود كه آن را به يكى از بنى هاشم بدهد و تأكيد كرد كه اين صله، پنهانى صورت گيرد و او نداند كه از طرف امام است .
هنگامى كه ابو جعفر كيسه پول را به آن مرد هاشمى داد، او دست به دعا بلند كرد و گفت: خداوندا! به اين مرد احسان كننده پاداش خير بده كه گاه گاهى پولى براى ما مى‏فرستد و ما بدين وسيله زندگيمان را سروسامان مى‏دهيم؛ اما جعفر (ع) با وجود آن همه ثروت و دارائى كه دارد چيزى براى ما نمى‏فرستد. 8

امام صادق (ع) صله‏ها و عطاها و احسانهايش را حتى از كسانى كه با او قطع ارتباط كرده بودند، نمى‏بريد. حتى در ساعت و لحظه وفات نيز به فكر خويشاوندانش بود و موقعى كه دستور داد براى همه آنان چيزى فرستاده شود، فرمود به حسن بن على افطس 9نيز هفتاد دينار بدهند.
به امام عرض شد، آيا به مردى كه با دشنه به شما حمله كرده و مى‏خواسته است شما را بكشد، پول مى‏دهيد؟!
در پاسخ فرمود: مگر قرآن نمى‏خوانيد كه مى‏گويد:

و الذين يصلون ما امر الله به ان يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب.10
و كسانى كه پيوند برقرار مى‏كنند آنجا كه خداوند فرمان پيوند و ارتباط داده و از پروردگارشان مى‏ترسند و از حسابرسى بد بيمنا كند.

و در ادامه سخنش فرمود: خداوند بهشت را آفريده و آن را پاكيزه و معطر ساخته است و بوى عطرآگين آن از مسافت دو هزار ساله به مشام مى‏رسد، اما عاق والدين و قطع كننده بارحم و خويشاوند نزديك، بوى آن را احساس نمى‏كند.
اين بود شمه‏اى از احسانها و صله‏هاى پنهانى امام كه نشانگر مهر و محبت عواطف انسانى آن حضرت تواند باشد.


پى نوشتها:
1- همان كتاب، مجلس 11.
2- بحار الانوار، ج 47، ص 61.
3- ابراهيم /7.
4- بحارالانوار، ج 47،ص 43.
5- او يكى از شعراى شيرين سخن و از ابراز كنندگان مراتب ولاء و دوستى اهل بيت بوده است. نگاه كنيد به اغانى،
ج 17، ص 30 و اعيان الشيعه، ج 13، ص 346.
6- رجال كشى، ص 161.
7- بحارالانوار، ج 47، ص 60.
8- مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 273.
9- او حسن بن على اصغر بن على بن حسين عليهما السلام بود كه همراه محمد بن عبدالله خروج كرد و به دستش يك پرچم سفيد بود و در اين راه سختى و مشقت زياد كشيد. گويند در ميان ياران محمد، شخصى به شجاعت، دليرى و بردبارى حسن نبوده است و از بس قدى كشيده و بازوى نيرومند داشت به او نيزه آل ابى طالب مى‏گفتند. پس از آنكه محمد كشته شد، حسن افطس متوارى گرديد؛ اما موقعى كه امام صادق (ع) وارد عراق شد و با ابوجعفر منصور ديدار فرمود، نزد او درباره حسن شفاعت كرد و منصور هم از حسن درگذشت و با اين لطف و محبتى كه امام درباره حسن كرد و با وصف آن همه احسان و نكوئى، مع ذلك او با دشنه به امام حمل كرد و قصد قتل او را داشت .
10- الرعد /21
 

JavadMessi

مدیر بازنشسته
حلم و نرمخوئى امام صادق (ع)


امام از اشخاص دور و نزديك بدى مى ديد؛ اما با چشم پوشى و گذشت ، و احياناً با احسان و نیكویى با آنان برخورد مى فرمود.


و اينك فصل كوتاهى از آن بزرگيها:

گاهى امام مى شنيد كه يكى از خويشاوندان نزديكش او را به بدى ياد كرده و وى را ناسزا گفته است . امام فوراً آماده نماز مى شد و پس از نماز، دعائى طولانى مى خواند و با اصرار از پروردگار خويش مى خواست كه آن شخص را در برابر عمل ناروايش موأخذه نكند و او را به سبب ستمى كه در حق امام روا داشته است، گرفتار نسازد.
آرى، امام از حق شخصى خويش مى گذشت و آن مردى را كه به وى ظلم نموده و در حقش جنايت كرده بود، مى‏بخشيد.1

امام درباره ارحام و خويشاوندانش پا را فراتر مى گذاشت و مى فرمود: خداوند مى داند كه من گردن خويش را براى خدمت به خويشاوندانم خم كرده‏ام و من به اهل بيت و ارحامم پيش از آنكه از من بى نياز شوند احسان و صله مى‏كنم.2

براستى كه حوادث روزگار همچون سنگ محك هستند كه بدان وسيله ارزش مردان معلوم و درون اشخاص آشكار مى شود و از اين راه انسان به تفاوتى كه ميان امام و خويشاوندانش بوده است، پى مى برد. آنان در حق امام جفا مى‏كردند، بلكه گاهى جسارت نموده و دشنام و ناسزا مى‏گفتند و احياناً با خنجر به طرف امام حمله‏ور شده و قصد قتل آن حضرت را داشتند و آنان در اين كار يعنى حمله، جفا و دشنام گوئى هيچ عذرى نداشتند.

امام صادق (ع) عكس رفتار آنان را مى كرد. آنان از امام مى بريدند ، ولى امام با ايشان پيوند و ارتباط برقرار مى‏كرد.آنان جفا و بدى مى‏كردند، ليكن امام نيكى و احسان مى‏كرد . آنان با خشونت و تندى با امام برخورد مى‏كردند، اما امام با عطوفت و مهربانى با ايشان روبرو مى‏شد.

مهربانى و دلسوزى امام براى كسانش آنقدر بود كه به هنگامى كه منصور دوانيقى، بنى حسن را گرفتار ساخت امام آنچنان دچار غم و اندوه شد كه از شدت ناراحتى به گريه افتاد و حالش بد شد، و روزى كه منصور شيوخ و پيرمردان بنى حسن را ازمدينه به كوفه منتقل كرد، در عين حاليكه آنان در روز بيعت گيرى براى محمد در «ابواء» به امام بد گفته بودند، اما امام از كثرت اندوه براى گرفتارى آنان چند روز تب كرد و افتاد.

حتى محمد و پدرش عبدالله بر اين پندار كه يگانه مانع بر سر راه بيعت براى محمد، وجود امام صادق (ع) است به او بد مى‏گفتند و روزى كه محمد خود را در مدينه آشكار كرد و كس فرستاد كه امام هم با او بيعت كند و امام از بيعت با محمد خوددارى كرد، او شروع به درشت گويى و بدرفتارى نمود.

و چقدر امام از دست بنى‏عباس وكارگزارانشان دلى پر داشت؛ ليكن عوض انتقام جويى ، براى آنها دعا مى كرد و آن را برنده‏ترين سلاح مى دانست .

اين رفتار نرم و ملاطفت آميز امام منحصر به بنى اعمام و خويشاوندانش نبود، بلكه او با ديگر مردم و حتى خادمان و غلامانش نيز اينگونه رفتار مى‏فرمود.

روزى يكى از خدمتكارانش را براى انجام كارى به جائى فرستاد و چون دير كرد، امام به دنبال او از خانه خارج شد. او را ديد كه در كنار ديوارى خوابيده است . امام بر بالين وى نشست و بوسيله بادبزن او را نوازش فرمود تا بيدار شد. پس از بيدار شدن غلام ، امام تنها چيزى كه به او گفت ، اين بود: چه شده همه شب و روز را مى‏خوابى؟ شب مال تو است ، اما روزهايت مال ماست . 3

روزى ديگر يكى از غلامانش را كه لكنت زبان داشت براب انجام كارى فرستاد. غلام برگشت و امام پرسيد: چطور شد؟ اما او زبانش مى گرفت و نمى توانست پاسخ درست و قابل فهم بگويد و چندين بار اين وضع تكرار شد؛ ولى زبان غلام باز نمى شد و نمى توانست جواب قابل فهم بدهد. امام به جاى اينكه به خشم آيد، نگاهى به او انداخت و فرمود: اگر لكنت زبان دارى ، نفهم و كودن كه نيستى.
سپس فرمود: حيا، عفت و گرفتن زبان - نه نفهمى و كودنى - ازآثار ايمان است و فحاشى و بد دهنى و زبان درازى از نتايج نفاق . 4

امام صادق (ع) ، خانواده خود را از رفتن به پشت بام نهى فرموده بود . روزى وارد خانه شد، ديد يكى از كنيزان كه دايه يكى از اطفال هم بود، بچه در بغل از نردبان بالا مى‏رود. تا چشم كنيز بر امام افتاد وحشت كرد و لرزه بر اندامش افتاد . اتفاقاً بچه از بغل او بر زمين افتاد و در جا جان سپرد.

امام با رخسار رنگ پريده از خانه بيرون آمد و وقتى علت اضطراب و رنگپريدگى را پرسيدند، پاسخ فرمود: مرگ بچه باعث اضطراب و نگرانى و ناراحتى من نشد، بلكه رنگباختگى و اضطراب من به سبب رعب و وحشت و ترسى است كه آن كنيز از من به دل دارد.
امام براى جبران اين معنى آن كنيز را در راه خدا آزاد ساخت و دوباره به او فرمود : ناراحت مباش! تو تقصير نداشته‏اى . 5

اين بود نرمخوئى و بزرگوارى امام صادق (ع) در رابطه با خويشاوندان ، بنى اعمام و خدمه و اهل بيتش .

امام با مردمان ديگر نيز رفتارى اينگونه داشته است . روزى يكى از حاجيان و زائران بيت خدا كه در مدينه بسر مى‏برد، در جائى خوابش برد. وقتى بيدار شد، پنداشت كه هميان و كيسه زر او را دزديده‏اند پس براه افتاد و امام صادق (ع) را ديد كه نماز مى‏گزارد، ولى نشناخت كه او امام صادق است و با امام درآويخت كه هميان و كيسه پول مرا تو برداشته‏اى!
امام كه وضع را چنين ديد، پرسيد : چقدر پول در كيسه داشتى؟
مرد پاسخ داد : هزار دينار توى هميان داشتم.

امام او را همراه خود به خانه برد و هزار دينار طلا وزن كرد و به او تحويل داد . آن مرد به خانه برگشت و از قضا كيسه پول هم پيدا شد. مرد نزد امام آمد و پوزش خواست و پول را هم پيش امام نهاد. اما امام از پس گرفتن پول خوددارى فرمود وگفت : چيزى كه از دست ما بيرون رود، دوباره نبايد به دست ما برگردد.
مرد از اطرافيان پرسيد كه اين شخصيت كيست ؟

پاسخ شنيد كه او جعفر بن محمد عليهما السلام است و پس از آنكه امام را شناخت ، گفت : حقاً كه شخصى چون جعفر صادق (ع) رفتارى اينگونه بايد داشته باشد. 6

امام صادق (ع) حتى با سرسخت‏ترين دشمنان خود نيز رفتارى ملاطفت آميز داشته است .

هنگامى كه منصور امام را پس از جلب به حيره، مرخص كرد، امام در همان ساعت راه افتاد و اول شب به محلى رسيد به نام «سالحين» . 7 در اينجا يكى از مأموران منصور راه را بر امام گرفت و مانع از حركت آن حضرت شد و هر چه امام اصرار بر رفع مانع مى‏كرد، او امتناع و خوددارى مى‏نمود.

از اصحاب امام و از موالى و خدمتكاران او ، مرازم و مصادف همراه امام بودند مصادف به امام عرض كرد : قربانت گردم! اين سگى است كه به فكر آزار شماست و من بيم آن دارم كه او شما را دوباره نزد ابوجعفر منصور ببرد و آنوقت من نمى‏دانم چه پيش خواهد آمد؟ اگر اجازه دهيد من و مرازم سر او را مى‏بريم و آن را به جوى مى‏اندازيم.
امام فرمود: اى مصادف ، دست نگاه دار!

سپس آنقدر از آن مأمور خواهش كرد، تا او رام شد و پس از آنكه پاسى از شب گذشته بود، به امام اجازه حركت داد.
امام فرمود: اى مرازم! اين بهتر بود يا آنچه شما مى‏گفتيد؟
مرازم عرض كرد: قربانت گردم! آنچه شما كرديد ، بهتر است .
سپس امام فرمود: گاهى يك گرفتارى و ذلت كوچك انسان را به گرفتارى و ذلت بزرگترى مى‏اندازد. 8

به نظر نگارنده مقصود امام از ذلت و گرفتارى بزرگ، قتل و غرض از ذلت و گرفتارى كوچك ، خواهش و تمنا بوده است .و اين است برخى از رفتارهاى ملاطفت آميز امام و نرمخوئى او كه بدان وسيله تجاوزات و تعدياتى را كه به وى مى‏شده، چاره سازى مى‏كرده است .

عطوفت و مهربانى امام صادق (ع)


امام در نيكى و مهربانى به مردم، هيچ فرقى قائل نمى‏شد. همه مردم از اين نظر براى امام يكسان بوده‏اند چه نزديك و يا دور ؛ زيرا همه كسانى كه امام در دل شب به آنها صله و احسان مى كرد و يا از محصول نخلستان «عين زياد» به آنان مى‏بخشيد، از كسانى نبودند كه به امامت او اعتقاد داشته و ولايت و زعامتش را پذيرفته باشند. پس همه مسلمانان تا آنجا كه امام مى‏توانست ، مشمول لطف و محبت و احسان او بودند.

از جمله جرياناتى كه نشانگر دلسوزى امام نسبت به توده مردم است، جريانى است كه در رابطه با مصادف يكى از موالى او رخ داده است .

روزى امام صادق (ع) ، مصادف را فرا خواند و مبلغ يكهزار دينار به وى داد و فرمود: آماده عزيمت به كشور مصر باش، كه اهل وعيال من زياد شده‏اند.

مصادف با آن پول، كالائى تهيه كرد و همراه بازرگانان ، به كشور مصر حركت نمود . كاروان بازرگانى مدينه در نزديكيهاى مصر با كاروان ديگرى كه از شهر بيرون آمده بود، روبرو شد و دو كاروان از يكديگر درباره كالاى تجارتى خود كه آيا در شهر هست يا نيست، پرس و جو كردند.

كالا و مال التجاره مصادف كه جزو مايحتاج عمومى مردم بود، از قضا در مصر يافت نمى‏شد. در اينجا افراد كاروان با قيد سوگند تصميم گرفتند كه آن را به دو برابر بفروشند.
پس از آنكه كالا به فروش رفت ومطالباتشان را گرفتند، به سوى مدينه راه افتادند . مصادف به حضور امام ابو عبدالله (ع) شرفياب شد و دو كيسه جلوى امام گذاشت و عرض كرد: قربانت گردم! اين كيسه سرمايه اصلى تان و اين كيسه سود بازرگانى تان.

امام صادق (ع) فرمود: اين سود بسيار زياد است . شما با مال التجاره چه كرده‏ايد؟
مصادف شروع كرد و جريان را به امام توضيح داد كه چگونه هم قسم شدند كه آن را به دو برابر بفروشند.

امام فرمود: سبحان الله ! سوگند مى خوريد كه بر مسلمانان اجحاف كنيد و براى يك دينار، يك دينار سود مى گيريد؟!
آنگاه يكى از دو كيسه را برداشت و فرمود: اين سرمايه پرداختى ما . ولى ما را نيازى به آن سود نيست .
سپس خطاب به مصادف فرمود:
مجاَلدةُ السّيوف أهونٌ من طلبِ الحلال.
شمشير زدن وجنگ و پيكار خونين، آسانتر از به دست آوردن روزى حلال است . 9

نگارنده گويد: سودى كه مصادف در اين تجارت به دست آورده ، هر چند كه براساس قواعد اوليه فقهى حرام نبوده است، ليكن امام صادق (ع) ديدگاهى عالى‏تر دارد. آن حضرت مى‏خواهد مردم نسبت به هم مهربان و دلسوزباشند وبراى همديگر ارفاق قائل شوند و همچون دو برادر و دوست با هم رفتار كنند بويژه در لحظات سختى و روزگار ندارى . و اين تصميم و قسم افراد كاروان در مورد كالائى كه در مصر نبوده بر خلاف اين روح اخوت و برادرى و اصول جوانمردى است و چنين سود كلانى با روح ارفاق و انصاف سازگار نيست .

امام صادق (ع) آنچنان اين عمل را نكوهيده دانست كه آن را همچون حرام تلقى فرمود و اين در واقع آموزشى است از امام براى مصادف وكليه كسانى كه اين سخن امام به گوش آنها مى‏رسد و چه آموزشى است عالى و درسى است انسانى و اخلاقى ! كه در اين مقوله گاهى برخى حلالها تا سر حد حرام و تا مرز نا مشروع پيش مى‏رود.

جريانى ديگر: روزى شخصى به نام ابو حنيفه كه مدير كاروان حج هم بود، با دامادش بر سر ميراثى مشاجره و بگو مگو مى‏كردند . مفضل بن عمر كه وكيل و نماينده امام صادق (ع) در كوفه بود، بر آنها گذر كرد وپس از لحظه‏اى توقف و مشاهده نزاع و كشمكش ، آنها را به خانه‏اش فرا خواند و با پرداخت چهارصد درهم ميان آنها را آشتى داد . پس از آنكه هر يك ازطرفين ، رسيد تسويه حساب گرفت، مفضل گرفت : مپنداريد كه اين پول را از دارائى خودم به شما دادم. ابو عبدالله (ع) به من دستور داده است كه هرگاه ميان شيعيان اختلافى رخ داد، از مال ايشان (وجوه شرعى ) كه نزد من هست ،ميانشان اصلاح كنم و اين پول هم از مال ابو عبدالله (ع) است . 10

آرى ، اصلاح ذات البين بسيار خوب است و بهتر و با فضيلت‏تر آنكه انسان با صرف مال و دارائى خود ميان مردم آشتى برقرار كند و عاطفه انساندوستى يعنى همين : كه انسان بدين وسيله مهر و محبت نوع انسان را لمس مى‏كند . و در واقع، عفو امام از خطاى آن دو غلام و آن كنيز تنها از روى حلم و نرمخوئى نبوده، بلكه علاوه بر نرمخوئى، دلسوزى و مهربانى هم به همراه آن بوده است؛ چون امام به اين قناعت نمى‏كند كه فقط از خطا و گناه آنان صرف نظر كند، بلكه با بادبزن غلام نخست را نوازش مى‏كند، در حاليكه او رهبر و پيشواى امت است و دومى را مورد ستايش قرار مى‏دهد كه هر چند لكنت زبان دارى، ولى الحمدلله كودن و كند ذهن نيستى . و نه فقط از خطاى بزرگ آن كنيز چشم پوشى مى كند، بلكه در حق او احسان را به نهايت مى‏رساند كه از قيد بندگى آزادش مى‏فرمايد.

و چقدر دايره مهر و عطوفت امام گسترده بود و چه بسيار در حق زندانيان دعا فرمود كه استخلاص آنان فراهم شود و همينطور هم شد؛ چنانكه درباره سدير و عبدالرحمان كه از اصحابش و يارانش بودند دعا كرد وآنها خلاص شدند و به مادر داود حسنى كه فزندش همراه بنى‏حسن در زندان منصور گرفتار بود، دعا و نيايش و روزه‏اى ياد داد كه در ايام بيض ماه رجب انجام دهد. او هم انجام داد و فرزندش از زندان خلاص شد. و اين دعا و عمل همچنان به نام عمل ام داود مشهور است و بسيارى از دعاهاى ديگر.
و چه بسيار، امام براى مريضان و بيماران دعا فرمود و آنان شفا يافتند، چنانكه در حق حبابه والبيّه كه يكى از بانوان بافضيلت و با كمال بوده ، دعا فرمود و نيز براى يونس بن عمار صيرفى كه از مردان و راويان و شاگردان موثق آن حضرت بود، بوسيله دعا شفا گرفت و همچنين براى مردى كه ديوانه شده بود و از امام خواسته شده بود برايش دعا كند و براى زنى كه در بازويش برص پيدا شده بود و براى مردى كه به خانه امام پناهنده شده بود و گرفتارى شديدى داشت، براى همه با دعا و نيايش به درگاه الهى شفا و نجات گرفت .

و چه بسا در حق مردم براى فرج و گشايش دعا كرد و مستجاب شد، چنانكه درباره طرخان نخاس و حمادبن عيسى انجام داد (كه تفصيل اين جريانات در فصل استجابت دعاى امام آمد).
و هيچ جاى تعجب نيست كه امام ابوعبدالله (ع) اينگونه دلش مالامال از عاطفه انسانى باشد كه تازه ، اين گوشه‏اى از احساسات بشر دوستانه امام است .

صلابت و سرسختى امام صادق (ع)


وقتى انسان آنهمه احساسات لطيف عاطفى از امام مشاهده مى كند كه چگونه كوچكترين صحنه، اشك از ديدگان او سرازير و آتش عشق و محبت را در دل او برافروخته مى سازد و خون در چهره‏اش مى‏دواند ، در نظرش سخت شگفت مى نمايد كه آن همه صلابت و سرسختى در مورد ديگر از امام ملاحظه كند، آنگونه كه كوههاى بلند و مرتفع را هم به صلابت و سرسختى او نمى توان يافت.

اسماعيل بزرگترين فرزند آنحضرت جوانى بوده است آراسته به فضيلت ، عقل و عبادت، و امام او را بسيار دوست مى‏داشته ، به اندازه‏اى كه مردم مى‏پنداشتند امامت پس از او به اسماعيل خواهد رسيد. وقتى اسماعيل در اثر بيمارى از دنيا مى رود، با اينكه امام در موقع بيمارى او بسيار افسرده و اندوهگين بوده است، اما مشاهده كردند كه امام پس از درگذشت اسماعيل براى حاضران سفره پهن نمود و بهترين خوراكيها و پاكيزه‏ترين و رنگارنگ‏ترين طعامها را آورد و آنان را به سر سفره دعوت كرد و اصرار به تناول نمود، بطوريكه ديگر آثار غم و اندوه در چهره‏اش ديده نمى‏شد.
مردم مى‏پنداشتند كه امام پس از وفات اسماعيل سخت شيون و زارى خواهد نمود و متأثر خواهد شد؛ لذا با تعجب پرسيدند كه : چرا اينگونه است ؟
در پاسخ فرمود: چرا چنين نباشم ، كه راستگوترين راستگويان فرموده است من و شما همگى مى‏ميريم.

يكبار هم پسركى از فرزندانش در اثر پريدن آب يا غذا به گلويش خفه شد و در برابرش جان سپرد. امام از مشاهده اين وضع گريه‏اش گرفت و رو به آسمان كرد و گفت : خدايا ! اگر اين طفل را از من گرفتى، بچه‏هاى ديگرم را زنده و باقى نگاه داشته‏اى و اگر در اين مورد ما را گرفتار ساختى ، چه بسيار است موارد ديگر كه به ما عافيت و راحتى داده‏اى.

آنگاه بچه را برداشت و در اندرونى نزد بانوان برد. آنان با مشاهده اين وضع شيون و زارى سر دادند. اما امام آنان را سوگند داد كه گريه و زارى نكنند؛ سپس او را براى دفن بيرون برد و مى‏گفت : منزه و پاكى‏اى خدائى كه بچه‏هاى ما را مى‏كشى ولى در عوض مهر و محبت ما به تو افزونتر مى‏شود. و پس از پايان خاكسپارى فرمود: ما مردمى هستيم كه از خدا در مورد كسانى كه دوستشان داريم، پيش آمدهاى دوست داشتنى مى خواهيم؛ او هم خواسته‏هاى ما را به ما مى‏دهد اما اگر خداوند، احياناً آنچه را كه ما درباره دوستانمان دوست مى‏داريم خوش نداشته باشد، ما هم به رضاى خدا خشنود و راضى هستيم. 11

انسان نمى‏داند از كداميك اظهار شگفتى و تعجب كند: از آن همه صلابت و قوت قلب و بزرگى دل امام كه در برابر آن مصيبت دردآور مى‏ايستد ، يا از آن احساس لطيف عرفانى كه در برابر خدا براى آن سوگ رنج‏آور، مرتباً زبان شكر و سپاس دارد، يا از اين همه عشق و محبت به ساحت آفريدگار و خشنودى در مورد هر چه كه او بخواهد ، و يا از آن بلاغت و فصاحت و طرح سخنان حكمت آميز و عالى آن هم در همان لحظه مصيبت و ساعت آشفتگى خاطر و با وجود نگرانى؟
آرى، اگر امام اين همه ملكات قدسى نداشت و اگر اين حالات بظاهر ضد هم در وجود او جمع نبود، ديگر آن يگانه شخصيت عصر خود در خصال و صفات نبود!

در قوت قلب و بزرگى روح امام همين بس كه در جلوى ديدگان او طفل از دست كنيز افتاد و در جا جان سپرد، اما ناراحتى و رنگپريدگى امام فقط براى اين بوده است كه چرا بايد آن كنيز اينقدر از امام بترسد و وحشت داشته باشد. امام براى مرگ طفل آن هم به آن صورت دردآور نگريست و شيون و زارى نفرمود.

امام در طول عمر خويش شاهد ناملايمات ، مصائب و دردهاى فراوان از سوى دو حكومت اموى و عباسى بوده است؛ اما تاريخ سراغ ندارد كه امام در برابر آن همه سختيها و ناخوشيها خود را ببازد و تن به پستى و ذلت سپارد و از خود عجز و ناتوانى نشان دهد، بلكه هميشه با صبر و بردبارى و صلابت و اعتماد به نفس در مقابل همه آنها قد علم كرده است .
 

JavadMessi

مدیر بازنشسته
شكوه و مهابت امام صادق (ع)


معمولاً شكوه و مهابت مردان بزرگ و مقتدر جامعه از طريق ژست بزرگنمائى است كه خود شخص و يا اطرافيان او (نوكران، خدمه، خانواده و ايل و تبار، سپاهيان و حكومت و دولت) ايجاد مى كنند .

اينگونه مهابت وجلالت ، اختصاص به احدى ندارد؛ زيرا هر كس اين وضع و شرايط را داشته باشد و يا براى خود بوجود بياورد، داراى چنين شكوهى خواده بود، و شايسته آن است كه چنين جلالت و مهابتى را جلالت و مهابت ساختگى نام نهيم.

اما گاهى انسان داراى شكوه ، عظمت شخصيت و مهابت و جلالت است هر چند كه در اطراف او از لشكر، خدمتكار، قوم و خويش ، دولت و حكومت اثرى نيست. اينگونه مهابت و جلالت ديگر عاريتى نيست، بلكه آن چيزى است كه خداوند به هر كه از بندگانش بخواهد، مى بخشد و چنين عظمتى با فروتنى، خوش اخلاقى ، گشادگى و خنده‏روئى از بين نمى‏رود. مهابت و جلالتى از اين دست را در جائى توان يافت كه علم و عمل توأماً در آنجا باشد و چنين مهابت و عظمتى در شخصى تحقق مى‏يابد كه از محدوده معصيت الهى خارج و به حريم طاعت خداوند وارد شود. و هر كس خواهان عزت بدون وجود قوم و خويش، و شكوه و مهابت بدون حكومت و سلطنت باشد، بايد لباس ذلت معصيت از تن به در كند و جامه عزت طاعت بپوشد . و نيز آن مهابت و شكوه را كسى دارد كه جز از خدا نترسد كه هر كس از خدا بترسد ، خداوند رعب و ترس او را در دل همگان اندازد و هر كه از خدا نترسد خداوند او را از همه چيز مى‏ترساند و وحشت از همه سو او را فرا گيرد. اينگونه مهابت و شكوه را بايد شكوه و مهابت اصيل ناميد.

منصور صاحب آن مهابت و شكوه نخستين، يعنى مهابت ساختگى بود؛ زيرا كدام سلطانى حكومت و قدرتش از او نيرومندتر و چه كسى سپاهيان و لشكر يانش از او فزونتر و چه شخصى جرأت و جسارتش از او زيادتر بود؟ اما مع ذلك همين منصور وقتى نگاهش بر امام صادق (ع) كه قصد قتل او را داشت، افتاد، اندامش به لرزه درآمد و از تصميم خود منصرف شد.

مفضل بن عمر مى گويد: منصور بيش از يكبار قصد قتل ابى عبدالله (ع) را كرد؛ ولى وقتى كه امام را احضار و مقدمات قتل او را فراهم نمود، با يك نگاه به سيماى امام ترس و وحشت تمام وجودش را فرا گرفت و از قصد خود منصرف شد. 12

اين شكوه و مهابت را در وجود امم، همه احساس مى‏كردند؛ چه دوست و چه دشمن، چه مخالف و چه موافق.

هشام بن حكم كه مذهب «جهمى» داشت، پيش از آنكه به مكتب امام بپيوندد در بيابان حيره با امام ملاقات كرد؛ اما با اينكه بيانى رسا و زبانى گويا داشت، لحظاتى از شدت مهابت و جلالت امام سكوت كرد و از حرف باز ماند. لذا احساس كرد كه مهابت و شكوه امام همانه چيزى است كه خداوند پيامبران و اوصياى آنان را از آن بهره‏مند مى‏سازد.

همان هيبت و جلالتى كه هشام آن روز كه جهمى مذهب بود در وجود و شخصيت امام احساس كرد، در روزى هم كه دانشمندى شده و در رديف علماى كلامى برجسته قرار گرفته بود، باز احساس نمود. او كه به قصد بحث و مناظره با عمروبن عبيد به بصره رفته و درباره امامت با وى مناظره‏اى جالب انجام داده و برگشته بود، امام از او خواست كه جريان را تعريف كند و چگونگى بحث و گفتگو را حكايت نمايد؛ اما هشام گفت : اى فرزند رسول خدا! من از شما خجالت مى كشم و شخصيت شما مرا گرفته و زبانم در حضور شما كار نمى‏كند.

ابن ابى العوجاء با اينكه مردى ملحد و خدا نشناس بود،گاهى تحت تأثير هيبت و مهابت امام قرار مى‏گرفت و از سخن گفتن در مى‏ماند. روزى به نيت بحث با امام نزد او آمد؛ ولى پس از آنكه نشست ، لحظاتى سكوت كرد.
امام صادق : چرا سخن نمى گوئى و حرف نمى‏زنى؟
ابن ابى العوجاء : مهابت و جلالت و عظمت شخصيت شما مرا تحت تأثير قرار داده و زبانم در حضور شما باز نمى‏شود. البته من دانشمندان زيادى ديده‏ام و با متكلمان و فلاسفه بسيارى به بحث و گفتگو نشسته‏ام؛ ليكن هرگز اينگونه كه در حضور شما مرعوب شده‏ام و تحت تأثير مهابت شما قرار گرفته‏ام، مرعوب نشده‏ام. 13
اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت كه امام صادق (ع) در ميان اصحاب و همنشينانش همچون يكى از آنان بود. خود را به سبب اينكه امام و رهبر است، بالاتر و برتر نشان نمى داد . به سادگى با آنان همسخن مى‏شد و بر سر يك سفره مى‏نشست و ضمن صحبت با ايشان انس مى‏گرفت و مرتباً به آنها تعارف مى‏كرد كه غذا بخورند؛ مبادا مهابت امام باعث ضود كه آنها از تناول غذا بمانند.

ليكن به هر حال مهابت و جلالت امام ذاتى و اصيل بود و مانع از آن مى‏شد كه مردم نگاهشان را بر او بدوزند و زبانها در حضور او بند مى‏آمد هر چند كه اطراف او خالى بوده و از نوكر و حاجب و دربان خبرى نبوده باشد.


پى‏نوشتها:
1- اصول كافى، ج 2، باب صله رحم، ص 156.
2- همان كتاب و همان صفحه.
3- روضه كافى، ص 87.
4- بحارالانوار ، ج 47، ص 61.
5- مناقب ابن شهر آشوب ، ج 4، ص 274.
6- همان كتاب ، ص 274.
7- جائى در چهار فرسنگى بغداد از سمت غرب.
8- روضه كافى، ص 87.
9- بحارالانوار ، ج 47، ص 59.
10- اصول كافى ، ج 2، ص 209.
11- بحارالانوار ، ج 47، ص 49.
12- مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 238.
13- توحيد صدوق ، ص 296.
 
بالا