اشعار و نوشته هاي عاشقانه

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تا بود بار غمت بر دل بی‌هوش مرا
سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا

نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر
تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا

شربتی تلختر از زهر فراقت باید
تا کند لذت وصل تو فراموش مرا

هر شبم با غم هجران تو سر بر بالین
روزی ار با تو نشد دست در آغوش مرا

بی دهان تو اگر صد قدح نوش دهند
به دهان تو که زهر آید از آن نوش مرا

سعدی اندر کف جلاد غمت می‌گوید
بنده‌ام بنده به کشتن ده و مفروش مرا
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بس تازه و تری چـــــــــــــــمن آرای کیستی؟
نخل امید و شــــــــاخ تمنــــــــــــای کیستی؟
روز،آفــــــــــــــتاب روزن و بام که می شوی؟
شبها چـــــــــــــــــــراغ خلوت تنهای کیستی؟
رنگت چو بوی دلکش و بویت چو روی خوش
حوری ســــــــرشت من گل رعنای کیستی؟
گل این وفـــــــــا ندارد و گلزار این صفــــــــا
ای لاله غریب ز صحــــــــــــــــرای کیستی؟
حالا ز غنچه دل مــــــــــــا باز کن گـــــــــــره
در انتظار وعده فـــــــــــــــــــردای کیستی؟
چون من به بند عشق تو صد ماهـر و اسیر
تو زلف تاب داده به سودای کیستـــــــــی؟
بزمی پر از پریست فغــــــانی، تو در میان
دیوانه کدامی و شیدای کیستــــــــــــــی؟
بابا فغانی شیرازی
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز



یقینا میم احمد میم مستی است
که سرمست از جمالش چشم هستی است

*****
ز احمد هر دو عالم آبرو یافت
دمی خندید و هستی رنگ و بو یافت

*****
اگر احمد نبود آدم کجا بود
خدا را آیه ای محکم کجا بود

*****
چه می پرسند کاین احمد کدام است
که ذکرش لذت شرب مدام است

*****
همان احمد که آوازش بهار است
دلیل خلقت لیل و نهار است

*****
همان احمد که فرزند خلیل است
قیام بت شکن ها را دلیل است

*****
همان احمد که جانش جان وحی است
به دستش ذوالفقار امر و نهی است

*****
همان اول که اینجا آخر آمد
همان باطن که اینجا ظاهر آمد

*****
همان احمد که سرمستان سرمد
بخوانندش ابوالقاسم محمد (ص)

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

عشق شوقی در نهاد ما نهاد
جان ما را در کف غوغا نهاد

فتنه‌ای انگیخت، شوری درفکند
در سرا و شهر ما چون پا نهاد

جای خالی یافت از غوغا و شور
شور و غوغا کرد و رخت آنجا نهاد

نام و ننگ ما همه بر باد داد
نام ما دیوانه و رسوا نهاد

چون عراقی را، درین ره، خام یافت
جان ما بر آتش سودا نهاد:gol:

 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای عشق همه بهانه از توست
من خامش‌ام این ترانه از توست

آن بانگِ بلندِ صبح‌گاهی
وین زمزمه‌ی شبانه از توست

من اندهِ خویش را ندانم
این گریه‌ی بی بهانه از توست

ای آتشِ جانِ پاک‌بازان
در خرمن من زبانه از توست

افسون شده‌ی تو را زبان نیست
ور هست همه فسانه از توست

کشتیِّ مرا چه بیم دریا؟
طوفان ز تو و کرانه از توست

گر باده دهی وگرنه، غم نیست
مست از تو، شراب‌خانه از توست

می را چه اثر به پیش چشم‌ات؟
کاین مستی شادمانه از توست

پیش تو چه توسنی کند عقل؟
رام است که تازیانه از توست

من می‌گذرم خموش و گم‌نام
آوازه‌ی جاودانه از توست

چون سایه مرا به خاک برگیر
کاین‌جا سر و آستانه از توست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
برای چشم خاموشت بمیرم
کنار چشمه نوشت بمیرم


نمی خواهم در آغوشت بگیرم
که می خواهم در آغوشت بمیرم

 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تا به آخر نفسم ترک تو در خاطر نیست
عشق خود نیست اگر تا نفس آخر نیست

اثر شیوهٔ منظور کند هر چه کند
میل این فتنه نخست از طرف ناظر نیست

عیب مجنون مکن ای منکر لیلی که ز دور
حالتی هست که آن بر همه کس ظاهر نیست

دیده گستاخ نگاهست بر آن مست غرور
در کمینگاه نظر غمزه مگر حاضر نیست

همه جا جلوه حسن تو و مشتاق وصال
همه تن دیده و بر نیم نظر قادر نیست

وحشی آن چشم کزو نیست ترا پای گریز
بست چون پای تو بی سلسله گر ساحر نیست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
آوای تو می خواندم از لایتناهی
آوای تو می آردم از شوق به پرواز
شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
امواج نوای تو به من می رسد از دور
دریایی و من تشنه مهر تو چو ماهی
وین شعله که با هر نفسم می جهد از جان
خوش می دهد از گرمی این شوق گواهی
دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست
من سرخوشم از لذت این چشم به راهی
ای عشق تو را دارم و دارای جهانم
همواره تویی هرچه تو گویی و تو خواهی

 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدین سان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب

تماشایی است پیچ و تاب آتش ها خوشا بر من
که پیچ و تاب آتس را تماشا می کنم هرشب

مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی جانا
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب

تمام سایه ها را می کشم در راندن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب

دلم فریاد می خواهد ولی در گوشه ای تنها
چه بی آزار بادیوار نجوا می کنم هر شب

کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هرشب ...
 

mosleh.bargh

عضو جدید
اي دل من گرچه دراين روزگار
جامه رنگين نمي‌پوشي به كام
باده رنگين نمي‌نوشي ز جام
نقل و سبزه در ميان سفره نيست
جامت از آن مِي كه مي‌بايد تهي است
اي دريغ از تو اگر چون گل نرقصي با نسيم
اي دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
اي دريغ از ما اگر كامي نگيريم از بهار

 

mosleh.bargh

عضو جدید
فرياد من شكايت يه روح بي‌قراره
روحه كه خسته از همه زخمي روزگاره
گلايه من از شما حكايت خودم نيست
براي من كه از شما سوختم و گم شدم نيست

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
زيباترين تصويري که در زندگانيم ديدم نگاه عاشقانه و معصومانه تو بود
زيباترين سخني که شنيدم سکوت دوست داشتني توبود
زيباترين انتظار زندگيم حسرت ديدار توبود
زيباترين لحظه زندگيم لحظه با تو بودن بود
زيباترين هديه عمرم محبت توبود
زيباترين تنهاييم گريه براي توبود
زيباترين اعترافم عشق توبود
 

mosleh.bargh

عضو جدید
من و ما كم شده‌ايم خسته از هم شده‌ايم
بنده خاك، خاك ناپاك خالي از معناي آدم شده‌ايم
رو مي‌كنم به آينه رو به خودم داد مي‌زنم
ببين چقدر حقيـــر شده اوج بلند بودنم

:heart::heart::gol::gol::gol::heart::heart:
 

mosleh.bargh

عضو جدید
دنيا كوچيكتر از اونه كه ما تصور مي‌كنيم
فقط با يك عكس بزرگ چشمهامون رو پر مي‌كنيم
به روز ما چي اومده من و تو خيلي كم شديم
پاييز چقدر سنگيني داشت كه مثل ساقه خم شديم


:mad::mad::mad::mad::mad::heart::heart::(:(:gol::gol::redface::redface::gol::biggrin:
 

mosleh.bargh

عضو جدید
به خيالم كه تو دنيا واسه تو عزيزترينم
آسمونها زير پامه اگه با تو رو زمينم
به خيالم كه تو با من يه هميشه آشنايي
به خيالم كه تو با من ديگه از همه جدايي
من هنوزم نگرانم كه تو حرفهام رو ندوني
اين ديگه يه التماسه من مي‌خوام بياي بموني
 

mosleh.bargh

عضو جدید
من هنوزم نگرانم كه تو حرفام رو ندوني
اين ديگه يه التماسه من مي‌خوام بياي بموني

:heart::heart::heart::heart::heart:
:heart::heart::heart:
:heart:
:gol:
:que:
 

mosleh.bargh

عضو جدید
الهي كيفرم را مي‌پذيرم
كه از تو ذات خود را پس بگيرم
كمك كن تا كه با ناحق نسازم
براي عشق و آزادي بميـــرم

خدايم اي پناه لحظه‌هايم
صدايت مي‌زنم با گريه‌هايم
صدايت مي‌زنم بشنو صدايم
 

mosleh.bargh

عضو جدید
زمين از غصه مي‌ميرد گل از باد زمستـاني
شعـور شعر ناپيدا در اين مرداب انساني
همه جا سايه وحشت همه جا چكمه قدرت
گلوي هر قناري را بريدند از سر نفـــرت
به جاي رستن گلها به باغ سبـــزانساني
شكفته بوته آتش نشسته جغد ويـــراني
نشسته جغد ويـــراني
 

mosleh.bargh

عضو جدید
به تكرار غم نيما
كجاي اين شب تيره
بياويزم، بياويزم
قباي ژنده خود را
قباي ژنده خود را
 

mosleh.bargh

عضو جدید
تو شب‌هاي پرسه دلواپسي
كه مي‌خوام دنيا رو فرياد بزنم
به كدوم لهجه ترانه سر كنم
به كدوم زبون تو رو داد بزنم
گم و گيج و تلخ و بي‌گذشته‌ام
توي اين شهري كه پناه داده به من
از كدوم طرف مي‌شه به هم رسيد
همه كوچه‌ها به غربت مي‌رسن
 

زهرا فرشید

عضو جدید
کاربر ممتاز
لاله رویی بر گل سرخی نگاشت :
کز سیه چشمان نگیرم دلبری

از لب من ، کس نیابد بوسه یی
وز کف من ، کس ننوشد ساغری

تا نیفتد پایش اندر بندها
یاد کرد آن تازه گل سوگندها

ناگهان ، باد صبا دامن کشان
سوی سرور و لاله و شمشاد رفت

فارغ از پیمان نگشته نازنین
کز نسیمی ، برگ گل بر باد رفت


خنده زد گل بر رخ دلبند او
کان چنان برباد شد سوگند او

رهی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تا کدوم ستاره دنبال تو باشم
تا کجا بی خبر از حال تو باشم
مگه میشه از تو برید و دل کند
بگو می خوام تا ابد مال تو باشم
از کسی نیست که نشونی تو رو نگیرم
به تو روزی می رسم من،که بمیرم
هنوز هم جای دو دستات خالی مونده
تا قیامت توی دستای حقیرم
خاک هر جاده نشسته روی دوشم
کی میاد روزی که با تو روبرو شم
من که از اول قصه گفته بودم
غیر تو با سایه هم نمی جوشم

 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
هر شب ستاره اي به زمين مي کشند و باز
اين آسمان غمزده غرق ستاره هاست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
چشمانت را برای زندگی می خواهم
اسمت را برای بندگی می خواهم
دلت را برای عاشقی می خواهم
صدایت را برای شادابی می شنوم
دستت را برای نوازش می خواهم
پایت را برای همراهی می خواهم
عطرت را برای مستی می بویم
خیالت را برای پرواز می خواهم
و خودت را نیز برای پرستش
دوستت دارم
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تا جمال تو بدیدم مست و مدهوش آمدم
عاشق لعل شکربارش گهر پوش آمدم

نامهٔ عشقت بخواندم عاشق دردت شدم
حلقهٔ زلفت بدیدم حلقه در گوش آمدم

سرخ رو از چشم بودم پیش ازین از خون دل
زردرو از سبزهٔ آن چشمهٔ نوش آمدم

شغبهٔ آن شکرستان شکربار ار شدم
فتنهٔ آن سنبلستان بناگوش آمدم

خواب خرگوشم بسی دادی ندانستم ولیک
هم به آخر در جوال خواب خرگوش آمدم

کی بگردانم ز تو از هر جفایی روی از آنک
تو جفا کیش آمدی و من وفا کوش آمدم

عشق تو کاندر میان جان من شد معتکف
کی فراموشش کنم گر من فراموش آمدم

وصف می‌کرد از تو عطار اندر آفاق جهان
نک سخن ناگفته حالی گنگ و مدهوش آمدم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
به مهر تو ای ماه زیبا قسم
به چهر تو ای مهر رخشا قسم
به آن سینه ی همچو صبح بهار
به آن زلف چون شام یلدا قسم
به آهی که از سینه ای سوخته
کَشد شعله تا عرش اعلی قسم
به مهر و به ماه و به چرخ فلک
به کوه و به دشت و به دریا قسم
به عمری که در آرزویت گذشت
به دیروز و امروز و فردا قسم
به هجران و حرمان و دیوانگی
به عشق و امید و تمنا قسم
به جانهای از عاشقی بی قرار
به دلهای عشاق شیدا قسم
به آن ناله هایی که پر می کشند
به سوی خدا،نیمه شبها قسم
به دلدادگانی پریشان چو من
که در کوی یارند،رسوا قسم
به آیین طنازی و دلبری
به شیرین و لیلی به عذرا قسم
که عشقت ز دل رفتنی نیست نیست
به پرور دگار توانا قسم

 

ایناز3

عضو جدید
عشق یعنی حسرتی دریک نگاه
عشق یعنی غربتی بی انتها
عشق یعنی فرصت اما کوتاه
عشق یعنی مرگ اما بی صد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عشق یعنی یک تبسم یک نگاه

پاک کن از زندگی اندوه آه

عشق یعنی آرزوی یک وصال

آرزوی یک وصال بی زلال

عشق یعنی فرصت تابندگی

عشق یعنی راز و سفر زندگی

عشق یعنی سوختن در یک قفس

ساختن با شعله ها در هر قفس

عشق یعنی زندگی از سر بگیر

دردت از آلاله بر پر بگیر...
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بنشين مرو چه غم که شب از نيمه رفته است
بگذار تا سپيده بخندد به روي ما
بنشين ببين که : دختر خورشيد صبحگاه
حسرت خورد ز روشني آرزوي ما
بنشين مرو هنوز به کامت نديده ام
بنشين مرو هنوز ز کلامي نگفته ايم
بنشين مرو چه غم که شب از نيمه رفته است
بنشين که با خيال تو شب ها نخفته ايم
بنشين مرو که در دل شب در پناه ماه
خوشتر ز حرف عشق و سکوت و نگاه نيست
بنشين و جاودانه به آزار من مکوش
يکدم کنار دوست نشستن گناه نيست
بنشين مرو حکايت وقت دگر مگو
شايد نماند فرصت ديدار ديگري
آخر تو نيز با منت از عشق گفتگوست
غير از ملال و رنج ازين در چه مي بري
بنشين مرو صفاي تمناي من ببين
امشب چراغ عشق در اين خانه روشن است
جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز
بنشين مرو مرو که نه هنگام رفتن است
اينک تو رفته اي و من ازره هاي دور
مي بينمت به بستر خود برده اي پناه
مي بينمت نخفته بر آن پرنيان سرد
مي بينمت نهفته نگاه از نگاه ماه
درمانده اي به ظلمت انديشه هاي تلخ
خواب از تو در گريز و تو ازخواب در گريز
ياد منت نشسته بر ابر پريده رنگ
با خويشتن به خلوت دل مي کني ستيز
 

Similar threads

بالا