با تایید حرف بچه ها میخواستم بگم که ما جواب دادیم و سوال نکردیم ، اگه بخونی متوجه می شی.نمیدونم چه جوابی دوست داری و دونسته باش که فلق هم اگه جوابی بده بازهم باهاش کنار نمیای.اگه اون چیزی که توی مغزت هست برا ما بگی شاید بهتر بتونیم یه جواب خوب بهت بدیم.اما یه روایت در مورد پیامبر و حضرت علی در مورد منایا و بلایا بگماول اینو میگم بعد یه روایت دیگه می گم)
وقتی زبیر با طلحه و عایشه می خواستن وارد جنگ با امام علی بشن قبل از جنگ،امام علی بعد از نصیحت های فراوان برای زبیر پیکی میفرسته که از اون می خواد که برای آخرین بار یه چیزی بهش بگه و اونهم قبول می کنه.وقتی نزد امام علی میره امام به زبیر میگه که:
زبیر یادت هست یه روز پیامبر و من در کنار هم بودیم و تو هم اومدی و وقتی کنارمون نشستی من و پیامبر با هم خندیدم و تو خیلی ناراحت شدی بعد پیامبر بهت گفت نارحت نباش و بهت گفت:
زبیر ، علی رو دوست داری
- بله خیلی دوست دارم چطور مگه؟
-چقدر اون رو دوست داری
- خیلی زیاد
-حاضری جونت رو براش بدی
-آره
-(پیامبر در حالی که تبسم میکرد) زبیر تو یک روز با علی وارد جنگ میشی و بر علیه اون جنگ به پا می کنی!!!!
-من هیچوقت با علی درنمی افتم!!
و امام علی بهش می گه زبیر این رو یادت میاد؟
زبیر بعد از شنیدن این روایت شوکه میشه و خیلی از دست خودش عصبانی میشه و با تایید حرف امام علی،بدون اینکه چیز دیگه بگه از چادر امام علی خارج می شه و همین طور میره و وقتی به جایگاه خودشون میرسه،میگن که جنگ رو می خوایم شروع کنیم و زبیر میگه من جنگ نمی کنم و از شما میخوام که جنگ نکنید،
بعد بهش می گن تو ما رو وارد این جنگ کردی و حالا خودت میخوای بکشی کنار؟ تو ترسیدی!
-نه نترسیدم ولی جنگ نکنید
پسر زبیر- تو خرفت شدی پدر تو میترسی تو ....
-نه،نه
و بدون اینکه چیز زیادی بگه از اونجا دور میشه و همراهاش اونو مسخره می کنن.
زبیر انقدر نارحت می شه که فقط میره و از میدان جنگ خیلی دور میشه تا به جایی میرسه که یه مرد اونو میبینه و به زبیر می گه:
-تو زبیری؟
-آره
-تویی که جنگ علیه علی راه انداختی؟
-آره ولی پشیمونم
اون مرد عرب هم بلافاصله شمیشیرشو در میاره و سر زبیر رو .....!!!
و سر زبیر رو نزد امام علی میبره تا یه پاداشی بهش بدن و وقتی امام علی سر زبیر رو میبینه به شدت ناراحت می شه و میگه که اون مرد رو دستگیر کنن چون کشتن زبیر در بیرون از میدون جنگ وخیلی دورتر بوده و کشتن اون قتل حساب می شه و .....
----------------------------------
خوب این داستان زبیر بود اگه دوست داشتی یه روایت دیگه درباره جنگ جمل میگم که اون مربوط به پیامبر و عایشه هستش.
امیدوارم بپسندی و جوابت رو گرفته باشی