خلقت زن !!!!!!!!!!!!

Eng.probe

عضو جدید
کاربر ممتاز
خلقت زن




از هنگامی که خداوند مشغول خلق کردن زن بود، شش روز می گذشت.

فرشته ای ظاهر شد و عرض کرد : « چرا اين همه وقت صرف اين يکی می فرماييد ؟ »

خداوند پاسخ داد : « دستور کار او را ديده ای ؟ »

او بايد کاملا" قابل شستشو باشد، اما پلاستيکی نباشد.

بايد دويست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جايگزينی باشند.



بايد بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کار کند..



بايد دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتی از جايش بلند شد ناپديد شود.



بوسه ای داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشيده گرفته تا قلب شکسته، درمان کند.



و شش جفت دست داشته باشد.



فرشته از شنيدن اين همه مبهوت شد.



گفت : « شش جفت دست ؟ امکان ندارد ؟ »



خداوند پاسخ داد : « فقط دست ها نيستند. مادرها بايد سه جفت چشم هم داشته باشند.



تازه به اين ترتيب، اين می شود يک الگوی متعارف برای آنها. »


خداوند سری تکان داد و فرمود : بله.



يک جفت برای وقتی که از بچه هايش می پرسد که چه کار می کنيد،



از پشت در بسته هم بتواند ببيندشان.



يک جفت بايد پشت سرش داشته باشد که آنچه را لازم است بفهمد !!



و جفت سوم همين جا روی صورتش است که وقتی به بچه خطاکارش نگاه کند،



بتواند بدون کلام به او بگويد او را می فهمد و دوستش دارد.



فرشته سعی کرد جلوی خدا را بگيرد.



« اين همه کار برای يک روز خيلی زياد است. باشد فردا تمامش بفرماييد » .



خداوند فرمود : نمی شود !!



چيزی نمانده تا کار خلق اين مخلوقی را که اين همه به من نزديک است، تمام کنم.



از اين پس می تواند هنگام بيماری، خودش را درمان کند، يک خانواده را با يک قرص نان سير کند



و يک بچه پنج سال را وادار کند دوش بگيرد.



فرشته نزديک شد و به زن دست زد.



« اما ای خداوند، او را خيلی نرم آفريدی » .



« بله نرم است، اما او را سخت هم آفريده ام. تصورش را هم نمی توانی بکنی که تا چه حد می تواند تحمل کند



و زحمت بکشد . »



فرشته پرسيد : « فکر هم می تواند بکند ؟ »



خداوند پاسخ داد : « نه تنها فکر می کند، بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد . »



آن گاه فرشته متوجه چيزی شد و به گونه زن دست زد.



« ای وای، مثل اينکه اين نمونه نشتی دارد. به شما گفتم که در اين يکی زيادی مواد مصرف کرده ايد. »



خداوند مخالفت کرد : « آن که نشتی نيست، اشک است. »



فرشته پرسيد : « اشک ديگر چيست ؟ »



خداوند گفت : « اشک وسيله ای است برای ابراز شادی، اندوه، درد، نا اميدی، تنهايی، سوگ و غرورش. »



فرشته متاثر شد



شما نابغه ايد ای خداوند، شما فکر همه چيز را کرده ايد، چون زن ها واقعا" حيرت انگيزند.



زن ها قدرتی دارند که مردان را متحير می کند.



همواره بچه ها را به دندان می کشند.



سختی ها را بهتر تحمل می کنند.



بار زندگی را به دوش می کشند،



ولی شادی، عشق و لذت به فضای خانه می پراکنند.



وقتی می خواهند جيغ بزنند، با لبخند می زنند.



وقتی می خواهند گريه کنند، آواز می خوانند.



وقتی خوشحالند گريه می کنند.



و وقتی عصبانی اند می خندند.



برای آنچه باور دارند می جنگند.



در مقابل بی عدالتی می ايستند.



وقتی مطمئن اند راه حل ديگری وجود دارد، « نه » نمی پذيرند.



بدون کفش نو سر می کنند، که بچه هايشان کفش نو داشته باشند.



برای همراهی يک دوست مضطرب، با او به دکتر می روند.



بدون قيد و شرط دوست می دارند.



وقتی بچه هايشان به موفقيتی دست پيدا می کنند گريه می کنند و و قتی دوستانشان پاداش می گيرند، می خندند.



در مرگ يک دوست، دل شان می شکند.



در از دست دادن يکی از اعضای خانواده اندوهگين می شوند،



با اين حال وقتی می بينند همه از پا افتاده اند، قوی، پابرجا می مانند.



آنها می رانند، می پرند، راه می روند، می دوند و برای شما ايميل می فرستند



که نشان تان بدهند چه قدر برای شان مهم هستيد.



قلب زن است که جهان را به چرخش در می آورد.



زن ها در هر اندازه و رنگ و شکلی موجودند.



می دانند که بغل کردن و بوسيدن می تواند هر دل شکسته ای را التيام بخشد.



کار زن ها بيش از بچه به دنيا آوردن است،



آنها شادی و اميد به ارمغان می آورند. آنها شفقت و فکر نو می بخشند.



زن ها چيزهای زيادی برای گفتن و برای بخشيدن دارند.



و خدا بزرگ بود و او بود كه داناي اسرار است.


 

Abolfazl_r

عضو جدید
کاربر ممتاز
در اثر گذشت زمان نمونه های تکامل یافتش دست ما رسید که زیاد اینجوری نبود. باشد که خداوند یه تست مجدد انجام دهد و مجددا ایرادات را برطرف کند.
 

negin jo0on

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خيلي جالب بود . مرسي;)
ولي فرشتهه خيلي پررو بوده،جايي بوده كه دست نرنه!!:w15::w15::w18:
 

Eng.probe

عضو جدید
کاربر ممتاز
در اثر گذشت زمان نمونه های تکامل یافتش دست ما رسید که زیاد اینجوری نبود. باشد که خداوند یه تست مجدد انجام دهد و مجددا ایرادات را برطرف کند.


جدي ؟؟:D
خيلي جالب بود . مرسي;)
ولي فرشتهه خيلي پررو بوده،جايي بوده كه دست نرنه!!:w15::w15::w18:


عزيز الان دوباره ميان اينجام منو ميزنن ها ...:)
به حد كافي به اين چن تا تاپيكم اخيرن گير مرحمت كردن ...
شما مشكل دارش نكن
ممنون برا شوخ طبعيت گلم ...:gol::gol::gol:
 

vergilangleos

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بايد قبول كرد ... زن بيش تر وخ ميبرده ديگه ....:gol:
آخه ظرافتش بيش تر بوده ...:gol:
بذار خلقت مردو هم پيدا مي كنم ميذارم خوبه ؟؟:)

:surprised::surprised:
پس برا همینه که میگن خدا خودشم هنوز این مخلوقاتو نشناخته!
اگه اونموقع از من نظر میخواست میگفتم این همتو کار مضاعفو بزاره کنار
اصلاح الگوی مصرفو بچسبه کلا بیخیاله این مدل بشه!
 

Eng.probe

عضو جدید
کاربر ممتاز
:surprised::surprised:
پس برا همینه که میگن خدا خودشم هنوز این مخلوقاتو نشناخته!
اگه اونموقع از من نظر میخواست میگفتم این همتو کار مضاعفو بزاره کنار
اصلاح الگوی مصرفو بچسبه کلا بیخیاله این مدل بشه!


آره ....
اما حالا كه از دس در رفته ديگه نميشه كاريش كرد ...:biggrin:
 

negin jo0on

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عزيز الان دوباره ميان اينجام منو ميزنن ها ...:)
به حد كافي به اين چن تا تاپيكم اخيرن گير مرحمت كردن ...
شما مشكل دارش نكن
ممنون برا شوخ طبعيت گلم ...:gol::gol::gol:[/QUOTE]
چاكريم رفيق:redface:
 

ارش مهرداد

عضو جدید
http://www.iran-eng.com/chap%20jj/pdf/PartoveEshgh.pdfhttp://www.iran-eng.com/chap%20jj/pdf/PartoveEshgh.pdfپرتو عشق

- نزار قبانی -

مرا حرفه ای ديگر نيست
جز آنکه دوستت بدارم
و روزی که از مواهب من بی نياز شوی
و ديگر نامه های مرا نپذيری
کار و حرفه ام را از دست خواهم داد...
+++
می خواهم دوستت بدارم
تا به جای همه ی جهانيان پوزش بخواهم
از همه ی جناياتی که مرتکب شده اند در حق زنان...
+++
از زنانگی ات دفاع ميکنم
آن سان که جنگل از درختانش دفاع می کند
و موزه ی لوور از موناليزا
و هلند از وان گوگ
و فلورانس از ميکل آنژ
و سالزبورگ از موزارت
و پاريس از چشمهای الزا...
+++
می خواهم دوستت بدارم
تا شهرها را از آلودگی برهانم
و ترا برهانم
از دندان وحشی شدگان...
+++
زن لايه ی نمکی ست
که تن ما را از تعفن حفظ می کند
و نوشتن مان را از کهنگی...
+++
آنگاه که زن ما را به حال خود رها کند
يتيم می شويم...
+++
من کی ام بدون تو؟
چشمی که مژه هايش را می جويد
دستی که انگشتانش را می جويد
کودکی که پستان مادرش را می جويد...
+++
آنگاه که مرد
بر دوش زنی تکيه نکند...
به فلج کودکان مبتلا می شود...
+++
آنگاه که مرد زنی را برای دوست داشتن نيابد...
به جنس سومی بدل می شود
که هيچ ربطی به جنس های ديگر ندارد...
+++
بدون زن
مردانگی مرد
شايعه ای بيش نيست...
+++
به دنيای متمدن پا نخواهيم نهاد
مگر آنگاه که زن در ميان ما
از يک لايه گوشت چرب و نرم
به صورت يک نمايشگاه گل درآيد...
+++
چطور می توانيم مدينه ی فاضله ای برپا کنيم؟
حال آنکه هفت تيرهايی به دست داريم
عشق خفه کن؟...
+++
می خواهم دوستت بدارم...
و به دين ياسمن درآيم
و مناسک بنفشه بجا آرم...
و از نوای بلبل دفاع کنم...
و نقره ی ماه...
و سبزه ی جنگل ها...
+++
موهايت را شانه مزن
نزديک من
تا شب بر لباس هايم فرو نيفتد...
+++
دوستت دارم
و نقطه ای در پايان سطر نمی گذارم.
+++
می خواهم دوستت بدارم
تا کرويت را به زمين بازگردانم
و باکرگی را به زبان...
و شولای نيلگون را به دريا...
چرا که زمين بی تو دروغی ست بزرگ...
و سيبی تباه...
+++
در خيابان های شب
جايی برای گشت و گذارم نمانده است
چشمانت همه ی فضای شب را در بر گرفته است...
+++
چون دوستت دارم... می خواهم
حرف بيست و نهم الفبايم باشی...
+++
به تو نخواهم گفت: «دوستت دارم»
مگر يک بار...
زيرا برق، خويش را مکرر نمی کند...
+++
آنگاه که دفترهايم را به حال خود بگذاری
شعری از چوب خواهم شد...
+++
اين عطر ... که به خود می زنی
موسيقی سيالی ست...
و امضای شخصی ات که تقليدش نمی توان...
+++
«ترا دوست نميدارم به خاطر خويش
ليکن دوستت دارم تا چهره ی زندگی را زيبا کنم...
دوستت نداشته ام تا نسلم زياد شود
ليکن دوستت دارم
تا نسل واژه ها پرشمار شود...».

http://www.iran-eng.com/chap%20jj/pdf/PartoveEshgh.pdfhttp://www.iran-eng.com/chap%20jj/pdf/PartoveEshgh.pdf

 

Eng.probe

عضو جدید
کاربر ممتاز
عزيز الان دوباره ميان اينجام منو ميزنن ها ...:)
به حد كافي به اين چن تا تاپيكم اخيرن گير مرحمت كردن ...
شما مشكل دارش نكن
ممنون برا شوخ طبعيت گلم ...:gol::gol::gol:
چاكريم رفيق:redface:[/QUOTE]


ما بيش تر نگين جون ....:gol::gol::gol::gol:
 

ارش مهرداد

عضو جدید

هرگاه من از عشق سرودم، ترا سپاس گفتند!

نزار قبانی

ـ۱ـ
شعرهايی که از عشق می سرايم
بافته ی سرانگشتان توست.
و مينياتورهای زنانگی ات.
اينست که هرگاه مردم شعری تازه از من خواندند
ترا سپاس گفتند...

ـ۲ـ
همه ی گل هايم
ثمره ی باغ های توست.
و هر می که بنوشم من
از عطای تاکستان توست.
و همه ی انگشتری هايم
از معادن طلای توست...
و همه ی آثار شعريم
امضای ترا پشت جلد دارد!

ـ۳ـ
ای قامتت بلندتر از قامت بادبان ها
و فضای چشمانت...
گسترده تر از فضای آزادی...
تو زيباتری از همه ی کتاب ها که نوشته ام
از همه ی کتاب ها که به نوشتن شان می انديشم...
و از اشعاری که آمده اند...
و اشعاری که خواهند آمد...

ـ۴ـ
نمی توانم زيست بی تنفس هوايی که تو تنفس می کنی.
و خواندن کتاب هايی که تو می خوانی...
و سفارش قهوه ای که تو سفارش می دهی...
و شنيدن آهنگی که تو دوست داری...
و دوست داشتن گل هايی که تو می خری...

ـ۵ـ
نمی توانم... از سرگرمی های تو هرگز جدا شوم
هرچه هم ساده باشند
هرچه هم کودکانه... و ناممکن باشند
عشق يعنی همه چيز را با تو قسمت کنم
از سنجاق مو...
تا کلينکس!

ـ۶ـ
عشق يعنی مرا جغرافيا درکار نباشد
يعنی ترا تاريخ درکار نباشد...
يعنی تو با صدای من سخن گويی...
با چشمان من ببينی...
و جهان را با انگشتان من کشف کنی...

ـ۷ـ
پيش از تو
زنی استثنائی را می جستم
که مرا به عصر روشنگری ببرد.
و آنگاه که ترا شناختم... آئينم به تمامت خويش رسيد
و دانشم به کمال دست يافت!

ـ۸ـ
مرا يارای آن نيست که بی طرف بمانم
نه دربرابر زنی که شيفته ام می کند
نه در برابر شعری که حيرتزده ام می کند
نه در برابر عطری که به لرزه ام می افکند...
بی طرفی هرگز وجود ندارد
بين پرنده... و دانه ی گندم!

ـ۹ـ
نمی توانم با تو بيش از پنج دقيقه بنشينم...
و ترکيب خونم دگرگون نشود...
و کتاب ها
و تابلوها
و گلدان ها
و ملافه های تختخواب از جای خويش پرنکشند...
و توازن کره ی زمين به اختلال نيفتد...

ـ۱۰ـ
شعر را با تو قسمت می کنم.
همان سان که روزنامه ی بامدادی را.
و فنجان قهوه را
و قطعه ی کرواسان را.
کلام را با تو دو نيم می کنم...
بوسه را دو نيم می کنم...
و عمر را دو نيم می کنم...
و در شب های شعرم احساس می کنم
که آوايم از ميان لبان تو بيرون می آيد...

ـ۱۱ـ
پس از آنکه دوستت داشتم... تازه دريافتم
که اندام زن چقدر با اندام شعر همانند است...
و چگونه زير و بم های کمر و ميان... (۱)
با زير و بم های شعر جور در می آيند
و چگونه آنچه با زبان درپيوند است... و آنچه با زن... با هم يکی می
شوند
و چگونه سياهی مرکب... در سياهی چشم سرازير می شود.

ـ۱۲ـ
ما به گونه ای حيرتزا به هم ماننده ايم...
و تا سرحد محو شدن در يکديگر فرو می رويم...
انديشه ها مان و بيانمان
سليقه هامان و دانسته هامان
و امور جزئی مان در يکديگر فرو می روند
تا آنجا که من نمی دانم کی ام؟...
و تو نمی دانی که هستی؟...

ـ۱۳ـ
تويی که روی برگه ی سفيد دراز می کشی...
و روی کتاب هايم می خوابی...
و يادداشت هايم و دفترهايم را مرتب می کنی
و حروفم را پهلوی هم می چينی
و خطاهايم را درست می کنی...
پس چطور به مردم بگويم که من شاعرم...
حال آنکه تويی که می نويسی؟

ـ۱۴ـ
عشق يعنی اينکه مردم مرا با تو عوضی بگيرند
وقتی به تو تلفن می زنند... من پاسخ دهم...
و آنگاه که دوستان مرا به شام دعوت کنند... تو بروی...
و آنگاه که شعر عاشقانه ی جديدی از من بخوانند...
ترا سپاس گويند!


لندن، بهار ۱۹۹۶
 

Eng.probe

عضو جدید
کاربر ممتاز
ماهیو هر وقط از اب بگیری تازست!
بزار این زلزله بیاد فکر کنم همه چی درست بشه!!!!


مگه نيدوني ....!!
به من ميگن آجي زلزله ... خودم مي گم جفاب نميده اين كارم ...:cry:
هرگاه من از عشق سرودم، ترا سپاس گفتند!

نزار قبانی

ـ۱ـ
شعرهايی که از عشق می سرايم
بافته ی سرانگشتان توست.
و مينياتورهای زنانگی ات.
اينست که هرگاه مردم شعری تازه از من خواندند
ترا سپاس گفتند...

ـ۲ـ
همه ی گل هايم
ثمره ی باغ های توست.
و هر می که بنوشم من
از عطای تاکستان توست.
و همه ی انگشتری هايم
از معادن طلای توست...
و همه ی آثار شعريم
امضای ترا پشت جلد دارد!

ـ۳ـ
ای قامتت بلندتر از قامت بادبان ها
و فضای چشمانت...
گسترده تر از فضای آزادی...
تو زيباتری از همه ی کتاب ها که نوشته ام
از همه ی کتاب ها که به نوشتن شان می انديشم...
و از اشعاری که آمده اند...
و اشعاری که خواهند آمد...

ـ۴ـ
نمی توانم زيست بی تنفس هوايی که تو تنفس می کنی.
و خواندن کتاب هايی که تو می خوانی...
و سفارش قهوه ای که تو سفارش می دهی...
و شنيدن آهنگی که تو دوست داری...
و دوست داشتن گل هايی که تو می خری...

ـ۵ـ
نمی توانم... از سرگرمی های تو هرگز جدا شوم
هرچه هم ساده باشند
هرچه هم کودکانه... و ناممکن باشند
عشق يعنی همه چيز را با تو قسمت کنم
از سنجاق مو...
تا کلينکس!

ـ۶ـ
عشق يعنی مرا جغرافيا درکار نباشد
يعنی ترا تاريخ درکار نباشد...
يعنی تو با صدای من سخن گويی...
با چشمان من ببينی...
و جهان را با انگشتان من کشف کنی...

ـ۷ـ
پيش از تو
زنی استثنائی را می جستم
که مرا به عصر روشنگری ببرد.
و آنگاه که ترا شناختم... آئينم به تمامت خويش رسيد
و دانشم به کمال دست يافت!

ـ۸ـ
مرا يارای آن نيست که بی طرف بمانم
نه دربرابر زنی که شيفته ام می کند
نه در برابر شعری که حيرتزده ام می کند
نه در برابر عطری که به لرزه ام می افکند...
بی طرفی هرگز وجود ندارد
بين پرنده... و دانه ی گندم!

ـ۹ـ
نمی توانم با تو بيش از پنج دقيقه بنشينم...
و ترکيب خونم دگرگون نشود...
و کتاب ها
و تابلوها
و گلدان ها
و ملافه های تختخواب از جای خويش پرنکشند...
و توازن کره ی زمين به اختلال نيفتد...

ـ۱۰ـ
شعر را با تو قسمت می کنم.
همان سان که روزنامه ی بامدادی را.
و فنجان قهوه را
و قطعه ی کرواسان را.
کلام را با تو دو نيم می کنم...
بوسه را دو نيم می کنم...
و عمر را دو نيم می کنم...
و در شب های شعرم احساس می کنم
که آوايم از ميان لبان تو بيرون می آيد...

ـ۱۱ـ
پس از آنکه دوستت داشتم... تازه دريافتم
که اندام زن چقدر با اندام شعر همانند است...
و چگونه زير و بم های کمر و ميان... (۱)
با زير و بم های شعر جور در می آيند
و چگونه آنچه با زبان درپيوند است... و آنچه با زن... با هم يکی می
شوند
و چگونه سياهی مرکب... در سياهی چشم سرازير می شود.

ـ۱۲ـ
ما به گونه ای حيرتزا به هم ماننده ايم...
و تا سرحد محو شدن در يکديگر فرو می رويم...
انديشه ها مان و بيانمان
سليقه هامان و دانسته هامان
و امور جزئی مان در يکديگر فرو می روند
تا آنجا که من نمی دانم کی ام؟...
و تو نمی دانی که هستی؟...

ـ۱۳ـ
تويی که روی برگه ی سفيد دراز می کشی...
و روی کتاب هايم می خوابی...
و يادداشت هايم و دفترهايم را مرتب می کنی
و حروفم را پهلوی هم می چينی
و خطاهايم را درست می کنی...
پس چطور به مردم بگويم که من شاعرم...
حال آنکه تويی که می نويسی؟

ـ۱۴ـ
عشق يعنی اينکه مردم مرا با تو عوضی بگيرند
وقتی به تو تلفن می زنند... من پاسخ دهم...
و آنگاه که دوستان مرا به شام دعوت کنند... تو بروی...
و آنگاه که شعر عاشقانه ی جديدی از من بخوانند...
ترا سپاس گويند!


لندن، بهار ۱۹۹۶


مسي ...خيلي زيبا بود ..:gol::gol:
 

Eng.probe

عضو جدید
کاربر ممتاز
ميگم ....:cool:
اينم هس ... ولي هر كي هر كي نمي تونه برونش ...:redface:
فك نكنم به كارت بياد ... ولي چون خيلي لارجم اينم ماله تو ...:razz:


 

Similar threads

بالا