لطفا مباحث مشاوره ای وشخصی خود را دراین تاپیک مطرح فرمایید

دانشجوي كامپيوتر

دستیار مدیر تالار هنر
کاربر ممتاز
من فکر می کردم شما با ازدواح در سن کم مخالف هستین !
به نظر من برای شروع زندگی باید دیدگاه های فکری طرف مقابل را کاملا بشناسیم و گرنه باید فاتحه حتی هدف های کوچک رو هم خوند .
به نظر دو نفری خیلی بهتر میشه پشرفت کرد چون تو ذات آدمیت نهاده شده است .


ببینید هنوز هم مخالفم ... ولی در این بحث ها چنین یافتم اون کسایی که خیلی عجله دارن واسه ازدواج و می رن مثلا با کسایی از
جنس مخالف دوست می شن ... این آنچنان منطقی به نظر نمی رسه و ترجیحا ازدواج گزینه مناسب تری خواهد بود تا این روابط غلط ...
باز هم تصورم این هست که ازدواج بزرگترین که چه عرض کنم مهم ترین تصمیم زندگی آدمه ... الکی نباید گرفته شه ... باید فکر پشتش باشه ...
عقل.بلوغ فکری ... زندگی فقط عاشق شدن نیست ، من ترجیح می دم با فکر باشه تا یک عمر زندگی راحت و آرامی بوجود بیاد تا اینکه
احساسی باشه و بعد چند ماه طرف خودش رو به باد سرزنش بگیره و زندگی خودش و طرف مقابلش سیاه شه ...
با این جملتون بسیار بسیار موافق هستم ...
""به نظر من برای شروع زندگی باید دیدگاه های فکری طرف مقابل را کاملا بشناسیم و گرنه باید فاتحه حتی هدف های کوچک رو هم خوند .
به نظر دو نفری خیلی بهتر میشه پشرفت کرد چون تو ذات آدمیت نهاده شده است""
این شناخت که در ابتدا فرمودید خیلی مهم و اساسی هست ... به نظرتون اگه سن آدمی بالاتر باشه این شناخت بهتر حاصل نمیشه ... البته متذکر بشم منظورم از سن بالا 30 و 35 نیستااااا (روبه کسایی که فکر می کنند من با سن بالا واسه ازدواج موافق هستم )
مثلا همون 26 ،25 ....
بله معلومه که دو نفره خیلی بهتره .... لبته اگر با هم یار باشن این امکان پذیر خواهد بود ...
 

دانشجوي كامپيوتر

دستیار مدیر تالار هنر
کاربر ممتاز
عاقلانه انتخاب کن تا عاشقانه زندگی کنی
چون اگر عاشقانه انتخاب کنی عاجزانه زندگی می کنی
 

sed ali

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع
کاربر ممتاز
این شناخت که در ابتدا فرمودید خیلی مهم و اساسی هست ... به نظرتون اگه سن آدمی بالاتر باشه این شناخت بهتر حاصل نمیشه ... البته متذکر بشم منظورم از سن بالا 30 و 35 نیستااااا (روبه کسایی که فکر می کنند من با سن بالا واسه ازدواج موافق هستم )
مثلا همون 26 ،25 ....
بله معلومه که دو نفره خیلی بهتره .... لبته اگر با هم یار باشن این امکان پذیر خواهد بود ...

اینو قبول دارم . سن 25 و 26 مناسبه
اما مشکل اینجاست به قول یکی از اساتید که وقتی یچه تشنش شد دیگه باید بهش آب بدی نمی تونی بگی که الان نه تا نهار صبر کن !
انسان هم یه جورایی همین طوره .
به نظر اگر کسی خواست تو این سن هم ازدواج کنه باهاش اول صحبت بشه واسه چی ازدواج ؟ بعد براش پا پیش گذاشت .
البته شرایط خیلی مهمه .
مثلا خود من اصلا الان شرایطشو ندارم . نه اینکه من ها بلکه خانواده ! مشغول داداشم هستن .
خوب من باید واستم .
حتی یکی رو در نظر دارم ، میترسم جلو برم . چون امکان داره شرایط ازدواج واسم نباشه . حتی واسه تحقیق ازش یخورده موندم .
یک نکته واسه ازدواج تو این سن خلی مهم است که طرف حرف دیگران رو قبول داشته باشه .
 

Paydar91

کاربر فعال تالار مهندسی برق ,
کاربر ممتاز
کاملا موافقم ... خیلی عالی بحث رو ادامه می دید ...
می دونید ما بیشتر حرفامون بر پایه اگر و اما است ... تنها آرزویی که می تونم بکنم اینه که هر کدوم از ما اگه خواست روزی ازدواج
کنه بهترین آدم نصیبش بشه ... کسی که بتونیم باهاش پیشرفت کنیم ...
این تاپیک به من ثابت کرد که ازدواج توی سن کم هم می تونه موجب پیشرفت شه ولی همون طور که گفتم باید طرف روبروی ما
انسانی باشه که به تمام نیازهای ما احترام بذاره و قبولشون کنه ...
مرسی ... موفق باشید ...
خواهش میکنم......ممنون.....

بهترین دعای ممکنو کردید.....دیگه این دعا سن و...نمیشناسه.....
 

دانشجوي كامپيوتر

دستیار مدیر تالار هنر
کاربر ممتاز
اینو قبول دارم . سن 25 و 26 مناسبه
اما مشکل اینجاست به قول یکی از اساتید که وقتی یچه تشنش شد دیگه باید بهش آب بدی نمی تونی بگی که الان نه تا نهار صبر کن !
انسان هم یه جورایی همین طوره .
به نظر اگر کسی خواست تو این سن هم ازدواج کنه باهاش اول صحبت بشه واسه چی ازدواج ؟ بعد براش پا پیش گذاشت .
البته شرایط خیلی مهمه .
مثلا خود من اصلا الان شرایطشو ندارم . نه اینکه من ها بلکه خانواده ! مشغول داداشم هستن .
خوب من باید واستم .
حتی یکی رو در نظر دارم ، میترسم جلو برم . چون امکان داره شرایط ازدواج واسم نباشه . حتی واسه تحقیق ازش یخورده موندم .
یک نکته واسه ازدواج تو این سن خلی مهم است که طرف حرف دیگران رو قبول داشته باشه .


دقیقا ... به نکته های خوبی اشاره کردید ... یکی به شرایط و اینکه چرا و به چه دلیل ازدواج کنیم ؟؟؟
آدمی هر وقت تونست به این سوالها کامل و درست جواب بده اون وقت می تونه به ازدواج فکر کنه و در مراحل بعد ....
امیدوارم شما هم هر چه زودتر به آنچه آرزو دارید برسید و هر چه خدا بخواد و قسمت تتون باشه ...
موفق باشید ....
 

EECi

مدیر بازنشسته
از صحبت های دوستان استفاده کردم
نکته ای رو بگم که خیلی مهمه
دختر ها معمولا زودتر از پسر ها به بلوغ درکی از محیط اطراف خود میرسن( دقت کنید این موضوع با بلوغ فکری فرق می کنه) یه دختر 20 ساله شاید به اندازه یک پسر 24 ساله یا بیشتر نسبت به محیط اطراف خود و رفتار هایی که داره ، عکس العمل نشون میده
بقول دکتر انوشه سری به مراکز مشاوره بزنید تا ببینید که بیشتر درگیری ها بین پسر و دختر های همسن هست
پس توصیه مهم دیگه بهتره اختلاف سنی بین پسر و دختر بالای 3 سال باشه و اون هم پسر بزرگتر باشه
توصیه بعدی که امار رسمی کشور هم هست! برای ازدواج زیاد عجله نکنید!!!
سن ازدواج برای پسران 27 و برای دختران 22 اعلام شده که نسبت به قبل افزایش یافته
چند دلیل داره
1- سختی شرایط ازدواج
2-افزایش اگاهی و سخت گیری بیشتر در انتخاب
3-تحصیلات تکمیلی
4-شغل مناسب
5-بالاتر رفتن انتظارات و تجملاتی تر شدن


به نظر من هیچ وقت یه جامعه هوشمند انسانی اشتباه نمی کنه
همون سن 27 برای پسران و 22 برای دختران مناسب هست در جامعه امروزی
 

sed ali

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع
کاربر ممتاز
از صحبت های دوستان استفاده کردم
نکته ای رو بگم که خیلی مهمه
دختر ها معمولا زودتر از پسر ها به بلوغ درکی از محیط اطراف خود میرسن( دقت کنید این موضوع با بلوغ فکری فرق می کنه) یه دختر 20 ساله شاید به اندازه یک پسر 24 ساله یا بیشتر نسبت به محیط اطراف خود و رفتار هایی که داره ، عکس العمل نشون میده
بقول دکتر انوشه سری به مراکز مشاوره بزنید تا ببینید که بیشتر درگیری ها بین پسر و دختر های همسن هست
پس توصیه مهم دیگه بهتره اختلاف سنی بین پسر و دختر بالای 3 سال باشه و اون هم پسر بزرگتر باشه
توصیه بعدی که امار رسمی کشور هم هست! برای ازدواج زیاد عجله نکنید!!!
سن ازدواج برای پسران 27 و برای دختران 22 اعلام شده که نسبت به قبل افزایش یافته
چند دلیل داره
1- سختی شرایط ازدواج
2-افزایش اگاهی و سخت گیری بیشتر در انتخاب
3-تحصیلات تکمیلی
4-شغل مناسب
5-بالاتر رفتن انتظارات و تجملاتی تر شدن


به نظر من هیچ وقت یه جامعه هوشمند انسانی اشتباه نمی کنه
همون سن 27 برای پسران و 22 برای دختران مناسب هست در جامعه امروزی

شما فکر می کنی وضعیت جامعه ما اونم در سن ازدواج مطلوب هست ؟
پس واسه چی می گن آسون بگیرین ؟
واسه چی اولش وام می دن ؟
 

omid_008

عضو جدید
سن برای پسر تا 27 سال.تا اون موقع قاعدتا درگیر یک مسایل احساسی می شه.نیاز به هم صحبت در سنین پایین رو نمی شه نادیده گرفت ممکنه از نوزده سالگی شروع بشه خیلی ها نمی تونن مقابله کنن .توی اون سن چه راهکارهایی هست؟ به نظرم نمی شه باز جایگزینی پیدا کرد
 

دانشجوي كامپيوتر

دستیار مدیر تالار هنر
کاربر ممتاز
از صحبت های دوستان استفاده کردم
نکته ای رو بگم که خیلی مهمه
دختر ها معمولا زودتر از پسر ها به بلوغ درکی از محیط اطراف خود میرسن( دقت کنید این موضوع با بلوغ فکری فرق می کنه) یه دختر 20 ساله شاید به اندازه یک پسر 24 ساله یا بیشتر نسبت به محیط اطراف خود و رفتار هایی که داره ، عکس العمل نشون میده
بقول دکتر انوشه سری به مراکز مشاوره بزنید تا ببینید که بیشتر درگیری ها بین پسر و دختر های همسن هست
پس توصیه مهم دیگه بهتره اختلاف سنی بین پسر و دختر بالای 3 سال باشه و اون هم پسر بزرگتر باشه
توصیه بعدی که امار رسمی کشور هم هست! برای ازدواج زیاد عجله نکنید!!!
سن ازدواج برای پسران 27 و برای دختران 22 اعلام شده که نسبت به قبل افزایش یافته
چند دلیل داره
1- سختی شرایط ازدواج
2-افزایش اگاهی و سخت گیری بیشتر در انتخاب
3-تحصیلات تکمیلی
4-شغل مناسب
5-بالاتر رفتن انتظارات و تجملاتی تر شدن


به نظر من هیچ وقت یه جامعه هوشمند انسانی اشتباه نمی کنه
همون سن 27 برای پسران و 22 برای دختران مناسب هست در جامعه امروزی


منم می تونم با این موافق باشم ...
بیشتر گفتارهای من روی سن بالا این است که تقریبا یکی از طرفین سنش بالاتر باشه ...
حالا بیشتر از 3 سال هم باشه به نظرم موردی نیست ... باید آدمی واقعا به بلوغ کامل واسه ازدواج برسه بعد ازدواج کنه ...
این سن رو هم که گفته شد در بالا این رو تاکید می کنه پسر 27 و دختر 22 .... پس حتما نباید 3 سال باشه ... می گن تا 8 سال اختلاف سنی بد نیست ...
 

EECi

مدیر بازنشسته
شما فکر می کنی وضعیت جامعه ما اونم در سن ازدواج مطلوب هست ؟
پس واسه چی می گن آسون بگیرین ؟
واسه چی اولش وام می دن ؟
مطلوب بودن یا نبودن این شرایط را من یا شما نمی تونیم تعیین کنیم
این شرایط رو یک جامعه اجتماعی تعیین می کنه
با توجه به شرایط مختلف شرایط هم تغییر می کنه.
چرا 100 سال پیش شرایط ازدواج با امروز فرق می کرد؟ چون در ان دوره شرایط اجتماعی فرق می کرد
اسون گرفتن ازدواج کار بسیار نیکویی هست ولی شعاری بیش نیست
شما لیسانس را تمام می کنید ، دو سال سربازی دارید ، دو سال سابقه کاری و پیدا کردن کار( در صورت داشتن بعضی شانس ها!) می شود حدود 27-28 سال
وام هم بخش کوچکی از زندگی شما رو تامین می کند


سن برای پسر تا 27 سال.تا اون موقع قاعدتا درگیر یک مسایل احساسی می شه.نیاز به هم صحبت در سنین پایین رو نمی شه نادیده گرفت ممکنه از نوزده سالگی شروع بشه خیلی ها نمی تونن مقابله کنن .توی اون سن چه راهکارهایی هست؟ به نظرم نمی شه باز جایگزینی پیدا کرد
راهکار های موقت وجود داره . جایگزینی برای این غریزه پیدا نمی شود ولی می شود کنترلش کرد( البته تمام این راهکار ها باید معقول باشد مثلا دوستی عاطفی و عاضقانه اشتباه بزرگی هست و در راهکارهایی که من در ذهن دارم جایی نداره)
منم می تونم با این موافق باشم ...
بیشتر گفتارهای من روی سن بالا این است که تقریبا یکی از طرفین سنش بالاتر باشه ...
حالا بیشتر از 3 سال هم باشه به نظرم موردی نیست ... باید آدمی واقعا به بلوغ کامل واسه ازدواج برسه بعد ازدواج کنه ...
این سن رو هم که گفته شد در بالا این رو تاکید می کنه پسر 27 و دختر 22 .... پس حتما نباید 3 سال باشه ... می گن تا 8 سال اختلاف سنی بد نیست ...
با توجه به تغییر متود زندگی در هر سال ، اختلاف بالای 3-4 سال ریسک بزرگیست

:gol:
 

nasim.1371

اخراجی موقت
دارم از دوریش دق میکنم.....
دیگه نمی تونم زندگی کنم بدون اون....
نمیتونم درس بخونم
نمی تونم غذا بخورم
نمی توونم به کسی بگم.....
از عشق اون به خدا رسیدم یک عشق مقدس نمی فهمم یکدفعه کجا غیبش زده؟
عقلم دیگه کار نمیکنه....
روانی شدم
روانی.....
دیگه جا ندارم بریزم توخودم.....
.............
 

EECi

مدیر بازنشسته
دارم از دوریش دق میکنم.....
دیگه نمی تونم زندگی کنم بدون اون....
نمیتونم درس بخونم
نمی تونم غذا بخورم
نمی توونم به کسی بگم.....
از عشق اون به خدا رسیدم یک عشق مقدس نمی فهمم یکدفعه کجا غیبش زده؟
عقلم دیگه کار نمیکنه....
روانی شدم
روانی.....
دیگه جا ندارم بریزم توخودم.....
.............
نسیم گرامی بیشتر توضیح بدید
اقا پسر چند سالش هست؟
شما چند سالتون هست؟
چرا فکر می کنید عشق به او باعث شده شما به عشق خدا برسید؟
چطور با او اشنا شدید؟
چه اتفاقی افتاده که شما نتوانستید ازدواج کنید؟
 

sed ali

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع
کاربر ممتاز
دارم از دوریش دق میکنم.....
دیگه نمی تونم زندگی کنم بدون اون....
نمیتونم درس بخونم
نمی تونم غذا بخورم
نمی توونم به کسی بگم.....
از عشق اون به خدا رسیدم یک عشق مقدس نمی فهمم یکدفعه کجا غیبش زده؟
عقلم دیگه کار نمیکنه....
روانی شدم
روانی.....
دیگه جا ندارم بریزم توخودم.....
.............

همه همین طور هستن .
اینکه به خدا رسیدین خوبه اما یادتون باشه اون بازم انسانه !
به قول شهریار **** درد عشقی کشیدم که مپرس./..... ****
 

nasim.1371

اخراجی موقت
ببخشید نباید چیزی میگفتم
ممنون که خواستید کمک کنید ولی نمیتونم ....
ببخشید....
برام دعا کنید ممنون...
 

sed ali

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع
کاربر ممتاز
مطلوب بودن یا نبودن این شرایط را من یا شما نمی تونیم تعیین کنیم
این شرایط رو یک جامعه اجتماعی تعیین می کنه
با توجه به شرایط مختلف شرایط هم تغییر می کنه.
چرا 100 سال پیش شرایط ازدواج با امروز فرق می کرد؟ چون در ان دوره شرایط اجتماعی فرق می کرد
اسون گرفتن ازدواج کار بسیار نیکویی هست ولی شعاری بیش نیست
شما لیسانس را تمام می کنید ، دو سال سربازی دارید ، دو سال سابقه کاری و پیدا کردن کار( در صورت داشتن بعضی شانس ها!) می شود حدود 27-28 سال
وام هم بخش کوچکی از زندگی شما رو تامین می کند

:gol:

من هم موافقم جامعه تعیین میکنه ! واسه همین هم میگن آسون بگیریم !
این نشان میده شرایط حال حاضر مناسب نیست و برایش باید فکری اندیشید !
نظر شخصی من اینکه انسان هر زمان که حداقل شرایط رو داشت اونم نه از نظر مادی باید برای فائق آمدن بر مشکلاتش برای خودش یک جفت انتخاب کنه !
اینو فکر کنم همه قبول داشته باشن که اگر یک حامی داشته باشیم بیشتر میتونیم پیروز شویم !
من چند نفر رو مشناسم که در سن 24 سالگی و حتی 22 سالگی ازدواج کردن و الان هم زندگی خوبی دارند و همچنان در حال ادامه تحصیل هستند البته هیچ کدومشون هم هنوز سربازی نرفتن !

باید به مسائل به شیوهای دیگر نگاه کرد . فکر جامعه در مورد ازدواج هنوز درست نیست !
 
  • Like
واکنش ها: EECi

sed ali

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع
کاربر ممتاز
ببخشید نباید چیزی میگفتم
ممنون که خواستید کمک کنید ولی نمیتونم ....
ببخشید....
برام دعا کنید ممنون...

حداقل فایده این تالار اینکه انسان خودشو خالی میکنه !
من که از این فرصت خیلی استفاده می کنم !

فکر گفتم که ، فکر نکن تنها تو اینجوری هستی ؟ همه همینطورند ! شاید تا آخر عمر !
 

EECi

مدیر بازنشسته
من هم موافقم جامعه تعیین میکنه ! واسه همین هم میگن آسون بگیریم !
این نشان میده شرایط حال حاضر مناسب نیست و برایش باید فکری اندیشید !
نظر شخصی من اینکه انسان هر زمان که حداقل شرایط رو داشت اونم نه از نظر مادی باید برای فائق آمدن بر مشکلاتش برای خودش یک جفت انتخاب کنه !
اینو فکر کنم همه قبول داشته باشن که اگر یک حامی داشته باشیم بیشتر میتونیم پیروز شویم !
من چند نفر رو مشناسم که در سن 24 سالگی و حتی 22 سالگی ازدواج کردن و الان هم زندگی خوبی دارند و همچنان در حال ادامه تحصیل هستند البته هیچ کدومشون هم هنوز سربازی نرفتن !

باید به مسائل به شیوهای دیگر نگاه کرد . فکر جامعه در مورد ازدواج هنوز درست نیست !
اسون گرفتن کارها و کلا زندگی باعث خوشبختی بشر می شود ولی جامعه اینجور فکر نمی کند
سیاست های کلی کشور توسط مدیران کشور ریخته میشه و اونها هم با شما و من هم نظر نیستند ( چون در شرایط امروزی نبودند و مشاوره هم نمیگیرند!)
جوون ها به حامی نیاز ندارند. به یک شغل مناسب نیاز دارند! به همین سادگیو یک شغلی که بدانند هم برای خودشان مفید هست و هم به برای خانواده شان هم برای کشورشان
ازدواج در سنین پایین ریسک بزرگیست، چون فرد هنوز به ثبات فکری نرسیده و علاقه حقیقیش رو پیدا نکرده و ممکنه در اینده فکر های دیگری بکند
ببینید مشکل از چند جا نشات میگیره
اموزش و پرورش هم اموزش درستی در مورد جهان بینی و هدف زندگی به دانش اموزان نمیده .. اگر این کار رو درست انجام میداد شاید بلوغ فکری در جوون ها از سن 27 یا 25 ، 3-4 سال پایین تر کشیده میشد

شرایط مالی خیلی مهم تر از ان چیزی هست که شما فکر می کنید... شاید 50% درصد یا بیشتر بخش زندگی رو شرایط مالی تعیین می کند که چطور جلو برود!
 

EECi

مدیر بازنشسته
اون دکتره بیخود میکنه همچین حرفی میزنه
مگه اون دکتره خودش دیده؟ توش بوده؟
اواز دهل از دور شنیدن خوش است
دوست عزیز اول از همه خونسردی خودتو حفظ کن
بهتره بجای احساساتی شدن با مدرک حرف بزنیم
امار رسمی اختلاف سنی در زمان طلاق ، در سال 89 از سازمان ثبت احوال گویای همه چیز هست
http://www.sabteahval.ir/Upload/Modules/Contents/asset99/AmarHayati/ekh-89.pdf
به این نمودار هم دقت کن و نقطه اوجش رو با دقت ببین!
1.jpg
 
آخرین ویرایش:

دانشجوي كامپيوتر

دستیار مدیر تالار هنر
کاربر ممتاز
وقت بخیر ...
ببینید من یک نظر شخصی دارم و اون اینه که ...
دوست داشتن خیلی بهتر از عشق هست ... چون چه می دونم سختی های عشق رو نداره ...
ببینید به نظر من آدمها باید توی زندگیشون یک عشق داشته باشن و اون همونیه که باهاش از دواج می کنند(البته از لحاظ زمینی می گم وگرنه منبع همه عشق ها خداست)وگرنه این یکجور خیانت محسوب میشه ... آدم باید تو دنیا عاشق یک نفر بشه .... می دونم که الان می گید دله چی کارش کنیم ... ولی نباید گذاشت این دل عاشق هر کس بشه چون خیلی ها لیاقت کلمه عشق رو ندارن ...
نمی گم عاشق شدن بده ... ولی این روزها آدمها هر روز عاشق یه نفر میشن و وقتی بفهمن بهش نمی رسن می رن و عاشق کس دیگه ای میشن ... از نظر من این خیلی بده ...
آدمها می تونن همه رو دوست داشته باشن و وقتی فرد مورد نظرشون رو پیدا کردن عاشق اون بشن و این خیلی لذت بخش تر خواهد شد تا اینکه عاشق صدهزار تا آدم شد تا بالاخره یکیش نصیب شه ... ما می تونیم عشق رو در خودمون کنترل کنیم ... مثلا همون اول که کسی نگاهمون کرد نگیم وای این منو می خواد و خلاصه خیال پردازی ها شروع بشه و بعد طرف بره با یکی دیگه یا اصلا ازدواج کنه و خیلی چیزهای دیگه و ما هر چی از دهنمون بیرون بیاد نثار طرف کنیم که این این طور و اون طور...

 

arashlolos

عضو جدید
وقت بخیر ...
ببینید من یک نظر شخصی دارم و اون اینه که ...
دوست داشتن خیلی بهتر از عشق هست ... چون چه می دونم سختی های عشق رو نداره ...
ببینید به نظر من آدمها باید توی زندگیشون یک عشق داشته باشن و اون همونیه که باهاش از دواج می کنند(البته از لحاظ زمینی می گم وگرنه منبع همه عشق ها خداست)وگرنه این یکجور خیانت محسوب میشه ... آدم باید تو دنیا عاشق یک نفر بشه .... می دونم که الان می گید دله چی کارش کنیم ... ولی نباید گذاشت این دل عاشق هر کس بشه چون خیلی ها لیاقت کلمه عشق رو ندارن ...
نمی گم عاشق شدن بده ... ولی این روزها آدمها هر روز عاشق یه نفر میشن و وقتی بفهمن بهش نمی رسن می رن و عاشق کس دیگه ای میشن ... از نظر من این خیلی بده ...
آدمها می تونن همه رو دوست داشته باشن و وقتی فرد مورد نظرشون رو پیدا کردن عاشق اون بشن و این خیلی لذت بخش تر خواهد شد تا اینکه عاشق صدهزار تا آدم شد تا بالاخره یکیش نصیب شه ... ما می تونیم عشق رو در خودمون کنترل کنیم ... مثلا همون اول که کسی نگاهمون کرد نگیم وای این منو می خواد و خلاصه خیال پردازی ها شروع بشه و بعد طرف بره با یکی دیگه یا اصلا ازدواج کنه و خیلی چیزهای دیگه و ما هر چی از دهنمون بیرون بیاد نثار طرف کنیم که این این طور و اون طور...


تاييد كامل ميشه
آفرين بر شما
زندگي خوب و عاشقونه با همسرتون در انتظار شماست
خوب زندگي كنيد تا بهش برسيد
 

leili

عضو جدید
سلام،نمیدونم از کجا شروع کنم.5سالی بود که از پسرا متنفر بودم چون جز بدی چیزی ازشون ندیدم.امسال پسری سر راهم سبز شد ومشتاق فراوان واسه آشنایی.طبق معمول محل ندادم و رفت بعد از دو هفته تو شهر به ان بزرگی سر یک ساعت تو یه مغازه دیدمش خیلی جای تعجب بود چون واسه اولین بار هر دو اونجا بودیم ظاهرا.دوستام دیدنش و از اون موقع اصرار کردن که به قیافش نمیاد بد باشه پسر خوبی و اشتباه میکنی و...........تا آخر راضی شدم سر کلکل که بهشون ثابت کنم همشون عین هم هستن بعد از دوهفته آشنایی دیدم خیلی پسر خوبیه فقط این وسط زیاد اصرار داشت که احساسات خرج نمیکنه تا من وابسته نشم اما دروغ میگفت هر روز میخواست منو ببینه و هر کاری از دستش بر میومد واسم انجام میداد.تا 2ماه گذشت یه روز با ناراحتی گفت با اینکه دوس دارم با کسی که دوستم ازدواج کنم اما خانوادم کسیو واسم در نظر گرفتن مجبورم برو خواستگاریو منم چون در مورد ازدواج با من چیزی نگفته بود روم نشد چیزی بگم از اون روز رفتارش سرد شد تا اینکه با اصرار من فهمیدم 2روز بعدش میخواد بره خواستگاری یعنی اگه من نمیگفتم نمیخواست بهم بگه.با عصبانیت ازش خداحافظی کردم اما اون خدافظی نکرد گفت من از هیچ کس خدافظی نمیکنم و هنوز نه بداره و نه به باره.شب خواستگاریش نتونستن تحمل کنم و بهش اس ام اس دادم و گفت دو طرف همدیگرو پسندیدن.و من همه حرفا دلمو که تا اون موقع نگفته بودم گفتم و اون تعجب کرده بود که من واسه خودم اونو میخواستم و در آخ حلالیت طلبیدو بدون خداحافظی رفت تا الان که 1ماه.من نمیتونم فراموشش کنم.من دوسش داشتم.من که بهش گفته بودم تحمل جداییو شکستو ندارم،چجوری دلش واسم تنگ نشده،چجوری تونست بره،اون که میگفت در کنار من آرامشی داره که حد نداره پس چی شد..................................اصلا باورم نمیشه،کاش راه خودمو رفته بودم،کاش به حرف دوستام گوش نمیکردم،آخه چرا اینجوری کرد باهام،چرا دلمو شکست،چرا خداحافظی نکرد.........چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 

R.N.Z

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام،نمیدونم از کجا شروع کنم.5سالی بود که از پسرا متنفر بودم چون جز بدی چیزی ازشون ندیدم.امسال پسری سر راهم سبز شد ومشتاق فراوان واسه آشنایی.طبق معمول محل ندادم و رفت بعد از دو هفته تو شهر به ان بزرگی سر یک ساعت تو یه مغازه دیدمش خیلی جای تعجب بود چون واسه اولین بار هر دو اونجا بودیم ظاهرا.دوستام دیدنش و از اون موقع اصرار کردن که به قیافش نمیاد بد باشه پسر خوبی و اشتباه میکنی و...........تا آخر راضی شدم سر کلکل که بهشون ثابت کنم همشون عین هم هستن بعد از دوهفته آشنایی دیدم خیلی پسر خوبیه فقط این وسط زیاد اصرار داشت که احساسات خرج نمیکنه تا من وابسته نشم اما دروغ میگفت هر روز میخواست منو ببینه و هر کاری از دستش بر میومد واسم انجام میداد.تا 2ماه گذشت یه روز با ناراحتی گفت با اینکه دوس دارم با کسی که دوستم ازدواج کنم اما خانوادم کسیو واسم در نظر گرفتن مجبورم برو خواستگاریو منم چون در مورد ازدواج با من چیزی نگفته بود روم نشد چیزی بگم از اون روز رفتارش سرد شد تا اینکه با اصرار من فهمیدم 2روز بعدش میخواد بره خواستگاری یعنی اگه من نمیگفتم نمیخواست بهم بگه.با عصبانیت ازش خداحافظی کردم اما اون خدافظی نکرد گفت من از هیچ کس خدافظی نمیکنم و هنوز نه بداره و نه به باره.شب خواستگاریش نتونستن تحمل کنم و بهش اس ام اس دادم و گفت دو طرف همدیگرو پسندیدن.و من همه حرفا دلمو که تا اون موقع نگفته بودم گفتم و اون تعجب کرده بود که من واسه خودم اونو میخواستم و در آخ حلالیت طلبیدو بدون خداحافظی رفت تا الان که 1ماه.من نمیتونم فراموشش کنم.من دوسش داشتم.من که بهش گفته بودم تحمل جداییو شکستو ندارم،چجوری دلش واسم تنگ نشده،چجوری تونست بره،اون که میگفت در کنار من آرامشی داره که حد نداره پس چی شد..................................اصلا باورم نمیشه،کاش راه خودمو رفته بودم،کاش به حرف دوستام گوش نمیکردم،آخه چرا اینجوری کرد باهام،چرا دلمو شکست،چرا خداحافظی نکرد.........چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بهش فکر نکن اینجور آدمارو بایدshift+delete کرد
 

parandi2

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بهش فکر نکن اینجور آدمارو بایدshift+delete کرد
عشقی که با کلکل بیاد با کلکلم میره. مگه پسره نامه فدایت شوم نوشته بوده. وقتی دیدن کم محلی می کنه ایشون خودشون کشش دادن.
در هر حال :
خود کرده را تدبیر نیست
 

metamoeen

عضو جدید
سلام،نمیدونم از کجا شروع کنم.5سالی بود که از پسرا متنفر بودم چون جز بدی چیزی ازشون ندیدم.امسال پسری سر راهم سبز شد ومشتاق فراوان واسه آشنایی.طبق معمول محل ندادم و رفت بعد از دو هفته تو شهر به ان بزرگی سر یک ساعت تو یه مغازه دیدمش خیلی جای تعجب بود چون واسه اولین بار هر دو اونجا بودیم ظاهرا.دوستام دیدنش و از اون موقع اصرار کردن که به قیافش نمیاد بد باشه پسر خوبی و اشتباه میکنی و...........تا آخر راضی شدم سر کلکل که بهشون ثابت کنم همشون عین هم هستن بعد از دوهفته آشنایی دیدم خیلی پسر خوبیه فقط این وسط زیاد اصرار داشت که احساسات خرج نمیکنه تا من وابسته نشم اما دروغ میگفت هر روز میخواست منو ببینه و هر کاری از دستش بر میومد واسم انجام میداد.تا 2ماه گذشت یه روز با ناراحتی گفت با اینکه دوس دارم با کسی که دوستم ازدواج کنم اما خانوادم کسیو واسم در نظر گرفتن مجبورم برو خواستگاریو منم چون در مورد ازدواج با من چیزی نگفته بود روم نشد چیزی بگم از اون روز رفتارش سرد شد تا اینکه با اصرار من فهمیدم 2روز بعدش میخواد بره خواستگاری یعنی اگه من نمیگفتم نمیخواست بهم بگه.با عصبانیت ازش خداحافظی کردم اما اون خدافظی نکرد گفت من از هیچ کس خدافظی نمیکنم و هنوز نه بداره و نه به باره.شب خواستگاریش نتونستن تحمل کنم و بهش اس ام اس دادم و گفت دو طرف همدیگرو پسندیدن.و من همه حرفا دلمو که تا اون موقع نگفته بودم گفتم و اون تعجب کرده بود که من واسه خودم اونو میخواستم و در آخ حلالیت طلبیدو بدون خداحافظی رفت تا الان که 1ماه.من نمیتونم فراموشش کنم.من دوسش داشتم.من که بهش گفته بودم تحمل جداییو شکستو ندارم،چجوری دلش واسم تنگ نشده،چجوری تونست بره،اون که میگفت در کنار من آرامشی داره که حد نداره پس چی شد..................................اصلا باورم نمیشه،کاش راه خودمو رفته بودم،کاش به حرف دوستام گوش نمیکردم،آخه چرا اینجوری کرد باهام،چرا دلمو شکست،چرا خداحافظی نکرد.........چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟[/
QUOT

دوست عزیز من از اول با نظرتون مخالفم تا حدی!! اینکه همه پسرا بد هستن و .... یه حرف کلیشه ای و قدیمیه مثه همه دخترا بد هستن! این به تجربه به من ثابت شده! به آدمش بستگی داره آدم بد میتونه پسر باشه میتونه دختر! من هم کسی رو دوست داشتم اون هم همینطور بعد از یه مدت گفت که خانوادم با دوستی مخالفن و... با اینکه همدیگرو دوست داشتیم ولی بدون خداحافظی رفت... و من هم بیکار نشستم به سراغ کس دیگه ای رفتم تا شکست رو احساس نکنم...
این مثل یه چرخه است که تکرار میشه پسر و دختر نمیشناسه ولی کلا پسر و دخترای بد زیاد شدن!!!
 

EECi

مدیر بازنشسته
به هیچ وجه توصیه دوست بالایی مبنی بر جبران دوران سوگواری این رابطه با ایجاد رابطه جدید ، توصیه نمیشه
شما باید به مدت چندین ماه ( روانشناسان می گویند 6 ماه یا بیشتر) بفکر فرد جدیدی نباشید

دلیلش را می توانید در اینترنت جستجو کنید
:gol:
 

sed ali

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع
کاربر ممتاز
سلام،نمیدونم از کجا شروع کنم.5سالی بود که از پسرا متنفر بودم چون جز بدی چیزی ازشون ندیدم.امسال پسری سر راهم سبز شد ومشتاق فراوان واسه آشنایی.طبق معمول محل ندادم و رفت بعد از دو هفته تو شهر به ان بزرگی سر یک ساعت تو یه مغازه دیدمش خیلی جای تعجب بود چون واسه اولین بار هر دو اونجا بودیم ظاهرا.دوستام دیدنش و از اون موقع اصرار کردن که به قیافش نمیاد بد باشه پسر خوبی و اشتباه میکنی و...........تا آخر راضی شدم سر کلکل که بهشون ثابت کنم همشون عین هم هستن بعد از دوهفته آشنایی دیدم خیلی پسر خوبیه فقط این وسط زیاد اصرار داشت که احساسات خرج نمیکنه تا من وابسته نشم اما دروغ میگفت هر روز میخواست منو ببینه و هر کاری از دستش بر میومد واسم انجام میداد.تا 2ماه گذشت یه روز با ناراحتی گفت با اینکه دوس دارم با کسی که دوستم ازدواج کنم اما خانوادم کسیو واسم در نظر گرفتن مجبورم برو خواستگاریو منم چون در مورد ازدواج با من چیزی نگفته بود روم نشد چیزی بگم از اون روز رفتارش سرد شد تا اینکه با اصرار من فهمیدم 2روز بعدش میخواد بره خواستگاری یعنی اگه من نمیگفتم نمیخواست بهم بگه.با عصبانیت ازش خداحافظی کردم اما اون خدافظی نکرد گفت من از هیچ کس خدافظی نمیکنم و هنوز نه بداره و نه به باره.شب خواستگاریش نتونستن تحمل کنم و بهش اس ام اس دادم و گفت دو طرف همدیگرو پسندیدن.و من همه حرفا دلمو که تا اون موقع نگفته بودم گفتم و اون تعجب کرده بود که من واسه خودم اونو میخواستم و در آخ حلالیت طلبیدو بدون خداحافظی رفت تا الان که 1ماه.من نمیتونم فراموشش کنم.من دوسش داشتم.من که بهش گفته بودم تحمل جداییو شکستو ندارم،چجوری دلش واسم تنگ نشده،چجوری تونست بره،اون که میگفت در کنار من آرامشی داره که حد نداره پس چی شد..................................اصلا باورم نمیشه،کاش راه خودمو رفته بودم،کاش به حرف دوستام گوش نمیکردم،آخه چرا اینجوری کرد باهام،چرا دلمو شکست،چرا خداحافظی نکرد.........چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام دوست عزیز
امید وارم که هرچه سریعتر بتونید فکری برای این مشکلتون بکنید .
فکر نکنید با گذشت زمان و فراموش کردن موضوع حل میشه بلکه صورت مسئله پاک میشه و دفعه بعد مسئله حادتر بروز میکند.
یه ضرب المثل غربی هست که میگه :
طرف کلید منزلش رو در دم درتاریک خونه گم کرده ولی تو کوچه روشن دنبالش میگرده !

شما باید علت رو در خودتون پیدا کند . اتقافا یک مبحث اقتصادی هست که در اون به بنگاه های اقتصادی میگه بزرگترین دشمن شما در واقع خودتان هستید .

سعی کنید علت این را بیابید که چرا عاشق یک فردی شدید که شما را دوست نداشت یا ترک کرد ؟ مشکل از کجا بود ؟ از اون بود چرا تو عاشقش شدی ؟
 

Paydar91

کاربر فعال تالار مهندسی برق ,
کاربر ممتاز
سلام،نمیدونم از کجا شروع کنم.5سالی بود که از پسرا متنفر بودم چون جز بدی چیزی ازشون ندیدم.امسال پسری سر راهم سبز شد ومشتاق فراوان واسه آشنایی.طبق معمول محل ندادم و رفت بعد از دو هفته تو شهر به ان بزرگی سر یک ساعت تو یه مغازه دیدمش خیلی جای تعجب بود چون واسه اولین بار هر دو اونجا بودیم ظاهرا.دوستام دیدنش و از اون موقع اصرار کردن که به قیافش نمیاد بد باشه پسر خوبی و اشتباه میکنی و...........تا آخر راضی شدم سر کلکل که بهشون ثابت کنم همشون عین هم هستن بعد از دوهفته آشنایی دیدم خیلی پسر خوبیه فقط این وسط زیاد اصرار داشت که احساسات خرج نمیکنه تا من وابسته نشم اما دروغ میگفت هر روز میخواست منو ببینه و هر کاری از دستش بر میومد واسم انجام میداد.تا 2ماه گذشت یه روز با ناراحتی گفت با اینکه دوس دارم با کسی که دوستم ازدواج کنم اما خانوادم کسیو واسم در نظر گرفتن مجبورم برو خواستگاریو منم چون در مورد ازدواج با من چیزی نگفته بود روم نشد چیزی بگم از اون روز رفتارش سرد شد تا اینکه با اصرار من فهمیدم 2روز بعدش میخواد بره خواستگاری یعنی اگه من نمیگفتم نمیخواست بهم بگه.با عصبانیت ازش خداحافظی کردم اما اون خدافظی نکرد گفت من از هیچ کس خدافظی نمیکنم و هنوز نه بداره و نه به باره.شب خواستگاریش نتونستن تحمل کنم و بهش اس ام اس دادم و گفت دو طرف همدیگرو پسندیدن.و من همه حرفا دلمو که تا اون موقع نگفته بودم گفتم و اون تعجب کرده بود که من واسه خودم اونو میخواستم و در آخ حلالیت طلبیدو بدون خداحافظی رفت تا الان که 1ماه.من نمیتونم فراموشش کنم.من دوسش داشتم.من که بهش گفته بودم تحمل جداییو شکستو ندارم،چجوری دلش واسم تنگ نشده،چجوری تونست بره،اون که میگفت در کنار من آرامشی داره که حد نداره پس چی شد..................................اصلا باورم نمیشه،کاش راه خودمو رفته بودم،کاش به حرف دوستام گوش نمیکردم،آخه چرا اینجوری کرد باهام،چرا دلمو شکست،چرا خداحافظی نکرد.........چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عشق!!!!!!اونم میگن با پول خریدند!!!!
عجیبه یعنی 5 سال پیش هم پسر یا پسرایی مثل این پسره در حقتون نامردی کرده بودند؟؟؟؟؟
.
بگزریم...ولی بگم میتونید فراموشش کنید و اصلا واسه ی ادم کار نشد نداره.....
.
این که چرا خداحافظی نکرد خب حتما حرفی نداشته و شرمش گرفته.....
.
بعدشم مگه هدف شما از اشنایی با اون اقا جز این بود که به دوستاتون ثابت کنید پسرا همشون مثل همند که اون اقا هم رو سفید کرد همه رو و حرف شما هم به دوستاتون ثابت شد؟؟!!!!!!
.
هر چند همه این طور نیستند خیلی از دخترا هم هستند که دل پسرا رو به بازی گرفتند پس نباید به کل تعمیم داد.......
 

leili

عضو جدید
سلام دوست عزیز
امید وارم که هرچه سریعتر بتونید فکری برای این مشکلتون بکنید .
فکر نکنید با گذشت زمان و فراموش کردن موضوع حل میشه بلکه صورت مسئله پاک میشه و دفعه بعد مسئله حادتر بروز میکند.
یه ضرب المثل غربی هست که میگه :
طرف کلید منزلش رو در دم درتاریک خونه گم کرده ولی تو کوچه روشن دنبالش میگرده !

شما باید علت رو در خودتون پیدا کند . اتقافا یک مبحث اقتصادی هست که در اون به بنگاه های اقتصادی میگه بزرگترین دشمن شما در واقع خودتان هستید .

سعی کنید علت این را بیابید که چرا عاشق یک فردی شدید که شما را دوست نداشت یا ترک کرد ؟ مشکل از کجا بود ؟ از اون بود چرا تو عاشقش شدی ؟
مرسی از هم فکری هاتون .من تمام حرفاتونو قبول دارم از این ناراحتم که پیش بینی همچین روزیو جلو خودش کردم اما امان از ادعا.چرا اتفاقا نامه فدایت شوم واسم فرستاد یعنی هر کاری میتونست کرد که من باهاش باشم اما...............حیف که حرفایی که میزدو سند ندارم بهتون نشون بدم ولی به هر حال این نیز بگذرد فقط من بدبینتر شدم.همین
 

منتوما

عضو جدید
سلام






نميدونم اينجا جای گفتن اين حرفا هست يا نه،اصلا نميدونم کسی ميخونه يا نه،ولی...

این باشگاه خونه دوممه،اگه اين حرفارو نگم ميترکم.

زياد نميخوام به حاشيه برم،ولی کم کم دارم به عدالت خدا شک ميکنم،از رو بچگی يا هر چيز ديگه ای به 1 دختر خانم دل بستم،که البته بعدش تبديل شد به 1 عشق 5 ساله،و دست آخرم که همه چيز داشت برای شروع زندگی آماده ميشد،نفهميدم سر چی و به چه دليل ولم کرد و رفت، تا 1 سال که تو هپروت بودم، نتونستم خودمو جمع و جور کنم و وقتی بدتر شدم که فهميدم بله،خانم نامزد کردن.

ماحصل اون 1 سال هپروت شد اضافه وزن شديد،الانم که تازه خودمو پيدا کردم و 1 کم به زندگيم سروسامون دادم،خونه مادرم گير 3پيچ داده که چرا ازدواج نميکنی،هر روز بنده خدا گريه ميکنه که پير شدی و موهات سفيد شدن.ولی هيچ کس ته غم منو درک نميکنه،هيچ کس نميدونه که چی داره بهم ميگذره،هيچ کس باور نميکنه که چرا ديگه کسی دوستم نداره...

واقعا موندم چيکار کنم،من فقط از خدا 1 چيز ميخوام،اين رسمش نيست که من اينطور عذاب بکشم و اون به زندگيش برسه،اين عدالت خدا نيست که اون تقاص کاری رو که با من کرد و پس نده،اين از رحمانيت خدا به دوره که.....

لطفا يکی بهم بگه چيکار کنم تا اروم بشم،اگه قبلا با 2 رکعت نماز آرامش پيدا ميکردم،الان هيچی آرومم نميکنه.لطفا کمکم کنيد تا راه درستو پيدا کنم.

ببخشيد اگه سرتونو درد آوردم و بازم ببخشيد اگه اينجا 1 همچين چيزی رو مطرح کردم.:cry:

مطمئن باش آدم با هر دستی بده با همون دستم پس می گیره!!!

 

Similar threads

بالا