سیاست منصور دوانیقی برای سر کیسه کردن مردم

saeedhashemee

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
داستان از این قراره که :
منصور دوانیقی خلیفه دوم عباسی بعد از انتقال پایتخت به بغداد تصمیم گرفت برای دفاع از این شهر دور اونو دیوار بکشه . اما دلش نمی خواست پول ساختن دیوارو از جیب خودش بده . بنابر این تصمیم خاصی اتخاذ کرد . اون در شهر اعلام کرد که قراره سرشماری بشه و هر کس به تعداد اعضای خانواده یک سکه نقره دریافت خواهد کرد . مردم که هم طمع کار شده بودند و هم از بس به عوامل خلیفه مالیات داده بودند خسته شده بودند وقتی مامور ثبت میومد ، اعضای خانواده رو زیاد میگفتند. مثلا اونی که اعضای خانوادش 4 نفر بودند تعداد رو 8 نفر میگفت و 8 سکه نقره میگرفت . و مامور ثبت بعد از دادن 8 سکه نقره ، یه پلاک رو سر در خونه نصب میکرد و تعداد اعضای خانواده رو روی اون حک میکردند .
خلاصه بعد از اتمام سر شماری مردم سخت خوشحال بودند که سر منصورو کلاه گذاشتن . اما بلافاصله بعد از اتمام سر شماری خلیفه حکمی صادر کرد که: به منظور حفظ مملکت و دفاع از کیان کشور و ایجاد امنیت ما خلیفه مسلمین تصمیم گرفتیم که بر گرداگرد شهر دیوار بکشیم . بنابر این هر یک از سکنه شهر میبایست برای تامین امنیت یک سکه طلا پرداخت نماید . بیچاره مردم شهر تازه فهمیدند چه خبره. حالا اونی که تعداد اعضای خانواده رو زیاد گفته بود و یک سکه نقره گرفته بود بایستی به ازای اون یه نفر یه سکه طلا که قیمتش بیشتر از سکه نقره بود می پرداختند!!!!! .
 

saeedhashemee

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عاقبت چاپلوسی

عاقبت چاپلوسی

كريم خان زند هر روز صبح علي الطلوع تا شامگاه براي دادخواهي ستمديدگان و رفع ستم و احقاق حقوق مردم ، در ارك شاهي می نشست و به امور مردمرسيدگي مي كرد .
يك روز مردك حقه باز و چاپلوسي پيش آمد و همين كه چشمشبه كريم خان افتاد شروع به هاي و هاي گريستن كرده و سيلاب اشك از ديدگان فرو ريخت !

او طوري گريه مي كرد كه هق و هق هايش اجازه سخن گفتن به او نمي داد .

شاه ( كه خود را وكيل الرعايا مي ناميد) دستورداد او را به گوشه اي ببرند و آرام كنند و بعد كه آرام شد به حضور بياورند .

مردك حقه باز را بردند و آرام كردند و در فرصت مناسب ديگري به حضور كريمخان آوردند .
كريم خان قبل از آنكه رسيدگي به كار او را آغاز كند نوازش و دلجوييفراواني از وي به عمل آورد و آنگاه ا خواسته اش جويا شد .
آن مرد گفت :
(( من از مادر كور و نابينا متولد شدم و سالها با وضعاسف باري زندگي كرده و نعمت بينايي و ديدن اطراف و اكناف خود محروم بودم تا اينكهروزي افتان و خيزان و كورمال خود را روي زمين كشيدم و به سختي به زيارت آرامگاه پدرشما رفته و براي كسب سلامتي خود ، متوسل به مرقد مطهر ابوي مرحوم شما شدم .

در آن مزار متبرك آنقدر گريه كردم كه از فرط خستگي ضعف ،‌بيهوش شده ، بهخواب عميقي فرو رفتم !

در عالم خواب و رويا ، مردي جليل القدر و نوراني راديدم كه سراغ من آمد و گفت :

ابوالوكيل پدر كريم خان هستم . آنگاه دستي به چشمان من كشيد و گفت برخيز كه تو را شفا دادم !
از خواب كه بيدار شدم ،‌خود را بينا ديدم و جهان تاريك پيش چشمانم روشن شد !
اين همه گريه و زاري امروز من از باب تشكر و قدر داني و سپاسگذاري ازوالد ماجد شما بود !

مردك حقه باز كه بااداي اين جملات و انجام اين صحنه سازي مطمئن بود كريم خان را خام كرده است ، منتظر دريافت صله و هديه و مرحمتي بودكهمشاهده كرد كريم خان برافروخته شده ، دنبال د‍ژخيم مي گردد !

موقعي كه دژخيم حاضر گرديد كريم خان دستور داد چشمان مرد حقه باز را ازحدقه بيرون بكشد !

درباريان و بزرگان قوم زنديه به دست و پاي كريم خان افتادند و شفاعت مرد متملق و چاپلوس را كرده و از وكليل الرعايا خواستند از گناه اودر گذرد .

كريم خان كه ذاتا آدم رقيق القلبي بود ، خواهش درباريان و اطرافيان را پذيرفت ولي دستور داد مرد متملق را به فلك بسته چوب بزنند !

هنگامي كه نوكران شاه مشغول سياست كردن مرد حقه باز بودند كريم خان خطاببه او گفت :

« مردك پدر سوخته ! پدر من تا وقتي زنده بود در گردنه بيد سرخ ، خر دزدي مي كرد .
من كه مقام و مسند شاهي رسیدم
عده اي متملق براي خوشايند من و از باب چاپلوسي برايش آرامگاهي ساختندومقبره اي برپا كردند و آنجا را
((عنيان ابوالوكيل )) ناميدند . اكنون تو چاپلوس دروغگو آمده اي و پدر خر دزد مرا صاحب كرامت و معجزهمعرفي مي كني ؟!
اگر بزرگان مجلس اجازه داده بودند دوباره چشمانت رادر مي آوردم تا بروي براي بار دوم از او چشمان تازه و پر فروغ بگيري !!
مردك سرافكنده و شرمسار به سرعت از پيش او رفت و ناپديد شد
 

Similar threads

بالا