من،تو،او...

مهسا006

عضو جدید
من , تو , او
من به مدرسه میرفتم تا درس بخوانم
تو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی
او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا


من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم
تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود
او هر روز بعد از مدزسه کنار خیابان آدامس میفروخت


معلم گفته بود انشا بنویسید
موضوع این بود علم بهتر است یا ثروت


من نوشته بودم علم بهتر است
مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید
تو نوشته بودی علم بهتر است
شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی
او اما انشا ننوشته بود برگه ی او سفید بود
خودکارش روز قبل تمام شده بود



معلم آن روز او را تنبیه کرد
بقیه بچه ها به او خندیدند
آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد
هیچ کس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد
خوب معلم نمی دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته
شاید معلم هم نمی دانست ثروت وعلم
گاهی به هم گره می خورند
گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت


من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار
توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد
تو در خانه ای بزرگ می شدی که شب ها در آن
بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید

او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش
بوی سیگار و تریاکی را می داد که پدرش می کشید


سال های آخر دبیرستان بود
باید آماده می شدیم برای ساختن آینده



من باید بیشتر درس می خواندم دنبال کلاس های تقویتی بودم
تو تحصیل در دانشگا های خارج از کشور برایت آینده ی بهتری را رقم می زد
او اما نه انگیزه داشت نه پول درس را رها کرد دنبال کار می گشت


روزنا مه چاپ شده بود
هر کس دنبال چیزی در روزنامه می گشت



من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ی قبولی های کنکور جستجو کنم
تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی
او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در یک نزاع خیابانی کسی را کشته بود


من آن روز خوشحال تر از آن بودم
که بخواهم به این فکر کنم که کسی کسی را کشته است
تو آن روز هم مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه
آن را به به کناری انداختی
او اما آنجا بود در بین صفحات روزنامه
برای اولین بار بود در زندگی اش
که این همه به او توجه شده بود !!!!


چند سال گذشت
وقت گرفتن نتایج بود


من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی ام بودم
تو می خواستی با مدرک پزشکی ات برگردی همان آرزوی دیرینه ی پدرت
او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود


وقت قضاوت بود
جامعه ی ما همیشه قضاوت می کند


من خوشحال بودم که که مرا تحسین می کنند
تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند
او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کنند


زندگی ادامه دارد
هیچ وقت پایان نمی گیرد


من موفقم من میگویم نتیجه ی تلاش خودم است!!!
تو خیلی موفقی تو میگویی نتیجه ی پشت کار خودت است!!!
او اما زیر مشتی خاک است مردم گفتند مقصر خودش است !!!!


من , تو , او
هیچگاه در کنار هم نبودیم
هیچگاه یکدیگر را نشناختیم


اما من و تو اگر به جای او بودیم
آخر داستان چگونه بود؟؟؟
 

"Amir masoud"

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خیلی خیلی زیبا بود مهسا...خیلی......تحت تاثیر قرار گرفتم.....
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
واقعا زیبا بود مهسا جون...
مدت ها بود تو این قسمت چنین چیز هایی نخونده بودم..
مرسی...
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوست عزیزم با اینکه یه بار خونده بودمش ولی همچنان از خوندنش لذت میبرم
ممنون:gol:
 

pooneh12345

عضو جدید
کاربر ممتاز
من شخصی رو می شناسم که پدر نداشت
برادرش معتاد بود و مادرش جوون با 7 تا بچه قد و نیم قد
تو یه خونه ترکیده تو یه محله بد شیراز زندگی می کردن دختر بزرگ خانواده بود و نگهداری همه بچه های دیگه به عهده اش
من و توی شعرت و همه مردم جامعه (از طریق کمیته امداد)کمکش کردن
حالا اون دختر استاد دانشگاه علوم پزشکی بوشهره با سمت دانشیاری
برادرش اعتیاد رو ترک کرده و مهندس شده
یه برادر دیگه اش که مجبور بود هم درس بخونه و هم کار کنه حالا حساب رس یک کارخونه اس
خواهر دیگه اش معلمه و اون یکی کارمند بانک ملی هست
میبینی
آدم های شعر تو خیلی دل آدم رو می سوزونن
نمی گم وجود ندارن اما اینقدر آدمهایی برعکس آدم های توی شعر تو وجود دارن که اینهایی که تو ازشون گفتی بچشم نمیان
سیاه نمایی کار خوبی نیست
واقع بین باش
 

مهسا006

عضو جدید
من شخصی رو می شناسم که پدر نداشت
برادرش معتاد بود و مادرش جوون با 7 تا بچه قد و نیم قد
تو یه خونه ترکیده تو یه محله بد شیراز زندگی می کردن دختر بزرگ خانواده بود و نگهداری همه بچه های دیگه به عهده اش
من و توی شعرت و همه مردم جامعه (از طریق کمیته امداد)کمکش کردن
حالا اون دختر استاد دانشگاه علوم پزشکی بوشهره با سمت دانشیاری
برادرش اعتیاد رو ترک کرده و مهندس شده
یه برادر دیگه اش که مجبور بود هم درس بخونه و هم کار کنه حالا حساب رس یک کارخونه اس
خواهر دیگه اش معلمه و اون یکی کارمند بانک ملی هست
میبینی
آدم های شعر تو خیلی دل آدم رو می سوزونن
نمی گم وجود ندارن اما اینقدر آدمهایی برعکس آدم های توی شعر تو وجود دارن که اینهایی که تو ازشون گفتی بچشم نمیان
سیاه نمایی کار خوبی نیست
واقع بین باش

ممنون ار نظرت دوست عزیز
اما به نظرم شما خوب به اصل موضوع توجه نکردی..
اول اینکه من،تو و اوی این داستان به نظر من اصلا هم کم نیستن آدمایی که هر روز از کنارمون رد میشن خیلیاشونو میشه تو این داستان جا داد حالا شاید نه با یه داستان عین این ولی...
دوم اینکه من بیشتر هدفم نتیجه ی آخرش بود قضاوت دیگران راجع به این آدما بدون در نظر گرفتن هزار و یک چیز که روشون اثر گذاشته.
قطعا من اوی این داستانو قهرمان نمیدونم ولی راجع بش قضاوت هم نمیکنم...
اصلا همه چی تو زندگی همینطوریه آدما راحت راجع به هم قضاوت میکنن در صورتی که از خیلی چیزا بیخبرن...
 

alirezam

عضو جدید


من موفقم من میگویم نتیجه ی تلاش خودم است!!!
تو خیلی موفقی تو میگویی نتیجه ی پشت کار خودت است!!!
او اما زیر مشتی خاک است مردم گفتند مقصر خودش است !!!!




ممنون جالب بود ......
یه یاداوری برای اینکه زود در مورد دیگران قضاوت نکنیم......به قول دکتر شریعتی قبل از اینکه درباره راه رفتن کسی قضاوت کنید اندکی با کفش های او راه بروید
دیگه اینکه مواظب باشیم از حال دیگران که میتونه همکلاسیمون دوستمون یا همسایه مون باشه بیخبر نباشیم و یه خرده از خودخواهی دراییم.......
ولی یه نکته.... من فکر نمیکنم که محیط و شرایط ما رو مجبور به کاری و مجبور به یه عاقبتی کنه .... به نظر من اختیار انسان همیشه قدرتمندترین و اصلی ترین عامل برای خوشبختی یا بدبختیشه .... خیلی ادما در سخت ترین شرایط به بهترین جاها رسیدند


 

sh.g

عضو جدید
کاربر ممتاز
من , تو , او
من به مدرسه میرفتم تا درس بخوانم
تو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی
او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا


من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم
تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود
او هر روز بعد از مدزسه کنار خیابان آدامس میفروخت


معلم گفته بود انشا بنویسید
موضوع این بود علم بهتر است یا ثروت


من نوشته بودم علم بهتر است
مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید
تو نوشته بودی علم بهتر است
شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی
او اما انشا ننوشته بود برگه ی او سفید بود
خودکارش روز قبل تمام شده بود



معلم آن روز او را تنبیه کرد
بقیه بچه ها به او خندیدند
آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد
هیچ کس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد
خوب معلم نمی دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته
شاید معلم هم نمی دانست ثروت وعلم
گاهی به هم گره می خورند
گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت


من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار
توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد
تو در خانه ای بزرگ می شدی که شب ها در آن
بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید

او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش
بوی سیگار و تریاکی را می داد که پدرش می کشید


سال های آخر دبیرستان بود
باید آماده می شدیم برای ساختن آینده



من باید بیشتر درس می خواندم دنبال کلاس های تقویتی بودم
تو تحصیل در دانشگا های خارج از کشور برایت آینده ی بهتری را رقم می زد
او اما نه انگیزه داشت نه پول درس را رها کرد دنبال کار می گشت


روزنا مه چاپ شده بود
هر کس دنبال چیزی در روزنامه می گشت



من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ی قبولی های کنکور جستجو کنم
تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی
او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در یک نزاع خیابانی کسی را کشته بود


من آن روز خوشحال تر از آن بودم
که بخواهم به این فکر کنم که کسی کسی را کشته است
تو آن روز هم مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه
آن را به به کناری انداختی
او اما آنجا بود در بین صفحات روزنامه
برای اولین بار بود در زندگی اش
که این همه به او توجه شده بود !!!!


چند سال گذشت
وقت گرفتن نتایج بود


من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی ام بودم
تو می خواستی با مدرک پزشکی ات برگردی همان آرزوی دیرینه ی پدرت
او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود


وقت قضاوت بود
جامعه ی ما همیشه قضاوت می کند


من خوشحال بودم که که مرا تحسین می کنند
تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند
او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کنند


زندگی ادامه دارد
هیچ وقت پایان نمی گیرد


من موفقم من میگویم نتیجه ی تلاش خودم است!!!
تو خیلی موفقی تو میگویی نتیجه ی پشت کار خودت است!!!
او اما زیر مشتی خاک است مردم گفتند مقصر خودش است !!!!


من , تو , او
هیچگاه در کنار هم نبودیم
هیچگاه یکدیگر را نشناختیم


اما من و تو اگر به جای او بودیم
آخر داستان چگونه بود؟؟؟

خدا رو شکر گذارم که این همه لطف در حقم داشته
 
بالا