دفتر خاطرات امروز -هرچی امروز برات اتفاق افتاده رو بنویس!

silver light

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستان عزیز این تاپیک رو به منظور نوشتن اتفاقات و درج رویداد های مهم زندگی خودمون میگذارم
تا بفهمیم امروز چجور روزی بوده و امروز چیکار کردیم
مطمئنا به درد میخوره!






لطفا خواهشا التماسا کسی اسپم نکنه و مشاوره نده فقط و فقط رویداد های خودتونو بنویسین :heart:
 
آخرین ویرایش:

silver light

عضو جدید
کاربر ممتاز
سه شنبه 10/08/1390

سه شنبه 10/08/1390

امروز باز هم از اون روزهای تکراری بود که از خودم راضی نبودم
صبح ساعت 9 با صدای گوشی تلفن که از شرکت زنگ زده بودند از خواب بیدار شدم
چون صدام گرفته بود جواب ندادم
رفتم کمی اب خوردم و اومدم زنگ زدم
همکارم بود که با صدای نسبتا جدی میگفت ایمیلتو چک کردی! فلان دستگاه ......
اومدم پای سیستم که ببینم فایل های که گذاشته بودم برای دانلود چی شد!
لامثب دانلود نشده!
.......
روز گذشت و شب شد الان پشت پی سی تنها نشستم و مانگا داره میخونه داشتم فکر میکردم
دیدم الان چقدر راحت و راضی شدم از خودم
نه قصه ای نه غمی نه اینده ای هرچی بوده همین بوده
روزها میگذرن و میگذرن و ازشون هیچی نمیمونه
فقط و فقط روزها و خاطراتش هستند که باقی میمونن
اگه بخواهم بگم تو اغما به سر میبرم چرت نگفتم
چون بعضی وقتها برای پیدا کردن سوالات کوچیک هم میمونم

نتونستم اونو از نت پیدا کنم! یادم باشه تلفنی پیگیری کنم!
 

nazliii

مدیر مهندسی برق مخابرات - متخصص نیمه هادی
چهارشنبه
ساعت 9 با صدای گوشیم بیدار شدم تا اومدم جواب بدم قطع شد یه اس ام اس نوشتم تو جوابش
چشام میسوخت ، درد میکرد حال بیدار شدن نداشتم
به زور بلند شدم برم صبحانه بخورم رفتم آشپزخونه چاییمو گرفتم دستم نشستم رو میز،رو میز نشستنو دوست دارم
چند روزه حالم گرفته است
از پنجره بیرونو نگاه میکردم
بچه همسایه مون دستش به زنگ خونشون نمیرسید داشت با لگد میزد به در ، خوشم اومد یه لحظه حس کردم 80 سالمه که نشستم لب پنجره بیرونو دید میزنم.
امروز حال درس خوندن ندارم
نمیخواستم بشینم پای لپ تابم اما اومدم ....
 

silver light

عضو جدید
کاربر ممتاز
چهارشنبه 11/08/1390

چهارشنبه 11/08/1390

از شب میدونستم قراره صبح ساعت 7 برم ماموریت!
وای کی قراره ساعت 7 بیدار بشه!
از خواب بیدار شدم دیدم ساعت 7:26 دقیقه است گفتم آخ جون نیومدن دنبالم احتمالا نتونستن وسیلهها رو پیدا کنن بگیریم بخوابیم!!
خواستم بخوابم که داداشم گفت ساعت هفت و نیمه ها نمیخواهی بیدار شی!
گفتم میدونم
گرفتم کمی دراز کشیدم بین عالم خواب و بیداری بودم که وشی زنگ زد
اقای ... دارم میرسم بیا پائین!! وای!!!
پاشدم رفتم سر یخچال 2 تا خرما برداشتم خوردم با کمی اب و رفتم سراغ لباسهام و رفتم پائین!!
اه از شانس بد قیر بود اما گونی نبود!!
رفتیم دنبال گونی که از اداره بگیریم
!!
ای خدا مرگتون بده!!! رئیس اداره با مدیر معاون مالی اداری رفتن کربلا! اخه الان وقت کربلا رفتنه خدا وکیلی!
من الان قبض انبارو از کی بگیرم
رفتم سراغ جانشین و بالاخره گرفتیم و شد ساعت 9 نه راه افتادیم کجا 200 کیلومتر اون ور تر!!
خدا یا نمیشد شهر ها رو نزدیک تر خلق میکردی؟
ساعت شده 4 بعد از ظهر و من ناهار نخوردم اه!
عجب ورزی بود امروز
تقدیم به خودم:gol:
 

parna wanna u

عضو جدید
چهارشنبه.
ساعت 6:30 بیدار شدم و دوباره غش کردم و خوابیدم یهو بیدارشدم دیدم ساعت شده:8:30 چندتا زدم تو سرخودمو و بلند شدم .صبحونه نخورده پوشیدمو خواستم سوییچو بردارم که یادم اومد ماشین ....یکی دیگه هم زدم تو سر خودمو خلاصه با سردرد خودمو رسوندم ...وقت ناهار شد رفتم ماشینمو از تعمیرگاه اوردمو رفتم خونه مامان اینا ناهار حالا بگو مگه کی دعوتت کرده بود؟خلاصه یه چیزی خوردیمو یک ساعت بعد زدیم بیرون...
ساعت 6ونیمه یکساعتیه اومدم خونم .
روز مسخره ای بود نه؟میدونم.
dhnlیادم رف بگم داشتم واسه یه جمعی یه چی تعریف میکردم به جا ایکه بگم دریاشون پر کشتی شده بود گفتم کشتی هاشون پر دریا شده بود اقا جمعیت ترکید حالم گرفته شد اما خودمم مردم از خنده با سرعت چیزیو تعریف کنی همینه اینم یه گندکاری دیگه
 
آخرین ویرایش:

سیّد

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امروز خوابیدم - مودم دختر همسایرو کانفیگ کردم - خوابیدم - اومدم فروم مهندسین ایران - کلی خندیدم - 12 شب هم برم شیفت خ...کاری
 

لوتوسو

عضو جدید
4شنبه
با این ک چتر داشتم بازم خیس شدم...
امروز دانشگا خیلی قشنگ شده بود...مه تو ارتفاع کم...بارون زده بود همه ی برگای درختای بید رو ریخته بود دور و رش...
استاد سر غیبت نکرده م اذیتم کرد...
نمیدونم ویروس انفولانزا چرا انقد از بدن من خوشش میاد؟؟؟
یاد دو تا از دوستای قدیمی م کردم...چقد خوشحال شدم و شدن...!!
از دست یه ادم تنبل ک مترو رو نمیشناسه کلی خندیدم!!!!!!!!!!!
امروزم گذشت..
 

silver light

عضو جدید
کاربر ممتاز
پنج شنبه 12/08/1390

پنج شنبه 12/08/1390

اه چقدر صبح زود از خواب بیدار شدن سخته اخه ادمم ساعت 7 بیدار میشه؟
خدا رو شکر که این اخرین ماموریته کاریه
کلید ماشینو باید میدادم به دوستم رفتم دیدم هنوز خوابیده ! از خواب بیدارش کردم اوردمش پائین و کلیدو بهش دادم و رفتممبرای این که کارمو دیگه برای شنبه نگذارم به یک شهرستان دیگه هم رفتم نصب کردم اموزش هم دادم و برگشتم وای 600 کیلومتر راه در عرض یک روز و نصب دو تا دستگاه
اما خوبه کخ ناهار داشتم اومدم فوری ناهار خوردم و گرفتم خوابیدم و الان بیدار شدم!
روز خوب و رضایت بخشی بود:redface:
 

mahtab2689

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز به زور ساعتای 9 صب از خواب پا شدم صبونه رو خوردم رفتم سمت آموزشگاه
تا 1اونجا بودمو بعدم اومدم خونه
ناهارو که خوردم رفتم یه چرت بزنم ساعتا 5 بلند شدم نشستم سر لب تاب
از صب منتظر اس ام اس یکی از دوستام بودم که میخواستیم راجبه پایان نامه من حرف بزنیم تا الان که 7 شده جواب نداده....
همیشه توو زندگیم باید انتطار بکشم...از انتظار بدم میاد...
دلم گرفت دیگه
به داداشیم اس ام اس دادم...اونم طبق معمول...
کلا انگاری همه منو یادشون رفته...
عجب روزگاریه....
 

Z40674

عضو جدید
من امروز اصلا حوصله نداشتم. دلم خیلی گرفته. باید یه تصمیم خیلی مهم و بزرگ بگیرم اما................
امروز فقط خوابیدم
 

parna wanna u

عضو جدید
باصدای زنگ موبایلم بیدارشدم افتاب اومده بود پیشم مست بش نگاه میکردم که دوباره متوجه موبایلم شدم....بود ناهار دعوتم کرد ولی رد کردم ساعتو نگاه کردم 10 بود تعطیلی هم خوبه ها.
صبحونه تخم مرغ و خیار و چایی زدم تو رگ.ناهارم زنگیدم دختره بیدست پخت اومد برات درست کرد.
تاساعت 5بعد از ظهر کارامو انجام دادم
خالم زنگید داشت میومد دنبالم فوری پوشیدمو زدم بیرون باش رفتم خونشونو الان برگشتم خونه توراه بستنی زدم تو رگ !!!!!!!!!!!
بعد ظهر کسی بهم زنگ زد میخواستم کاری براش انجام بدم هنوز انجامش ندادم اخه حوصله ندارم بابا اه
پنجشنبه12آبان
 

nice_Alice

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
امروز13/8/1390جمعه:
صبح گوشیم زنگ زد خاموشش کردم
یهو از خوب پریدم دیدم دیرم شده باید میرفتم آزمون
بدوبدو حاضر شدم راه افتادم رفتم سرایستگاه
اشتباهی اتوبوسو سوارشدم رفتم راهنمایی پیاد شدم دوباره اتوبوس سوارشدم یه کم دیر رسیدم آزمون
مسئول آزمون هی میگفت فامیلت چیه؟هی من نمیفهمیدم میگفتم ریاضی! باز میگفت فامیلت چیه؟ بازمن گفتم ریاضی! آخرش بلند تر گفت بابا فامیلت چیه؟! گفتم آهان هاشمی! بعد برگه پاسخناممو بهم داد!

آزمون سخت بود سخت:cry:
بعد آزمون اومدم خونه صبحونه خوردم!
بعد اومدم اینجا پیش شما!
 

silver light

عضو جدید
کاربر ممتاز
جمعه 13/08/1390

جمعه 13/08/1390

بابا این مسولین امار جمعه و کار حالیشون نمیشه!!!
صبح جمعه میان در میزنن وینگ وینگ وینگ
نه یک بار نه 2 بار نه 3 بار
ایفونو برداشتم خواستم فحش بدهم یک لحظه دیدم خیلی با احترام حرف زد خودمو کنترل کردم
میگه شما کامپیوتر دارین از نت استفاده میکنین؟
کد ملی مو خواست گفتم نمیدونم میگه نه پیدا کن میگم نمیدونم کجاست میگه منتظر میمونم گفتم باشه
رفتم دراز کشدیم
دوباره زنگ زد
اه
رفتم گوشی رو برداشتم گفتم بنویسین از دادن اطلاعات خودداری کرد
بگین اینجا کسی نیست اه
میگه نه نمیشه من نوشتم

گفتم باشه بابا
بیا بالا واحد 6
اومده رفتم جلوی در و بهش میگم شما ول کن نیستین!!! دیدم یک دختریه جورابشم پاره شده دلم به حالش سوخت
گفتم بیا اینم کد ملی!!
بقیشم که چیزی نبوده همون کارهای تکراری همیشگی
 
آخرین ویرایش:

black banner

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز از صبح بلند شدم ، درگير بوديم با تغييير دكراسيون خونه !!!‌اه كه حالم بهم ميخوره از خونه داري (( خدا رو شكر زن نشدم))

طبق معمول ، غرغر والدين

اينترنت و اينترنت ، بعدش رفتم تو باغچه - بيل زدن :دي

بعدش اتيش بازي (توي حياط)

الانم اينجا

امروز چيز جديد ياد نگرفتم براي همين دپرسم !! حتما بايد يك چي ياد بگيرم وگرنه خوابم نميره
 

silver light

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو توی اتاق کنار یک پنجره خواب میبینی من تو یک شهر وحشی تو توی اب میشینی تو با زوزه باد رویا ی دشت میسازی من با زوزه گرگها میکنم هم اوازی تو گاهی در خواب لبخندی و گاهی اخم
من وسط کوههای همدم ببرهای زخمی
تو مثل اب هرجای میری رهاتو پیدا خواهی کرد من پس اینهمه رنج میکشم اهی سرد و اهی سرد

تو میرقصی و مستی و و پر شور و فریاد مثل برگ سبکی در تاثیر باد

من دور میایستم و منتظر تا شب سر بیاد تو رو میگیرم از دست باد تا بارون بگیرده و پاک کنه غم های ما رو تا شب بره اروم بگذاره تنهایی ما رو

چقدر خوب و دلنشین میخونه!
مهم نیست امروز از صبح چیکار کردم و چی بودم مهم احساسیه که الان دارم
برای رفتن جلوی پنجره و دیدن زندگی در حال گذر خیلی فاصله نیست
زندگی در حال گذره
اگه زندگی فقط مال خودم بود دوست داشتم زندگیم با همین روالی که الان داره پیش میره بگذره و تموم بشه
 

♥@SH!M♥

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیشبو تا 3.5 بیدار بودم...حالم خوب نبود...یه جورایی خواب از کلم پریده بود!!.....بلاخره به هر بدبختی بود خواب رفتم...امروز صب حال بیدار شدن نداشتم...حتی حال صبحانه خوردن..دلم نمیخواست دانشگاه برم!!اونم 2ساعت اولو که جوشکاری داشتیم!!...تو همین فکر بودم که دیدم ساعت 7شد!!آخه 7.5سرویس میره...نفهمیدم یه ربع چه جوری خودمو اماده کردم!!بلاخره سر ساعت 7.15 رسیدم......سرکلاس کارگاه از همون اول گفتم استاد من حالم خوب نیست....میتونم برم.....استادم از بس گیج بازی امروزمو دید گفت برو ...نیم ساعت نشده بود که از کلاس اومدم بیرون...خداروشکر 2ساعت بعدی هم کلاس تشکیل نشدو رفتم سایت.....12هم اومدم خونه....عصری هم بعد از یه کلاس 6.5خونه بودم....الانم حسابی خستمو حال هیچ کاری ندارم!
 

silver light

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز به ظاهر عید بود اما برای من عیچ چیز جالبی نبود
به جاش کلی دپرس بودم و عصبی
عجب روز گندی
فکر کنم تا اخر عمر کلل کار داشته باشم
کاش
تا اخر هفته بتونم همه کارهامو بکنم
 

samira.it

عضو جدید
ديشب كه شب سختي برام بود دعوا دعوا دعوا ساعتمو كوك كردم 3 صبح ولي ميس كالي نداشتم يه ساعت خوابم نبرد بعدش بيدار شدم ديدم ساعت 10 نيم ساعت نگذشته بود تلفن زنگ زد مهمون داره مياد
اه تو اين بي خوصلگي مهمون مياد واس چي آخه...
اونا كه رفتن چايي خوردم و صبحانه ميلم نكشيد زنگ زدم دوستم كليد خونشو ميخاستم تو يه شهر ديگه چند روزي تنها باشن اونم خواب آلود گفت بعدا زنگ بزن
من هنوز منتظر ميس كالم...
اه چه زندگي نكبت باري
 

black banner

عضو جدید
کاربر ممتاز
روز عيد قربان

ساعت 7 و نيم صبح ، موبايل بيدار باش ميده - ميخوام برم نماز - واي كي حال داره ، دوباره خوابيدم

صداي زنگ در مياد (دينگ دينگ) يك دختره جلو دره - بله كيه ؟؟؟ آمار

اه ، آمار روز عيد صبح ، ايشش

(( منم اعصباني شدم همه رو اشتباه گفتم))

تلفن داريد ؟؟ نه (حالا 5 ديقه پيش خودش شماره رو ياداشت كرده ، دختره گيج)

اينترنت توي خونه استفاده ميكنيد ؟؟؟ (( چي ؟؟ اينترنت ؟؟ نه بابا اين قرطي بازيا يعني چي ، نداريم خانوم ، نداريم (حالا من هر روز ميام اينجا اينترنت)) )

خونه چند متره ؟؟؟ 100 متر خانوم ، كوچيكه (( حالا 200 متر فقط زير بناي خونه است ، اين دختر احمق هم ياداشت ميكنه خونه به اين بزرگي تو چشمش 100 متره))

ئههههههههه ، بس ديگه بابا برو ، در رو بستم اومدم داخل

بايد برم خونه بابا بزرگ آخه عيده

رفتيم ، گوسفند رو كشته بودند ، تيكه تيكش كرده بودن - منو چندتا برو بچ دايي و خاله ، جيگر و دل و قلوه گوشفند برداشتيم و فرارررررررررر ، فرار كرديم رفتيم سر مزرعه دايي

حالا به اين سرما كه ميره بيابون كه ما رفتيم ، خورديم و برگشتيم

بعدش مهموني تموم شد

اومدم خونه خوابيدم تا غروب ، غروب رفتم خونه عمه

نميدونم بعدش شام خوردم يا شام منوخورد

شب خوش

بابا تموم شد ديگه چي ميخوني ؟؟؟ خوابيدم ديگه

خر پف، خر پف ، خر پف خررررررررر پففففففففففففففف .............
 

nastaran-20

عضو جدید
کاربر ممتاز
1390/8/16

1390/8/16

دیشب که به هیچ وجه نتونستم بخابم
چراشو نمیدونم شایدم میدونم آخه دیشب موقع کار بدجور دستمو با تیغ جراحی بریدمو کل لباسو روتختیو حتی کیبرد لپتاپم خونی شده بود خلاصه خیلی خیلی خون اومد نمیدونم سرگیجه و سردرد و سیاهی رفتن چشمم برا همین بود یا نه ولی تا خود صبح نذاشت من بخوابم
ساعتای 9بود که پنجمین مسکنو خوردمو کم کم خوابم برد
ساعت 10ونیم زنگ خونه خورد دوباره که بیدار شدم سردرد یکهو رفت تو مغزم
کیه؟ آمار
دروباز کردم بیان تو چون بارون می اومد اومد تو و تا درو باز کردم نفس پرید بیرون{گربم} حالا یکی اونو بگیره
دختره تا نفسو دید آمارو ول کرد شروع کرد به بقل کردنو ناز کردنش تو دلم میگفتم بابا ولش کن برو بزار من بخوابم
بالاخره رفت
بعد یه چیزی خوردمو دوباره مسکنو دراز کشیدم تا یه کم خوابم برد
بقیه روزم که کسل بودم تا الان
تا شب چی میشه خدا میدونه
 

juliet

کاربر بیش فعال
امروز که از uni اومدم خونه تا دیدم هیشکی نیس رفتم کلی آهنگ گذاشتم (با صدای بلند) و بازم شروع کردم به گریه کردن! دوست صمیمیم چند ماه دیگه
(7 ماه دیگه) میره هلند واسه تحصیلش و تا 5 سال برنمیگرده... http://www.njavan.ir/forum/images/smilies/dokhtarane (3).gif
منم شاهد سفید شدن موهای سرمم که هر روز دونه دونه دارن سفید میشن... و اشکایی که.... آه...http://www.njavan.ir/forum/images/smilies/dokhtarane (3).gif
من یه بار با 8 ماه قهرش شکستم و مردم... دیگه نمی تونم...http://www.njavan.ir/forum/images/images_mood/new (67).gif
تنها تر از اونیم که بتونم با دوریش کنار بیام...
مطمئنم سال دیگه من یا تومور میگیرم یا سکته قلبی میکنم (علائمشو از الآن دارم) یا اینکه ....:w05:
:w44:کاش هیچ وقت عقربه های ساعت جلو نرن....
 

parna wanna u

عضو جدید
صبح ساعت 9بیدارشدم اخه شبش خوشگذرونی و.....نفمیدیم کیخوابمون برد غش کردیم از خسته گی.با کی؟یکی از دخترای فامیل صبحونه چایی مفصل خورم اما ایشون خوشبحالش حوصله داشت صبحونه درست خورد.ناهار هم دوتایی یه چیزی درست کردیم نمیدونم چی شد اشپز که دوتا شه اش یا شور میشه یا بینمک.
ظهر کارای.....نو اجام دادم تابعد وبعد از ظهر ایشون رفتن و شب جایی دعوت بود و یه سرم با مامی اینا رفتیم خونه بی بی دیگه چشمام داشت از حدقه درمیومد بگو دختر برگرد خونت چیه ول میگردی واس خودت.خلاصه روز بدی نبود خداراشکر خوب بود و میشه گفت خوش گذشت.الان اومدم خونه دوازده و خورده ای هس ساعت نزدیک یکه.27م سال 90.
 

V A H ! D

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع ,
کاربر ممتاز
سلام!!!

دیشب 26/08/1390

شب و روز خوبی نبود ...

.
.
.

حق نگهدارتون ...
 

juliet

کاربر بیش فعال
امروز 3 تا 20 گرفتم:w16: چشم همگان درآمد وهمه پلاشیدند:biggrin: امروز یه عالمه آهنگ جدید جدید راک عاشقونه دانلود کردم:w42::w38: امروز مژگان (دوستم) گفت فردا بریم سینما :D امروز همه چی بر وفق مراد بود خدا رو شکر.:gol:مرسی خدا جون:w30: من خوشحال میباشم:biggrin: من با آهنگای جدید قشنگم در فضا میباشم:biggrin:
 

تیکا

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز رفتيم مسابقات رباتيك
خيل پر هيچجان و جالب بود
بعد هم با دوستام كلي گفتيم و خنديديم
زندگي دانشجويي قشنگيش به همين چيزاست
ولي حالا هيچي ندايم براي شام بخوريم
حالم از ساندويچچ و پيتزا هم بهم مي خوره
 
بالا