اندر حکایات باشگاه مهندسان

vooroojak khanoom

عضو جدید
کاربر ممتاز
محسن روزی پای بر جاده ای می گذاشت .
کاروان( شيخ الهه ) با جلال و
شکوه و آشکار شد .
الهه خواست ، با او شوخی کند .
گفت : موجب حیرت است که تو را پیاده
می بینیم ! پس" الاغت " کو ؟
محسن 24 بزرگ مرتبه گفت: همین امروز عمرش را داد به
" شما ." :D

ادامه داستان....

الهه بانو در همان حال که بر شتر گرانبهای خود نشسته بود و کاروانش نیز پی او می امدند رو کرد به محسن انلاین گفت شنيديم آدم شدي! محسن انلاین همی تعجب بکرد و گفت: یا الهه بانوی عالی تبار نامردا شايعه كردن!:w15:
 

*mohsen_24

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی محسن 24 بزرگوار از پيرجو پرسید : پيرجو ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی ؟

پيرجو
در جوابش گفت : بله ، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم…

محسن 24 دوباره پرسید : خب ، چی شد ؟

شيخ پيرجو جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم ، چون از مغز خالی بود !!!


به شیراز رفتم : دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا ، ولی من او را هم نخواستم ، چون زیبا نبود…


ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همینکه ، خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود . ولی با او هم ازدواج نکردم …!


محسن 24 کنجکاوانه پرسید : دیگه چرا ؟


شيخ پيرجو گفت : برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی میگشت ، که من میگشتم !!!

برگرفته از كتاب 40000صحفه اي خاطرات خواستگاري هاي شيخ:D
 

*mohsen_24

عضو جدید
کاربر ممتاز
شيخ پيرجو به عنوان قاضی باشگاه , در حال رسیدگی به دعوایی بود. او در حالی که به شاکی(بهنام) گوش می داد گفت : حق با شماست.

هنگامیکه به سخنان مدعی علیه(جاست مكانيك) گوش می داد می گفت : حق با شماست

منشی دادگاه(افشين) خم شد و با نجوا به شيخ پيرجو گفت: اما پيرجو حق نمی تواند با هر دوی انها باشد. و پيرجو جواب داد : حق با شما هم هست !
 

software eng

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روایت است که مریدان ، شیخ محسن را پرسیدندی: بهای دلار چند؟ شیخ در پاسخ پرسیدندی: الآن؟ یا الآن؟!!
مریدان جملگی ازین پاسخ شیخ نعره ها زدندی و خشتک ها بدریدندی و سر به بیابان گذاشتندی !:D:):biggrin:
 

JASMIN.S

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در مکتب خانه ی عمارت، شیخ ادمین غرق در تفحص، و مریدان در دسته های چهار تایی مشغول ورق بازی بودندی. ناگهان مامور مالیات بر آنها وارد شده و رو به شیخ فریاد برآوردی که" این عمارت سالهاست مالیات نداده است بر ارزش افزوده!"جاست مکانیک در آمد که می دانی با چه کسی صحبت می کنی؟

مامور مالیات گفت:"مامور مخصوص حاکم بزرگ میتی کومان؟"
-نه! با شیخ شیوخ ادمین اینگونه درشتی می کنی! (در این هنگام جاست مکانیک چوب کلفتی را در آورد). مامور مالیات گفت:"نه!...تو را به خدا!...این خیلی کلفت است!" جاست مکانیک گفت"نه دیوانه! می خواهم بر سرت بکوبم!". مامور مالیات گفت:"آهان..پس هیچی!"

شیخ ادمین رو به مامور کردی که تو در این عمارت درویشی و این مریدان نزار، ارزش افزوده می بینی؟این اراذل فقط ارزش نیافزوده دارند!

مامور مالیات گفت:" به من ربطی ندارد! مایه را بده بیاید بالا که شیپیش در جیبمان طرح هنری می زند!"
شیخ ادمین گفت:امان از حرص پول! او را در سیاهچال نزد ماموران مالیات قبلی بیاندازید و هذا جزا من نسی مساکین و الیتامی!

مریدان نعره زدند و جامه دریدند.تا اینجای کار مشکلی نبود!مشکل این بود که خیلی دریدند!
 

unknown VII

عضو جدید
اورده اند روزگاری شیخ برای پیشرفت علم قصد اموزش خواندن و نوشتن به مریدان را کرد.
چند کلاسی برای انان گذاشت و ترمی را گذراند.
اواخر ترم شیخ به قصد امتحان وارد کلاس شد،مکتوبه ای را جلوی مرید ارشد نهاد و او را گفت:"بخوان!"
مرید نیز که نمیدانست امتحان چیست شروع به اواز خواندن کرد و در پی ان دیگر مریدان دست زده و حرکات موزون انجام میدادند.
شیخ با دیدن این صحنات (صحنه ها) غضبناک گردید،ترکه ای برداشت و به دنبال مریدان دوید.
مریدان که پی بر عصبانی بودن شیخ بردند،کیف ها دریدند،خودکار ها جویدند،نعره زنان به خانه هاشان گریخته و بسیار غیبت ها نمودند تا ابها از اسیاب بیافتد.
 
آخرین ویرایش:

just mechanic

عضو جدید
کاربر ممتاز
اندر احوالات باشگاه مهندسان اورده اند که روزی پیرجویی به نزد طبیب جاست کبیر رفت و هراسان گفت : یا طبیب نگران شیخ ادمین هستم بگمانم شنوایی خویش را از دست داده باید چاره ای بیندیشیم هرچه برایش پیام صوتی میفرستم جواب جاست کبیر ارواحنا فدا پاسخ داد شنوایی او را مورد ازمون قرار ده تا ببینیم چه باید کرد .
پیرجو به نزد ادمین که مشغول حساب کتاب درامدهای تبلیغات بود امد از پشت سر با فاصله ای صدا زد یا ادمین پاسخی نشنید نزدیکتر امد و تکرار کرد باز هم جوابی نشینید تا انکه به پشت سر ادمین رسید تا سوالش را تکرار کرد ادمین نگاهی بدو کرد و فرمود ای پیرجو نزد طبیب برو تا از صحت شنوایی خود اگاه شوی 3 بار سوال پرسیدی و من جواب دادم اما همچنان سوالت را تکرار میکنی.:surprised:
 

3ctor

عضو جدید
کاربر ممتاز
گويند روزي يكي از وب سایت های بلادي كه شيخ پیر جو در آن زيست بكرد جهت تامين کادر مدیریت,آزموني برگزار بكرد.شيخ تصميم بر شركت در آزمون بگرفت.مريدان همگي متعجب بگشتند و بگفتند:يا شيخ در حضور سيل عظيمي متخصص!يحتمل در آزمون رد بگرديد.شيخ هيچ نگفت و تنها خشتك مريدان نظاره نمود كه قرار بود ريش ريش گردد.روز آزمون متخصصين جملگي شيخ را مورد تمسخر قرار بدادند.شيخ خشتك آنان نيز نظاره بكرد.آزمون تنها يك پرسش بداشت.پس از آزمون تنها شيخ به استخدام در آمد.همگان آماده جهت دريدن خشتك,كه شيخ به همراه ادمین وب سایت بيامدند و مريدان بگفتند يا شيخ پرسش چه بود كه فقط شما پاسخ آن بدانستيد?شيخ بگفت: سه چراغ در اتاقي و سه كليد در اتاقي ديگر.تنها يكبار مجاز به دخول در اتاق چراغ ها باشدي.چگونه پي بريم كدام كليد براي كدام چراغ باشدي?مريدان اندكي تفكر كرده و جواب نيافتند پس جوياي پاسخ از شيخ شدند و شيخ بگفت:اين كار براي خلق عادي بس دشوار باشد ولي هيچ چيز بر ديدگان من پوشيده نباشد.ليك من زمانيكه در اتاق كليدها بودم از پس ديوار چراغها را نيز بديدم و حتي آن يكبار هم بر اتاق دخول نكردم.گويند به غير از مريدان, ادمین و وب سایتش بر شيخ ايمان آورده و جهت اثبات ايمانش خشتك ريش ريش بكرد.
 
آخرین ویرایش:

3ctor

عضو جدید
کاربر ممتاز
گويند روزي يكي از مريدان بر شيخ حاست کبیر وارد شد ولي راه خروج را نيافت.مريدان كه چنين ديدند بر خشتك شيخ هجمه آوردند ولي هر چه كردند نتوانستند خشتك شيخ جهت خروج مريد بدرند.شيخ دستي بر خشتك كشيد و گفت همانا من همانند شما سست خشتك نباشم.اگر اينگونه بود من هم مريد ميشدم و كسي مرا در جايگاه شيخ قبول نمي نمود.شيخ در اين هنگام مريدي كه بر او وارد شده بود را از خشتك مريدي ديگر خارج كرد و مريدان كه چنين ديدند طبق روال خشتك بدريدند و سر بر بيانان گذاشتند.

برگرفته از کتاب شیخ و کریس آنجل/جلد سوم/ باب معجزات و جادو های شیخ
 

3ctor

عضو جدید
کاربر ممتاز
گویند روزی نسوانی به نام دخترک شرقی اندر شیخ پیرجو وارد گشت و از او پرسید یا شیخ علم بهتر است یا ثروت؟؟شیخ دستی به زیر چانه بکشید و ابا را بگشودو رو 2پایش بنشست و گفت معلوم است علم!! مریدان اورا بپرسیدند که یا شیخ چون است این؟!!!شیخ فرمودچون دنیال علم باشی به دانشگاه ازاد دخول کنی سپس چنان سرخ اب سفیدابی به روی خویش مالی که پسرکی پول دار را شیفته ی خویش سازی و مخ اورا بزده و به مراد برسی و سپس انصراف داده و تا اخر عمر در اسایش و ارامش باشی
 

3ctor

عضو جدید
کاربر ممتاز
آورده‌اند که شیخ پیرجو (خشتکنا فی الحلقه) دشمنانی پیدا کرد بس زیاد در فیس بوک (لعنت الله علیه) پس با مریدان خود رهسپار به پیج دشمنان خویش می‌رفت و همه‌ی نوشته‌های آنان را لایک می‌نمود و به همه سفارش می‌کرد که لایک کنند . همه مریدان شیخ کف کردندی و از وی بابت این همه جوانمردی و مورت سوال پرسیدن. علیه الرحمه شیخ دست در خشتک سرش را خاراند و گفت: مگر این علامتا که در جوار لایک ها می باشن حرکت غیر ورزشی نیستندی؟! مریدان که این بشوند رم کرده و به پیچ دشمنان خویش رفتندی و هر چه دشنام در جیب ها و خشتک ها از برای روز مبادا پنهان کرده بودندی نثار ایشان بکردند.....
 

3ctor

عضو جدید
کاربر ممتاز
از ابوبهنام کرمکی نقل است شیخ پیرجو الدین و جمعی از یاران ایشان با پیکان گوجه ای و شاسی خوابیده شیخ جهت انجام پاره ای از امور مریدان و مریدات عازم دیار شمال(حفَّظ و تعالی) گشتند و این شیخ بود که در جاده ی روزگار لایی ها کشیده و مرکب خویش را چون راهواری تیزپا رهنمون بشد تا آنجا که مریدی از صندلی عقب فرصت را غنیمت شمرده و شیخ را پرسشی نمود که یا شیخ، موجودی را نام ببرید.شیخ (دامت برکاته)، از آیینهنگاهی بر ایشان کردند وفرمودند:"یخ"مریدان فغان ها بکردند و شیخ را گفتند: یا شیخ این چه فرمایشی است. مگر می شود یخ موجود باشد.شیخ(رضی الله علیه) توجه مریدان را به آن سمت جاده جلب نمود که بر روی تکه مقوایی نبشته شده بود:"یخ موجود است."و سپس مریدان را گفت، آیا گواهی از این آشکارتر می خواهید.مریدان از این علم بالای شیخ حالتی برفتند و آنقدر نعره زدند تا حواس شیخ پرت شد و جملگی بر ته درّه سقوط نمودند.
 

vooroojak khanoom

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی شیخ پیرجو به گشت و گذار در نت همی پرداخت و لکن سرعت اینترنت ایران به سرعت الاغ پیر لنگ لوکی می مانست که کُره ای در شکم دارد و باری بر کولپس هیچ سایتی نبود مگر آن که تا لود شدنش شیخ چهار رکعت نماز همی گذاردینوبت به باشگاه مهندسان برسید . شیخ به انگشت تدبیر اینتر بزد و …
ـ
بالا آمد آن صفحه ی نحس شوم شیلتر دق دهنده ی مردم مرز و بوم
پس شگفتی مریدان جاست صغیر و سکتور را درگرفت.
شیخ را پرسیدند : یا شیخ این محیطی برای مهندسان جوان بود. این دیگر چرا ؟
شیخ بگریست …
ـ
باشگاه مملو ز مطالب مهندسی و نو چه ربطی داشت به سیاست و پورنو
که چنینش کردند شیلتر و مسدود گناه مهندسان ادیب دیگر چه بود ؟
و مهندسان جاست صغیر و سکتور آنقدر بگریستند و نعره کشیدند تا تسمه موتورشان بسوخت:biggrin:

 

vooroojak khanoom

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی شیخ الهه بانو ز آسمان صدایی شنید بس هولناک.

مرید
جاست ضغیر را ندا در داد که این چه صدا بود ؟

جاست ضغیر بگفت : یا شیخ طیاره روسی است که در آسمان ذکر خدا همی گوید.

الهه بانو رضی الله عنه فرمود : نیک است ، لکن ترسم که این ذکر به سجود افتد.

و
جاست صغیر نعره ها زد و همی گریست.
 

Mute

عضو جدید
کاربر ممتاز
مریدی به پیش شیخ اعظم Mute آمدی و حکایتی عجیب تعریف بکردی:

روزی سیبی روی سر شیخ سکتور افتاد و آن شیخ جاذبه را کشف همی کرد.

روزی دیگر سیبی بر سر sanaz_panel فرود آمدندی و در آن زمان او فکر بکردی که چقدر بد شانس است و

خود کشی همی کرد.

دگر روز سیبی از روی درختی افتاد روی سر پیرجو ، و او اندیشید که چه دنیای کینه توزی که حتی درخت را به جنگ با آدمی

بر می انگیزد و آن درخت را از ریشه قطع همی کرد.

فردای آن روز سیبی از روی درختی افتاد روی سر جاست کبیر ، و او گفت: من هم مثل تو از ریشه و خانواده ام وامانده ام

و آن یگانه سیب،همدم یک عصر گاه آن شیخ تنها شد.

Mute اعظم همانطور که بر این حکایات گوش جان همی سپرد،ناگهان گفت:

این قرتی بازی ها چیستی؟:biggrin:سیب را باید گاز زد همی با پوست... .

ناگهان مریدان ... (بقیه ش را خودتان حدس بزنید:D).
 

vooroojak khanoom

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی شیخ محسن انلاین مریدانش شهاب کپل (superst@r) و sanaz panel و GAME_OVER را بر خودروی خود سوار بکرد تا مگر تفریحی کنند گرد لواسون .

لکن در راه به ناگه عنان خودرو از کف بداد ، خودرو رم بکرد و یورتمه کنان به دیوار بزد ، پا بر ترمز کوبید لکن ترمز در وی اعراض نکرد .

در یک آن از آن ماشین هیچ نماند ، گازش برفت و خودرو از حرکت بماند.

شیخ
محسن انلاین با مریدان پیاده گشتند. شیخ نیک در خودرو نگریست که روی آن نگاشته : Made in China فرمود : به گمانم پیاده برویم بهتر باشد اگر پاهایمان نیز چینی نباشد.

و مریدان
شهاب کپل (superst@r) و sanaz_panel و GAME_OVER بیهوش گشتندی .:cry:
 

parmehr

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
روزی Muteدر حال تنگدستی و بی پولی بهbehnam.95 گفت: اگر بخواهیم فردا شب پلو بخوریم و فردا بروم یک من برنج بگیرم، چه قدر روغن برای آن لازم است؟
behnam.95 جواب داد: دومن روغن لازم دارد.
Mute با تعجب گفت: چه طور یک من برنج، دو من روغن می خواهد؟
behnam.95 گفت: حالا که ما با خیال پلو می پزیم لااقل بگذار چرب تر بخوریم.
:D
 

parmehr

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
*mohsen_24 با پوستین خود بر بام مدرسه خفته بود،
غلتید و به زمین افتاد و صدای افتادن او بلند شد
elahe rahimzadeh پرسید:
این چه صدایی بود؟
behnam.95 گفت: پوستینی بود که از بام افتاد
elahe rahimzadehگفت: پوستین این طور صدا نمی دهد؟
*mohsen_24 در جواب گفت: بنده هم در جوفش بودم!
:D
 

vooroojak khanoom

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرید محسن انلاین شادمان نزد شیخ parmehr بیامد و عرض بکرد یا شیخ مرا مشتلق ده تا برایت خبری بس خوش گویم.

شیخ
parmehr قفایی بر وی زد و فرمود این هم مشتلق حال خبرت را بگو بی ریخت.

محسن انلاین بگفت : یا شیخ تورم تک رقمی گشته.

شیخ
parmehr _رضی الله عنه _ فی البداهه شعری سرود با این مضمون :

گویند ایران با ارقام جورواجور خوش است

من می گویم اجناس کیلویی کرور کرور خوش است

این راست از من شنو و آن مبالغه واگذار

که “آمار مسئولان شنیدن” از دور خوش است.

پس
محسن انلاین همهی بر سر و صورت خود بزد و ناله ها سر داد و جامه های خویش دریدندی.
 

vooroojak khanoom

عضو جدید
کاربر ممتاز
شیخparmehrرا به پاره ای از مریدانش منجمله جاست صغیر و محسن انلاین و سکتور و همچنین شهاب کپل (superst@r) دستور دادندی تا برای رسیدن به صبر، چهل روز در بیابان معتكف بشدندی، مریدان شوریده حال شدندی و از شیخ parmehr پرسیدندی كه یا شیخ، راه دیگری را هم برای به دست آوردن صبر موجود باشد؟
...
شیخ
parmehr فرمود آری یك ساعت استفاده از اینترنت پر سرعت ایران!!!
مریدان
جاست صغیر و محسن انلاین و سکتور و همچنین شهاب کپل (superst@r) همی نعره ای كشیدندی و خاک بر سر و صورت بریختندی موی سرخود بکندندی در نهایت با عجز راه بیابان پیش گرفتندی!
 

parmehr

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
از elahe rahimzadeh پرسیدند:
پیر تو که بود؟
elahe rahimzadeh گفت: sheyda90
روزی در صحرا رفتم، sheyda90 با انبانی آرد برسید.
مرا گفت: این انبان آرد با من برگیر.
من چنان بودم که خود نیز نمی توانستم برد.
به
محسن 24اشارت کردم. بیامد. انبان بر پشت او نهادم و
sheyda90 را گفتم: اگر به شهر روی، گویی که را دیدم؟
sheyda90 گفت: ظالمی رعنا را دیدم.
گفتم: هان چه می گویی sheyda90
.
sheyda90گفت: این محسن 24 مکلف است یا نه؟
گفتم: نه.
sheyda90گفت: تو آن را ( محسن24)که مکلف نیست تکلیف کردی، ظالم نباشی؟
گفتم: باشم
.
sheyda90گفت: با این همه می خواهی که اهل شهر بدانند که محسن24 فرمان بر داراست و تو صاحب کراماتی
و این،رعنایی است....
:D
 

3ctor

عضو جدید
کاربر ممتاز
منقول است روزی شیخ جاست کبیر و شیخ سکتور والا مقام(روحی و ارواحنا له الفداه)عصرگاهی قصد خروج از منزل نمودن و با مریدان خویش عازم میدان ولیعصر گشتند و به تک چرخ زدن در آن حوالی پرداختند. شیخ در حال استفاده از نعمات الهی و کسب فیض بسیار بودی که محسن فریاد برآورد و صحنه ای را بر شیوخ نشان داد که سه تن از مریده های شیخ(ساناز - پارمهر-الهه) بسیار ردیف و شیک با لباس هایی که انگار نپوشیده بودندی از کنار نیروهای جان بر کف گشت ارشاد عبور بکردی و ایشان را هیچ گزندی از مامورین نصیب نگشت.شیخ اندکی بر ایشان نظارتی افکند و سپس رو بر مریدان نموده و فرمودند:معلوم است که فوتوشاپ می باشد.و مریدان بر این هوش سرشار شیخ احسنت ها گفته و بر این سخن شیخ تشکرها فرستند و سپس نعره زنان تا ونک دربستی گرفتندی، و از آنجا خشتک ها دریدند و بار ها از جلوی کشت ارشاد عبور کردندی.
 

3ctor

عضو جدید
کاربر ممتاز
حلقه ای از مریدان خاص شیخ سکتور والا مقام و شیخ جاست کبیر در سرای شیوخ. به قدمت و هیبت خشتکها نیک بنگرید...
.
.
.
.
.
.
 

3ctor

عضو جدید
کاربر ممتاز
شیخ پیر جو الدین و مریدان اندر کشتی ببودندی که ناگاه دزدان دریایی به قصد براندازی خشتک بر ایشان حمله برد و مریدان سراسیمه نزد شیخ شدند و چاره خواستند......شیخ بر عرشه گشت و چون تعداد دزدان دریایی از انگشت دست ایشان بیشتر شد،شیخ را خوف برداشت و ابتدا عصای خویش بر آب بیانداخت تا معجزه همی کند و خشتک دریا از وسط به دونیم کند که این معجزه شیخ کارساز نگردید و تنها موجب خنده دزدان گردید!آنگاه تریپ اعجاز خفن بیامد و دستان خویش به آسمان بردندی به قصد نعره زدن ، تا دهان باز نمود مرغ دریایی بر بالای سر شیخ شد و در دهان شیخ فضله ای فرو آورد و شیخ چون گچی گردید خواهر و مادر مرغ را آباد گرداند...
القصه شیخ از عرش بر فرش بیامدی و مریدان جمع نمودنی که ای یاران مایلم اعترافی نصیب خشتکتان بگردانم:شما شاهد بودید که هرچه معجزه در خشتک داشتم رو بکردم غافل از اینکه عصا چینی بباشد و افاقه نکند و معجزه فریاد نمودن نیز توسط مرغ دشمنان خنثی بگردید...پس دیگر خشتک خویش برای دریده شدن مهیا کنید تا ....در همین اثنا ناوی جنگی از بلاد کفر آمریکای جهان خوار بداد شیخ و خشتکیان برسید و جمیع دزدان دریایی غرق بنمود و شیخ و یاران را از این بلا نجات بدادندی و هلهله شیخیان از این باب در فضا طنین انداز گردید....آنگاه شیخ دوباره قوپی آغاز نمودندی که یاران من بدانید که من هرچه سعی نمودم معجزه نهایی بروز ننمایم نشدندی و بی سیمی از خشتک به خواجه او با ما بزدم ایشان ناوچران بر دشمنان گردیدو خود بدیدید که ما چه کردیماما باز به آنها هشدار بدادیم که دور و بر تنگه خواجه هرمز خان خشتک آباد چرخ نزند که ما اعصاب نداریم و ....مریدان چِت مغر چون همیشه خشتک خویش فدای شیخ بنمودند و شیرجه بر آب بزدند و کرالِ کنان تا خشتک کده شنا بنمودند.......

ما به همگان بگفتیم زدیم شما نیز بگویید بزده...
 

3ctor

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام دوست عزیز ببخشید دیر جواب دادم میان ترمام شروع شده ا:cry:سم شما چیه؟من شیرین هستم.
سلام بر مریده جوانمان ... بسیار خوش آمدی ...... نام من (آ سید شیخ سکتور ابن باشگاه المقامه مهندس پیشه) می باشد .. بسیار خرسندیم از ملاقات با شما ......
 

foodtechnology

عضو جدید
کاربر ممتاز
شنیدستی که روزی کاربری معلوم الحال به کاربره محترمه ایی چنین ندا داد : وای چه آواتار خوشگلی ، کاربره محترمه برآشفت و بانگ برداشت : تو را چه به آواتار دختر مردم ، مگر والده و همشیره خودت همی آواتار نداشتنی ؟
کاربر معلوم الحال مویه کنان بنا بر آف شدن گذاشت و همی بر دگمه خروج کلیک کردنی . باشگاه پیام داد آیا همی مطمئنید که می خواهید خارج شوید ؟ کاربر فریاد برآورد پ ن پ همی می خواهم داخل گردم، من باب مزاح بر خروج کلیک کردنی .
 

parmehr

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
محسن 24 در آسیابی منزل کرد و به آسیابان(بهنام)گفت سحر مرا بیدار کن
چون خوابش برد بهنام کلاه او را برداشت و کلاه خودش را بر سر او گذاشت و سحر او رابیدار کرد.

چون قدری راه آمد و روز روشن شد به لب جویی رسید
محسن 24 نظر در آب کرد و دید که کلاه بهنامبر سر اوست گفت: من به بهنام گفتم که مرا بیدار کن
اوخودش را بیدار کرده مراجعت کرد به منزل و با بهناممخاصمه می کرد که چرا مرا بیدارنکردی...........
بهنام از این موضوع سخت شگفت زده گشت
:D
 

parmehr

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
nish nish به محسن24 و سکتور رسید که طعام می خوردند،

گفت: سلام بر شما ای بخیلان! محسن24 و سکتور بسیار براشفتند و طعام بسیار به nish nish خوراندند سپس گفتند ای nish nish چرا ما را بخیل خواندی؟
nish nishگفت: گولتان زدم تا تکه نانی دهیدم!
محسن24 و سکتور بسیار براشفتند و کتک سیری بر وی خوراندن
:D
از اونجا بود که ضرب المثل این خوردی آن نیز بخور پدید امدندی:D:D:D
 

parmehr

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
روزی پارمهر دانا از tom cruise پرسید:فردا چه می کنی؟
tom cruise گفت: اگر هوا آفتابی باشد به مزرعه می روم و
اگر بارانی باشد به کوهستان می روم و علوفه جمع می کنم.
پارمهر دانا به وی گفت : بگو ان شاءا...
tom cruise گفت: ان شاءا... ندارد فردا یا هوا آفتابی است یا بارانی.
از قضا فردا در میان راه راهزنان رسیدند و tom cruise را کتک زدند
.
tom cruise نه به مزرعه رسید و نه به کوهستان و مجبور شد به نزد پارمهر دانا بازگردد.
در خانه پارمهر دانا را کوبید
پارمهر دانا گفت: کیست؟
tom cruise جواب داد: ان شاءا... منم.
:D
 
بالا