رباعی و دو بیتی

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
اين کوزه چو من عاشق زاري بوده است
در بـند سر زلف نـگاري بوده سـت
اين دستـه کـه بر گردن او مي بيني
دستي ست که برگردن ياري بوده ست
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
در کارگه کوزه گری بودم دوش

دیدم دو هزار کوزه گویای خموش

هر یک به زبان حال می گفت با من

کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش؟

 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
عمرت تا کي به خودپرستي گذرد
يا در پي نيستي و هسـتي گذرد
مي نوش که عمريکه اجل در پي اوست
آن به که به خواب يا به مستي گذرد
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
می ترسم از آنکه بانگ آید روزی

کای بی خبران راه نه آنست و نه این
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
امروز منم وصل به هجران داده
سرگشته و روی در بیابان داده

چون غواصی دم زدنم ممکن نه
پس در دریا تشنگی جان داده
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
چون دل ز هوای دوست نتوان پرداخت

درمانش تحملست و سر پیش انداخت

یا ترک گل لعل همی باید گفت

یا با الم خار همی باید ساخت
 

Ghazal_joon

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
وین یکدم عمر را غنیمت شمریم
فردا که ازین دیر فنا درگذریم
با هفت هزار سالگان سر بسریم
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
وحشی که همیشه میل ساغر دارد
جز باده کشی چه کار دیگر دارد

پیوسته کدویش ز می ناب پر است
یعنی که مدام باده در سر دارد
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دل زان بت پیمان گسلم می‌سوزد
برق غم او متصلم می‌سوزد

از داغ فراق اگر بنالم چه عجب
یاران چه کنم، وای دلم می‌سوزد
 

Ghazal_joon

عضو جدید
کاربر ممتاز
بر مفرش خاک خفتگان می‌بینم
در زیرزمین نهفتگان می‌بینم
چندانکه به صحرای عدم مینگرم
ناآمدگان و رفتگان می‌بینم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عراقی

عراقی

دل ز آرزوی تو بی‌قرار است هنوز
جان در طلبت بر سر کار است هنوز

دیده به جمالت ارچه روشن شد، لیک
هم بر سر آن گریهٔ زار است هنوز
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای دل، قلم نقش معما می‌باش
فراش سراپردهٔ سودا می‌باش

مانندهٔ پرگار به گرد سر خویش
می‌گرد و به طبع پای بر جا می‌باش
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فیض کاشانی

فیض کاشانی

تن را بگذار تا شوم من جانت
جان را در باز تا شوم جانانت
از پای درآی تا بگیرم دستت
با درد بساز تا شوم در مانت
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن قصر که جمشيد در او جام گرفـت
آهو بـچـه کرد و شير آرام گرفـت
بـهرام کـه گور مي‌گرفتي همه عمر
ديدي کـه چگونه گور بهرام گرفـت
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
حافظ

حافظ

در باغ چو شد باد صبا دایهٔ گل

بربست مشاطه‌وار پیرایهٔ گل

از سایه به خورشید اگرت هست امان

خورشید رخی طلب کن و سایهٔ گل
 

tatoo

عضو جدید
گر بر سرنفس خود امیری مردی
بر کور و کر اَر نکته نگیری مردی
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتاده ای بگیری مردی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
"مولانا"

"مولانا"

بازیچه ی قدرت خداییم همه
او راست توانگری،گداییم همه


بر یکدگر این زیادتی جُستن چیست؟
آخر ز در یکی سراییم همه

 

م.سنام

عضو جدید
بود درد مو و درمانم از دوست

بود وصل مو و هجرانم از دوست


اگر قصابم از تن واکره پوست

جدا هرگز نگردد جانم از دوست


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یا رب ز كرم دری برویم بگشا
راهی كه درو نجات باشد بنما
مستغنیم از هر دو جهان كن به كرم
جز یاد تو هر چه هست بر از دل ما
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل برنکنم ز دوست تا جان ندهم

از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
صد بار بگفتم به غلامان درت

تا آینه دیگر نگذارند برت

ترسم که ببینی رخ همچون قمرت

کس باز نیاید دگر اندر نظرت


 

م.سنام

عضو جدید
غم عشقت بیابان پرورم کرد

فراقت مرغ بی‌بال و پرم کرد


بمو واجی صبوری کن صبوری

صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد
 

armstrong

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
خیام

خیام

ای دل تو به اسرار معما نرسی
در نکته ی زیرکان دانا نرسی
اینجا به می و لعل بهشتی می ساز
کانجا که بهشت است رسی یا نرسی
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
این جان تو عاقبت ز تن خواهد جست

این جان تو عاقبت ز تن خواهد خست

این تن بتو عاقبت نخواهد ماندن

این جان تو عاقبت ز تن خواهد رست
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
با رب تو مرا بخواهش من مگذار

جان را بهوای طاعت تن مگذار

جان صاف کش میکده تقدیس است

معتاد صفا بدردی من مگذار
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
nazanin jamshidi تک بیتی های ناب وپرمعنا اشعار و صنايع شعری 1182

Similar threads

بالا