دست‌نوشته‌ها

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
عشق یعنی شب نشینی با خدا
گفتگو با ناله اما بی صدا
دیشب نزدیکای سحر
صدایی از خواب بیدارم کرد
از اون خواب ناز
خواب بودم و طبق معمول هر شب میدیدم
ولی با یک تفاوت
ناراحتی مادرم و دوستم
از خواب پریدم
دیگر توان خوابیدن نداشتم
میترسیدم
میترسیدم که دوباره آن خواب شوم به سراغم آید
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
عشق یعنی شب نشینی با خدا
گفتگو با ناله اما بی صدا
دیشب نزدیکای سحر
صدایی از خواب بیدارم کرد
از اون خواب ناز
خواب بودم و طبق معمول هر شب میدیدم
ولی با یک تفاوت
ناراحتی مادرم و دوستم
از خواب پریدم
دیگر توان خوابیدن نداشتم
میترسیدم
میترسیدم که دوباره آن خواب شوم به سراغم آید
 

cute

عضو جدید
کاربر ممتاز
كاش باران مي امد
نه دلم برف نمي خواهد
دلم باراني سيل اسا مي خواهد
باراني كه بشوي و ببرد اينهمه غصه و غم را
...........
در عجبم
كه خسته نمي شوي
كه همچنان مشغولي
اري من همانم كه بودم
با هزاران توبه نيز ادم نمي شوم
اما
امر ..امر شماست
اگر مي خواهي باز هم امتحان كن
نه تقلب مي كنم....نه براي گرفتن نمره خواهش مي كنم
باور كن ...من هميشه تجديد مي شوم....
باور كن...
 

shanli

مدیر بازنشسته
تصمیم گرفته ایم در حد ِ قابل توجهی خود زنی کنیم! ولی از آنجایی که علی چپ بسته است و شلوغ؛ و کیفیت خود را نیز از دست داده است مانده ایم خود را کجا بزنیم؟! ما اصولا" حوصله ی مکان های شلوغ را نداریم مخصوصا" که اینروزها عده ی زیادی در کوچه ی علی چپ تجمع کرده اند و حال ما را هر روز بیشتر از روز قبل به هم میزنند!

پ.ن: میخواهیم در مسابقات رکورد شکنی شرکت کنیم..و رکورد لِه ترین شانس را بزنیم..
پ.ن: هیچ توصیف و هیچ توضیحی برای شرایط سخت و بد حال حاضرمان نداریم!!
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
تصمیم گرفته ایم در حد ِ قابل توجهی خود زنی کنیم! ولی از آنجایی که علی چپ بسته است و شلوغ؛ و کیفیت خود را نیز از دست داده است مانده ایم خود را کجا بزنیم؟! ما اصولا" حوصله ی مکان های شلوغ را نداریم مخصوصا" که اینروزها عده ی زیادی در کوچه ی علی چپ تجمع کرده اند و حال ما را هر روز بیشتر از روز قبل به هم میزنند!

پ.ن: میخواهیم در مسابقات رکورد شکنی شرکت کنیم..و رکورد لِه ترین شانس را بزنیم..
پ.ن: هیچ توصیف و هیچ توضیحی برای شرایط سخت و بد حال حاضرمان نداریم!!
Now it's burning his hands he's turning to laugh
Smiles as the flame sears his flesh
Melting his face screaming in pain
Peeling the skin from his eyes
Watch him die according to plan
He's dust on ground what did we learn
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من از نوشتن چيزي نميدونم مثل دل نشو شته دست نوشته
هميشه با واقعيت زندگي كردم
ولي اين رو خوب ميدونم كه اگه جاي نظم نباشه هرج ومرج جاش رو مي گيره
وقتي كه رفتي
نظم هم رفت
داريوش اقبالي شد شاعر
با اشعارش هم مشاعره مي كنن
شجريان ديگه تصنيف هاشو جدار از ديگران ميدونه
فريدون مشيري شعراشو تو دست پا ميريزه
بعضيا دست نوشته هاشونو جدا از ما مي دونن
تركي استانبولي جز ادبيات ما شده
چارلي چا پين هم شده براي ما نثر نويس
گفتگو هاي ازاده اينجا هم سرك مي كشه
دفتر تا لار شده امام زاده ديگه اونجا شمع روشن مي كنن
انگليسي هم تاز گيا مد شده
مشاهير دارن از تالار شون فرار مي كنن
كار گاه رو خاك گرفته
كافه رو كه نگو نپرس
بازم بگم هنوز هست
 

shanli

مدیر بازنشسته
من از نوشتن چيزي نميدونم مثل دل نشو شته دست نوشته
هميشه با واقعيت زندگي كردم
ولي اين رو خوب ميدونم كه اگه جاي نظم نباشه هرج ومرج جاش رو مي گيره
وقتي كه رفتي
نظم هم رفت
داريوش اقبالي شد شاعر
با اشعارش هم مشاعره مي كنن
شجريان ديگه تصنيف هاشو جدار از ديگران ميدونه
فريدون مشيري شعراشو تو دست پا ميريزه
بعضيا دست نوشته هاشونو جدا از ما مي دونن
تركي استانبولي جز ادبيات ما شده
چارلي چا پين هم شده براي ما نثر نويس
گفتگو هاي ازاده اينجا هم سرك مي كشه
دفتر تا لار شده امام زاده ديگه اونجا شمع روشن مي كنن
انگليسي هم تاز گيا مد شده
مشاهير دارن از تالار شون فرار مي كنن
كار گاه رو خاك گرفته
كافه رو كه نگو نپرس
بازم بگم هنوز هست

محسن جان این رو هم اضافه کنید که کنایه هم دست نوشته شده..
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
من از نوشتن چيزي نميدونم مثل دل نشو شته دست نوشته
هميشه با واقعيت زندگي كردم
ولي اين رو خوب ميدونم كه اگه جاي نظم نباشه هرج ومرج جاش رو مي گيره
وقتي كه رفتي
نظم هم رفت
داريوش اقبالي شد شاعر
با اشعارش هم مشاعره مي كنن
شجريان ديگه تصنيف هاشو جدار از ديگران ميدونه
فريدون مشيري شعراشو تو دست پا ميريزه
بعضيا دست نوشته هاشونو جدا از ما مي دونن
تركي استانبولي جز ادبيات ما شده
چارلي چا پين هم شده براي ما نثر نويس
گفتگو هاي ازاده اينجا هم سرك مي كشه
دفتر تا لار شده امام زاده ديگه اونجا شمع روشن مي كنن
انگليسي هم تاز گيا مد شده
مشاهير دارن از تالار شون فرار مي كنن
كار گاه رو خاك گرفته
كافه رو كه نگو نپرس
بازم بگم هنوز هست
ممنون محسن جان. فقط شما به ما ننداخته بوديد كه الحمدالله مستفيض كردين! دم شما واقعا داغ. به خدا تاثير داشت. جدا مي گم!
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
محسن جان این رو هم اضافه کنید که کنایه هم دست نوشته شده..
اگه اولين سطر رو مي خوندين من ادعا دست نوشته ندارم هر چند كنايه هم جزو دست نوشته است ديدم جايي نيست اين نوشته رو بذارم مجبور شدم گذاشتم اينجا شما به بزرگواري خودتون ببخشيد اديب فرزانه
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
سکوت !!!!

سکوت !!!!

مدتی است که تالار رنگ غم گرفته
رنگ جدایی
همه دارن بار سفر میبندند
دیگه از خنده خبری نیست
کسی دیده خنده رو یا اونم خداحافظی کرده
آره حتما اینجوره اونم خداحافظی کرده
ولی چه بی صدا
چرا تاپیک خداحافظی نزده که دیگه بر نمیگردم
شاید میخواد برگرده
الله اعلم
راستی عضو جدیده باشگاه رو دیدی
غم
میگن خیلی فعالیتش تو باشگاه زیاد شده
تو اد لیست همه بچه ها هست
میگن همه دارن تند تند ازش تشکر میکنند
وای شنیدم تاپیکاش یکی از پر بیننده ترین تاپیکاست.
.
.
.
کسی از خنده شماره یا آدرسی نداره بهش خبر بدیم بیاد
ماها منتظرشیم
حالا که رفت قدرش معلوم شد
--------------------------------------
به نام اون که شادی را همراه غم آفرید تا قدر یکدیگر معلوم شود
دوستان تاپیک بی موردی زدم
شاید دست نوشته باشه
ولی باشگاه شده پر از غم
به نظرتون چی کار کنیم
اینجا هر کی هر نظری داره بگه
حتی با شعر و نثر و کنایه و ........
راحت باشه
بگو
نترس ، راحت باش
 

shanli

مدیر بازنشسته
اگه اولين سطر رو مي خوندين من ادعا دست نوشته ندارم هر چند كنايه هم جزو دست نوشته است ديدم جايي نيست اين نوشته رو بذارم مجبور شدم گذاشتم اينجا شما به بزرگواري خودتون ببخشيد اديب فرزانه
بخشیدن یا نبخشیدن من مهم نیست محسن جان!!
من تا الان فکر میکردم حرمت تالار هنر و ادبیات بیشتر از این کنایه ها باشه...
خوبه که حداقل اینجا جایی برای کنایه های شما شده!
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
مدتی است که تالار رنگ غم گرفته
رنگ جدایی
همه دارن بار سفر میبندند
دیگه از خنده خبری نیست
کسی دیده خنده رو یا اونم خداحافظی کرده
آره حتما اینجوره اونم خداحافظی کرده
ولی چه بی صدا
چرا تاپیک خداحافظی نزده که دیگه بر نمیگردم
شاید میخواد برگرده
الله اعلم
راستی عضو جدیده باشگاه رو دیدی
غم
میگن خیلی فعالیتش تو باشگاه زیاد شده
تو اد لیست همه بچه ها هست
میگن همه دارن تند تند ازش تشکر میکنند
وای شنیدم تاپیکاش یکی از پر بیننده ترین تاپیکاست.
.
.
.
کسی از خنده شماره یا آدرسی نداره بهش خبر بدیم بیاد
ماها منتظرشیم
حالا که رفت قدرش معلوم شد
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
مدتی است که تالار رنگ غم گرفته
رنگ جدایی
همه دارن بار سفر میبندند
دیگه از خنده خبری نیست
کسی دیده خنده رو یا اونم خداحافظی کرده
آره حتما اینجوره اونم خداحافظی کرده
ولی چه بی صدا
چرا تاپیک خداحافظی نزده که دیگه بر نمیگردم
شاید میخواد برگرده
الله اعلم
راستی عضو جدیده باشگاه رو دیدی
غم
میگن خیلی فعالیتش تو باشگاه زیاد شده
تو اد لیست همه بچه ها هست
میگن همه دارن تند تند ازش تشکر میکنند
وای شنیدم تاپیکاش یکی از پر بیننده ترین تاپیکاست.
.
.
.
کسی از خنده شماره یا آدرسی نداره بهش خبر بدیم بیاد
ماها منتظرشیم
حالا که رفت قدرش معلوم شد
شادي دپرشن گرفت و بستري شد
شكوفه دق كرد و پژمرد
آزاده زياد حرف زد و افتاد زندون
اميد رو فرستادن قبرستون....

*شادي رو خودم خاكش كردم! روحش شاد! آدم شريفي بود!
 

baran-bahari

کاربر بیش فعال
می نویسم به یاد آنهایی که فرصت نوشتنشان ندادند

بهتر بحث رو عوض كنم:w11:
يادش بخير دي 1383
من روز بعد امتحان مهمي داشتم كلاس سوم دبيرستان بودم بهمين خاطر اون روز با چند تا از دوستان غيبت كرديم دشمن هاي ما در مدرسه چون علت غيبت ما رو مي دونستن به مدير مدرسه اطلاع دادن خب روز بعد كه در حياط مدرسه براي ورود به كلاس جمع شده بوديم زنگ اول معلم سر كلاس اومد كه مدير مدرسه در كلاس رو باز كرد وما چند نفر رو صدا زد وبا لحن بسيار بد به ما گفت :من به جون پسرم قسم خوردم كه شما رو سر جلسه امتحان راه ندهم من كه همين جور ماتم برده بود.گفتم چرا علتش چيه كه مدير مدرسه دهن مباركش رو باز كرد وگفت :چون نمي خواهم بين شما وديگران تبعيض قائل بشم .شما حق ندارين امتحان بدين خوب فحاشي ايشون رو نمي نويسم .فقط يادم مياد كه سيلي محكمي به مير مدرسه زدم به اندازه اي خورد شدن شخصيتم جلوي يك معلم مرد و بقيعه بچه ها بعد از سيلي فقط مشت ولگد بود كه مي فهميدم تا اينكه اون معلم من رو از زير مشت ولگد اون حيوان نجات داد اگه اون سيلي رو نمي زدم تا روز مرگم عقده اش رو دلم مي موند خوب از يك جهت خوشحال بودم چون نگاه پيروز مندانه اي همه اي بچه ها رو مي ديدم
از يك جهت هم ناراحت براي مدير مدرسه چون ايشون به دليل شكايت بنده وديگر بچه ها از اون مدرسه رفتند بايد گفت كه چرا كساني كه اين قدر در جامعه تاثير گذارند قبل از ورود به حيطه اموزش مورد تست روانشناسي قرارنمي گيرند جايگاه يك معلم بسيار والا است من نيمه پر ليوان هم مي بينم مشاور درسي كمك زيادي به ما كرد كه از دست مدير مدرسه نجات پيدا كنيم شايد اگه ايشون راه رو به ما نشون نمي دادن قضيه اين طور تمام نمي شد .
زنده باد به همه اي معلم هايي كه به شخصيت يك دانش اموز احترام مي گذارند وباعث رشد دانش اموزان مي شوند

پ.ن :
شايد دوست هاي مدرسه ايم اين رو بخونند واين خاطره وطعم همبستگي رو دوباره به خاطر بيارند
زنده باد دوستي هاي جاودانه:w17::w17::w17:
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
شادي دپرشن گرفت و بستري شد
شكوفه دق كرد و پژمرد
آزاده زياد حرف زد و افتاد زندون
اميد رو فرستادن قبرستون....

*شادي رو خودم خاكش كردم! روحش شاد! آدم شريفي بود!
کامران
بگو تا به سر خاکش رویم و شاخه گلی به یادبود بگذاریم
تا رسم رفاقت را کامل کنیم
یا که
چون
سهراب
به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیائید
مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهائی من
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
کامران
بگو تا به سر خاکش رویم و شاخه گلی به یادبود بگذاریم
تا رسم رفاقت را کامل کنیم
یا که
چون
سهراب
به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیائید
مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهائی من
قبرشو از بين بردم. همون جوري كه مظلوم مرد،مظلوم خاك كردمش!
قبرش رو اگه كسي بشناسه ميان باز بلا سرش ميارن! بزار تو قبر آرامش داشته باشه!
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
ای آزادی،
تو را دوست دارم، به تو نیازمندم، به تو عشق می ورزم، بی تو زندگی دشواراست، بی تو من هم نیستم ؛ هستم ، اما من نیستم ؛ یک موجودی خواهم بود توخالی ، پوک ، سرگردان ، بی امید ، سرد ، تلخ ، بیزار ، بدبین ، کینه دار ، عقده دار ، بیتاب ، بی روح ، بی دل ، بی روشنی ، بی شیرینی ، بی انتظار ، بیهوده ، منی بی تو
یعنی هیچ! ...
ای آزادی، من از ستم بیزارم، از بند بیزارم، از زنجیر بیزارم، از زندان بیزارم ، از باید بیزارم، از هر چه و هر که تو را در بند می کشد بیزارم.
ای آزادی، چه زندان ها برایت کشیده ام !
و چه زندان ها خواهم کشید و چه شکنجه ها تحمل کرده ام و چه شکنجه ها تحمل خواهم کرد.
اما خود را به استبداد نخواهم فروخت، من پرورده ی آزادی ام، استادم علی است، مرد بی بیم و بی ضعف و پر صبر، و پیشوایم مصدق، مرد آزاد، مرد، که هفتاد سال برای آزادی نالید.
من هرچه کنند، جز در هوای تو دم نخواهم زد. اما، من به دانستن از تو نیازمندم، دریغ مکن، بگو هر لحظه کجایی چه می کنی؟ نا بدانم آن لحظه کجا باشم، چه کنم؟ ...
« دکتر علی شریعتی »
 

مربوب

عضو جدید
انتخاب واحد است البته امروز روز سِيّم(سوم)است دو روز تمام ما هيچ و ما نگاه بوديم بلكه دلشان به رحم ايد و user مارا فعال كنند بعد از يك دنيا ورق بازي و انواع امضاها زير برگه مرخصي ترم گذشته,شيطنك user ما فعال ميشود
وارد دانشكده ميشوي اتول را پارك ميكني. دزدگير كه چه عرض كنم بُز گير را فعال ميكني !!يادمان نرفته مَمّد بيليارد دفعه اخر براي تسويه حساب, اسم خود را به يادگاري روي كاپت مان حك كرد باشد كه فراموش نكنيم تقلب از شير مادر حلال تر است و PASS شدن GF شان در اولويت قرار دارد
بعد از 4 ماه خوش تيپ كرده ايم خفن خفن!!فقط دست ها و كتف هايي است كه فشرده ميشو د.چاغ سلامتي چهره درهم بچه ها را رنگ و لعاب ميدهد عينهو كبوتر, بغ بغو كنان سر به سر دوستان ميگذاريم دممان HOT.
برگ ارزشيابي استاتيد با انتخاب گزينه "همه عالي"پر ميشود يادمان نرفته ترم هايي پيشتر وقتي گزينه "ضعيف"را به استاد نسبت داديم بالاجبار محض ترس از استاد هم شده ,فكر حذف درس بيافتيم قبل اينكه مارا ديپورت كنند
دپارتمان گروه
چنان از ديدن چند تن از اساتيد گرام خوشحال ميشوي كه اگر عنان از دست ميدادي ماچشان ميكردي و چام چامشان ميدادي
خوشمان امد مارا تحويل گرفتند.بيخ راهرو تعلق دارد به سيبيلويي به نام استاد راهنما "قُلتَشَن"ميخوانمش!! بد اخلاق ,عينك قاشقي و سياه چرده با يك دنيا هات و پورت با يك عالمه فيس و افاده انگار خان زاده است(يادش رفته الان دوره دوره فرزند سالاري است و اكرام با اقازاده ها نه خان زاده ها)
پاچه خوارهايش همچون سگ هاي نازي اباد دستمال ميكشند و به اين و ان پارس ميكنند "پارس خودرو اينجاست نه؟؟؟!!"
حضرت اجل قربانت گردم سلام عليكم
انگار واويلايي شده باشد. 4 ماه را خوابيدي خجالت نكشيدي؟(طلبكارانه)
چه كنيم استاد كسالتي عارض شده بود
انگار گرامافون را اتيش كرده باشي نقاره ميخواند اين بد صدا!!!(مقاله ات را نفرستاديم . ازمايشات مصالح نيمه رها كردي فلان همايش..........وووووو (دروازه بان را از براي مرخصي به ولايت فرستاديم تا دروازه گوشمان خالي باشد)
استاد چه كنيم زبانمان به "بله قربان"نميچرخد .درويش را هر كجا كه شب ايد سراي اوست مرا صبري است زياد و تحملي است جميل. اما هوس كرده ايم يغه تان را جر دهم كه ديگر ما را نچزانيد
خانه غير نرفتيم امده ايم صلاح و مشورت با تو كه لقب استاد راهنما داده اند.چه ميدانستم تو خود نيز چهاررانما زده اي و اعصاب نداري.كاري است فوتي فوري .بوق حمام نزده قصد كوي تو كرده ايم اي ادم حسابي عبا بر دوش انداخته ايم هم قطار و هم مسلك را جواب كرده ايم كه در اين لانه زنبوري , (دپارتمان)روز بخير نثار شما كنيم
الحق كه اين سگ سگي هايتان مارا كشته , شما را پيشتر از سابق دوست تر ميداريم
4 ماه و كجا بودي؟
امار مگس ها و ارواح را ميگرفتيم
امار ارواح و مگس ها ديگر چه صيغه اي است
در دل گفتيم:براي اينكه ببينيم شما ها كي بار رحيل ميبنديد تا نيروي جوان جايگزين شما اسقاط ها شود. 4دستي اين منسب را چسبيده ايد با ان سواد 40-50 سال پيش خود جزوه اي 12 برگي به خوردمان ميدهيد !!خدا رحمت كند دكتر شكيبا را كه از قدم خوش ما درخواست ارواح را لبيك گفتند و تدريس مكانيك خاك را به دكتر شريفيان سپردند و ما شاهد تحولي عظيم در گروه شديم!!
مگس از براي دوستاني كه پرانديم باشد كه از تنهايي خود انرژي گرفته باشيم
نظام الدين كجاييي!!!!
هيچ استاد خداوند به عمر با عزت شما بيفزايد سايه مبارك را از سر جان نثاران كم نكند
استاد قصه قصه صيام است و بس!!
تو چقدر عوض شده اي نظام!!!!
دقيقا دو دقيقه پيش توپخانه را اجماع كرده بودي دو اتيشه مرا نشانه گرفته بودي
ديگر از ان اُلدرَم مُلدُرم هاي تنوري اش خبري نيست
انگار در خورجين واژگانش ديگر هيچ 4 پايي اظهار فضل نميكند
انگار گرز 70 مني بر سرم فرود امده باشد
آخر اين چه تغييري است كه خود از ان بيخبري و ديگران را به وجد وا ميداري!!!
 
آخرین ویرایش:

R@mtin.eng

عضو جدید
کاربر ممتاز
اطوار خداوندی

کسی که قصد دارم یک تصویر از بچه‌گی‌اش را نشان‌تان بدهم از آن‌هایی است که معلم مدرسه‌ و دست‌کم یکی از زن‌دایی‌هایش معتقد بودند یک «جوری» است و والدینش می‌گفتند بزرگ که بشود انشالله «درست» خواهد شد. این همه‌ی اطلاعاتی است که از این بچه دارم: کسی که یک‌جوری بود و می‌بایست درست می‌شد. حالا نگاهش کنید. لخت با بدن خشک کنار استخر نشسته و ضربات دست کرال سینه‌ی بچه‌ی دیگری را تماشا می‌کند. مربی که مرد درازی است (و تنها چیزی که از او به یاد می‌ماند همین درازی‌اش است) هوار می‌کشد «بشکن اون آرنج‌تو گوساله». دلیلی ندارد سخت بگیرم. میلش را هم ندارم. اما شاید اگر بدانید بهتر است که اگر از آنهایی باشید که پای این داستان نسکافه می‌خورند، چیپس یا آب پرتقال یا آب خالی یا که اصلا هیچی، خب نمی‌توانید مخاطب این داستان باشید. یعنی توقع ندارم در مواجهه با این مربی شنا نگویید «یک پفیوز بددهن دیگر». اما اگر یک لیوان نصفه‌ی چایی (که بخارش قسمت خالی لیوان را تار کرده) دم دست‌تان باشد و همینطور که قند آرام با داغی هورت اول توی دهن‌تان آب می‌شود این داستان را بخوانید، احتمالا می‌توانید درک کنید که گوساله در کلاس این مربی یک درجه است شبیه درجه‌های نظامی که از قضا چندان پَست هم نیست. درست است که از قورباغه و سگ‌ماهی پایین‌تر است اما مسلما همین گوساله بابت گوساله بودنش به بزغاله و خَرماهی و کرم‌خاکی کلاس فخر می‌فروشد و – اجازه بدهید در مقام دانای کل به اطلاع‌تان برسانم – همین گوساله بیست-سی سال بعد وقتی سر صبح از مهرآباد خارج می‌شود و به سمت آزادی می‌آید تا بیاندازد توی خیابان آریاشهر، توی صف خطی‌ها ناگهان مربی‌اش را می‌بیند و می‌کشد کنار. منتظر می‌ماند تا یکی از این تاکسی‌سبز‌گیرها که پشتش مانده از رفتن او ناامید بشود و از کنارش بگذرد. در این حین یکی از مسافرهایی که سر صف ایستاده به او اشاره می‌کند که سوار می‌کنی؟ سر تکان می‌دهد که یعنی نه. ماشین پشتی با بوق ممتد رد می‌شود و او می‌تواند چند متر عقب برود تا جلوی پای مربی. بعد شیشه را پایین می‌کشد و می‌گوید «ببخشید.» نگاه مربی جای دیگری است. احتمالا به جانب همان تاکسی سبز که حالا دارد چهار نفر را از سر صف سوار می‌کند. برای جلب توجه مربی بوق می‌زند. باز می‌گوید «ببخشید.» مربی از همان بالا می‌گوید «ها؟» راننده آرنجش را تکیه می‌دهد روی صندلی کناری و تا کنار پنجره خم می‌شود. می‌گوید «بخشید آقای اسدی؟» مربی می‌پرسد «شما؟» او جواب می‌دهد «قدیما شاگردتون بودم. استخر آزادی.» مربی می‌پرسد: «اسمت چی بود؟» و این همه را گفتم تا برسم به اینجا که راننده می‌گوید «گوساله». بدون دلقک بازی و اینکه آگاه باشد چیز عجیبی می‌گوید. این چیزها را شما اگر انتخاب‌تان موقع خواندن این داستان چایی نباشد نمی‌توانید بفهمید. لابد خنده‌تان هم خواهد گرفت از اینکه مربی از آن بالا بیاید پایین. تا لب پنجره‌ی ماشین. زل بزند به راننده. از موهایش شروع ‌کند و ذره ذره تا چانه‌اش برسد. و برای اطمینان دوباره بپرسد: «گوساله‌ی کلاس من؟» این بانمک است؟ که یک آدم گنده برای معرفی خودش بگوید «گوساله» و مربی قدیمی‌اش دوباره بپرسد «گوساله‌ی کلاس من؟» در این صورت لابد از من توقع دارید که مربی را سوار ماشین گوساله کنم که تا آریاشهر برساندش و از آنجا هم با اصرار تا سعادت‌آباد (بگیریم استخر پردیس) بروند و توی راه مربی از کار و بار او بپرسد و اینکه «زن و بچه چکار کردی؟» و گوساله بگوید که برای پسرش دنبال کلاس شنا می‌گردد و بعد مربی بگوید که تا حالا چند تا قورباغه و گوساله و حتی نمی‌داند چندتا خرماهی بچه‌های‌شان را برده‌اند پیش او و در این لحظه – می‌توانم بگویم در این لحظه‌ی نفس‌گیر – گوساله بپرسد «بچه کرم خاکی چطور؟» یا برای آنکه شما شیرفهم شوید می‌تواند اینطور بپرسد: «در این سال‌هایی که مربی شنا بوده‌اید از میان شاگردان‌تان آیا کرم خاکیی هم بوده که بچه‌اش را برای آموزش شنا پیش شما بیاورد، آقای اسدی، مربی قدیمی شنای استخر مجموعه فرهنگی-ورزشی آزادی که روی شاگردهایت اسم جانوران را می‌گذاشتی و به این طریق به آنها – شاگردانت – درجه‌ای می‌دادی؟» مربی حتما خواهد گفت: کرم خاکی‌ها هیچوقت بچه‌دار نمی‌شوند و بعد اگر برایش مهم باشد تصحییح خواهد کرد که «هیچوقت بزرگ نمی‌شوند.» اینجاست که ناگهان همه‌چیز (حالا همه چیز هم نشد لااقل چند تا چیز کوچک) روشن می‌شود. ‌اگر روشن نشد – برای سنجش، داستان را به یک آدم مورد اطمینان نشان خواهم داد – می‌توانم ماجرا را از ابتدا تعریف کنم. از اولین روز پسر بچه‌ها توی رختکن‌های نارنجی آزادی. اگر شنگول بودم شاید یکمی هم سربه‌سرتان می‌گذاشتم: «بچه‌هایی بودند که برای اولین بار مقابل چشم مردم لخت می‌شدند، توی شش و بش که خجالت بکشند یا نه که با لخت شدن اولین نفر به این نتیجه می‌رسیدند که نکشند. بعضی هم بودند که توی زیپ شلوار و دکمه‌ی پیرهن گیر کرده بودند. اینها برای اولین بار بدون کمک مادرهای‌شان لخت می‌شدند.» و البته که مایو. اینکه بچه‌ها نمی‌دانند به کدام شورت مایو می‌گویند و به کدام شورت فقط شورت. خوش‌خیال‌های‌شان امیدوارند در آینده بفهمند. با اینجور حرف‌ها سرتان را گرم کنم تا کنار استخر و مربی که تکلیف را روشن می‌کند: «تو، تو، تو. رَخ‌کن دفعه دیگه با مایو برگردید.» یکی از این "تو" ها که در راه رخت‌کن لگدی هم به آب استخر بکوبد، و من – دانای کل – بپرم وسط: «نه ‌اینکه عصبانی باشد، فقط خواست پایش را خیس کند». این پدیده، این اشرف مخلوقات را نمی‌شود به حال خودش گذاشت که چون به جای مایو شورت پوشیده موقع رفتن یک لگدی هم برای خیس کردن پایش به آب بکوبد و بعد توی رخت‌کن آزادی گم و گور بشود. این پشه ناچیز خداوند را – من، دانای کل را – دنبال خودش می‌کشاند. به برنامه‌ی دم صبح یک شبکه‌ی ماهواره‌ای که استاد آکاردئون را دعوت کرده‌اند تا از او بپرسند چرا کانال‌های رقیب تا به حال او را دعوت نکرده‌اند. رد او را تا سالن سخنرانی دکتر آزمندیان هم دارم. ردیف چهل و نهم روی صندلی چهارم نشسته است و احساس می‌کند چقدر "موفقیت" همیشه به او نزدیک بوده و چقدر او غافل، «خدایا شکرت». تا خیلی دورتر. تا دره‌های سیرا مائسترا یا حتی توی مدرسه‌ی مخروبه‌ای که "چه" آخرین بار نفس کشید. نمی‌دانم کسی که انتخابش موقع خواندن این جملات چایی نیست چه فکری درباره او می‌کند. محض اطمینان ناچارم تاکید کنم – در واقع توضیح واضحات بدهم - که نه در کنار چه، مقابلش: یک سرباز ارتش بولیوی. اگر داستان قرار بود اینطور پیش برود حالا نوبت مربی بود که بچه‌ها را کنار استخر به صف ‌کند و به آنها دستور دهد که بپرند توی استخر عمیق، و بچه‌ها ترسیده و ناباور به هم نگاه کنند - چون جرئت نگاه کردن به مربی را ندارند - و نک و ناله ‌کنند که ما بلد نیستیم آقا. راس میگه آقا. چجوری شنا کنیم آقا و اینها اما بعد نه با اولین نعره‌ی مربی که پس از سه-چهارتاش یکی یکی با تردید و وحشت خودشان را مثل سنگی به داخل آب بیاندازند و کمی که دست و پا زدند و آب خوردند مربی تخته‌شناها را به نزدیکی‌شان پرتاب کند و به هر کس بر اساس مهارتی که در رسیدن به تخته‌شنا دارد اسمی بدهد جز یکی که نپریده و خیال پریدن هم ندارد. همانی که وقتی با بدن خشک کنار استخر می‌نشیند و بدون هیچ فکری فقط ضربات دست کرال سینه‌ی بچه‌ی دیگری را نگاه می‌کند، می‌تواند آغاز یک داستان باشد. و شاید مثل این یکی پایانش.

البته نوشته خودم نیست D: منبع: http://leonlog.blogfa.com/
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
باور نمی کنم، باور نمی کنم قابل دونستی و بلاخره اومدی تو خوابم! بعد این همه مدت.... بعد این همه دوری و دلتنگی....
اما چرا اینجوری؟ چرا قهری با من؟
مگه چه خطایی از من سرزده؟
الا اینکه همیشه ی خدا ، فقط تورو خوندم و نوشتم؟
مگه جز تو کسی دیگه ام بود؟ مگه کسی دیگه هست ؛ غیر تو.....

خوابتو دیدم.... باهات حرف زدم، گریه کردم، قسمت دادم.... التماس کردم ؛ که برگردی... که بمونی ، اما تو ، حتی یه نگاهم قابل ندونستی منو... حتی یه لبخند ساده!

مهم نیست ، به خداوندی خدا به همینم راضیم.... تو فقط باش! من هیچ شکایتی ازت ندارم... اتفاقا نمی دونی چقدر دلم برا اخمات تنگ شده بود! واسه عصبانی شدنت..... دعوا کردنت! تو فقط باش ، من هستم... من خسته نمی شم..... من هنوزم رازتو تو دلم حفظ کردم ؛ یادت که نرفته؟ من همونم که رازتو بهش گفتی...... فقط به اون!

می دونی ..... می دونی چقدر دلتنگتم!
نگو صدای من به شبای تنهایی و خستگیت نمی رسه.... نگو درخشش اشکامو پشت تاریکی این شبای بی ستاره نمی بینی.... نگو بغضمو دست کم گرفتی....

نمی دونم چرا؟ نمی خوامم بدونم! تنها چیزی که هست ، اینه که تو برا همه کارات دلیل داری.... دلیل منطقی؛ می دونم نیومدنت بیشتر از همه به نفع منه... هر چند بدون سرزمین امن چشات دارم تو غربت تنهایی پوسیده می شم!

جوابمو نمی دی؟ با هام حرف نمی زنی؟
فکر نکن پشت این همه فاصله ، خاطراتتو سپردم به بایگانی و ماه به ماهم سر بهش نمی زنم.... هر کس منو می شناسه می دونه هفت آسمان رو دارم دنبال ماهم می گردم.... همه می دونن....می دونن بعد تو به هیچ کس گل ندادم! فقط تویی ، که آخر واگویه ی دردام، همیشه برات می نویسم مواظب خودت باش ماه من! به امید دیدار....

اینو تازگیا واست نوشتم....


آنروز که از پلکان ترانه پایین آمدی
با کلید سل در دستانت....
و عبایی از جنس مخملی ترین حنجره های دنیا بر دوش!
در ترانه خانه را گشودی
و مرا
به میهمانی آیینه و اواز بردی!
***
مدتیست
تنها صدایی که این حوالی
خاطرات را رج می زند
صدای برخورد انگشتانم با کلید های سیاه و سپید اندوه است!
سمفونی سکوت!
در انزوای فراموش شده ی شب های بی آواز!
***
نهمین ترانه!
نهمین ترانه ی بی تو!
گوش کن!
یک گام بالاتر از غصه ی تمام قناری های اسیر....
گوشه ایستاز دستگاه تنهایی...
***
باز کلمات را بیهوده به حرف گرفته ام!
دیگر
تو نگو که هذیان می گویم....
قول می دهم
دست از سر ترانه بردارم!
تو دلواپس نباش...
این روزها
سیم پاره کرده ام .................فقط!

عجیب نیست؟ محکوم شدم به بی وزنی..... هیچ کس نمی دونه بدون تو ، چه باری رو دوش کلماتم سنگینی می کنه و الا محکومم نمی کردن به سرودن اشعار نا موزون!

اوه.... چقدر حرف زدم....
کلی از حرفام تازه مونده..... بهت می گم همرو ، به زودی که دیدمت!
تورو خدا ، اگه اینبار از حوالی رویاهای خاکستری من رد شدی، یکم از حال و هوای یکشنبه نیلی رنگ وسط خرداد و برام بیار.... یه کوچولو از لبخندتو..... یه شعله از نگاهتو!

مواظب خودت باش!
به امید دیدار....
:gol:
 

solar flare

مدیر بازنشسته
آسمون رخت شب تنش كرده
چشمام داره ميسوزه
چقدر خسته ام
امروز كلي بدو بدو كردم
اما زندگي برام لذت بخشه
چه قدر عجيبه كه به هر كي ميگم من از زندگي لذت ميبرم بهم ميخنده
خب قرار كه نيست منم مثل همه نيمه خالي ليوان رو ببينم و به نداشته ام فكر كنم و بغض كنم
من خيلي چيزا دارم كه روزي هزار بار بابت اونا سرمو به آسمون ميگيرم و به كسي كه اونارو داده شكر ميكنم
حتي اگه خيلي برام زندگي سخت بشه باز من هستم با تمام توانايي هايي كه خدا بهم داده
خدايا شكرت
شكرت كه امروز پام سالم بود و من تونستم خسته بشم
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
اختتاميه بيست و هفتمين جشنواره تئاتر فجر. تئاتر شهر. تالار سايه.
نمايشنامه ديوار.نويسنده و كارگردان:بسيك كوپريش ويلي.
جالب بود. برداشت گرجي ها از آلبوم the wall اثر پينك فلويد. گيرم كه با دوستم روي پله ها نشسته بوديم. ولي لذت زياد بود. و گريه وقتي كه Hey You پخش شد.

Hey you, out there on the road
always doing what you're told,
Can you help me?
Hey you, out there beyond the wall,
Breaking bottles in the hall,
Can you help me?
Hey you, don't tell me there's no hope at all
Together we stand, divided we fall.

وه كه حالي داد. كاش مي شد n بار اين تئاتر را ديد. كاش مي شد...
فردا بايد بروم. ارتفاعاتند كه مرا مي خوانند. برف و يخ! مهم نيست. مهم حس بر ارتفاع بودن است. شايد پايم بلغزد و سقوط....شايد بار آخر باشد كه مي نويسم. مهم نيست. اينها را نم گويم كه كسي را نگران كنم. مي دانم نگران بودن يعني چه. ولي مي خواهم حس پرواز،حس ارتفاع را قسمت كنم! حسي كه شايد وقت نكنيم به آن برسيم!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تماشایی ترین مخلوق دنیا می شوی گاهی
دلم می پاشد از هم بسکه زیبا می شوی گاهی

حضور گاهگاهت بازی خورشید با ابر است
که پیدا می شوی گاهی و پنهان میشوی گاهی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خاطرم نیست تو از بارانی؟
یا که از نسلِ نسیم؟

هر چه هستی گذرا نیست
هوایت ؛بویت
فقط آهسته بگو
با دلم می ما نی؟

 
بالا