دست‌نوشته‌ها

ELLY775

عضو جدید
بهار است ؟ واقعن بهار می‌آید ؟ پس رنگت کو، شادیت کو ؟
دلم را به چه خوش کرده‌ام ؟ دعاهای لحظه‌ی تحویل سال نو ؟
خدایا، به من گوشه چشمی نگاه کن، التماس می‌کنم، دستم رو بگیر
نزار بغضم بشکنه،‌بزار روزی بشه که بخندم، روزی باشه که عید هم برام رویایی باشه،‌شاد باشه ....

------
خدایا شکرت، مقداد زنگ زد، هرچند الان نمی‌تونم پیشش باشم، ولی خوب بازم شاد شدم
خدا کنه بکوبن بیان اینجا ...

خدایا، خودت کمکم کن، می‌دونی جز تو امیدی ندارم، توکل کردم به خودت

درافق هر نگاه جای برای خنده هست دستی برای یک نوازش گرم ولبی برای با هم خندیدن بهار تنها یک پنجره را باز میکند ان هم زنده شدن زمین، اری ولی در دل همه ما بهار جاویدان است نگاه کن مادری به انتظار لبخند تو شاید پدری، لبانت را بگشا وبخند برای انهایی که به خنده توزنده اند ووجودت را از غم ها پاک کن من کنار تو هستم نه فرشته ایی هستم از اسمان که بالهایم نویدی باشد که خدا صدای دلت را شنیده است نه منتظر معجزه نباش خدا با فرشتگان زمینی تورا میبوسد وتورا در اغوش خویش میگیرد ومیخندد خدانزدیک است وتورا میخواند
 

JU JU

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خنجر آغشته به خون ... خونم رنگین است؟ می‌بینی ؟
ولی ....
رنگینی ِ خون ِ مرا هم به یغما بردند ....
دردیست ... طاقت فرسا ....
خدایا ... خنجر در دست کیست ؟
من ؟ ...



-----------------
پ.ن:
هیچ وقت فراموش نمی‌کنم ...
" روح ما امانتیه که خدا به ما داده، خیانت نکنیم به امانت و پاک باشیم "
 

JU JU

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
درافق هر نگاه جای برای خنده هست دستی برای یک نوازش گرم ولبی برای با هم خندیدن بهار تنها یک پنجره را باز میکند ان هم زنده شدن زمین، اری ولی در دل همه ما بهار جاویدان است نگاه کن مادری به انتظار لبخند تو شاید پدری، لبانت را بگشا وبخند برای انهایی که به خنده توزنده اند ووجودت را از غم ها پاک کن من کنار تو هستم نه فرشته ایی هستم از اسمان که بالهایم نویدی باشد که خدا صدای دلت را شنیده است نه منتظر معجزه نباش خدا با فرشتگان زمینی تورا میبوسد وتورا در اغوش خویش میگیرد ومیخندد خدانزدیک است وتورا میخواند

:gol:

بپذيريم که سرنوشت تابع انديشه هاي ماست
وباور کنيم که خدا عاشق ماست
و هيچ عاشقي معشوق خود را رنج نميدهد
تکرار می‌کنم
هیچ عاشقی معشوق خود را رنج نمی‌دهد

[sad]
 

yasi * m

عضو جدید
دیروز...
دیروز ظهر بود که فهمیدم
فهمیدم چندین ماه پیش خودم آرزوم رو بر باد دادم
آرزویی که شب و روز براش خدا خدا می کردم
و من جه نادون بودم که دلیل کارهاش رو نفهمیدم
چه احمق بودم که فکر میکردم رفتارش درست اما ظالمانست
خدایا چه طور خودمو ببخشم.....
 

JU JU

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
"خونه و سقف کجاست
کنج و ایوونش کوووو
"

کولر رو روشن کردم، پرتاب بادش که برمی‌گرده به طرف من، وای این برگه‌های کوچیکی که با یه چسب به دیوار چسبوندم، چه رقص قشنگی دارن
نمی‌دونم چقد و چقد بهشون خیره شدم، رقص با‌مزه‌ای دارن
اونجا نوشتم ون‌نس، کنارش ون وایلن، جرم و سیالات
سرفصل‌ها کنار هم
پایین‌تر کاغذ A4ی که چهارطرفش رو چسب زدم،‌بیچاره دیگه نمی‌تونه برقصه
هوا خوب شده، زیر پرتاب خنک کولر

" بین سیاه‌های سیاه
زیر آوار و صدا
رانش خاکستراا
دریای خون زیر پا
کی‌میتونه که بگه
اینجا روزی شهر من بود
لب بی حس پسر
دل پر خون ِ پدر
آویز زن‌های شهر
پوکه و باروت و درد ....
"

دلم گرفته، آهنگ می‌نوازد، صدایی می‌خواند، فکر‌هایی مرا مشغول کرده است
بهتر است زنگی بزنم، به دوستم

" سینما، رویا کجا
پپسی ِ سردش کوو
کوچه‌ی خاطره‌هام، بوسه‌ی گرمت کوووووووو
شهر من مرده دیگه، ای خداا شهر من کووو
"

کماکان می‌خواند

" بگو ای ابر سفید
بگو ما رسوا شویم
توی بدر کاملش
....
طالع نحس این بود
....

"

و حال
" چاقوی پنهان ته گنجه
دستای سردم
رگ‌های سبزم
"

نمی‌دونم این چند روز چیکار کردم، فقط خوشحالم که برادرم رو که مدت‌هاست ندیده بودم، کنار خودم حس می‌کنم و باهاش هم حرفم ....
تنها کتاب‌هایم را ورق نزدم ...
 

ali.mehrkish

عضو جدید
یا فاطمه معصومه

یا فاطمه معصومه

و نمی دانم چه راز غریبی است در ورای معانی
نمی دانم حکمت ها را
نمی دانم این حلقه های اتفاقات به کدامین سو رهسپارند
می دانم مهربانی
میدانم اخرین سوگندهای کودکانه ام حرمت تو را نداشتند
میدانم که گره حلقه های معانی به دستان استاد معناست
میدانم ضمانت می کنی که ضامن اهو به کودکانه هایم لبخند اجابت هدیه دهد
و من دست به امان کریم می شوم.

 

ali.mehrkish

عضو جدید
و تو...

و تو...

[FONT=&quot]یا لطیف[/FONT]

[FONT=&quot]و عشق[/FONT]
[FONT=&quot]این واژه ی روزمرگی ها چگونه می شود که دست بر دل های آدمیان می زند و از دریچه ی نگاهشان هر یک به قیاس خود تعریفی ارائه می دهند[/FONT] .
[FONT=&quot]گاه چنان با عظمت اما بی نام و گاه چنان پر آواز اما بی رنگ[/FONT]...

[FONT=&quot]به یاد دارم اسباب ، بازی دوران کودکی ام را که چگونه با بودن کنار آنها سرگرم می شدم و چون تکرار می شدند به گوشه ای می افتادند[/FONT] .
[FONT=&quot]و تو عشق[/FONT]
[FONT=&quot]ای سخیف ترین واژه ی روزگار آیا اسباب بازی چون منی هستی ؟؟؟[/FONT]
[FONT=&quot]شاید چون منی بسیار بود که امروز زیبایی ات در ورای زشتی من چنین مظلومانه گم نام می ماند[/FONT] .

[FONT=&quot]و تو عشق[/FONT]
[FONT=&quot]ای مظلوم ترین واژه روزگار شب ها به پاس کوچکی ام خواهم گریست[/FONT]...
[FONT=&quot]اما[/FONT]
[FONT=&quot]اما[/FONT]
[FONT=&quot]اما[/FONT]
[FONT=&quot]بودن کنار تو چنان عظمت دارد که حتی فراموشی هایم تاب ایستادگی ندارند[/FONT]
[FONT=&quot]خاطرم پر است از فریاد های عاشقانه های مردانی بزرگ [/FONT]
[FONT=&quot]خاطرم پر است از کوچکی تو در برابر عظمت مردان جزیره مجنون[/FONT]
[FONT=&quot]و تو عشق[/FONT]
[FONT=&quot]ای پست ترین واژه ی روزگار ، چگونه تاب کوچکی تو ، مرا نیست[/FONT] .
.
[FONT=&quot]خاطرم پر است از نام لیلی[/FONT][FONT=&quot] که اگر نبود ، تو آخرین واژه ی آشنایی عمر کوتاهم نیز نبودی[/FONT].
[FONT=&quot]خاطرم پر است از نام لیلی[/FONT][FONT=&quot] که اگر نبود ، هیچ نمی دانستم تو اولین واژه آشنایی ام بودی و فراموشی چون گذشته مرا از پای در می آورد [/FONT]
[FONT=&quot]خاطرم پر است از نام لیلی[/FONT][FONT=&quot] که اگر نبود من هیچ گاه معبودم به نام کوچک صدا نمی زدم[/FONT] .
[FONT=&quot]خاطرم پر است از نام لیلی[/FONT][FONT=&quot] که اگر نبود[/FONT] ...

[FONT=&quot]و من ، خاک شدم[/FONT]
.
[FONT=&quot]وباران ، لیلی نام شد[/FONT]
.
[FONT=&quot]و محبت ، بوی خاک[/FONT]
.

[FONT=&quot]و تو عشق[/FONT]
[FONT=&quot]ای مقدس ترین واژه روزگار که مرا تاب کشیدن تو نیست ، چگونه می شود به قداست تو معبود قسم داد ، که بارانش خاک بشوراند[/FONT] .

[FONT=&quot]و نمی دانم[/FONT]
[FONT=&quot]شاید هنوز سر گرم بازی کودکانه ام شب ها ، به صبح به سر می برم[/FONT] .

[FONT=&quot]یا لطیف[/FONT]
 
آخرین ویرایش:

pink lotus

عضو جدید
می خوام بنویسم بی فعل بی قاعده عامیانه
هیچ دردی هیچ دلتنگی هیچ تنهایی بدتر از اون نیست که بدونی عشقت بی نیاز از اومدنته بی تفاوت به رسیدنت....ولی تو پله های تمام این روزها رو دو تا یکی بالا اومدی تا زودتر....
دلم می خواد سرمو بذارم رو شونه های خدا و زار زار گریه کنم:cry:

 

elmira@

عضو جدید
یادم نمی شود،روزگاری تمام غم وجودم غروب خورشید در میدان بازی ام بود.
و امروزآنقدر امید در غم خانه ام موج می زند، که روزی طلوع خورشید را به دستان خود به آتش خواهم کشید!!
و اما خرسندم!
همه ی آنانی که آمدند و رفتند
همه ی آنانی که زخم زدند ، نفرین کردند، تهمت ناروا زدند ،دشنام دادند ،خیانت کردند
همه ی آنانی که شکستند.....، سنگ بر راه نشاندند ، زهر نوشاندند و ....
همه و همه مرا یاری کردند تا روح مرا جلا دهند و به من وسعطی عنایت کرده اند تا همه را به آرامش درونی ام ببخشایم.:heart:
 

elmira@

عضو جدید
چرا وقتی پرواز را به من آموختی...

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]سقوط را برایم معنا نکردی...؟[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چراوقتی بادسته گل مهرمیهمان قلبم شدی...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]از پژمرده شدن گلها برایم نگفتی...؟[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چرا وقتی دست دردستم نهادی...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]از تنهایی آینده دستانم نگفتی...؟[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چرا وقتی امیدم بودی...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]از روزهای نا امیدی برایم نگفتی...؟[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چرا وقتی عشقم شدی...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]از مرگ قلبهای عاشق برایم نگفتی...؟[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چرا وقتی کنارم بودی...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]از ساعات تلخ جدائی برایم نگفتی...؟[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تو نگفتی ونگفتی ونگفتی...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ولی با رفتنت...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تموم ناگفته ها را گفتی...[/FONT]​
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چرا وقتی پرواز را به من آموختی...

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]سقوط را برایم معنا نکردی...؟[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چراوقتی بادسته گل مهرمیهمان قلبم شدی...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]از پژمرده شدن گلها برایم نگفتی...؟[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چرا وقتی دست دردستم نهادی...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]از تنهایی آینده دستانم نگفتی...؟[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چرا وقتی امیدم بودی...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]از روزهای نا امیدی برایم نگفتی...؟[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چرا وقتی عشقم شدی...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]از مرگ قلبهای عاشق برایم نگفتی...؟[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چرا وقتی کنارم بودی...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]از ساعات تلخ جدائی برایم نگفتی...؟[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تو نگفتی ونگفتی ونگفتی...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ولی با رفتنت...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تموم ناگفته ها را گفتی...[/FONT]​
سلام دوست عزیز ممنون از حضورت
ولی اینجا باید نوشته هایی که خودتان خلق کردید بگذارید
درپناه حق
 

sun_girl

عضو جدید
کاربر ممتاز
بازم خدا رو شکر یه جایی هست که وقتی خیلی دلم تنگ میشه بیام و با صدای بلند بگم... مثل الان که خیلی دلم تنگ شده

کی میدونه پشت اون چهره همیشه خندونم دریای مواجی از دلتنگی دلم رو به صخره های ساحل خاطراتم می کوبه...
کی می دونه ته صدای آرومم یه بغض سنگین نشسته که صدای شکستنش رو فقط خدا شنیده...
اینکه نسیم احساسم بوی دلتنگیش رو برام میاره خیال نیست، اما چه میشه کرد که گاهی تقدیر ...

دلم براش خیلی تنگ شده و میدونم که میدونه...


:gol:
 

Goldstone

عضو جدید
سیر هست،


سرکه هست،
سیب هست،
سمنو را خودش پخته.
سماق و سنجد و سبزه را هم دارم می‌بینم.
اما
تو نیستی امسال
یک سین کم است
می‌بینی پسر؟
از امسال
برای همیشه
سفره‌ی مادرت
سهراب ندارد…
______________
 

lighthearted

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایا خیلی دلم واسش تنگ شده فکر میکنه که دوست نداشتم که ببینمش که واسه عید نرفتم خونشون

به قول خودش همه هستن به جز من و همه فکر میکنن که دیگه دوستش ندارم که نرفتم !!!

خدایا ولی تو شاهدی که به خاطر چی نرفتم و الان دارم دیونه میشم

دوست دارم گوشیمو خاموش کنم خسته شدم از اینهمه زمزمه دلتنگی و این جاده دوری ...

خدایا بدجوری دلم گرفته
 

arashpak

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتي گم شدم
بچه اي بيش نبودم وقتي دركوچه پس كوچه هاي فراموشي گم شدم نه دلم ميخواست گريه كنم نه اينكه كسي از اشنايان را پيدا تاراه رابه من نشان دهند
...عالمي داشت بچگي ...
 
آخرین ویرایش:

Goldstone

عضو جدید
عاشق می داند که باید بسوزد و این سوختن را نه سزای عشق که حق خود می داند و شاد است که در آتش عشق می سوزد.
اگر عاشق برای معشوق سوختن را تحمل نکند پس از کدام عشق سخن می گوید؟
آری سوختن حق عاشق است.
 

elmira@

عضو جدید
بين ماندن و رفتن ,بين بودن و نبودن , بين خاموشي و فرياد...
رفتن را برمي گزينم !
حسي گنگ و نامفهوم با معنايي به وسعت اندوه مرا احاطه ميكند و بغضي خاموش گلويم را ميفشارد! ميشكنم... آري من ميشكنم و از مرور خاطره ها خيس ميشوم!
ميدانم در زير لايه هاي سكوت و فراموشي خواهم پوسيد و ميدانم كه در چشم اين رهگذران غريبه مهجور خواهم ماند...
آري من خوب ميدانم كه از خستگي حرفهاي بر دل مانده مچاله خواهم شد!
ولي رفتن را برميگزينم... ميدانم كه دوباره بايد پشت اين حصارهاي تو در توي خالي براي بودن تلاش كنم... اما با اين همه من رفتن را برميگزينم!
ميروم و سكوت پيشه ميكنم و آنقدر غرق اين سكوت ميشوم كه ميخواهم سكوتم را فرياد كنم... ولي كاش كسي معناي اين سكوت را ميفهميد...:gol:
 

elmira@

عضو جدید
چنان بی صدا ریختم که زمین هم ریختنم را احساس نکرد

چنان سوختم که آتش حرارتش را از قلب من گرفت
چنان شکستم که قلب عاشقم هم به اعتراض برخاست...

من عشق را به تو و تو را به تجربه ای ناتمام باختم!
من مرگ آرزوها را با تمام وجودم حس کرده ام
همانطوریکه خوشبختی کاذب را با تمام احساسم درک کردم
و محو شدم در تمام تصویری که تو به آن نقش می دادی!
می بینی...
آنقدربزرگ شده ام که دیگر تلخی تنهایی ام را به شیرینی محبت ها ترجیح می دهم
و گرفتار نفرتی هستم که لحظه ها را از من چپاول کرده
اما من مبهوتم به سیاهی ها...
به قلبی که هرگز مرا برای قلب و احساسم و با تمتم وجود دوست نداشت!
آری... در این بازی تلخ بازنده من بودم
چرا که هنوز قانون زیستن را بلد نبودم
خسته شده ام...
دیگر نوشته هایم بوی کهنگی می دهند
و نمی دانم امتداد این سیاهی ها مرا به کجا می کشاند
ولی مطمئنم که انتهای من تو نیستی...
چرا که تو معنی دوست داشتن را در خودت جستجو می کنی...
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
گاهي وقتها از سر دلتنگي ميرم كنار پنجره و زير نم نم بارون بهاري ميزنم زير آواز...صداي خيلي خوبي ندارم اما اينكار خيلي بهم انرژي ميده...شايدم انرژيهاي مضر رو ازم دور ميكنه به هرحال نميدونم چيكار ميكنه اما حال خوبي بهم ميده...
ميدوني حال خوب يعني چي؟ گاهي وقتها ......نميدونم شايدم هميشه.....وقتي آوازي رو كه شروع كردم تمومش ميكنم...چشمام با همون نم بارون همنوايي ميكنن و خيس خيس ميشن...اونوقت انگار هواي دلم تازه تر ميشه...راحتتر نفس ميكشم و آه بلندي سر ميدم و نگاهم رو به ابرهاي تيره آسمون ميدوزم...
اينجور وقتها هميشه آرزو ميكنم كه كاش خدا از يكي از فرشته هاش دوتا بال قرض ميگرفت و ميداد به من...كاش منم ميتونستم فقط يه دور تو آسمونش بزنم ...شايد ميتونستم قدم به سرزمين ابرها بذارم...شايد اونوقت ميتونستم سر از اين دلتنگيشون دربيارم ...كه هروقت دل اونا ميگيره دل منم مثل اونا باروني ميشه...
بازم آه بلندي ميكشم و روي بخار شيشه ها مينويسم.....

تويي كه سايه ات رو به سايه ها سپردي ...بازم دلتنگتم...مثل هميشه ...منتظرتم ...برگرد.
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز

شب شبی بهاری بود...
ستاره ها تنهایی ماه را پر میکردند و ماه تنهایی تک درخت را...
افسانه گویِ ناودان(باران) ضربان قلب حوض را تند کرده بود...
ماه زیر رگبار ستاره چتری از قوس قزح بر سر داشت و ملایم به تماشای غروب می رفت...
.
.
.
آسمان رمز و راز زندگی همین لکه های آبی توست...اگر فراوان ستاره بمیرد،هزاران بنفشه بخشکد،هزاران پرنده بمیرد،مهتاب هست...بهار هست...پرواز هست...
ولی
ولی نمیدانم چرا درخت های نقاشی با بوی بهار شکوفه نمی دهند....




---------------------------------------------------------------------------------------
پ ن:دوباره پروژه داشتیم و واسه این که ذهنم پر از کد نشه دلم میخواست بنویسم
واقعا گاهی وقتا آدم میمونه چی واقعیه چی الکیه...بعدِ این درخت های نقاشی ذهنمان هنگ کرد...حالا بعدا اگه حوصله شد بقیه اشو می نویسم...
 
آخرین ویرایش:

دزيره

عضو جدید
با سر انگشت صداقت مي نويسم از حماقت
مي نويسم از نگاهي كه نكرده به تو عادت
مي نويسم رنج دوران تا ابد تا بي نهايت
مي نويسم رفتنت تلخ بازگشتت يك سعادت
رو خدا پشت و پناهت وعده ما در قيامت
مي روي افسانه گردي مي نويسم قصه هايت
دوستي و عاشقي رايادمان باشد رفاقت
 

سمیه نوروزی

عضو جدید
يه بازي هميشگيه

يه بازي هميشگيه

[FONT=&quot]يه بازي هميشگيه........ اينكه من مي رم روبروي پله ها كه خواهر 6 سالم روشون منتظرمه مي ايستم ...مثل هميشه روي پله ي دوم ..مي خواد خودشو بندازه توي بغلم كه مي رم عقب ... اون مي ترسه و مي زنه زير خنده... بعد از دوسه بار شروع مي كنه به گلايه كردن كه وقتي مي رم عقب مي ترسه بيفته... اون موقع من همونجا نزديك تر مي ايستم تا بالاخره موفق مي شه... امروز كه بغلش كرده بودم داشتم فكر مي كردم چه طور هنوز به اينكه نمي ذارم بيفته و هر طور شده مي گيرمش شك داره............... حق داره نه خدايا؟.... هنوز كوچولو تر از اينه كه بخواد اينو درك كنه... همون طور كه من در تمام اون لحظه هايي كه به درگاهت نگاه مي كنم و آروم و شايدم با كمي و ترس و ترديد مي گم خدايا دستم و مي گيري؟ خيلي كوچيك تر از اين حرفام كه بدونم دستاي پر مهر و قدرتمند تو هميشه دستگيرم بوده و هست. [/FONT]​
 

Ghourub

عضو جدید
تو به من خنديدي و نمي دانستي . . .

.......... و نمي دانستي ...
..................... و نمي دانستي ...

كاش يه لحظه سعي مي كردي بفهمي .........

......................من به چه
...................................دلهره
از باغچه ي همسايه سيب را دزديدم.....
 

رهگذر*

کاربر بیش فعال
تردید ،این واژه غریب مدت هاست با من آشنا است .خلوت این واژه آشنا مدت هاست با من بیگانه است همدرد این واژه مقدس مدت هاست او را رنجانده ام بی آنکه خود بخواهم کاش می توانستم تردید را از دلم بیرون کنم کاش می شد خلوت خود را بیابم کاش می شد آدمی را تا این حد نمی آزردم .کاش می شد در راهی که دلم آسوده گردد استوار همقدم شوم .
دنیا پیوسته در جنگ است ،کاش می شد بمانم تا همسنگر نگه دارم
ترسم از تردید، از عمری که بر تباهی گذشت از قلمی که می لغزد و بی پروا نمی رقصد بی منت نمی جنگد ترسم تو از عهد شکنیم به تنگ آیی پروردگارم اما تو نیک مرا می شناسی و آغوش مهربانت را همیشه برای دلم دارم اما همسنگرانم اما همدردانم آنان عاقبت از من به درد خواهند آمد از من به تنگ خواهند آمد دیوانگان را سنگ می زنند . می ترسم عاقبت مرا از خویش برانند و به آواز بلند بخوانند:
تو لایق جنگیدن نیستی همان خلوت بی هیاهوی خویش را برگزین. تا تردید از تو برون رود باید رخت از دنیا برکشی

دوباره جوشید باز هم وقت رفتن و آواز گنجشک می پیچد: " من در آیینه چشمانت چشمان خود را دیدم پر مهر و بی مانند"
 
آخرین ویرایش:
بالا