گزافهگوييها و خيالبافيهاي پورپيرار در مجموعه نوشتههاياش، بر سه محور استوار است: 1. تحسين و تقديس اعراب 2. وحشي و پليد توصيف كردن تاريخ و تمدن ايران باستان (اعم از دين زرتشت، و دودمانهاي هخامنشي تا ساساني) 3. بدنام كردن مفاخر ملي و دانشمندان شهير ايراني؛ از فردوسي بزرگ تا روانشاد زرينكوب.
اما تلاش اصلي و عمدهي پورپيرار «نشان دادن توطئهي يهود در جهت جعل و تحريف تاريخ ايران و نابودسازي اعراب» است!! او ميگويد تمام حوادث و رويدادهاي مربوط به تاريخ ايران باستان به دست يهوديان شكل گرفته و هر آن چه از تاريخ و تمدن ايران پيش از اسلام بر جاي مانده است، همگي حاصل كوشش و چارهجويي يهوديان بوده است!! پورپيرار عقيدهي رايج و مورد اجماع مورخان را مبني بر اين كه «اقوام آريايي در هزارهي نخست پيش از ميلاد از سرزمينهاي آسياي ميانه به نجد ايران راه يافتند و يكي از اين اقوام آريايي به نام «پارس» در سدهي ششم پيش از ميلاد تمدن و امپراتوري بزرگ و جهانگير هخامنشي را بنيان نهادند» نميپذيرد و ميگويد: «هخامنشيان كه در واقع قومي اسلاو (!!) بودند و در دشتهاي جنوب روسيه و اطراف درياي سياه ميزيستند، از جانب يهوديان تبعيدي در بابل اجير شدند تا آنان را از اسارت در بابل برهانند. اين اسلاوها به رهبري جنگجوي خونخواري به نام «كورش» از زيستگاه خود در اطراف درياي سياه يكسره به سوي بابل تاختند و پس از شكست دادن بابل و آزادي قوم يهود، به اذن و فرمان يهوديان شروع به قتل و غارت و جنايت و ويرانگري در سراسر خاورميانه نمودند و تمام اين پهنه را براي يكهتازي قوم يهود، از آثارتمدنهاي سابق محو و زدوده ساختند» (!!). پورپيرار تصويري كه مورخان و باستانشناسان از عظمت و شكوه تمدن هخامنشي (و به طور كلي ايران باستان) ارائه ميكنند نميپذيرد و با ناديده گرفتن انبوه آثار مربوط به تمدن هخامنشي كه از آسياي ميانه تا مصر گسترده است، اين همه را حاصل جعل و فريب يهود ميداند و ميگويد كه هخامنشيان جز قتل و ويراني هيچ دستآورد ديگري نداشتهاند و اساساً دچار ضعف و فقر فرهنگي و عقلي بودهاند (!!). اما جالب اين است كه يگانه سند مورد تمسك پورپيرار براي توليد اين همه توهمات باطل و تمسخرانگيز مبني بر اين كه «كورش و مردماناش اسلاوهايي بودهاند كه از جانب يهود براي آزادي خود و نابودي بابل اجير و خريداري شده و پيش از آن هيچ اثر و حضوري در تاريخ و تمدن بشري و نجد ايران نداشتهاند»، اشارهايست در تورات و در كتاب ارمياي نبي (!!!). پورپيرار در حالي كه پيوسته يهوديان را به فريبكاري و دروغبافي محكوم ميكند، به ناگاه اشارهاي نامربوط در تورات براياش ارزش و اعتبار و سنديتي عظيم و سترگ مييابد. اما در كتاب ارميا فقط گفته ميشود كه «قومي [كه از آن نامي هم نميرود] از سوي شمال به بابل هجوم خواهد آورد» (!!). حال نميدانم چگونه پورپيرار از اين عبارت نامربوط نتيجه گرفته است كه «هخامنشيان اسلاو تبار! به عنوان بازوي نظامي يهود، با پول و امكانات بني اسراييل، از ميانهي استپهاي روسيه و از پيرامون درياي سياه به منطقه فراخوانده شدند تا به ويران كردن دستآوردهاي پنج هزار ساله و به انقياد درآوردن مردم پيشرو و ممتاز شرق ميانه، زمينهي برتري، امنيت و سلطهي يهوديان مأيوس و آواره و اسير را بر حوزهي جغرافيايي اورشليم فراهم آورند و سپس به لطف همين يهوديان، نام و جايي در تاريخ يافتند» (!!). حال اگر ما آن اشارهي ارميا را زياد جدي بگيريم و آن را از مقولهي اسطورههاي ديني نپنداريم، تنها معنايي كه ميتوانيم از آن به دست آوريم اين است كه لشكر كورش از سمت شمال به شهر بابل وارد شده بود. همين! جالب اين كه در بخشي ديگر از تورات، (كتاب اشعياي دوم) كورش «عقاب شرق» خوانده شده، گفته ميشود كه وي براي برپايي عدالت از «شرق» برانگيخته شده است.
اما تلاش اصلي و عمدهي پورپيرار «نشان دادن توطئهي يهود در جهت جعل و تحريف تاريخ ايران و نابودسازي اعراب» است!! او ميگويد تمام حوادث و رويدادهاي مربوط به تاريخ ايران باستان به دست يهوديان شكل گرفته و هر آن چه از تاريخ و تمدن ايران پيش از اسلام بر جاي مانده است، همگي حاصل كوشش و چارهجويي يهوديان بوده است!! پورپيرار عقيدهي رايج و مورد اجماع مورخان را مبني بر اين كه «اقوام آريايي در هزارهي نخست پيش از ميلاد از سرزمينهاي آسياي ميانه به نجد ايران راه يافتند و يكي از اين اقوام آريايي به نام «پارس» در سدهي ششم پيش از ميلاد تمدن و امپراتوري بزرگ و جهانگير هخامنشي را بنيان نهادند» نميپذيرد و ميگويد: «هخامنشيان كه در واقع قومي اسلاو (!!) بودند و در دشتهاي جنوب روسيه و اطراف درياي سياه ميزيستند، از جانب يهوديان تبعيدي در بابل اجير شدند تا آنان را از اسارت در بابل برهانند. اين اسلاوها به رهبري جنگجوي خونخواري به نام «كورش» از زيستگاه خود در اطراف درياي سياه يكسره به سوي بابل تاختند و پس از شكست دادن بابل و آزادي قوم يهود، به اذن و فرمان يهوديان شروع به قتل و غارت و جنايت و ويرانگري در سراسر خاورميانه نمودند و تمام اين پهنه را براي يكهتازي قوم يهود، از آثارتمدنهاي سابق محو و زدوده ساختند» (!!). پورپيرار تصويري كه مورخان و باستانشناسان از عظمت و شكوه تمدن هخامنشي (و به طور كلي ايران باستان) ارائه ميكنند نميپذيرد و با ناديده گرفتن انبوه آثار مربوط به تمدن هخامنشي كه از آسياي ميانه تا مصر گسترده است، اين همه را حاصل جعل و فريب يهود ميداند و ميگويد كه هخامنشيان جز قتل و ويراني هيچ دستآورد ديگري نداشتهاند و اساساً دچار ضعف و فقر فرهنگي و عقلي بودهاند (!!). اما جالب اين است كه يگانه سند مورد تمسك پورپيرار براي توليد اين همه توهمات باطل و تمسخرانگيز مبني بر اين كه «كورش و مردماناش اسلاوهايي بودهاند كه از جانب يهود براي آزادي خود و نابودي بابل اجير و خريداري شده و پيش از آن هيچ اثر و حضوري در تاريخ و تمدن بشري و نجد ايران نداشتهاند»، اشارهايست در تورات و در كتاب ارمياي نبي (!!!). پورپيرار در حالي كه پيوسته يهوديان را به فريبكاري و دروغبافي محكوم ميكند، به ناگاه اشارهاي نامربوط در تورات براياش ارزش و اعتبار و سنديتي عظيم و سترگ مييابد. اما در كتاب ارميا فقط گفته ميشود كه «قومي [كه از آن نامي هم نميرود] از سوي شمال به بابل هجوم خواهد آورد» (!!). حال نميدانم چگونه پورپيرار از اين عبارت نامربوط نتيجه گرفته است كه «هخامنشيان اسلاو تبار! به عنوان بازوي نظامي يهود، با پول و امكانات بني اسراييل، از ميانهي استپهاي روسيه و از پيرامون درياي سياه به منطقه فراخوانده شدند تا به ويران كردن دستآوردهاي پنج هزار ساله و به انقياد درآوردن مردم پيشرو و ممتاز شرق ميانه، زمينهي برتري، امنيت و سلطهي يهوديان مأيوس و آواره و اسير را بر حوزهي جغرافيايي اورشليم فراهم آورند و سپس به لطف همين يهوديان، نام و جايي در تاريخ يافتند» (!!). حال اگر ما آن اشارهي ارميا را زياد جدي بگيريم و آن را از مقولهي اسطورههاي ديني نپنداريم، تنها معنايي كه ميتوانيم از آن به دست آوريم اين است كه لشكر كورش از سمت شمال به شهر بابل وارد شده بود. همين! جالب اين كه در بخشي ديگر از تورات، (كتاب اشعياي دوم) كورش «عقاب شرق» خوانده شده، گفته ميشود كه وي براي برپايي عدالت از «شرق» برانگيخته شده است.