| دلنوشته ها | شهدا! شرمنده ایم!

تیکا

عضو جدید
کاربر ممتاز


نامه زهرا به پدر شهيداش

.
.
.

( قسمتی از نامه ... )


اما امروز پدر!

درد دل بسيار است. همه ي آنچه به من مي گفتي رنگ ديگر دارد، يا بسي کمرنگ است...

در خيابان خطر است. بر سر بعضي ها چادري پيدا نيست. مويشان بيرون است. همه عينک دارند. به نظر مي آيد چشمشان معيوب است. راهشان پيدا نيست. خط کج گشته هنر. بي هنر ها همگي خوب و هنرمند شدند. کج روي محبوب است.

در مجالس و سخنراني ها، جاي زيباي شهيدان خاليست...

آري من مي دانم. علت غصه و اندوه تو بابا اين است.

پدرم! من اين بار مي نويسم که اگر باز گشتن ز برايت سخت است، ما بياييم برت. تو فقط آدرست را بنويس. در کجا منزل توست؟


مادرم مي داند. او به من مي گويد: « پدرت پيش خداست. در بهشتي زيبا. با همه همسفرانش آنجاست. خانه اش هم زيباست. »


تو فقط اي پدرم از خدايت بطلب، که من و مادر و اين امّت اسلامي ما، همگي چون تو پدر، راه ما راه شهيدان باشد. دائما بر سر ما سايه رهبر و قرآن باشد ...


پدرم خندان باش. من به تو مفتخرم ...



.
.
.


شهدا شرمنده ایم ...



تشكر

هي.... خدا
واقعا شرمنده ايم
 

V A H ! D

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع ,
کاربر ممتاز

.
.
.


آنانکه رفتند خود را خرج امام حسین علیه السلام کردند

و

آنانکه ماندند باید خود را خرج امام زمانشان(عج) کنند

و گرنه

خرج جاهلیت مدرن خواهند شد ...



" شهید شعبانی "


.
.
.


اللهم عجل لولیک الفرج ...​
 

V A H ! D

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع ,
کاربر ممتاز
شهید گمنــــام ...

شهید گمنــــام ...



.
.
.


شهید گمنام


شبهای جمعه که میشه دلها بهونه میگیره

هر کی میاد سر یه قبر ازش نشونه میگیره

یکی سر قبر پدر ، یکی کنار مادرش

یکی کنار خواهر و یکی پیش برادرش

اما یه مادر غمگین و آرام

میاد کنار
شهید گمنام


،


یه جعبه خرما برای فاتح خونی میاره

آروم میاد میشینه و سر روی سنگش میذاره

میگه تو جای بچه می ، گوش بده به حرفای من

از بس که اینجا اومدم درد اومده پاهای من

آخر نگفتی کسی رو داری؟

یا که مثل من بی کس و کاری


،


مگه تو مادر نداری برای تو گریه کنه

غروب پنج شنبه بیاد به قبر تو تکیه کنه

غصه نخور من مادرت. منم همیشه باورت

نمیذارم تنها بشی. مدام میام بالا سرت

از تو چه پنهون یه بچه دارم

چند ساله از اون خبر ندارم


،


آخ که دلم برات بگه از پسرم یه خاطره

لحظه ی جبهه رفتنش، ساعتی که می خواست بره

از اون لباس خاکی و از اون کلام آخرش

هر قدمی میرفت جلو نگاه می کرد پشت سرش

دیگه نیومد، رفت ناپدید شد

چشام به درب خونه سفید شد


،


دیگه از اون روز تا حالا منتظر زنگ درم

بس که دلم شور میزنه نصف شب از خواب می پرم

بسه دیگه خسته شدی دوباره خیلی حرف زدم

با این که قول داده بودم اما بازم گریه شدم

خدا نگهدار پسرم فعلا ازت جدا میشم

شاید مسافرم بیاد، زشته تو خونه نباشم ...

با صد امید و آرزو مادر مفقود الأثر

بلند شد از کنار قبر ، شاید براش بیاد خبر


.
.
.



چند ساله مادر کارش همینه

خبر نداره بچه ش همینه ...






.
.
.




 

tahoora62

کاربر بیش فعال
مرسی...
اما نمیتونم بگم شرمنده ام
چون نیستم

خوش به حال شما...
من که هر کاری میکنیم میبینیم در قبال فداکاری بزرگ و از خود گذشتگی شهدا هیچ نکردم... کاش زمانی برسه مثل شما با اطمینان بگم دیگه شرمنده شهدا نیستم... برسه زمانی که بودنم اونقده برا دین و کشورم ارزش داشته باشه که بشه در قبالش از نبود اونا دلگیر نشد. اونایی که دیروز خودشون رو فدای امروز من و تو کردن...
 

Maenad

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خوش به حال شما...
من که هر کاری میکنیم میبینیم در قبال فداکاری بزرگ و از خود گذشتگی شهدا هیچ نکردم... کاش زمانی برسه مثل شما با اطمینان بگم دیگه شرمنده شهدا نیستم... برسه زمانی که بودنم اونقده برا دین و کشورم ارزش داشته باشه که بشه در قبالش از نبود اونا دلگیر نشد. اونایی که دیروز خودشون رو فدای امروز من و تو کردن...

اوهوم
ایشالا
واسه توام اون روز میرسه
 

V A H ! D

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع ,
کاربر ممتاز

.
.
.


کلاس درس شلوغ بود و همه در حال صحبت کردن بودند!!

هرکي با دوستاي خودش گرم گرفته بود و خلاصه کلاس روهوا بود!!!

يهو معلم اومد تو کلاس و سروصدا يواش يواش خوابيد ...

بعد طبق روال قبليش شروع به خوندن ليست حضور و غياب کرد ... :

،

غيرت همت : غايب

بزرگراه همت : حاضر

مردونگي همت : غايب

ورزشگاه همت : حاضر

سمينار همت : حاضر

همايش همت : حاضر

آقايي همت : غايب

مجتمع فرهنگي همت : حاضر

صفاي همت : غايب

مرام همت : غايب

صداقت همت : غايب

،

همت : غايب

همت : غايب

همت : غايب


،


غايبا از حاضرا بيشتر بودن ... ؟!


کلاس تعطيل ...


.
.
.


 

مرتضی ساعی

کاربر فعال دفاع مقدس
کاربر ممتاز

.
.
.


کلاس درس شلوغ بود و همه در حال صحبت کردن بودند!!

هرکي با دوستاي خودش گرم گرفته بود و خلاصه کلاس روهوا بود!!!

يهو معلم اومد تو کلاس و سروصدا يواش يواش خوابيد ...

بعد طبق روال قبليش شروع به خوندن ليست حضور و غياب کرد ... :

،

غيرت همت : غايب

بزرگراه همت : حاضر

مردونگي همت : غايب

ورزشگاه همت : حاضر

سمينار همت : حاضر

همايش همت : حاضر

آقايي همت : غايب

مجتمع فرهنگي همت : حاضر

صفاي همت : غايب

مرام همت : غايب

صداقت همت : غايب

،

همت : غايب

همت : غايب

همت : غايب


،


غايبا از حاضرا بيشتر بودن ... ؟!


کلاس تعطيل ...


.
.
.




شهدا شرمنده ایم
به خدا خیلی اون همت ها و باکری ها و باقری ها و چمران ها و آوینی ها و .... خیلی مرد و با غیرت بودن
 

.:ارمیا:.

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز

...و شهید لطف نمیکند که شهید میشود!!
وظیفه ی اوست که در این شرایط سینه سپر کند،قطعه قطعه شود و خونش در راه دفاع از دین بریزد!!
.
.
.
اما برادرم و خواهرم!!
اگر وظیفه ی شهید این است
.
.
.
وظیفه ی من و تو چیست؟؟!!!​
 

Maenad

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چند وقت پیش استادمون که خدا حفظش کنه داشت کلمه ی مرد رو تعریف میکرد...
میگفت مرد اون بود که وقتی عراقیا
با یه هدف پلید و شوم ریختن خوابگاه دخترونه تربیت معلم سوسنگرد ،
اومدن و سینه سپر کردن...
مردونه...
واسه عصمت دخترای کشورشون جون دادن... خون دادن...
با یاد آوری این ماجرا سرشار از غرور میشم
که سر زمین من یه روزی چه بزرگمردایی رو داشته...
هر چی تو اینترنت سرچ کردم راجب این مطلب چیزی ندیدم...
اما کاش بود تا بیشتر با واژه ی مرد آشنا بشیم...
و مپندارید که شهدا مرده اند...آنها زنده اند...
 
آخرین ویرایش:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سنگر انفرادی1
با سلام و درود به همه شهدای اسلام
دلم گرفته بود و از روی عادت هوای دردودل با شما به سرم زد.
میدانم که اگر قدم از قدم برمیدارم برای زیارتتان و پا بوسی مزارتان این خود شمائید که دعوتم میکنید
وقتی اشک می آید یعنی تو مرا خوانده ای
هرچند تو خوب میدانی که گریه هایم در گلزار شما برای سرگردانی و گمراهی خودم است وگرنه شما که عند ربهم یرزقونید و ما......
دلم از روزگار و مردمانش گرفته است می آیم دفترم را میگشایم و مینویسم از درد هایم ؛ از غربت بی دردی ؛ درد ماندن در تعلقلت دنیا
درد اینکه تو هم نام داری و هم نشان اما گمنامت میخوانند...
فکر میکنم که چه خوب شد که بار سفر بستید و نماندید
شاید میدانستید روزیبه اینجا میرسیم که سرود رفتن را فریاد برآوردید و ماندن را تابنیاوردید.پرواز کردید تا بازماندگان را در بهت و غفلت و ناآگاهی خودشانتنها بگذارید

چه خوب شد نماندید که ببینید بی حیایی و بی عفتی و اسراف و تجمل موجب مباهات مردم شهر است.

چه خوب شد نماندید که ببینید خونتان را چگونه در خیابانهای شهر پایمال میکنیم و تنها به این بسنده میکنیم که شرمساریم.

چه خوب شد نماندید که ببینید به مقدساتمان به امام مان توهین میکنند و ما فقط سکوت میکنیم ؛ سگوتی مرگبار

چه خوب شد نماندید که ببینید ما امانتدار خوبی نبودیم آنجا که هنگام شهادت گفتید ما سرخی خونمان را به سیاهی چادرتان به امانت میدهیم
چه خوب شد نماندید که ببینید ما امانتداران خوبی نبودیم و خونتان را فرش راه رهگذران کردیم

چه خوب شد نماندید که ببینید ما برخلاف شما که سر در راه امامتان فدا کردید ؛ سید علی را تنها گذاشته ایم.

چه خوب شد نماندید که ببینید که در این شهر دیدن گناه و منکر عادت شده است.

چه خوب شد نماندید که ببینید کوتاهی کردیم ...... فراموش کردیم ......و از یاد بردیمتان.

چه خوب شد نماندید که ببینید که برخلاف سنگر های شما در سنگرهای ما
دعوا بر سر پست و مقام و دنیاست.

چه خوب شد نماندید که ببینید ایمان و عاطفه و ایثار چوب حراج خورده اند در این شهر.

چه خوب شدنماندید که ببینید اینجا بیت المال را غارت میکنند...غیرت را به یغما بردهاند...مسئولانمان در هتل های مجلل سمینار و کنگره و همایش برگزارمیکنند...به اسلام وصله های ناجور میزنند...سیاست بازان حتی از نام شما همبرای سوء استفاده نمیگذرند...و دانشگاه ها ی ما دچار شده اند به نوعی دردمثلا روشنفکر بودن...و الگوی جوانان ما روشنفکران غربی و اروپاییاند...اینجا عکس شهیدان را از خیابان ها و دانشگاهها جمع میکنند و ...
و مردم بر سرسره ی بیخیالی سوارند.
و تمام شهر پلکهایش را بسته است...انگار که صدسال است به خواب رفته است.



ما هم دوست داریم خوب باشیم...پس برایمان دعا کنید...جوانان ما خوبند...برایمان دعا کنید
دعا کنید ، شور جانبازیهای شما، نگذارد زمزمههای ناپاک نامردان را نظاره کنیم.
دعا کنید یادم نرود که باید روزی و در پیشگاهی به این سوال پاسخ بگویم " که بعد از شهدا چه کرده ایم؟"
اما...
کاش از ما نپرسند بعد از شهدا چه کرده اید ؟اخر چه دارد بگوید انبوهی از نقطه چین ها!!!؟
و باز هم مثل همیشه در آخر همه درد و دل ها برای شما:
شرمنده ام ؛ شرمنده ام ؛ شرمنده ام.

التماس دعا
یا حق
 

Nazi_Elite

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه خاطره ی کوچیک

یه خاطره ی کوچیک

شهدا با کفن اینجا هستند، گذاشتنشون روی یه سکو توی یه حرم از جنس حصیر، جمعیت هم زیاد است، نمی شود نزدیک شد.
توی فکر بودم که یک عده داشتن می گفتن شهدا شرمنده ایم و وارد مکان می شدند.
زمانی آمدند که ندانسته فکرم داشت مغرورانه می اندیشید، کمی به خود آمدم.
اندکی از خاک شهدا نصیبم شد و این بار هم طبق روال معمول سفر راهیان، راه برگشت را پیش گرفتیم، برگشت پس از اتمام تمامی میهمانی های کربلا ی ایران.
اما همه رفتند و ما به دلایلی ماندیم، چرا؟؟؟؟
قسمت شد و بار دیگر رفتم کنار شهدا، سلامی دادم و عید را تبریک گفتم آخر سفره ی هفت سین پهن کرده بودند.:cry:

آنجا...
شهدا پای در میدان جنگ گذاشته بودند و با اعمالشان با ما حرف می زدند و ما...
ما فقط در گوششان حرف می زدیم که شهدا شرمنده ایم.
 
آخرین ویرایش:

shalizeh-0123

عضو جدید
شهدا با کفن اینجا هستند، گذاشتنشون روی یه سکو توی یه حرم از جنس حصیر، جمعیت هم زیاد است، نمی شود نزدیک شد.
توی فکر بودم که یک عده داشتن می گفتن شهدا شرمنده ایم و وارد مکان می شدند.
زمانی آمدند که ندانسته فکرم داشت مغرورانه می اندیشید، کمی به خود آمدم.
اندکی از خاک شهدا نصیبم شد و این بار هم طبق روال معمول سفر راهیان، راه برگشت را پیش گرفتیم، برگشت پس از اتمام تمامی میهمانی های کربلا ی ایران.
اما همه رفتند و ما به دلایلی ماندیم، چرا؟؟؟؟
قسمت شد و بار دیگر رفتم کنار شهدا، سلامی دادم و عید را تبریک گفتم آخر سفره ی هفت سین پهن کرده بودند.:cry:

آنجا...
شهدا پای در میدان جنگ گذاشته بودند و با اعمالشان با ما حرف می زدند و ما...
ما فقط در گوششان حرف می زدیم که شهدا شرمنده ایم.

من هم ............
شهدا شرمنده ايم........:(
 

Nazi_Elite

عضو جدید
کاربر ممتاز
کوچه هایمان را به نامشان کردیم که هرگاه آدرس منزلمان را می دهیم، بدانیم از گذرگاه کدام شهید با آرامش به خانه می رسیم!
نکند عکس آنها را ببینیم و عکس آنها عمل کنیم.

امام علی علیه السلام گفته: پس از ستایش پروردگار، جهاد در راه خدا، دری از درهای بهشت است، که خداوند آن را به روی دوستان مخصوص خود گشوده است.
ای شهیدان خونین کفن شما برای جهاد در راه خدا به مقام شهادت نائل آمدید و ادامه ی این جهاد را به دست ما سپرده اید....
باشد که ما نیز بندهای دنیا را از خود برکنیم و به قول امام علی علیه السلام سبکبار شویم تا به شما برسیم.
 

.:ارمیا:.

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
آوینی گفت: ای شهید! ای آنکه بر کرانه ی ازلی و ابدی وجود بر نشسته ای...

...ومن نمیفهمیدم که کرانه ی ازلی و ابدی وجود چیست؟... با خود میگفتم:ای شهید! تو کیستی که بر مفهموم نامفهومی چون کرانه ی ازلی و ابدی وجود بر نشسته ای؟! فقط میدانستم همان کسی هستی که احساس وظیفه کرده و جان بر کف به میدان جنگ رفته و گفتم چه هنری!!!...مگر جز این است که وطن وظیفه میطلبد؟!!

وباز آوینی گفت:ای شهید! ای آنکه بر کرانه ی ازلی و ابدی وجود بر نشسته ای...

من اینبار گفتم به حتم این کرانه ی ازلی و ابدی وجود جای باصفاییست که مزد جان بر کف گرفتن و کربلایی شدنت برنشستن بر آن است!!


وچه جای غریبی بود برایم این کرانه ی....!!

چقدر آوینی بگوید و من بنویسم؟!!این بار من میگویم!!از زبان آوینی و از اعماق جان خود:ای شهید! ای آنکه بر کرانه ی ازلی و ابدی وجود بر نشسته ای...

درنگی...

تمام وجودم ارزانی تو....رخصت بده....میخواهم بر این کرانه ی ازلی و ابدی وجود تو اقتدا کنم،بر این قدر کرسی قدرتمند دوران!!

رخصت بده...یاری کن...میخواهم جای تمام آن 8سال مقدسی که نبوده ام،
شهید شوم!!


 
آخرین ویرایش:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آوینی گفت: ای شهید! ای آنکه بر کرانه ی ازلی و ابدی وجود بر نشسته ای...

...ومن نمیفهمیدم که کرانه ی ازلی و ابدی وجود چیست؟... با خود میگفتم:ای شهید! تو کیستی که بر مفهموم نامفهومی چون کرانه ی ازلی و ابدی وجود بر نشسته ای؟! فقط میدانستم همان کسی هستی که احساس وظیفه کرده و جان بر کف به میدان جنگ رفته و گفتم چه هنری!!!...مگر جز این است که وطن وظیفه میطلبد؟!!

وباز آوینی گفت:ای شهید! ای آنکه بر کرانه ی ازلی و ابدی وجود بر نشسته ای...من اینبار گفتم به حتم این کرانه ی ازلی و ابدی وجود جای باصفاییست که مزد جان بر کف گرفتن و کربلایی شدنت برنشستن بر آن است!!


وچه جای غریبی بود برایم این کرانه ی....!!

چقدر آوینی بگوید و من بنویسم؟!!این بار من میگویم!!از زبان آوینی و از اعماق جان خود:ای شهید! ای آنکه بر کرانه ی ازلی و ابدی وجود بر نشسته ای...

درنگی...

تمام وجودم ارزانی تو....رخصت بده....میخواهم بر این کرانه ی ازلی و ابدی وجود تو اقتدا کنم،بر این قدر کرسی قدرتمند دوران!!

رخصت بده...یاری کن...میخواهم جای تمام آن 8سال مقدسی که نبوده ام،
شهید شوم!!


[h=2]ننه علی! از ما پیش شهیدان هیچ نگو[/h]
سلام مادر ! سلام ننه علی ! سلام اسطوره مهربانی !
خبر آمد که بالأخره پیش فرزند شهیدت رفتی ؛ نه این که از او دوربوده باشی و حالا به او برسی ، نه! تو در تمام سال هایی که پسرت آسمانیشده بود ، در زمین ، کنارش بودی و ماندی و خانه که چه بگویم ، کلبه ات رادر کنار آرامگاه شهیدت بنا کردی و شب و روزت را در کنار جوان شهیدت به سرکردی تا تجسمی از مهرمادری باشی در روزگاری که مهربانی ها به حراج روزمرگیها رفته و رو به افسانه شدن گذاشته اند. نمی دانم در آن شب های سردزمستانی و در آن روزهای داغ بهشت زهرای تهران ، با “قربانعلی” ات چهنجواها کرده ای و در میانه اشک های مادرانه ات با او چه ها گفته ای.
این را نیز نمی دانم حالا که به وصال فرزند دلبندت رسیده ای و بعد از سالها که سنگ قبر او را بغل می کردی ، اینک خودش را در آغوش گرفته ای ، به اوچه ها خواهی گفت و داغ غربت سالیانت را چگونه برایش روایت خواهی کرد ؛نباید هم بدانم ؛ حرف های مادری و فرزندی ، رازهایی دوست داشتنی بینخودشان است و بس! اما ننه علی ! تو را به آن سال های فراق و به آن قرآندرشت خطی که بارها در کلبه ات ختمش کردی ، قسمت می دهم هر چه به شهیدت میگویی بگو ، اما حال و روز ایرانی که علی تو و علی های دیگر برایش فدا شدندرا برایش باز مگو! بگذار روحشان آزرده نشود.

به پسرت نگو که او و همرزمانش هر چه رشته کرده بودند را عده ای دارند بهاسم همان شهیدان پنبه می کنند! نگذار خبر دار شود که عده ای با اسم ارزشها ،چنان به جان بیت المال افتاده اند و آن را چنان با حرص و ولع می بلعندکه جهانی انگشت حیرت به دهان گرفته است و تازه کلی هم طلبکار هستند وقیافه هایشان حق بجانب! نگو که چنان دارند جوانان را از اسلام عزیز میرانند و بدان بدبین می کنند که میسونرهای مسیحی هم نتوانستند چنین کنند؟چه نیازی هست اوقات قربانعلی را تلخ کنی و به او بگویی که با یاران انقلابچه ها که نکرده اند؟! احتیاجی هم نیست درباره تازه به دوران رسیده هایی کهحتی خدا را هم بنده نیستند به او چیزی بگویی. ناراحتش نکن ننه علی! نگذارفرزندت بفهمد که هنوز که هنوز است ، خیلی ها در سرزمینش می میرند ، فقط بهخاطر این که یک مشت اسکناس ندارند. هنوز کودکان معصوم سرزمینش ، تا نیمهشب در چهار راه ها فال و گل مریم می فروشند و در حسرت یک جفت دستکش قرمزرنگ اند تا نوک انگشتانشان از فرط سرما کرخت نشود. نگذار متوجه بشود کهزنان و دختران زیادی تن می فروشند و نان می خرند؛ به غیرت پسر برومندت برمی خورد.

مادر جان! بی خیال این باش که به علی ات بگویی مردمی که برای رفاه شانجنگیده ، برای دادن نامه درخواست چندرغاز مساعده ، مجبورند کیلومترها پشتماشین رؤسا بدوند و نفس نفس زنان ، نامه را به داخل ماشین شان بیندازند وبعد هم چشم به در بدوزند که جواب نامه شان کی خواهد آمد؟
تو را به خدا نگو جوان هایی مانند علی ات که روزگاری شاه بیرون می کردند ودماغ صدام بر خاک می مالیدند ، کرور کرور گرفتار تریاک و هروئین و کراک وشیشه و اکس و کوفت و زهرمار شده اند تا روزگارشان بین نئشگی و خماریبگذرد. مهربان مادر! چکار داری به فرزندت بگویی که تشنگی خدمت ، جای خودرا به شیفتگی قدرت داده است؟ چکار داری برایش بازگو کنی که برای چهار روزنشستن بر روی یک صندلی چه کار ها که نمی کنند و چه تهمت ها و انگ ها کهنثار خلق الله نمی کنند؟ چکار داری بگویی که بعضی ها آنقدر دروغ تحویلمردم داده اند که حتی آبروی نداشته دروغ را هم برده اند؟! چکار داری بگوییکه از ارزش هایی که علی ات به قربان آنها رفته ، چه دکان هایی علم شدهاست؟ چه کار داری از آزادی و … . اصلاً از آب و هوا برایش بگو … نه! اینرا هم نگو! علی و یاران شهیدش حتماً ناراحت می شوند اگر بدانند مردمشان باهر دم و بازدمی ، کلی سرب و دی اکسید کربن و ذرات معلق و … تنفس میکنند؛نگو که مبادا یاد خاطرات بمباران شیمیایی زمان جنگ بیفتند و خاطرنازنینشان آزرده شود. ننه علی! مادر اسطوره ای سرزمین مادری من! اصلاً ازما و از کارهایمان هیچ به علی نگو! دلش می شکند،بگذار روحش آسودهباشد.نگذار حلاوت دیدار مادر با تلخی کارهای ما کم رمق شود… .


آه …! چه می گویم من ننه علی! لابد داری شماتتم می کنی که “پسر! مگر یادترفته که شهیدان زنده اند و می بییند و می شنوند و اصلاً شهید نامیده شدهاند چون شاهد مایند.” و ادامه می دهی: “فکر می کنی اگر من هیچ نگویم اینها هم هیچ نخواهند دانست؟” راست می گویی ننه علی! بر من ببخش! نگرانم،نگران علی های دیگر این ملک و فرزندان شان. می ترسم کاسه صبر شهیدان به سرآید و شکایت مان را بی هیچ گذشتی نزد خدا ببرند که “خدایا ببین! ما رفتیمو عزیزترین متاع مان که جانمان است را برای دین و میهن و ناموس این هادادیم و به خون خود غلتیدیم و حال اینان به اسم ما چه ها که نمی کنند و چهمفسده ها که به نام مصلحت مرتکب نمی شوند و چه آبرویی که از دین خودت نمیبرند؟خدایا! به عذابی سخت گرفتارشان کن و تاوان خون سرخ مان را از ایشانبگیر که سخت آن را هدر دادند.” راستی ننه علی ! فردای قیامت که علی تو وشهیدان دیگر چشم در چشم ما دوختند و گفتند: “بعد از ما چه کردید؟” چهخواهیم گفت؟ اصلاًچه داریم که بگوییم؟ بگوییم که بعد از شما افتادیم بهجان هم ؛ هزار گروه شدیم و هزار کیسه دوختیم و هزار بیراهه رفتیم و کلاًیادمان رفت که حتی نفس کشیدن هایمان را هم مدیون کسانی هستیم که به خاطرما از نفس افتاده اند و شد آنچه نباید می شد؟! خوش به حالت ننه علی! و خوشبه حالتان شهدا که رفتید و این روزهای تلخ را ندیدید!
آدم حتی رویش نمی شود که بگوید : شهیدان شفاعت مان کنید! *جعفر محمدی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2]از ارادت تا شهادت[/h]
امام رضا از آباء و اجداد طاهرینشان علیهم السلام نقل مى كنند كه :
امام حسین علیه السلام فرمود: پدرم امیرالمؤ منین در حال ایراد خطبه بود ومردم را براى جهاد تشویق مى فرمود. جوانى بر خاست و عرض كرد: یا امیرالمؤمنین مرا از اجر و فضیلت رزمندگان در راه خدا آگاه فرما.

امیرمؤمنان فرمود: در مراجعت از جنگ ذات السلاسل ،كنار رسول الله سوار بر شتربودم ، همین سؤ ال را كه تو از من كردى ، من از رسول خدا پرسیدم .
پیامبر اكرم فرمود:رزمندگان هنگامى كه تصمیم مى گیرند به جبهه بروند، خداوند آتش دوزخ را برآنها حرام مى گرداند و برات آزادى از جهنم را برایشان امضا مى كند. هنگامىكه براى رفتن به جبهه مجهز مى شوند (لباس رزم مى پوشند و بند چكمه ها رامحكم مى بندند، سلاح به دست مى گیرند و آمادگى كامل براى رفتن به جبههپیدا مى كنند) خداوند به وجود این رزمندگان بر فرشتگان فخر و مباهات مىكند. زیرا فرشتگان به خلیفة اللهى انسان معترض بودند.
وَاِذ قالَ رَبُّكَ لِلمَلائِكةِ اِنى جاعِلٌ فى الاَرضِ خَلیفَةً قالُوااَتَجعَلُ فیها مَن یُفسِدُ فِیها وَ یَسفِكُالدِّماءَ وَ نَحنُ نُسَبِّحُبِحَمدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ اِنى اَعلَمُ مالاتَعلَمُونَ - سوره بقره
آنگاهكه شهید مى خواهد بر زمین افتد به زمین نمى رسد تا اینكه حورى بهشتى به اوبشارت مى دهد به آنچه خداوند براى او از كرامت و عزت وعده داده است .


هنگامىكه با خانواده و دوستانشان خداحافظى مى كنند، در و دیوار وجود برایشان مىگریند، و ازهمه گناهان بیرون مى آیند، چنانكه مار از پوستش بیرون مى آید.خداوند براى هر رزمنده اى به چهل فرشته مأموریت مى دهد او را از چهار طرفاز خطرات حفظ نمایند، و رزمنده كار نیكى نمى كند مگر اینكه خداوند به اوچند برابر پاداش مى دهد و براى هر روز، عبادت هزار عابد را كه هزار سالخدا را عبادت كرده باشد در نامه عمل وى مى نویسد. هنگامى كه در جبهه حاضرمى شوند و در مقابل دشمن مى ایستند، اگر همه دنیا جمع شوند، نمى توانندمیزان ثواب یك رزمنده را محاسبه كنند.
وقتىبه مقابله و مبارزه با دشمن برمى خیزند و دندانهایشان را بر هم مى فشرند وسلاحهاى خود را آماده و خشاب گذارى مى كنند و گام به گام به سوى دشمننزدیك مى شوند، فرشتگان ، رزمندگان را با بالهایشان فرا مى گیرند و ازخداوند فتح و پیروزى و ثبات قدم براى رزمندگان مى خواهند. و منادى ندا مىدهد بهشت در زیر سایه هاى شمشیرها و سلاحهاى رزمندگان است .

زمانىكه یك رزمنده مورد اصابت گلوله یا تركش خمپاره و توپ قرار مى گیرد، گلولهخوردن براى او آسانتر از آشامیدن آب سرد و گوارا در تابستان است .
آنگاهكه شهید مى خواهد بر زمین افتد به زمین نمى رسد تا اینكه حورى بهشتى به اوبشارت مى دهد به آنچه خداوند براى او از كرامت و عزت وعده داده است .چنانكه به مؤ من آل یاسین گفته شد.
قیلَ ادخُلِ الجَنَّةَ قالَ یا لَیتَ قَومى یَعلَمُونَ بِما غَفَرَلى رَبى وَ جَعَلَنى مِنَ المُكرَمینَ
داخل بهشت شو. گفت :
اى كاش قوم من مى دانستند پروردگارم مرا بخشید و مرا در بهشت بسیار گرامى و بزرگ داشت .
هنگامى كه حوریهاى بهشتى سر شهید را به دامن گرفته و بدن او به آرامى بر روى زمین قرار مى گیرد،زمینبه شهید مى گوید: آفرین بر روح پاكى كه از بدن پاك و طیب بیرون آمد. بشارتباد بر تو، زیرا خداوند براى تو چنان نعمتى بزرگ عطا فرموده كه هیچ چشمىتا كنون ندیده و هیچ گوشى نشنیده و به هیچ قلبى خطور نكرده است .
خداوند مى فرماید: هر كس شهید و خانواده شهید را راضى گرداند، مرا راضى نموده ، و هر كس آنان را اذیت كند، مرا اذیت نموده است .


خداوندبه شهید مى فرماید: نگران همسر و فرزند، پدر ومادر خود مباش . زیرا منجانشین شهید در خانواده او هستم و امورات و مشكلات زندگى آنان را خود برطرف مى سازم .
ویقول الله عز و جل : انا خلیفته فى اهله ، من ارضا هم فقد ارضانى ، و من اسخطهم فقد اسخطنى .
سپس مى فرماید: هر كس شهید و خانواده شهید را راضى گرداند، مرا راضى نموده ، و هر كس آنان را اذیت كند، مرا اذیت نموده است .
خداوند به شهیدان اجازه مى دهد در بهشت به هر جائى كه مى خواهند و اراده كنند بروند و تماشا كنند و از میوه هاى بهشتى بخورند.
خداوندبه هر شهیدى هفتاد غرفه از غرفه هاى بهشتى اعطاء مى فرماید كه فاصله هرغرفه اى به اندازه فاصله بین صنعا و شام است و نور هر غرفه اى همه جا راروشن و نورانى مى سازد.

هرغرفه اى هفتاد در دارد. بر هر درى هفتاد پرده زربافت ، و در هر غرفه اىهفتاد خیمه و در هر خیمه اى هفتاد تخت طلائى كه پایه هایش از زمرد و زبرجداست ، برای هر تختى هفتاد كنیز و هفتاد غلام آماده به خدمت باشند.
و امروز هم اسلام ، در تمام عرصه های علمی ، فرهنگی ، اعتقادی و ... در میدان جنگ با معاندین است .
آیا رزمنده ی این میدان هستیم تا به چنین مقامی در نزد خداوند متعال برسیم ؟
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زمزمه هاي زيباي شهيد مصطفي چمران...

خدايا!
هميشه مي‌خواستم که شمع باشم، بسوزم، نور بدهم و نمونه‌اي از مبارزه و کلمه حق ومقاومت در مقابل ظلم باشم. مي‌خواستم هميشه مظهر فداکاري و شجاعت باشم وپرچم شهادت را در راه خدا به دوش بکشم. مي‌خواستم در درياي فقرغوطه بخورم و دست نياز به سوي کسي دراز نکنم. مي‌خواستم فرياد شوق و زمين وآسمان رابا فداکاري و آسمان پايداري خود بلرزانم. مي‌خواستم ميزان حق و باطل باشم و دروغگويان و مصلحت‌ طلبان وغرض‌ورزان را رسوا کنم. مي‌خواستم آنچنان نمونه‌اي در برابر مردم به وجود آورم که هيچ حجتي براي چپ و راست نماند، طريق مستقيم روشن و صريح و معلوم باشد، و هر کسي در معرکه سرنوشت مورد امتحان سخت قرار بگيرد و راه فرار براي کسي نماند...
خدايا!
تورا شکر مي‌کنم که دريا را آفريدي، کوه‌ها را آفريدي و من مي‌توانم به کمک روح خود در موج دريا بنشينم و تا افق بي‌نهايت به پيش برانم و بدين وسيله از قيد زمان و مکان خارج شوم و فشار زندگي را ناچيز نمايم...
خدايا!
تورا شکر مي‌كنم که به من چشمي دادي که زيباييهاي دنيا را ببينم و درک زيبايي را به من رحمت کردي تا آنجا که زيبايي‌هايت را و پرستش زيبايي راجزيي از پرستش ذاتت بدانم...
خدايا!
تومرا عشق کردي که در قلب عشاق بسوزم. تو مرا اشک کردي که در چشم يتيمان بجوشم. تو مرا آه کردي که از سينه بينوايان و دردمندان به آسمان صعود کنم.تو مرا فرياد کردي که کلمة حق را هر چه رساتر برابر جباران اعلام نمايم.تو مرا در درياي مصيبت و بلا غرق کردي و در کوير فقر و حرمان تنهايي سوزاندي...
خدايا!
تو پوچي لذات زودگذر را عيان نمودي، تو ناپايداري روزگار را نشان دادي. لذت مبارزه را چشاندي. ارزش شهادت را آموختي.

شهيد مصطفي چمران
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

.:ارمیا:.

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
برای خود خود خودت...

برای خود خود خودت...

وقتی که رفتی نبودم ،اما وقتی آمدی...چرا!!و عجب آمدنی بود...
18 سال برا ی همه مفقود الاثر بودی ...اما برای من دائم الاثر بودی و برای همه ی دوران جاوید الاثر...
آن روزی که آمدی همه جا پر از تابوت بود و تو بازهم مفقود الاثر بودی بین آن همه تابوت...اما برای من همه ی تابوتها، تابوت تو بود و همه ی شهدا خود تو بودی..

پس18 سال در آن خاک قریب چه میکردی قربت زده؟!!که وقتی آمدی دست خالی آمدی...
نه...ببخش اصلا مگر وقتی آمدی دستی برایت مانده بود که خالی باشد یا پر؟!!
همیشه سبک سفر میکردی!!تابوتت هم خالی خالی بود به قول پدر یوسف"4تکه استخوان و یک حلبی"!!

نه این 4تکه استخوان و این حلبی برای ما سوغاتی نمیشود یوسف!!نه اینها برای ما اثر مفقود تو نمیشود!!
اما...عجب دلگرمی میشود برایمان!!اگر قول شفاعتم را بدهی دیگر بهانه ی سوغاتی نمیگرم...به همان 4تکه استخوان و حلبیت قسم!!

شنیدم همسنگرت گفت که آرپیجی به دست جلوی تانک دشمن الله اکبر گفتی....گفت که چطور در برابر شهادت زانو زده بودی...
گفت که چطور سوختی و خاکستر شدی!! یا حسین گفتنهایت را هم شنیده بود...خود حسین هم شنیده بود...حسین از لحظه ی اول، گر گرفتنهایت را شنیده بود!!!

چه سعادتی بالاتر از این که لحظه ی سوختن لبخند حسین را دیده ای؟!!لبخند حسین یعنی قبول!!تو کربلایی کربلایی هستی!!یعنی قبول که تو بی وفایی کوفیان را برایش جبران کردی...
برای حسین باوفا شدی و برای ما...!!

زرنگ بودی،زرنگ!!
که بین لبخند ما و لبخند حسین...
بین ماندن و شهادت...
لبخند حسین و شهادت را گلچین کردی!!!
این زرنگی و سبک سفری را از تو به یاد دارم!!
فول میدهم آنفدر حسینی شوم و آن قدر سرم را از آرزوهای دنیایی خالی کنم که مفقود الاثر شوند همه هواهای نفسانیم!!
به همان 4تکه استخوان بهشتی و آن حلبی طلایت قسم!!!!

آرپی‌جی‌ زن‌ بلند شد
«ومارمیت‌» رو خوند
تانك‌ اونو زودتر زدش‌
یه‌ جفت‌ پوتین‌ ازش‌ موند!!

 
آخرین ویرایش:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یاران هم عهد

همین شهادت ها پیروزی را بیمه ، و دشمن را رسوا می كند .
امام خمینی (ره)


شهادت ...رمز پیروزی اسلام در راستای تاریخ .
شهادت... تنها سلاحی كه دشمن هر چند قوی و نیرومند باشد، نمی تواند بر آن پیروز گردد.
شهادت ، همان تحفه الهی بود كه به دو بنده مخلص پروردگار در غروب روز 8شهریور هدیه شد و آن دو بزرگوار این هدیه الهی را در آغوش گرفتند وجانشانبا هم به ملكوت اعلی پرواز كرد ، و در محضر حضرت حق به نعمتهای بی پایانالهی دست یافتند .

گویا رجایی و با هنر این دو دوست صمیمی و دو یار قدیمی با هم از ازل عهداخوت بسته بودند ، آنچنان كه نه تنها در دنیا با هم باشند ، بلكه لحظهدیدار كه فرا رسید ، با هم به دیدار خدای خود روند ، و چنان شد كه بود.
امام خمینی ‏در پیامی به مناسبت شهادت این دو مجاهد فی سبیل الله چنین می فرمایند :

  1. "آقایرجایی و آقای باهنر هر دو شهیدی هستند كه با هم در جبهه های نبرد باقدرتهای فاسد ، هم جنگ وهمرزم بودند و "مرحوم شهید رجایی به من گفتند كه20 سال است كه با آقای باهنر همراه بودیم" و خداوند خواست كه با هم ازدنیا هجرت كنند و به سوی او هجرت كنند . من در عین حال كه شهادت این دوبزرگوار برایم بسیار مشكل است ، می دانم كه آنها به رفیق اعلی متصل شدهاند و برای آنها آرامش هست و اینطور گرفتاری هایی كه الان برای ما هست ،دیگر برای آنها نیست و آنها رسیده اند به مطلوب خودشان و از این جهت بهآنها و به خانواده های آنها و ملت اسلامی تبریك عرض می كنم كه چنین شهداییتقدیم می كنند ."
آری این دو مبارز خستگی نا پذیر سالهایمتمادی با هم در نبرد با شاه ستمگر همكاری داشتند و گاهی تیم های دو نفرییا سه نفری برای مبارزه تشكیل می دادند .

چندین بار در زندگی پر افتخار خود به زندان رفت و شدید ترین شكنجه ها رادر راه حق تحمل كرد و هیچگاه حاضر نشد یاران با وفای امام را به دشمنمعرفی كند . راجع به یكی از شكنجه هایش چنین می گوید :

  1. "روزتولد امام حسن (ع ) مرا ساعت 8(صبح) بردند تا ساعت 1 بعد از ظهر كه هنگامبر گرداندن حالم طوری بود كه مرا كشان كشان به سلولم آ وردند . آنروز یكیاز روز های خیلی خوب زندگی من بود و خیلی خوشحال بودم كه روزه هستم وشكنجه می شوم آنها به نظر خودشان می خواستند روحیه مرا بكشند و حال اینكهحالتهای ایمانی و اعتقادی من محكم تر می شد خیلی خوشحال بودم و اكثر آیاتو دعا هایی كه روحیه ام را تقویت می كرد می خواندم و خاطرم هست كه در اتاقشكنجه و یا در سلولم بیشتر اوقات آیه "هو الذی انزل السكین‍ة فی قلوب... "و" المومنین لیزدادوا ایمانا " را تكرار می كردم .
  2. وقتیشكنجه می شدیم ، مجبورمان می كردند كه بر روی پاهای تاول زده راه برویم ،آنجا قسمتهایی از دعا كه می فرماید : " قو علی خدمتك جوارحی " را تكرار میكردم . "
در روحیه هایی این چنین مصمم و استوار، شكنجه جز صلابت و استواری بیشتر و استقامتی افزون تر نمی بخشد .

، فقیه تلاشگر مبارز ، همواره چه پیش از انقلاب در زمان طاغوت و چه پس ازانقلاب در دو جبهه مبارزه با ستمگران و طاغوتیان و مبارزه با جهالت و بیسوادی در تلاشی خستگی نا پذیر بود . تا آنجا كه می توانست سخنرانی می كردو هنگامی كه از سخنرانی منع شد ، در شیوه ی معلمی ، نسل آینده را با فرهنگنیرو مند اسلام آشنا می ساخت و گاهی هم در لابلای كتاب های دینی كه درمدارس تدریس می شد نونهالان كشور را با كلمات و وا‍‍ژه هایی از قبیل :جهاد ، مبارزه با ظلم ها و طاغوت ها، و لزوم جنگ در برابر ظلم و بی عدالتی، ضرورت مبارزه مخفی ، تاریخ مبارزاتی و انقلابی ائمه و توحید نفیاستكبارآشنا می نمود . تا این كه در آنها زمینه ای برای انقلاب اسلامیایجاد كند .
یاد این دو شهید عزیز و دیگر شهدای اسلام و انقلاب گرامی باد .
 

s.1.8.1.18

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاشکی همه ی ماها بدونیم که شهدا به خاطر اسلام و آرامش مردم شهید شدن.
ولی ما مردم به جای اینکه راه و روششون رو ادامه بدیم پا رو قلبشون میذاریم و دلشون رو میشکونیم.
اونا رفتن برای زنده نگه داشتن اسلام ولی ماها کارهامون خلاف اسلام
واقعا" کجاست اون معنویت؟ اسلام, شهدا کجای زندگی مونن؟ آیا فقط به یادشون بودن کافیه؟ چرا راهشون تو زندگیهامون نیست؟
کاشکی بودن و راهنماییمون میکردن.
 

Tahmim

عضو جدید

آرزوی شهادت....

سخت است در این شهر که در بین رفیقان
این گونه پریشان و غریبانه بمیریم
مهلت بده ای عمر نفس گیر که شاید
خونین کفن و شاد و شهیدانه بمیریم

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2]امداد غیبی در عملیات کربلای 4[/h]

شبعملیات بود،قرار بود گروهان غواصی ما از رودخانه عبور کند و از 30 متریعراقی ها رد بشود و به عقبه که 9 الی 10 کیلومتر دورتر بود حمله کند و خطرا بشکند.سخت ترین مرحله کار عبور از رودخانه بود. ما برای این کار ازمدتها پیش طرهها و برنامه های زیادی را بررسی کرده بودیم. زیرا عبور 200نفر غواص از رودخانه، از فاصله 30 متری دشمن کار بسیار سختی بود.برای اینکار ما نوعی طناب را تهیه کردیم که در فاصله ای معین این طناب 2 حلقه بهدو سمت طراحی شده بود که افراد گروهان 2 به 2 در کنار هم(یک نفر سمت راستو دیگری سمت چپ طناب)قرار گرفته و مچ های خود را در حلقه قرار دهند.دلیلاین حرکت این بود که:
1- اگر یک غواص به سمت چپ یا راست منحرف شد، کل ستون به سمت چپ یا راست منحرف شود تا کسی از بچه ها از خط گروهان جدا نشود.
2- اگر یک غواص در وسط ستون دچار مشکل شد، نفر کناری کم کاری یا عدم حرکت او را جبران کند.در این صورت حرکت ستون متوقف نمی شد.
بعداز طراحی و ساخت طناب اون رو به دست یکی از بچه ها دادم و گفتم: تو تا لبرودخانه هیچ کاری نباید بکنی الّا این که این طناب رو سالم برسونی اونجاگره یا لول نخوره.
شب عملیات وقتی به لب رودخانه رسیدم ، من شخصا به سر ستون رفتم و به اون برادر گفتم طناب بیاره.
امااز همون چیزی که می ترسیدم اتفاق افتاد. وقتی اومدم طناب رو باز کنم متوجهشدم طناب گره خورده. خیلی عصبانی شدم. گفتم : مگه نگفتم مراقب طناب باش؟؟اون هم گفت : به خدا مراقب بودم حاجی.....تقصیر من نبود.
طناب گره خورده بود و من هرچه تلاش می کردم طناب بیشتر گره می خورد و ازاون طرف مسئول اطلاعات عملیات ما هی بهم می گفت: دلرباییان چی شد؟ زودباش! چون بدون طناب نمی شد از رودخانه رد شد. اونجا بود که سرم رو گرفتمبالا و گفتم:خدایا چرا؟چرا اینطوری شد؟ این همه سختی کشیدیم...
تو همین حین بود که یهو دیدم....

تتتتتتته...صدای رگبار دوشکا و 4 لول بعثی ها بلند شد.پشت سر هم منوّر بود که می رفت رو آسمون.
حالاما مونده بودیم که چی شد؟از کجا فهمیدن ما اینجاییم؟اصلا فهمیدن؟ و.....بعد از چند لحظه سرمو آروم از لای نی ها آوردم بیرون که ببینم چه خبره!آقا چشمتون روز بد نبینه...دیدم این خط جلوی بعثی ها که اونور رودخانهبودند همه بیدار و آماده باش رودخانه رو گرفتن زیر آتیش .
گشت های عراقی هم را افتادن تو رودخانه و توی نیزارهارو کور میزنن. حدود یک ربع بعد یک هواپیمای بعثی اومد و روی منطقه منوّر ریخت.
منطقه عین روز روشن شده بود و تکون نمی تونستیم بخوریم.من وقتی هواپیمارو دیدم با خودم گفتم چطوریهواپیما با این سرعت اومد رو منطقه؟تا اینا بیسیم بزنن به فرماندهی،اونامبا نیرو هوایی خودشون هماهنگ کنن،تا هواپیما تیک آف کنه کلّی طول میکشه.بعد چطوری اینقدر سریع هواپیما اومد رو منطقه؟اونجا بود که شک کردمنکنه عملیات لو رفته و اینا از قبل آماده بودند؟
خلاصهتو این گیر و دار متوجه شدیم گروهان غواصی کنار ما که از بچه های لشکر 31عاشورا بودند و موازی با ما حرکت می کردند زدن به آب و وسط آب گیر افتادهبودند.محشری به پا شده بود، بعثی های نامرد با کشتن بچه های ما تفریح میکردند.طوری تک تک بچه های غواص رو با تیر رسام می زدند.تیر های رسام به سربچه ها می خورد طوری که غواص یک متر از آب می اومد بالا و دوباره می افتادتو آب.واقعا صحنه های دردناکی بود.بچه ها رو جلوی چشمای ما شهید می کردندولی ما نمی تونستیم کاری بکنیم چون تسلط بعثی ها روی رودخانه اونقدر زیادبود که اگه دخالت می کردیم تنها نتیجه این بود که بچه های گردان ما همشهید می شدند و عملا گروهان ما هم از بین میرفت و به همین دلیل پا رواحساسمون گذاشتیم و به حرف عقل گوش دادیم....
مادرست پشت نی زارها بودیم و بعثی ها ما رو نمی دیدند ولی گه گاهی تیرهایکوری که می زدند به بچه های ما می خورد.به بیسیم چی گفتیم با عقب تماسبگیر ببینیم چیکار باید بکنیم.دیدیم بیسیم هم آسیب دیده و قطعه.

برایهمین قرار شد عقب گرد کنیم ،از سر ستون شروع کردم وتا ته ستون تو گوش تکتک بچه ها گفتم: عقب گرد...عقب گرد.همه بچه ها همونطور نشته و در جا عقبگرد کردند و حرکت کردیم به سمت خاکریز خودی.
وقتیبچه هارو تو سنگرها ی خودی سازماندهی کردیم،رفتم عقب تا خبر بگیرم کهچیکار باید بکنی؟ یهو چشمم افتاد به مجید مصباح(فرمانده اطلاعات عملیاتلشگر).دیگه بهتر از این نمی شد.رفتم جلو و سلام علیک کردمو گفتم:آقا مجیدچیکار کنیم؟
آقا مجید گفت: دلرباییان به بچههاتون بگین برن عقب و خودشون رو برسونن به خرمشهر،هیچ کاری هم به گروهان وگردان و لشگر نداشته باشن،فقط بکشن عقب و خو دشون رو برسونن بهخرمشهر.عملیات لو رفته،هر کی رفته که رفته .هر کی مونده عقب نشینی به سمتخرمشهر....اونجا من هم خوشحال شدم که تصمیمم درست بوده و هم ناراحت ونگران که چجوری بچه هارو ببریم عقب.
چشمتونروز بد نبینه...صبح روز بعد منطقه شده بود محشر کبری.بارون خمپاره و توپمیومد.وجب به وجب منطقه رو خمپاره 60 می زدند،طوری که دیگه تبر کلاش ودوشکا برامون مهم نبود.
همینطور کهداشتیم می اومدیم از رو سرمون و بغل گوشمون صدای ویز ویزه تیرهای کلاش میاومد.وقتی رسیدیم به مقر دیدیم یا ابا الفضل...تویوتاها یکی یکی میان وبچه ها هم حمله میکنن و ماشین رو پر می کنند و تویوتاها هم تخته گاز میروند به سمت خرمشهر....
خلاصه ماهم بایکی از این تویوتاها برگشتیم خرمشهر.وقتی رسیدیم خرمشهر به ما گفتن اونیکی گروهان لشکر رفته و زده به خط دشمن!!.تصور کنید یک گروهان رفته جلو وبا دشمن درگیر شده بدون اینکه بدونه عملیات لو رفته و عقبش قطع شده.....
هیچکس نمی دونست سر اون گردان چی اومده...غربت و سکوت عجیبی بین بچه هاافتاده بود.تو تمام مدتی که تو جبهه بودم هیچ غم و غربتی سنگین تر از غمیکه بعد لو رفتن عملیات کربلای 4 بخاطر مظلومیت اون برادرای از دست رفته رودل بچه ها نشست ندیدم .بعد ها تلویزیون عراق رو گرفتیم که ببینیم چه بلاییسر بچه ها اومده.یادم نمیره بعثی ها چه رفتاری با بچه های ما میکردند....لای نیزارها راه می افتادند و به تک تک بچه ها حتی غواصی که فقطپاهاش تیر خورده بود تیر خلاص می زدند.....
اونجا بود که فهمیدم حکمت اون طناب گره خورده چی بود؟چون اگه اون طناب گره نمی خورد گرو هان ما هم می رفت و.......
و به این ترتیب گردان یا سین عملا برای عملیات کربلای 5 دیگه گروهان غوّاصی نداشت....
 

Tahmim

عضو جدید
ببخشید مدتی است دل برای غار سخن نمی گوید

حرفی برای گفتن نداشت
اما......
حال...
حرفش از شهداست...
آنانی که هر ساله دل را هوایی می کنند و از بین همه چند نفری را گزینش کرده و با خود می برند به همان جاهایی که خود اوج گرفتند.....
گزینششان دو علت دارد
یا پاداش است برای کسی که دل و جانش در اختیار آنانست...
یا اتمام حجت برای کسی که در دو راهی های تردید این پا و آن پا می کند ...
.
.
.
آری شهدا هم اینبار با من اتمام حجت می کنند
راه را نشانم می دهند
ولی حیف و صد حیف که چشمانم مرا یاری نمی کنند
چشمان کم سو شده اند
باید قبل از رفتن فکری به حالشان کنم.....
اینطور نمی شود....
قادر به برگرداندن بیناییشان نیستم
دم مسیحایم را محتاجم
.
.
.
.
.
.
.
.
بگذریم...
همیشه شهدا بر سر قول و قرار هایشان هستند
این ماییم که یادمان می رود چه قولی از ایشان گرفتیم

.

.
.

شما هم برای چشمانم دعا کنید شاید راه را بیابد...............
 

Similar threads

بالا