در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال غم پرنده پر نمی زند
توانا بود هرکه دانا بود
زدانش دل پیر برنا بود
______________________
بلاخره یچی گفتم
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال غم پرنده پر نمی زند
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
احوال قید چون من سرگشتهای چه داند؟دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
من مست می عشقم هشیار نخواهم شد
وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد
می نوش بماهتاب ای ماه که ماهدوری از بط در قدح کن پیش از آنک
در خروش آید خروس صبح بام
از سر کوی تو گر عزم سفر میداشتم
میزدم بر بخت خود پایی که برمیداشتم
وفاي شمع را نازم كه بعد از سوختن ...به صد خاكستري در دامن پروانه ميريزد...نه چون انسان كه بعد از رفتن همدم... گل عشقش درون دامن بيگانه ميريزدمرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
وفاي شمع را نازم كه بعد از سوختن ...به صد خاكستري در دامن پروانه ميريزد...نه چون انسان كه بعد از رفتن همدم... گل عشقش درون دامن بيگانه ميريزد
در جوانی غصه خوردم هیچ کس یادم نکرد / در قفس ماندم ولی صیاد آزادم نکرد / آتش عشقت چنان از زندگی سیرم بکرد / آرزوی مرگ کردم مرگ هم یادم نکرد.دلي دارم كه از تنگي در او جز غم نميگنجد
غمي دارم ز دلتنگي كه در عالم نميگنجد
در جوانی غصه خوردم هیچ کس یادم نکرد / در قفس ماندم ولی صیاد آزادم نکرد / آتش عشقت چنان از زندگی سیرم بکرد / آرزوی مرگ کردم مرگ هم یادم نکرد.
درد عشق از هرکه می پرسم جوابم می دهد:دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
درد عشق از هرکه می پرسم جوابم می دهد:
از که می پرسی که من خود عاجزم در کار خویش
هر که خواهد در حق ما هرچه خواهد گو بگوی
ما نمی داریم دست از دامان دلدار خویش
روز رستاخیز کانجا کس نپردازد به کس
من نپردازم به هیچ از گفت و گوی یار خویش
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |