اشعار و نوشته هاي عاشقانه

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هنوز چشم مرادم رخ تو سیر ندیده
هوا گرفتی و رفتی ز کف چو مرغ پریده
تو را به روی زمین دیدم و شکفتم و گفتم
که این فرشته برای من از بهشت رسیده
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشقبازی به همین آسانی است

که گلی با چشمی

بلبلی با گوشی

رنگ زیبای خزان با روحی

نیش زنبور عسل با نوشی

کارهموارۀ باران با دشت

برف با قلۀ کوه

رود با ریشۀ بید

باد با شاخه و برگ

ابر عابر با ماه

چشمه‌ای با آهو

برکه‌ای با مهتاب

و نسیمی با زلف

دو کبوتر با هم

و شب و روز و طبیعت با ما!

عشقبازی به همین آسانی است…

شاعری با کلماتی شیرین

دستِ آرام و نوازش‌بخش بر روی سری

پرسشی از اشکی

و چراغ شب یلدای کسی با شمعی

و دل‌آرام و تسلا و مسیحای کسی یا جمعی

عشقبازی به همین آسانی است…

که دلی را بخری

بفروشی مهری

شادمانی را حرّاج کنی

رنج‌ها را تخفیف دهی

مهربانی را ارزانی عالم بکنی

و بپیچی همه را لای حریر احساس

گره عشق به آن‌ها بزنی

مشتری‌هایت را با خود ببری تا لبخند

عشقبازی به همین آسانی است…

هر که با پیش سلامی در اول صبح

هرکه با پوزش و پیغامی با رهگذری

هرکه با خواندن شعری کوتاه با لحن خوشی

نمک خنده بر چهره در لحظۀ کار

عرضۀ سالم کالای ارزان به همه

لقمۀ نان گوارایی از راه حلال

و خداحافظی شادی در آخر روز

و نگهداری یک خاطر خوش تا فردا

و رکوعی و سجودی با نیت شکر

عشقبازی به همین آسانی است
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
پاي هر پنجره، مات،
مي‌نشستم به تماشا، تنها،
گاه بر پرده ابر،
گاه در روزن ماه،
دور،تا دورترين جاها مي‌رفت نگاه؛
باز مي‌گشتم تنها، هيهات!
چشم‌ها دوخته‌ام بر در و ديوار هنوز!
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
(رفتم از ياد تو هم يار دبستا ني من)

(رفتم از ياد تو هم يار دبستا ني من)

کنار چشمه نوش تو تشنه جان دادن

به جان دوست که افسانه غم انگیزی ست

بهارِِ عمر من بینوای مسکین بود،

همان زمان که تو گفتی به من: ((چه پائیزی ست))!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
او خالی از هر نقش، از هر رنگ
من خالی از هر شوق، بس دلتنگ
در کنج زندان فراموشی
رنجیده از یاران بس دلسنگ
جولان تنهایی در روحمان،از چهره ی مأیوسمان پیداست
"بوم سفیدم" مثل من تنهاست
گرچه وجودش ،تاروپودش، پارچه ست اما...
میدانم او هم مثل من لبریز از احساس
بی انتها تنهاست
 

siyavash51

عضو جدید
بکن چندان که خواهی جور برمن

که دستت برنمی دارم ز دامن

جهان روشن به ماه و آفتابست

جهان ما به دیدار تو روشن

شبی خواهم که مهمان من آیی

به کام دوستان و رغم دشمن

چو آتش در سرای افتاده باشد

عجب داری که دود آید ز روزن
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
پرتو عشق



ای جان جانان
یار یاران

ای مراد
قلبم چونان
گیاهِ بی ریشه
درختِ بی برگ

شاخۀ بی گل
آسمانِ بی مهر
شبِ بی ماه
هوای بی نسیم
چشمِ بی نور
لبانِ بی تبسم
پرندۀ بی بال
و، ماهیِ بی آب، است
زمانی که پرتو عشق تو بر آن نمی تابد
و، خود مرده ای بی جان
" باشد که با دمی احیا کنی مرا"*
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر شب فـزاید٬ تـاب و تـب من
وای از شـب من٬ وای از شـب من
یـا من رسانـم٬ لب بر لب او
یـا او رسانـد٬ جـان بر لـب من
استـاد عشقم بـنشیـنی و بـرخـوان
درس مـحبت٬ در مکـتب من
رسم دو رنـگی٬ آئـین مـا نـیست
یـکـرنـگ بـاشد٬ روز و شـب من
گـفـتم رهی را٬ کـامشب چـه خـواهی؟
گـفت آنـچه خـواهـد نـوشـین لب من.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ای روز ! چه بی صفا و جان فرسائی

ای شب ! چه سیاهکار و وحشت زائی

ای چرخ ! چه پست و مست و بی پروائی

ای عمر ! چه جانگزا و بی معنائی

تنها تو فقط خیالِ او زیبائی ...:gol:
 

bahar_jo0on

عضو جدید
من منتظرت شدم ولي در نزدي

بر زخم دلم گل معطر نزدي

گفتي كه اگر شود مي آيم اما

مرد اين دل و آخرش به او سر نزدي
 

bahar_jo0on

عضو جدید
دریا ، - صبور و سنگین –
می خواند و می نوشت :
« .... من خواب نیستم !
خاموش اگر نشستم ،
مرداب نیستم !
روزی که برخروشم و زنجیر بگسلم ؛
روشن شود که آتشم و آب نیستم ! »
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
امیر خسرو دهلوی

امیر خسرو دهلوی

دل ز تن بردی و در جانی هنوز
دردها دادی و درمانی هنوز
آشکارا سینه ام بشکافتی
همچنان در سینه پنهانی هنوز
ملک دل کردی خراب از تیغ ناز
واندرین ویرانه سلطانی هنوز
هر دو عالم،قیمت خود گفته ای
نرخ بالا کن که ارزانی هنوز
ما ز گریه چون نمک بگداختیم
تو ز خنده شکرستانی هنوز
جان ز بند کالبد آزاد گشت
دل به گیسوی تو زندانی هنوز
پیری و شاهد پرستی هم خوشست!
«خسروا»تا کی پریشانی هنوز؟
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کوه بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد
رنج گـــــل بلبل کشید و حاصلش را بــــــاد برد
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
من هم رُبــاب عشقــم و عشقــم رُبابی ست
وان لطف های زخمه ی رحمــانم آرزوست
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
نالم از دست تو ای ناله که تاثیر نکردی
گر چه او کرد دل از سنگ تو تقصیر نکردی

شرمسار توام ای دیده ازین گریه‌ی خونین
که شدی کور و تماشای رخش سیر نکردی


ای اجل گر سر آن زلف درازم به کف افتد
وعده هم گر به قیامت بنهی دیر نکردی

وای از دست تو ای شیوه‌ی عاشق‌کش جانان
که تو فرمان قضا بودی و تغییر نکردی

مشکل از گیر تو جان در برم ای ناصح عاقل
که تو در حلقه‌ی زنجیر جنون گیر نکردی

عشق همدست به تقدیر شد و کار مرا ساخت
برو ای عقل که کاری تو به تدبیر نکردی

خوشتر از نقش نگارین من ای کلک تصور
الحق انصاف توان داد که تصویر نکردی

چه غروریست در این سلطنت ای یوسف مصری
که دگر پرسش حال پدر پیر نکردی

شهریارا تو به شمشیر قلم در همه آفاق
به خدا ملک دلی‌نیست که تسخیر نکردی
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
-.....اما اعجاز ما همین است
ما عشق را به مدرسه بردیم

در امتداد راهرویی کوتاه
در آن کتابخانه کوچک
تا باز این کتاب قدیمی را
-یعنی همین کتاب اشارات-را
باهم یکی دولحظه بخوانیم
ما بی صدا مطالعه میکردیم
اما کتاب را که ورق می زدیم
تنها
گاهی به هم نگاهی
ناگاه انگشتهای (هیس)!
ما را از هر طرف نشانه گرفتند
انگار غوغای چشمهای من و تو
سکوت را
در ان کتابخانه رعایت نکرده بود!
 

siyavash51

عضو جدید
بخدا اگر که برگی ز کتاب من بخوانی

غم من نمی پذیری و کنار من بمانی

بخدا اگر بسنجی و عیار خویش گیری

به زبان خود بگویی که ورای این و آنی

بخدا اگر مزیدی سخنی که تلخ باشد

سر خویش می سپارم که هران کنی که دانی ...


کرم قلاوند
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چو آن يغماگر از ره آمد و بنشست
ببرد از چشمهاي شمعدان سو را
پريشان کرد در شب دود گيسو را
گرفته چنگ افسون را ساز را در دست
چو از راه آمد و بنشست
نوا درتارهاي چنگ خود انداخت
دگرگون پرده ها پرداخت
هزاران تار جان بگسست
سبو را بر لبان عاشقان بشکست
وفا را درنگاه فتنه گر گم کرد
طمع در بردن دلهاي مردم کرد
چو او بازآمد و بنشست
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
طریق معرفت اینست بی‌خلاف ولیک
به گوش عشق موافق نیاید این گفتار

چو دیده دید و دل از دست رفت و چاره نماند
نه دل ز مهر شکیبد، نه دیده از دیدار

پیاده مرد کمند سوار نیست ولیک
چو اوفتاد بباید دویدنش ناچار

 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
زندگی زیباست

زندگی زیباست

زندگي » زيباست، كو چشمي كه « زيبائي » به بيند ؟
كو « دل آگاهي » كه در « هستي » دلارائي به بيند ؟

صبحا « تاج طلا » را بر ستيغ كوه، يابد
شب « گل الماس » را بر سقف مينائي به بيند

ريخت ساقي باه هاي گونه گون در جام هستي
غافل آنكو « سكر » را در باده پيمائي به بيند

شكوه ها از بخت دارد « بي خدا » در « بيكسي ها »
شادمان آنكو « خدا » را وقت « تنهائي » به بيند

« زشت بينان » را بگو در « ديده » خود عيب جويند
« زندگي » زيباست كو چشمي كه « زيبائي » به بيند ؟

مهدی سهیلی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بي آنکه بدانم در پس خاطرات تو گم شدم

بي آنکه بدانم , با رفتن تو , خالي شدم از هر چه لبخند و پر شدم از هر چه اندوه

شايد نمي داني
بي آنکه بخواهم , پشت پنجره اي خالي از عبور تو , بي صدا و بي رمق شدم

مي خواهم بداني که

بي آنکه بخواهم

روزهاست با زندانبان سکوت و انتظار همنشين شدم

روزهاست , با باران و بغض و اشک , همصحبت و هم صدا شدم
مي دانم که تو مرا نمي فهمي
.....مي دانم , خوب مي دانم

 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
چه جاي ماه ،
كه حتي شعاع فانوسي
درين سياهي جاويد كورسو نزند
به جز قدمهاي عابران ملول
صداي پاي كسي
سكوت مرتعش شهر را نمي شكند
***
به هيچ كوي و گذر
صداي خنده مستانه اي نمي پيچد
***
كجا رها كنم اين بار غم كه بر دوش است ؟
چرا ميكده آفتاب خاموش است !
*****
فریدون مشیری
 

MaC_MaC

عضو جدید
همه میدانند..همه میدانند
که من وتو-
از آن روزنه سرد و عبوس
باغ را دیدیم
واز آن شاخه بازیگر -
درو از دست
سیب را چیدیم
همه میدانند..همه میدانند
باغ را دیدیم
سیب را چیدیم
باغ را دیدیم
سیب را چیدیم...:heart:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فاصله گرفتن از ادم هایی که دوستشان داریم بی فایده است... زمان به زودی نشان خواهد داد جانشینی برای انها نیست غریب است دوست داشتن. وعجیب تر از آن است دوست داشته شدن... وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد .... ونفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده ؛ به بازیش می‌گیریم. هر چه او عاشق‌تر ، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر ، ما بی رحم ‌تر . تقصیر از ما نیست ؛ تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند


 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
گر بدين سان زيست بايد پست
من چه بي شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوائي نياويزم
بر بلند كاج خشك كوچه بن بست

گر بدين سان زيست بايد پاك
من چه ناپاكم اگر ننشانم از ايمان خود، چون كوه
يادگاري جاودانه بر تراز بي بقاي خاك!
*****
 

noom

عضو جدید
چهار وجب مهربانی،
دو کیلو بوسه،
روزی سه لیتر لبخند،
در دنیای من،
این گونه عشق می ورزند!!!

 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
باغ ز گل تهي شده، بلبل زار را بگو:
(( از چه ز بانگ زاغها، گوش تو كر نمي شود ))

اي تو بهار و باغ من، چشم من و چراغ من
( بي همگان به سر شود، بي تو به سر نمي شود )
 

Similar threads

بالا