اشعار فریبا شش بلوکی

mahdi271

عضو جدید
پرندۀ عاشق

پرنده نیز عاشق بود
گهی می رفت
گهی می ماند
سپس در اوج تنهایی
گهی آواز غم می خواند
*
از این شاخه به آن شاخه
خودش را جستجو می کرد
و هر گلبرگ خوش رنگی
دلش را زیرورو می کرد
*
نه می خوردو نه می خوابید
نه می پیچید ، نه می تابید
نگاهش خسته بود اما...
به جایی دور می تازید
*

ومن حالا
به پشت پنجره ، تنها
برایش اشک می ریزم
و دستم را
برایش می برم بالا
و می خوانم دعا
*
اما !!
*
پرنده گفت :باید رفت
پرنده رفت
پرنده دور شد حالا
دگر اورا نمی بینم
*
پرنده خوب و صادق بود
پرنده نیز عاشق بود
...
 

mahdi271

عضو جدید
برای میلادم

که امروزست
آن روزی
که پای من
به این دنیای دون واشد
واز آن روز
تا امروز
به چشمم گریه پیدا شد
*
برای روز میلادم
بکن شادم
بگو ای دوست
کجا می سازی قبرستان
*
که هرگورش
فقط اندازۀ
یک اشک من باشد !!...
 

mahdi271

عضو جدید
گذشت زمان

هیچ چیز قابل برگشتن نیست
که زمان می گذرد
و زمان واژۀ محدودیت است
همچنان می گذرد....
*
و نمی آید باز
که بسازیم سلامی به لبی
که بگیریم سحررا ز شبی
*
واگر مرد کبوتر در باد
و اگربغض نشست در فریاد
*
واگر خاطره ای تنها ماند
واگر حرف غمی بر جا ماند
*
واگر سقف دلی در هم ریخت

و سکوتی هیجان را آمیخت
*
و اگرفکر حقیقت پرزد
و گناه هوسی بر سر زد
*
و اگر دست سخاوت کم شد
و اگر روح لطافت غم شد
*
یا که تشویش کلامی را برد
یا ندامت به سوالی برخورد
*
واگر عشق به ویرانه نشست
شیشۀ عمر وفایی بشکست
*
و اگر لحظۀ باران نرسید
فکر آسودگی جان نرسید
یا که خندیدی به اشکی که چکید
*
هیچ چیز قابل برگشتن نیست

که زمان میگذرد
...
 

mahdi271

عضو جدید
شقایق

شقایق گفت :با خنده
نه بیمارم، نه تبدارم
اگر سرخم چنان آتش
حدیث دیگری دارم
*
گلی بودم به صحرایی
نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز
نشان عشق و شیدایی
*
یک از روزهایی که....
زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت
*
تمام غنچه ها تشنه
ومن بی تاب و خشکیده

تنم در آتشی می سوخت
*
ز ره آمد یکی خسته
به پایش خار بنشسته
*
و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود
ز آنچه زیر لب می گفت
شنیدم سخت شیدا بود
*
نمی دانم چه بیماری
به جان دلبرش
افتاده بود-اما-
*
طبیبان گفته بودندش
اگر یک شاخه گل آرد
ازآن نوعی که من بودم
*
بگیرند ریشه اش را و
بسوزانند

*
شود مرهم
برای دلبرش آندم
شفا یابد
*
چنانچه با خودش می گفت
بسی کوه و بیابان را
بسی صحرای سوزان را
به دنبال گلش بوده
ویک دم هم نیاسوده
*
که افتاد چشم او ناگه
به روی من
بدون لحظه ای تردید
شتابان شد به سوی من
*
به آسانی مرا
با ریشه از خاکم جداکردو
به ره افتاد......

واو می رفت و....
من در دست او بودم
واو هرلحظه سر را
رو به بالاها
تشکر از خدا می کرد
*
پس از چندی
هوا چون کورۀ آتش
زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش
تمام ریشه ام می سوخت
*
به لب هایی که تاول داشت
گفت:اما چه باید کرد؟
در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست
*
اگر گل ریشه اش سوزد
که وای من

برای دلبرم هرگز
دوایی نیست
واز این گل که جایی نیست
*
خودش هم تشنه بود اما!!
نمی فهمید حالش را
*
چنان می رفت و
من در دست اوبودم
وحالامن.....
تمام هست اوبودم
*
دلم می سوخت
اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب
نسیمی در بیابان کو ؟
*
و دیگر داشت در دستش
تمام جان من می سوخت

*
که ناگه
روی زانوهای خود خم شد
دگر از صبر اوکم شد
دلش لبریز ماتم شد
*
کمی اندیشه کرد- آنگه -
مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را
با سنگ خارایی
*
زهم بشکافت
زهم بشکافت
*
اما ! آه ! !
صدای قلب او گویی
جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را


پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود
با غم رو به رو می کرد
*
نمی دانم چه می گویم ؟!
به جای آب خونش را
به من می دادو
بر لب های او فریاد
*
بمان ای گل
که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی
بمان ای گل
*
ومن ماندم
نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
ونام من شقایق شد


گل همیشه عاشق شد
...
 

mahdi271

عضو جدید
صبر

یک طرف لیوان آبی واژگون
یک طرف قندان و قندش سرنگون
*
ریخته واریخته هر چیزمن
مانده چای و استکان بر میز من
*
آن طر فتر هم کتابی بی نشان
آب گلدانم چکیده روی آن
*
همچنان غرقم میان فکر خود
بی تفاوت می شوم با شعر خود
*
می دوم درکوچه های بی کسی
پشت سر انبوهی از دلواپسی
*
زیر پاهایم زمین رنجیده شد

حزن تنهایی من پیچیده شد
*
رو به رویم انتظار رو پنجره
امتداد بغض های حنجره
*
فکر من در سایۀ تاریک غم
بوی تند خاطره در پیچ و خم
*
خاطراتی تلخ همچون زهر مار
لیک صبرم هست کوهی استوار
*
هر چه بادا باد،هرچه شد که شد
سر به روی میز ،می پرسم زخود
*
من چگونه صبر را دامن زدم
بر لبانم قفلی از آهن زدم
*
من چگونه صبر کردم اینچنین
صبر بر بی رحمی های این زمین

*
هر چه دیدم یا سرم آمد که هیچ
باز گفتم صبرتا پایان پیچ
*
صبر می گوید که آخر آفرین
یا تو سنگی یا زکوهی آهنین !!


...
 

mahdi271

عضو جدید
مسافر


از کجا آمد ه ای ؟
که چنین نمناکی!
زیر باران بودی؟
ای خیال ابدی!
بی تو من تنهایم
تو چرا غمگینی؟
*
من اگر می گریم
ترس فردا دارم
ترس بی تو ماندن
تو چرا می گریی؟
*
ای صدای قدمت
نبض دلتنگی من
من اگر دلتنگم
تو چرا تنهایی؟

*
رو به رویم بنشین
حرف دل با من گو
من اگر خاموشم
تو چرا دلتنگی؟
*
من اگر تاریکم
مثل شب های دگر
پشت این پنجره ها
تو چرا خاموشی ؟
*
من اگر می بارم
مثل باران بهار
تو چرا نمناکی؟
*
سایه ات زد فریاد
من برای غم تو می گریم
من مسافر هستم
آمدم تا بروم

رفتنم تا ابدیت جاریست ....
...
 

mahdi271

عضو جدید
بی ریا

بی ریا فریاد کردم بشنوید
این صدای آخرین حرف منست
این همه باران به سقف من چکید
روزهای رفته از یادم نرفت
*
پس بکارید به هر خانه گلی
که فقط بوی محبت بدهد
و بیارید به لب ها خنده
و سلامی که سلا مت بدهد
*
و اگر رهگذری تنها بود
بفرستید برایش گل یاس
و بگویید به هر کودک شهر
مهر با خود ببرد توی کلاس
*
بنویسید به دیوار سکوت

عشق سرمایۀ هر انسانست
بنشانید به لب حرف قشنگ
حرف بد وسوسۀ شیطانست
*
ببرید رشتۀ هر تهمت را
که از این راه به جایی نرسید
و نخندید به قلبی که شکست
گرچه آن لحظه صدایی نرسید
*
و بدانید که فردا دیر است
واگر غصه بیاید امروز
تا همیشه
دلتان در گیر است
*
پس بسازید رهی را که کنون
تا ابد سوی صداقت برود
و بکارید به هر خانه گلی
که فقط بوی محبت بدهد...
 

mahdi271

عضو جدید
گول

بیخودی خندیدیم
که بگوییم دلی خوش داریم
بیخودی حرف زدیم
که بگوییم زبان هم داریم
*
و قفس هامان را
زود زود رنگ زدیم
و نشستیم لب رود
وبه آب سنگ زدیم
*
ما به هر دیواری
آینه بخشیدیم
که تصور بکنیم
یک نفر با ماهست
*
ما زمان را دیدیم

خسته در ثانیه ها
باز با خود گفتیم
شب زیبایی هست!
*
بیخودی پرسه زدیم
صبحمان شب بشود
بیخودی حرص زدیم
سهممان کم نشود
*
ما خدا را با خود
سر دعوا بردیم
و قسم ها خوردیم
ما به هم بد کردیم
ما به هم بد گفتیم
*
بیخودی داد زدیم
که بگوییم توانا هستیم
و گرفتیم کتابی سر دست
که بگوییم که دانا هستیم

*
بیخودی پرسیدیم
حال همدیگر را
که بگوییم محبت داریم
بیخودی ترسیدیم
از بیان غم خود
و تصور کردیم
که شهامت داریم
*
ما حقیقت هارا
زیر پا له کردیم
و چقدر حظ بردیم
که زرنگی کردیم
*
روی هر حادثه ای
حرفی از پول زدیم
از شما می پرسم
ما که را گول زدیم
...
 

mahdi271

عضو جدید
وعده گاه

روی دیوار نوشت
این مکانیست مقدس
که چرا ؟
روز اول که ترا دیده ام
اینجا بود ی
روز دوم
که نگاهم کردی
روز سوم
که سلامت گفتم
روزها از پی هم
فاصله ها کم و کمترمی شد
واز آن روز که رفتی همه شب
ازهمان روز که رفتی همه شب
خشت دیوار به من می گوید:
منتظر باش
کسی می آید

شاید این او باشد.
 

mahdi271

عضو جدید
سحر

با نسیم آمیختم
در هوا غرق شدم
وقت خاموشی دل
مثل یک شمع شدم
*
باز در صبح سحر
دست بر موی درخت
تکیه کردم به خدا
فکر تسبیح شدم
روی تکرار سکوت
مهر یک حرف شدم
*
نقش این پرده مرا
برد تا درگه نور
من در آنجادیدم
عاشقانی پرشور

*
آن یکی باده بدست
وین یکی جام بدوش
یارو دلدادۀ هم
سایه شان دوش به دوش
*
من به آیینه سلامی کردم
و دلم را دیدم
چون گلی دست تو بود
هر طرف چرخیدم
تن من مست تو بود
*
تو اشارت کردی
که خداهم با ماست
من خودم فهمیدم
که سحر وقت دعاست

...
 

mahdi271

عضو جدید
گرداب

از نگاهم خستگی ها را بگیر
باز از رفتن چه سود ؟
ماه می خندد به این دلدادگی !
پس بگو در این فرو رفتن چه بود ؟ !
*
این چه گردابیست این سودای تو
می برد هر لحظه پایین تر مرا
می زنم من دست وپا اما چه سود؟!
می شوم نزدیک تر تا انتها
*
گاه می گویم که دریا تشنه است
باز می خندم که این دیوانگی است
من میان گریه ام فهمیده ام
رسم عاشق بودن این افتادگیست
*
می زنم گهگاه چنگ بر ریشه ای

باز می بینم که آنهم باطل است
می شوم شرمنده،اما هر غروب
چشم های تو به دریا مایل است
*
تا ببینی کی مرا می بلعد آب؟ !
من خودم هم مانده ام دراین جواب !!
 

mahdi271

عضو جدید
جاده

جاده می پیچد به سوی انتها
جاده ها را دوست دارم ای خدا
*
جاده ها رگهای کوه و دره اند
جاده ها معنای رفتن می دهند
*
ما همه در پیچ و خم ها مانده ایم
لا به لای حرف غم ها مانده ایم
*
خسته از راه و نگاه و منظره
خسته از دیوار و شهر و پنجره
*
ما همه در راه و در بیراهه ایم
گه میان دره ای افتاده ایم
*
گاه می مانیم در چند راهه ها

وای !اگر غافل بمانیم از خدا
*
انتخاب و اختیار و انتظار
گاه دستی می زند ما را کنار
*
گاه ساز باز گشتن می زنیم
زخم های کهنه بر تن می زنیم
*
باز می بینیم که باید بگذریم
طعنه ها را با دل و جان می خریم
*
تازیانه می خوریم از باد و برگ
یادمان می آید از ایام مرگ
*
در میان سیل و طوفان می رویم
در زمستان یا بهاران می رویم
*
گاه می گوییم اینجا بهتر است
سایه سار این در خت زیبا ترا ست

*
کفش هارا کنده،پاها را به آب
فکرمان در چای و قلیان و کباب
هر کسی را یک سبد در پیش رو
سیب و انجیر و انار و گفتگو
*
لیک باید بگذریم از فکر خواب
وقت ما کوتاه و ره پرپیچ وتاب
*
جاده گاهی سرد گه آفتابی است
گاه تاریک و گهی مهتابی است
*
یا وسیع و پهن یا باریک وتار
یا مه آلود وهمیشه انتظار
*
جاده یعنی رفتن اما خستگی
جاده یعنی راههای زندگی
*
جاده یعنی عشق یعنی بندگی

بوی باران در تمام تشنگی
*
آری ما خواهیم رفت تا انتها
گرکه باشد همرهی همپای ما
...
 

mahdi271

عضو جدید
نیمه شب

در سکوت نیمه شب تنهاترم
ماه می تابد درون بسترم
*
ثانیه ها ساز دیگر می زنند
سایه ها هم رنگ دیگر می شوند
*
باد می رقصد به بام خانه ام
باز من با این جهان بیگانه ام
*
شاخه های بید در هم می رود
نسترن هم شکل دیگر می شود
*
هر کسی با درد خود در خلوت است
خواب یا بیدار چشمانی تراست
*
آینه تاریک و تنها می شود

آسمان در فکر فردا می شود
*
حرف ها را خواب با خود می برد
یک ستاره چشمکش را می زند
*
ماهی قرمز درون حوض شب
خواب دریا دیده اما بی سبب !
*
شاپرک در خواب گل ها می رود
یک نفر از خواب راحت می پرد
*
پیچک همسایه زیبا می شود
نرد بان خانه تنها می شود
*
رد پایی می خزد در کوچه ای
ماه می آید کنار خوشه ای
*
من چه خوشبختم !چه خوشبختم! کنون
شاهد این جلو ه های گو نه گون

*
آری ! آری! نیمه شب تنهاترم
ماه می تابد به چشمان ترم
...
 

mahdi271

عضو جدید
رنگ چشمت

رنگ پاییز است این بی تابی ام
زرد و نارنجی است آتش بازی ام
*
رنگ دریاهاست این بیداری ام
آبی و زیباست شعر جاری ام
*
صورتی رنگ است این بی خوابی ام
سرخ سرخست این تب تنهایی ام
*
هر چه هرجا هست رنگش داده ام
من فقط در رنگ چشمت مانده ام
*
رنگ چشمت چون نهال کوچکیست
شیطنت هایش شبیه کودکیست

*

رنگ چشمت کوچه باغی پر درخت
که پرستویی از آنجاها نرفت
*
رنگ چشمت یک پل و یک انتظار
یک سلام و یک نگاه بی قرار
*
رنگ چشمت بوی باران در غروب
رنگ عاشق بودن دلهای خوب
*
رنگ چشمت مثل بغضی در سکوت
یا شبیه ناله های یک فلوت
*
رنگ چشمت چشمه سار سادگی
بهترین آغاز این دلدادگی
*
رنگ چشمت مثل حرفی ناتمام
من فقط باید بگویم یک کلام
*


رنگ چشمت بهترین رنگ خداست
من نمی دانم!
نمی دانم شبیه آن کجاست !!
...
 

mahdi271

عضو جدید
مهربانی

سوزنی در دست گیرو
بانخی ارزان بدوز
خند ه ای را بر لبش
*
او که می دوزد نگاهش رابه در
نیست حتی یک ستاره در شبش
*
یا گلی زیبا بکش در دفترت
هدیه اش کن
تا گذارد بر سرش
*
دست هایش را بگیر
*
او یتیمی بی پناه است
او که می گرید برای مادرش
...
 

mahdi271

عضو جدید
پیام مرگ

پنج شنبه بود
قبرستان شلوغ
چشم هایش
خسته بود و بی فروغ
*
یک نفر بوسید خاک مادرش
یک نفر می شست خاک همسرش
یک نفر هم خاک می پاشید سرش
*
مادری فریاد می زد: عاطفه
نور چشمم ،نازنینم ،عاطفه
پس کجایی عاطفه ؟!
یک نفر آرام می خواند فاتحه
*
روستایی لهجه اش شیرین
چنان هم صحبت مردم شده

مثل اینکه روستایش غرق در گندم شده
گفت : می خواهی بخوانم سوره ای
آیه ای یا آیه الکرسی چطور
یک نفر آهسته رد شد با موتور
*
گفت : ای مردم شتاب
می فروشم شمع و خرما و گلاب
*
یک نفر حلوا بدست
روی قبری میوه می شد دست بدست
*
یک نفر سر را گذاشت بر روی سنگ
یک نفر آورد گل های قشنگ
*
یک نفر می گفت : ای احسان من
مرغ خوش الحان من
منزل تازه مبارک جان من
*
من میان این هیاهو گم شدم

فکر غمهای دل مردم شدم
*
مرگ را دیدم میان قبرها
ایستاده قامتش صاف و بلند
نیست در لحن صدایش
جز طنین نیشخند
*
گفت : باور می کنید ؟!
این مکان مال شماست
بعد از این.....
تنهایی و خواب عمیق
بهترین حال شماست
 

mahdi271

عضو جدید
عشق باید

عشق باید از زمین تا آسمان
عشق باید در نگاه مردمان
مثل گندم ،مثل نان
روی دست این وآن
عشق باید در میان سفره مان
*
عشق باید مثل آب
جاری و زیبا و ناب
مستیش همچون شراب
حرف آن در هر کتاب
عشق باید خستگی را عین خواب
*
عشق باید گل شود در باغچه
آینه باشد به روی طاقچه
عشق باید برق های آشنا
روی پرهای سیاه زاغچه

*
عشق باید خط بطلان بر دروغ
لحظه ها را پرفروغ
حیف باشد،حیف باشد گرکه آن
گم شود در انجمن های شلوغ
*
عشق باید در صدای شستشو
عشق بایددر تلاش و جستجو
عشق باید هر کجای زندگی
در میان ازدحام و گفتگو
*
عشق باید در زمان بی کسی
عشق باید در غم دلواپسی
عشق باید پر شود در گوش تو
نشنوی دیگر صدای هر کسی
*
عشق باید توی ساعتها رود
روی دیوار تما شاها رود
وقت خواب نیمروزی که رسید

عشق باید روی بالش ها رود
*
عشق باید بر زبان جاری شود
تا طبیب روز بیماری شود
هفته های ناامیدی را بگو
عشق باید حرف دلداری شود
*
عشق باید غنچه ها را وا کند
عشق باید رخت ها را تا کند
در میان روستا ،وقت غروب
عشق باید جو جه ها را جا کند
*
عشق باید کو چه را جارو کند
عشق باید برف را پارو کند
عشق باید چشم ها را پرکند
صحنه های زشت را وارو کند
*
عشق باید جیب هارا پرکند
عشق باید مشت هارا پرکند

هر سبد هر جا که هست از هرچه هست
عشق باید داخلش را پر کند
*
عشق باید خانه را زیبا کند
عشق باید گریه را معنا کند
عشق باید خنده برلبها کند
عشق باید در کنار پنجره
پلک های خسته اش را واکند
دختر همسایه ام را نیز عشق
عشق باید بهتر و زیبا کند
*
هر که هر جا هست در گوشش بگو
عشق باید....
عشق باید....
عشق باید،عشق را پیدا کند.
 

mahdi271

عضو جدید
می روم

می روم تا زندگی را من نبازم بی بها
روزهای رفته ام را می گذارم زیر پا
دست بر زانوی همت یاعلی
می روم پیدا کنم انگیزه را
*
رو به روی آینه بگشوده لب
عقده های بسته ام را واکنم
از نگاه خود درون آینه
محشری بر پا کنم
*
هر شب اینجا
من زفردا گفته ام
با گل قالی
سخن ها گفته ام
بعضی از شبها کنار آینه

روی انبوه صداقت خفته ام
*
من کسی را مهربانتر از خودم
با خودم تا کهکشانها برده ام
پولک زرین خوابم را فقط
دست تاریکی شب بسپرده ام
حرف های شاعرانه می زنم ؟!
من به جان خود قسم ها خورده ام !
*
فکر فردا را هما ن فردا کنم
کفش حالا را فقط در پا کنم
*
روزها را عاشقانه بشمرم
فکر های هرزه را رسوا کنم
*
روی گل های نگاهم بعد از این
غنچه های تازه تر پیدا کنم
*
می روم تا دستها را

شسته در آبی خنک
جور دیگر آب را معنا کنم
*
خاطرات کهنه را بیرو ن کنم
در به روی مهربانی واکنم
*
گر که سرمایی به خون من دوید
دست ها را می برم تا ها کنم
*
کلبه ای از برگهای دفترم
غصه ها را غرق در دریا کنم
*
یک سبد آلوی تازه می خرم
نذر گنجشکان بی پروا کنم
*
مثل تاک عشق می پیچم به خود
دستها را باز هم بالا کنم
*
حرف های گفتنی را می برم

می نویسم ،قصۀ فردا کنم
*
زورق اندیشه ها را لابه لا
یک ستاره در میانه جاکنم
*
دور تنهایی خود خط می کشم
می روم تا همدمی پیدا کنم...
 

mahdi271

عضو جدید
بعدازاین

این بنفشه ها کجا روییده اند ؟
روی احساس چمن ؟!
در شب میلاد من ؟!
این ستاره ها چرا خندید ه اند؟
*
مردمان رهگذر
مردمان کوچه های شهر من
مهربانی یک پل است
بین دستان شما تا دست من
*
بادها هم سازشان را می زنند
بیدها هم رقصشان را می کنند
ای نخستین عاشق روی زمین
فکر پروازند کبوترهای من
*
من برای حرف هایم یک انار

یک انار سرخ سرخ بیقرار
چاک چاک از ضر به های روزگار
دانه دانه می کنم در انتظار
*
فکر کنم این بهتراست
روی این دیوار گل زیباتراست
میوه های آبدار پیداتراست
پشت این دیوارمن ایستاده ام
پس چرا دیوار من تنها تراست ؟!
*
بعد از این با بادباکهای من
باد می آید که همبازی شود
بعد از این دل را به در یا می زنم
شاید این دیوانه دل راضی شود
*
بعد از این با هجر تو سر می کنم
هر چه غیر از توست پرپر می کنم
بعد از این با یاد عشقت هر سحر
سفرۀ نان و پنیرم را معطر می کنم

*
تا فراموشم نگردی لحظه ای
خواب هر شب را مکرر می کنم
بعد ازاین در اوج تنهایی خود
بودنت را ساده باور می کنم
بعد از این افسردگی ها یک طرف
عشق را قاضی و داور می کنم
*
بعد ازاین روزی که میلاد من است
تا همیشه فکر بهتر می کنم
 

mahdi271

عضو جدید
پیله

باد می نالد به گوشم بارها
تو شبیه هجرت پروانه ای
باز کن این پیله را از دور خود
تا بیابی گنج در ویرانه ای
*
خاموشی تن پوش تنهای تو شد
تو به این دیوارها خوکرده ای
عشق آمد یک شبی ایوان تو
تو شتابان سوی او رو کرده ای
*
پس نگاه آتشینت را بگو
تا که زنجیر تو را باور کند
یا بگو از بادۀ سودای او
یک شبی یک جرعه در ساغر کند
*
حیف از آزادی در بند تو

تو میان آب و آتش ماند ه ای !
گاهگاهی فکر رفتن می کنی
بالهایت را بگو کور خوانده ای !
*
گریه کردن چارۀ درد تو نیست
باید اول پیله ات را وا کنی
چشم هایت را بگو دیوانه جان
بسته ای!میل تما شا می کنی ؟
*
شمعدانی های تو پژمرده اند
شا پرکهایت همه دلمرده اند
شاخ و برگ آرزوهایت ببین
سیلی سختی ز سرما خورده ا ند
*
تو ندیدی ،من فراوان دیده ام
بالهایی را که هی شلاق خورد
لا به لای حسرت پر پر زدن
آخرش پروانه ای در پیله مر د
*

باز در را بسته ای بر روی خود ؟
می روی زندان کنی فریاد را ....
باز می پیچی درون پیله ات ؟
می روی تا نشنوی این باد را
....
 

mahdi271

عضو جدید
قانع

آبشار حوصله سر می رود
آسمان لبریز باریدن شده
گوشه ای از این هوای پرزابر
چشم من آمادۀ دیدن شده
*
من چه می بینم کنار پنجره ؟
یک نفر در زیر باران تر شده
کاش من او باشم و او جای من
آرزویم یک دل بی غم شده
*
کاش مهمانی بیاید خانه ام
صبر من آمادۀ رفتن شده
کاش این باران ببارد بردلم
قلب من در فکر آسودن شده
*
باز در گوشم صدای زنگ در

مثل یک رویای بی باور شده
*
من چه می بینم کنار پنجره ؟
شاخه ای در زیر باران خم شده
کاش من او باشم واو جای من
آرزویم ساقۀ شبدر شده
*
می چکد از ناودان بام من
قطره هایی که شبیه غم شده
انتظارم مثل یک انگور زرد
دانه دانه از قرارش کم شده
*
سیب سرخ یاد تو تب کرده است
آه !این تب آیۀ ماتم شده
*
من چه می بینم کنار پنجره ؟
چتر سبز نارون در هم شده
کاش من او باشم و او جای من
آروزیم غرق در شبنم شده

*
کو دکی در زیر باران می دود
غنجه های یاس هم پرپر شده
یک کبوتر سوی لانه می رود
انتظارش لحظۀ آخر شده
*
ابرها هم اشکشان را ریختند
دیگر این باران کم و کمتر شده
*
من چه می بینم کنار پنجره ؟
نرده های خانه زیبا ترشده
کاش من او باشم واو جای من
آروزهایم چقدر کو چک شده !!
 

mahdi271

عضو جدید
آرزو

کاش از دنیا دمی فارغ شوم
فارغ و آزاد از این روزگار
این ستم ها ¬، نابکاری های زشت
خستگی ها ، بیقراری ، انتظار
*
روزهای مرده در آغوش شب
هفته های گم شده در سال و ماه
ساعت دلمردۀ بی رنگ و رو
هی دروغ و هی خطا واشتباه
*
خنده های موذی بی بند و بار
جمعه های خاموش بی بال و پر
روی یک دیوار عکسی وا ژگون
طرح تنهایی گل در قاب در
*
فکر های آب ونان و زندگی

حرف های سادۀ بی محتوا
غیبت همسایه و گردوی تر
شکوه های ثابت بی انتها
*
آلبوم عکس و نگاه و خاطره
آروزی آش داغ و برف سرد
روی یک بشقاب تنها مانده است
تکه ای دندان زده از سیب زرد
*
صحبت از لیوان چای و بستنی
سایه روشن های صبح خستگی
نفرت و تنبیه و تو جیه دروغ
منت از ابراز یک دلبستگی
*
اتهام و اضطراب و ناسزا
آبروریزی برای یک شکم
اعتیاد و افتضاح و خودکشی
دزدی و آوارگی دمبدم
*

من چه گویم حال من بد می شود !
دور باید از سیاهی ها شوم
حرف برلبهای من خشکیده است
کاش فارغ از همه دنیا شوم
 

mahdi271

عضو جدید
منا جات

من خدا را دیده ام
بین تابش های نور
روی اکلیل دعا
عمق دریا های شور
*
آشنا و مهربان
مثل شبنم روی گل
مثل ذرات عبور
روی تنهایی پل
*
جاری و بی انتها
روی امواج غروب
زیر پرهای نسیم
آبی و تنها و خوب
*
در سکوت لحظه ها

می شود نزدیک من
مثل خونی در رگم
در شب تاریک من
*
دانه های سبز عشق
در تمام جان من
مانده جای خنده ای
در غم پنهان من
*
رو به رویم شاپرک
می پرد تا بیکران
پوستم گل می دهد
غنچه های بی زبان
*
روی این سکوی دل
پله پله تا بلور
می روم اما کمی
و حشت از مرز عبور
*

سر به ایوانش زدم
او صدایم را شنید
بین گنجشکان من
یک نفس تااو پرید
*
قلب من یک قاصدک
او چنان نوری عظیم
شرم مانده در تنم
از زمانهای قدیم
*
آرزوها را فقط
لا به لا و تو به تو
پرده پرده می زدم
تا هوای جستجو
*
روی این حوض حضور
من چو خاکستر شدم
یا گیاهی بوده ام
این زمان پرپرشدم

*
من فقط بازیچه ام
روی گرداب امید
انتظار و انتظار
فکر فردای سپید
*
من که همپای دعا
آمدم تا این حریر
جای خواهش مانده است
ای خدا دستم بگیر ....
 

mahdi271

عضو جدید
نمی خواهم

کی کسی حال مرا پرسیده است ؟
تا ببیند اشک پنهان مرا
من نمی خواهم بمیرم در سکوت
یا نباشد آتشی جان مرا
*
باز می گردم به دورانی که بود
دختری چابک میان آب و باد
روی لبهایش سرود زندگی
دستهایش غرق یک رویای شاد
*
گیسوانش رنگ تاریکی شب
خنده هایش بی ریا و بی دروغ
می دوید از شاخه های گفتگو
روی تنهایی یک خواب شلوغ
*
زنگ انشا می پرید از جای خود

تا بخواند حرف دل را پشت میز
روی برفی که می آمد در حیاط
جای پاهایی که هی می خورده لیز
*
همدمش یک بید مجنون بود و بس
پنجره را می زدود از تیرگی
می پرید در باغچه هنگام ظهر
مادر ش می گفت :بس کن خیرگی
*
دوست بود با درس و مشق و شیطنت
دوست با دیوارهای یک کلاس
یادگاری می نوشت هرروز روز
توی دفترهای مشق همکلاس
*
یا کنار یک بخاری می نشست
قهر بود با محتوای هندسه
دوست بود با درس املا و علوم
دوست اما با تمام مدرسه
*

می کشید بر دفترش طرح درخت
زیربارانهای رگبار بهار
روی دستش آبشار معرفت
آشنا با دانه های یک انار
*
سادگی را می خرید از زندگی
برگ برگ آرزو را می شناخت
رنگ می زد روی ناخنهای خود
با شکوفه های گیلاسی که داشت
*
مهربان بود با گل گلدان خود
مهربانی را چه زیبا می ستود
روی ایوان حقیقت می نشست
شعرهای کودکانه می سرود
*
روی بعد از ظهر تابستان داغ
باد می زد صورتش را یک کتاب
غرق می شد در نگاه پنجره
خیره در زیبایی لیوان آب

*
آه اکنون !ساکت و تنها شده
می هراسد !می هراسد!از سقوط
می نویسد روی کاغذ های خود
من نمی خواهم !نمی خواهم !
بمیرم در سکو ت.
 

mahdi271

عضو جدید
دل پاک

ای خدا !تنهای تنها مانده ام
می رسد بانگی به گوشم آشنا
این صدای پای تصویر دل است
می رسد ازکوچه های آشنا
*
دسته دسته گل نثار مقدمش
او که می آید مرا یاری کند
در هجوم و حشی این روزگار
از امید من پرستاری کند
*
دل می آید روی چشمم جای او
زخم هایم را فقط او مرهم است
با خوشحالی می روم پیشباز او
او که پاک پاک مثل مریم است
*
دوست دارم بشنوم آواز او

او که می خواند به گوشم عشق را
می تراود از نگاهش سادگی
زنده می دارد درونم عشق را
*
خالی از نیرنگ و بی آلایش است
مهربان و دوست با گلبوته ها
در میان قلب های آهنین
او فقط همصبحت گلپونه ها
*
دور ازهر کینه و رنج حسد
مهربان و گرم و خوب و با صفا
حرف هایش شوق پرواز منست
مانده جای پای او روی وفا
*
رو سفیدم می کند با پاکیش
او که می رنجد زاشک مردمان
در میان گریه های هرشبم
میکشد دست نوازش روی جان
*

لایق زیبا ترین حرف منست
او که می داند بهای صبر من
هر که نشناسد مرا باکم که نیست
اوست می داند که تنها قدر من
*
در حضور خالق یکتای خود
سرفرازم از و جود گرم او
من اگر می بازم این دنیا ولی
باز می بالم به حجب و شرم او
*
نازنین یاری که همراه منست
روزو شب در روزگار پرحسد
هرکجا در تنگنا افتاده ام
او می آید تا به فریادم رسد
*
ره نیابد هیچ شیطانی به او
او مرا تا بیکران ها برده است
گرچه من تنهای تنها مانده ام
او مرا تا آسمان ها برده است...
 

mahdi271

عضو جدید
غریبانه

هم صدایم باز کن در رابه من
من ندارم طاقت دوری تو
من غریبانه گذشتم از دلم
تا گزندی ره نیابد سوی تو
من اگر یک شب گرفتارت شدم
تا ابد هم زنده ام با بوی تو
می روم تا از کنارت بگذرم
این مسافر می رود از کوی تو
کوله بارش خاطرات بی زوال
قلب او زنجیر در جادوی تو
تو غریبانه گذشتی از دلش
این غم غربت شبیه موی تو
باز کن در را به رویش لحظه ای
تا غریبانه نمیرد از غم دوری تو
 

mahdi271

عضو جدید
پند

بی نشان از عشق یعنی گم شدن
گم شدن در وادی سرد حیات
رد شدن از کوچه های بی عبور
خالی و خاموش عین جامدات
*
بی حضور عشق یعنی بی کسی
انتهای فرصت بی دغدغه
زندگی اما پر از دلمردگی
ترس شیطان و گناه و وسوسه
*
نق زدن از روزگار پر ملال
لابه لای قفل و زنجیر سکوت
دست و پایی بی هدف در جازدن
حظ نبردن از نگاه یک غروب
*
گل ندادن در مه اردیبهشت
رفتنی بیهوده تا دیوار مرگ
بی خبر از عالم زیبای عشق
کوله باری روی دوش از بار مرگ
*
خوردن و خوابیدن و تکرار روز
حرف های یخ زده در قاب شب
بی نگاهی منتظر بر روی در
دیدن اموات در هر خواب شب
*
بی تحرک مثل مردابی شدن
جایگاه امن هر خاروخسی
کندن جانی که بی ارزش شده
در تلاطم های هر دلواپسی
*
عشق باید زندگی را پر کند
هر کسی با عشق زیبا می شود
ورنه او می ماندو بی همدمی
یکه و تنهای تنها می شود
...
 

mahdi271

عضو جدید
فریاد او

تو مرا فریاد کن ای همنفس
این منم آواره فریاد تو
این فضا با بوی تو آغشته است
آسمانم پر شده از یادتو
*
ای خدا من بندها را رسته ام
می روم تا انتهای یک نگاه
بال و پرهایم پراز رنگین کمان
می نشینم روی آب و عکس ماه
*
باز تن پوشم حریر آرزو
روی دستانم شکوفه زار عشق
قامتم از این زمین تا آسمان
سبزِ سبزِ سبز در بازار عشق
*
گرم این دستان من از یاد او
کاج این خانه مرا یک تکیه گاه
فرصت پرواز تا اوج غرور
روی بال یک پرستویی به راه
*
من کنون آماده ام تا جان دهم
زیر این تنهاترین کاج حیاط
انتظاری نیست جز فریاد او
تا بگیرد جان دوباره این حیات
...
 

mahdi271

عضو جدید
گره

یک گره در پای من از عشق تو
یک گره بر قلب من از هجر تو
...
این گره ها را تو بخشیدی به من
تو مرا انداختی در این گره
...
باید از دولتسرای عشق تو
واکنم این بندهای پرگره
...
یا بپرسم از تو ای گم گشته ام
هیچ می دانی که ماندم در گره
...
کاش کور می شد دوچشمم آن دمی
که نگاهت روی آن می خورد گره
...
 

mahdi271

عضو جدید
چرا

تو بنفشه دیده ای؟
آشنایی با پرِ یک شاپرک
هیچ دیدی حل شود قندی به چای
یا شناور یخ درون آب سرد
*
تو پرستوی مهاجر دیده ای؟
دیده ای در زیر باران یک درخت
گیسوی مجنون بید
در میان بادوبرف
*
آب را فهمیده ای؟
در فراز آبشار
کوچه ای را دیده ای
مثل یک رنگین کمان
*
می شناسی ماه را؟
ماه خندان دیده ای
از میان سفره ای
بوی نان و عطر ریحان چیده ای
*
آشنایی با سکوت
صبح را فهمیده ای
*
دشت پر گل دیده ای؟
*
هیچ دیدی یک نفر در انتظار
چشم هایش بی قرار
آشنایی با نگاه چشمه سار
*
مادری را دیده ای مشغول کار؟
میوه های تازه را فهمیده ای
حظ نبردی از نگاه یک انار
*
جاده و کوه و بیابان دیده ای؟
کلبه ای در زیر باران دیده ای

*
کودک همسایه را در شیطنت
توپش اما در میان یک درخت
*
دوست هستی با خدا؟
دیده ای اورا به صحرا و چمن
حرف هایت را به گوشش گفته ای
ناله هایت را شنیده یاسمن
*
درک کردی خش خش پاییز را
برگ های خشک و نارنجی و زرد
می شناسی ناله های باد را
گریه های مرغ تنها در قفس
*
آفتاب ظهر را خوب دیده ای؟
آلبالو را به دستت چیده ای
*
لمس کردی برگ های تازه را
غنچه های رو به رشد لاله را

*
خواب را اندازه کردی در تشک؟
مست گشتی
از بخار چای در صبحی خنک
*
هیچ دیدی خنده های کودکی را حین خواب؟
هیچ نشستی روی تاب
*
دوست داری لحظه های ناب را؟
ایه های زندگی را، فکر را
دوست داری پنجره را مثل من
دوست داری بر لبانم شعر را
*
پس چرا از عشق رو گردان شدی؟
عشق این زیباترین شعر وجود
بهترین حرف خدا
...
 

Similar threads

بالا