نامه زهرا به پدر شهيداش
.
.
.
( قسمتی از نامه ... )
اما امروز پدر!
درد دل بسيار است. همه ي آنچه به من مي گفتي رنگ ديگر دارد، يا بسي کمرنگ است...
در خيابان خطر است. بر سر بعضي ها چادري پيدا نيست. مويشان بيرون است. همه عينک دارند. به نظر مي آيد چشمشان معيوب است. راهشان پيدا نيست. خط کج گشته هنر. بي هنر ها همگي خوب و هنرمند شدند. کج روي محبوب است.
در مجالس و سخنراني ها، جاي زيباي شهيدان خاليست...
آري من مي دانم. علت غصه و اندوه تو بابا اين است.
پدرم! من اين بار مي نويسم که اگر باز گشتن ز برايت سخت است، ما بياييم برت. تو فقط آدرست را بنويس. در کجا منزل توست؟
مادرم مي داند. او به من مي گويد: « پدرت پيش خداست. در بهشتي زيبا. با همه همسفرانش آنجاست. خانه اش هم زيباست. »
تو فقط اي پدرم از خدايت بطلب، که من و مادر و اين امّت اسلامي ما، همگي چون تو پدر، راه ما راه شهيدان باشد. دائما بر سر ما سايه رهبر و قرآن باشد ...
پدرم خندان باش. من به تو مفتخرم ...
.
.
.
شهدا شرمنده ایم ...
تشكر
هي.... خدا
واقعا شرمنده ايم