رد پای احساس ...

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
در هر ورق زمان نوشته ام به یادت میمانم
حتی اگر هزاران صفحه از تو دور باشم....!!
 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند ...

فرشته پری به شاعر داد و شاعر ، شعری به فرشته ...

شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت ...

فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت ...

خدا گفت : دیگر تمام شد ... دیگر زندگی برای هر دوتان دشوار می شود ...

زیرا شاعری که بوی آسمان را بشنود ، زمین برایش کوچک است ... و

فرشته ای که مزه عشق را بچشد ، آسمان برایش کوچک
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
و اشک...

و خاطراتی مبهم از گذشته

و احساسی که ماند در کوچه های خیس سادگی ام

فرصت با تو بودن توهمی شیرین بود

خواب کودکانه ی من

و تو ماندی در خاطرم

بی آنکه تو را ..!!!

چه قدر سخت است که با آشنا ترینت بیگانه باشی...

بعد از این همه عبورِ کبود،

قول میدهم دیگر قدر خلوتهایم را بدانم...


 

**yosam**

عضو جدید
کاربر ممتاز
همه هستی من آیه تاریکیست
که ترا در خود تکرار کنان
به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد
من در این آیه ترا آه کشیدم آه
من در این آیه ترا
به درخت و آب و آتش پیوند زدم
زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد
زندگی شاید طفلی است که از مدرسه بر میگردد
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله رخوتناک دو همآغوشی
یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر میدارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید صبح بخیر
زندگی شاید آن لحظه مسدودیست
که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد
و در این حسی است
که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت...
 

**yosam**

عضو جدید
کاربر ممتاز
در آستانه فصلی سرد
در محفل عزای آینه ها
و اجتماع سوگوار تجربه های پریده رنگ
و این غروب بارور شده از دانش سکوت
چگونه می شود به آن کسی که می رود این سان
صبور،
سنگین،
سرگردان
فرمان ایست داد .. .
 

**yosam**

عضو جدید
کاربر ممتاز
آرامگاه واژه ی پوچی است
وقتی که رفتگان
در تنگنای خاک هم آسوده نیستند
و من میگویم که
زندگی واژه ی پوچی است
وقتی که یک لحظه هم انسان
در خودش هم آسوده نیست
وقتی که میفهمند کاری بهشان نداری
تازه میایند سراغت
کلاه سرت میگذارند
میفروشندت
از همه بدتر اینکه عاشقت میکنند بدون اینکه خودشان بشوند
ودلت را میفروشند
آنوقت تویی و دلی که
بدون اجازه عاشق شده ..

" فریدون مشیری "
 

**yosam**

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه ساده‌ایم، چه ساده!
لبخند آمرانه‌ای کافی‌ست
تا هرجا و هرکجا
سفره یکرنگ دل را
حراج کنیم، حراج‌...!
دیدی!؟
دیدی چه ساده از شب و ستاره سخن گفتیم؟!
دیدی که چراغ معرکه تا صبح نپایید!
حالا دیده بیار و
دریا ببار...!
 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در اين دنياي نامردي
سياهي و بدي،سردي

درين گردونه آشوفته
که پاکي و صفا خفته

همه مخلوقه بي وجدان
دو رنگ و جاهل و نادان

به فکر خوردن و خفتن
نه پاس و شکر او گفتن

در اين بازار خف آور
ندارم هم ره و ياور

شدم حيران و سرگردان
ندارد اي خدا پايان؟

چرا پس اين تنه خسته
به اين بازار،دل بسته

چرا پس جان بي وجدان
نميگيرد کمي سامان

مدام اين را به دل گويم
ولي پاسخ نجويم

اگر خواهي نشي رسوا
بشو همرنگ اين دنيا

ولي افسوس کاره جان
ندارد لحظه اي پايان

شو مغلوب عقل آخر
دز اين جنگ دل و داور

کند در قعر اين مرداب
مرا آخر دلم در خواب....
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
گـاهـی بــایـد رفـت

و بعضـی چیــزهــای ِ بُـردنـی را بــا خــود بــرد !

مثل یــــــاد ...
مثل غــرور ...

و آن چـه مـانــدنـی ست را ، جـــا گــذاشت ...

مثل خاطره ...

مثل لبخند ...

رفـتـنت ، مـــانـدنی می شود ، وقـتی که بـــایــد بــــــروی ،

بــــروی ...

و مـانـدنــت ، رفـتنی می شود ، وقتی که نبــایـد بمـانی ،

بمــانی ...
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
دیروزها کسی را دوست داشتی

این روزها دلتنگی
این روزها تنهایی,تنها
تمام عمر ما به همین سادگی گذشت...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در اوج لبخند میشوم
وقتایی
که
میفهمم
چقدر
ساده
فراموشم
میکنند
انانی
که
تا دیروز
میگفتند
هگز
از یاد نخواهیم
برد تو را
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
کمی
لبخند
میزنم
تا کسی
نداند
دوباره
چشمانم
سرخ شده بود
بخاطرت
اما
دیگر
فرقی
ندارد
خیلی
وقته
برایت
شما شده ام
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2234

Similar threads

بالا