رد پای احساس ...

ahoo_fr

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا وقـــــتی که نــخوابی تو .. ازت چـــــش ور نمیداره
خـــدا می‌بـــینه حالــت رو .. خدا میـــدونه حسـت رو
از اون بالا میــــــــــاد پایین .. خدا مـــی‌گیره دستت رو
خدا میــــدونه تــــو قلبت .. چه اندازه تــــــو غمداری
خدا میـــدونه تــــــــــو دنیا .. چه چیزی رو تو کم داری
خدا نزدیک قلب توســـــت .. با یک آغــــــــوش واکرده
نذار پلکاتــــو روی هم .. اگـــــه قلبت پـــــره درده
خدا رو میشه حسش کرد .. توی هر حالی که باشی
فقـــــــــط باید تو با یادش .. توی هر لحظه همراه شی
 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک بار خواب دیدن تو به تمام عمر می‌ارزد

پس نگو... نگو که رویای دور از دسترس، خوش نیست...

قبول ندارم گرچه به ظاهر جسم خسته است، ولی دل دریایست...

تاب و توانش بیش از اینهاست

دوستت دارم و تاوان آن هرچه باشد...
 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو را هیچگاه نمی توانم از زندگی ام پاک کنم...

چون تو پاک هستی!

می توانم تو را خط خطی کنم که آن وقت در زندان خط هایم برای همیشه ماندگار میشوی و وقتی که

نیستی بی رنگی روزهایم را با مداد رنگی های یادت رنگ می زنم...
 

ahoo_fr

عضو جدید
کاربر ممتاز

کاش میشد:بچگی را زنده کرد

کودکی شد،کودکانه گریه کرد

شعر ” قهر قهر تا قیامت”را سرود

آن قیامت، که دمی بیش نبود

فاصله با کودکی هامان چهکرد ؟

کاش میشد ، بچگانه خندهکرد .. .
 
آخرین ویرایش:

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نمی نویسم ...

چون می دانم هیچ گاه نوشته هایم را نمی خوانی

حرف نمی زنم ...

چون می دانم هیچ گاه حرف هایم را نمی فهمی

نگاهت نمی کنم ...

چون تو اصلاً نگاهم را نمی بینی

صدایت نمی زنم ...

زیرا اشک های من برای تو بی فایده است

فقط می خندم ...

چون تو در هر صورت می گویی من دیوانه ام...
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تمامی مزرعه کافر صدایش میزدند
گل آفتاب‌گردان کوچکی را که عاشق باران شده بود . . .
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کوچیک که بودم کلاغ پَــــــــر گنجشک پَـــــــــر پرستو پَـــــــر
الان بـــزرگ شدم اما لبخند میزنم و به خودم میــــگم: گاهی اوقات برخی از آدم هایی که اطرافمون هستند رو بــاید بیــخیال بشیم . .
بعضی آدمها ... پَـــــــــــــــــــــــــر
یـــاد و خاطراتشـون هم... پَـــــــــــــــــــــــــــــــــــــر
 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

مهم نيست چقدر ميان ما راه ها وجاده ها نشسته اند

هيچ جاده اي توان فاصله انداختن ميان ما را ندارد

عشق تنها نزديکي دنياست ...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در سکوت
ماه
در سکوت
شب
ارام و بی صدا
میباریم
من و باران
وقتی تا نزدیک
صبح بیدار میمانم
و با باران میبارم
چه لذتی دارد
کسی نیست
تا بشنود صدایم
را تنها من و باران
میباریم و حتی کسی
نگاه بارانیم را نمیبیند
تنها شرشر باران
دانه های بارن
اشکهایم را پاک میکند
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی
به گوشی خاموشم نگاه میکنم
میخندم
روزی هزار بار
منتظر بودم
اما
هر بارناامیدم کردی
برای همین
گوشیم را کاملا
خاموش کرده ام
تا دیگر
به یاد نیاورم
لحظه نابودی
ارزوهایم را
 

n*@*f*@*s

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot] در آغــاز، تــرکيــبِ صـورتـم بــود کــه تـوانست تــرتيبِ دلـــت را بـدهــد...؟؟[/FONT]!!
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی
احساست را
بگیر
و کوچ کن
کسی هم
برایش مهم نیست
همه
انقدر حواسشان به خودشان هست
که دیگر
کسی برایش مهم نیست
تو چگونه هستی
 

BISEI

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سيگارهاي ِ تلخ

مرا به خوابهاي ِ شيرين بُردَند

کاش مي توانستم خوابهايم را

به تصوير بکشم ...

روزگار مي گذرد

شب

روز ،

شب

روز

سيگارهاي ِ تلخ تکرار مي شوند

خواب هاي شيرين ، اما..



 

BISEI

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیرگاهیست...بالهایمان را آویخته ایم به چوب لباسی!عادت کرده ایم به زمین...زمین جای گرم و نرمیست...چه خیال...!اگر چشمانمان را خواب....چه خیال اگر دلهایمان را آب برده باشد...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باز یا بسته ...

چه فرق می کند؟
پنجره ... زخم ِ همیشگی ِ دیوار است...


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من برای سالها مینویسم

سالها بعد که چشمان تـــــــــو عاشق می شوند

افسوس که قصه مادربزرگ درســت بود

هــــــــــمیشه یکی بــــــــــــــــــود و یکی نــــــــــــــــــــبود...
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
سفر را دوست دارم ...
اما آنگاه که هم قدم تو باشم سوی

جنگلهای مه گرفته ...

کنار دریای آرامش لحظه های با تو بودن

نم نم باران

و حریق آتشی که ما ساخته ایم از هیزم

بوی خاک
وصدای آرشه ی ویالون من ...

و صدای دوست داشتنی تو

که برایم میخوانی

باز

ای الهه ی ناز !.!.!
 

ati3254

کاربر حرفه ای
حرفی تازه تر بگو


با من که در کهنگی این روزگار


بالا و پایین می روم


و ذرات زندگی ام،


در لحظه های بی هراس حل می شوند!


بر فراز امروز بایست


و سکوت شب را، با ستاره هاشور بزن!


از ماه بگو


من، کویرِ سخن های ناشنیده ام...!
 

ati3254

کاربر حرفه ای
وقتی من آمدم، او منتظر نبود

آن آشنای دی، با من غریبه بود

وقتی من آمدم... چشمش سحر نداشت

انگار او ز من، هرگز خبر نداشت

من خسته از غبار، در راهِ او شدم

با من سفر نخواست، همراه او شدم

او دل بریده بود، من بسته دل به او

لغزیده بر فریب، کو مردِ من...بگو!

از بغض و آه من، آیینه هم گریست

بعد از سقوط من... در قلب تو که زیست؟

کو آن نگاه و تب؟ کو التهاب تو؟

تصویر او دوید... در قابِ خواب تو!

من شعله می کشم ای مرد پر غرور

با من غریبه ای، با "او" پر از عبور

مُهری به لب ولی، داغی به دل عیان

دار است شهر تو، "من می روم، بمان"!!
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2234

Similar threads

بالا