*** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ ***

raha.68m

عضو جدید
کاربر ممتاز
در فرودست انگار..
یکنفر دلتنگ است,
همه شهر کنون خوابیدند
چشم من بیدار است....
 

nice_Alice

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دلتنگ هم هستی....؟
ای دلتنگ قدیمای خودمم...

 

nice_Alice

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من دارم از دلتنگى و ناراحتى ميتركم!
هر سال با زمستان درد دل می کنم...
گوش می دهد...
نجیب کنارم می نشیند وگوش می دهد لب نمی گشاید...

محرم خوبیست...
نشنیده ام که به حال به آسمان هم چیزی بگوید...
خاطرات تلخ...
خاطرات آرام...

از خاطراتم برایش می گویم در کوچه راه های تاریک و ترسناک...از زندگی خاکیم...از تشویش این روزها ی دلم...

هر سال آنقدر برایش از افتادن هایم و باز بلند شدن هایم می گویم تا آخر یک شب دیوانه می شود و بی پروا از درد درد های من میان زمین و آسمان می رقصد

و سفید می شود گیسوانش از ترس افتادن همیشگی ام...


و این گونه برف می بارد از آسمان...آرام وسفید...


و از ترس افتادنم روز به روز سفید تر می گردد گیسوانش...



همیشه سرما را به خاطر محبت بی دریغش دوست داشتم...



بی منت خودش را تا مفز استخوان هایم می رساند و هوای ذهنم یخ می زد و منجمد می شد هر آن چه احساس می کردم از دنیای مه آلود اطرافم...


اما باز خاطرات بخار می شدند و در جلوی چشمانم می رقصیدند...



اما امسال در میان این همه سردی...یک شب...تنها...با او.......



بخار خاطرات بر شیشه نشست...



دستت را گرفتم و در میان هممممه ی خاطراتم با انگشتان خودت اسم تو را نوشتم تا جاودانه شوی بر خاطرات من...یادت می آيد...؟



یادت می آید...؟



همیشه زمستان و سرمایش را دوست داشتم...



آری...



باور کنی یا نه من عاشقانه زمستان و سرمایش را دوست داشتم...................

 
آخرین ویرایش:

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
امشب دلم برای کسی تنگ می شود
مغزم هنوز بی نفسش منگ می شود

آن روزها چه زود مرا جاگذاشت رفت
آن خاطرات گوش مرا زنگ می شود
امشب دلم برای کسی تنگ می شود
این روزگار صحنه نیرنگ می شود
او میرود و قلب مرا آب می کند
رنگ و لعاب عشق چه کمرنگ می شود
امشب دلم برای کسی تنگ می شود
این بیت و قافیه همه از سنگ می شود
حتی پدر به خاطر من بغض می شود
پایم به راه شعر و غزل لنگ میشود
امشب دلم برای خودم تنگ می شود
موسیقی سکوت من اهنگ می شود
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
هــر آهـنـگـي کـه گـوش مـيـدهـم ،

بـه هـر زبـانـي کـه بـاشـد ، بـغـضـم را مـيـشـکـنـد . . .

نـمـي دانـم بـغـضـم بـه چـنـد زبـان زنـده دنـيـا مـسـلـط اسـت !
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شيشه نازک احساس مرا دست نزن ...!!!

چِندشم می شود از لكه انگشت دروغ ...!!!

آن که میگفت که احساس مرا می فهمد ...

کو ؟کجا رفت که احساس مرا خوب فروخت ...
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آنقدر مرا به حاشیه برده ای که ...

متن زندگی را گم کرده ام

حالا نمی دانم مختصاتم کجاست؟

در صفحه روزگار

کدام محور مرا به سمت تو می برد؟
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گاهی در خیال من

به شكل موج دریایی

كویری، كوه و صحرایی

گلی خوشرنگ و زیبایی

كنار چشمه ها گاهی

تو را در آب می بینم

اگر در خواب هم باشم

تو را در خواب می بینم

تو پنهان می شوی گاهی

میان چشم آهوها

تو را احساس باید كرد

میان رنگها، بوها

بگو آخر كجا هستی

همین نزدیك یا دوری

دل غمگین من دیگر

ندارد طاقت دوری


 

niloo66

عضو جدید
[FONT=&quot]

خوشــبختی هایم را با عجله در ســرنوشــتم نوشته بودند ، بد خط بود ، روزگــار آنها را نتوانست بخواند
[/FONT] ... ![FONT=&quot][/FONT]
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چگونه می توانم تو را با کوله باری از رویا... کوله باری از رویاهای نیمه تمام تنها بگذارم.

چگونه می شود که بتوانم بنویسم از تو، از رویاهای ناتمام در حالی که تو آنجا نباشی پس بیا با من باش... که بی تو رویاهایم معنایی ندارد.
 

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
"دل"
اتفاقی ترین اشتـــــباه دنیاست!
بسته میشود آنــــجا که نبــــــاید؛
کنــــده میشود از جایی که نباید.

 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سـرد اسـت و مـن تـنهایـم “

چـه جمـلـه ای !

پــــُر از کـلیـشه …
... ...
پـــُـر از تـهـوع …

جـای ِ گـرمی نـشستـه ای و می خـوانـی :

” ســرد اسـت “…

یـخ نمـی کنـی …

حـس نـمی کنـی …

کـه مـن بـرای ِ نـوشتـن ِ همیـن دو کلمـه

چـه سرمایـی را گـذرانـدم
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
روزنامه را بهانه کردی

که نگاهم نکنی

و من شعر را،

که صدايم را بشنوی

اما
كاش روزنامه ها هم شعر چاپ می کنند.
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
به تو می‌گم عاشقی ثمـــر نداره
واسه تو جز غم و دردسر نداره
 

A R M A N

عضو جدید
دلم گرفته ای دوست! هوای گریه با من
گر از قفس گریزم، کجا روم کجا من؟
کجا روم، که راهی به گلشنی ندانم
که دیده بر گشودم به کنج تنگنا، من
نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ز من هرآنکه او دور چو دل به سینه نزدیک
به من هر آنکه نزدیک از او جدا جدا من
نه چشم دل به سویی نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی به یاد آشنا من
ز بودنم چه افزود؟ نبودنم چه کاهد؟
که گویدم به پاسخ که زنده ام چرا من؟
ستاره ها نهفتم در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست! هوای گریه با من ...
 

raha.68m

عضو جدید
کاربر ممتاز
گرچه این روزها تلاشم این است که دنیا را پر از زیبایی ببینم اما....
انگار چشمانم را میان انبوه روزمرگی هایم گم کرده ام...
 

A R M A N

عضو جدید
انسان فواره ای است که از قلب زمین عصیان می کند و در این جستن شتابان و شورانگیزش ، هر چه بشتر اوج می گیرد بیشتر « پریشان و تردیدزده » می شود . اندک اندک هیجانش آرام می گیرد و میل بازگشت او را در انتهای راه انحنایی می افکند که هم صعود است هم رجعت فرار و بازگشت با هم در ستیزند به آخرین قله ی رهایی که می رسد ناگهان احساس می کند که در فضا معلق مانده است . در برزخ میان زمین و اسمان بلاتکلیف و بی پناه نمیداند چه کند؟ از آنجا ، افق تا افق جهان را می نگرد که صحرای خلوت و بیابان حیرت است . از رهایی اینچنین به بی سرانجام...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام ای غم!

سلام ای آشنای چشم گریانم.

سلام ای همنشین مهربان دل!

سلام ای یار هر روز و شب تنهایی قلبم،

سلام ای غم!

ببخشایم که راندم من ترا از خانه ی گرمت

ببخشایم که آزردم ترا با آتش قهرم

ببخشایم که دورت کردم از کاشانه ی خویشت

قبولم کن، ببخشایم، پشیمانم کنون سر خورده در پیشت!

قبولم کن به درگاهت،

قبولم کن!

بیا این تو، و این هم خانه ی قلبم

بیا پا نه به روی هرچه شادیهاست

که من تنها ترا خواهم

ترا ای آشنای دل!

بسا شبهای بیماری که همراز منت بودی

بسا شبهای تنهایی که مهمان توام بودم

کنون ای آشنای رفته از پیشم

کجایی تو؟، کجایی تو؟

بیا ای غم

بیا در خانه ی پیرت

که بی روی تو ای همدم

سرای قلب من تاریک تاریک است،

چراغ خانه ام خاموش خاموش است!

سلام ای غم!

قبولم کن به درگاهت

بیا در خانه گرمت

بیا ای یار مهجورم

که من از شادی و از خنده رنجورم!

بیا ای غم!!!!!
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مــرا خــوابـــ کن
زیر یکـــ شــاخـــه
دور از شبـــــ اصطــکاکـــ فلزاتــــ ,
اگر کــاشفـــ مــعدن صبـــح امد
صــدا کـن مرا
و مــن
در طلــوع گــل یاسـی
از پشتـــ انگشتـــ هــای تــو
بیــدار خــواهــم شـد...


 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
خودم گفتم یه راه رفتنی هست خودم گفتم ولی باور نکردم


دارم می رم که تو فکرم بمونی دارم میرم دعا کن برنگردم
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز


دسـت بـه صورتـم نـزن!

مي تـرسم بيـفتـد نقـاب ِ خنـدانـي کـه بـر چهـره دارم!

و بعــد ...

سيـل ِ اشـک هـايـم تـو را بـا خـود ببــرد!

و بـاز ...

مـن بـمانـم و تنهـــايـي......
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عکس ِ چندین فرشته را دیدم در دو چشم ِ نفیس بارانی ات
همه را رام کرده ای آهو ، با زبان سلیس ِ بارانی ات

دست من را بگیر و گرمم کن ، آتشم کن میان ِ آغوشت
تا برقصیم مثل ِ پروانه ، روی لب های خیس ِ بارانی ات

روح ِ یک خنده زار می ماند ، آبشار ِ بلند ِ پر پیچ ات
خواب دیدم که چنگ خواهم زد به بلندای گیس ِ بارانی ات

تو زبانزد شدی به ابریشم ، به طروات ، به پاکی ِ باران
شاعرانه تو را طلب کردم ، از خدای خسیس بارانی ات

حرف ِ دل را نوشت با احساس ، شاعر ِ لحظه های دلتنگی
صحبت از عشق کرد و دل بازی ، مرد ِ غمگین نویس ِ بارانی

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دو ساعتی که به اندازه‌ی دو سال گذشت
تمام عمرِ من انگار در خیال گذشت

-ببند پنجره‌ها را که کوچه ناامن است...
نسیم آمد و نشنید و بی‌خیال گذشت

درست روی همین صندلی تو را دیدم
نگاه خیره‌ی تو... لحظه‌ای که لال گذشت

- چه ساعتی‌ست ببخشید؟... ساده بود اما
چه‌ها که از دل تو با همین سؤال گذشت
...
گذشت و رفت و به تو فکر می‌کنم ـ تنها ـ
دو ساعتی که به اندازه‌ی دو سال گذشت


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاه ساکت باران به روی صورتم دزدانه می لغزد
ولی یارم نمی داند که من دریایی از دردم
به ظاهر گر چه می خندم ولی اندر سکوت تلخ می گریم
 
Similar threads

Similar threads

بالا