بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم
- شروع کننده موضوع فانوس تنهایی
- تاریخ شروع
اگه تا صبح بخنده شما به هدفت میرسیدیدی جانی جان!! نمرده ولی تا صبح برای خودش الکی می خنده و خوشه
نه دیگه الان میرم !!!گفتم نترسی از قاتل ها!!گلدون رو زدم و دار میرم
توی فیلم ها معمولا نقش دارن نه توی فیلنامه!!اره میبینم گلدون نیست
بنازم تخیل رو احیانا تو توی فیلمنامه های تخیلی نقشی نداری
نه جدی محسن تخیلم مقادیر اندکی بالاست!!
نه اول توی فیلمنامه نقش تعریف میشه بعد بازی میکنن تو هنوز یکم مونده تا بازیگر خوبی بشی البته در این زمینه هم کارای در خشانی دارینه دیگه الان میرم !!!گفتم نترسی از قاتل ها!!گلدون رو زدم و دار میرم
توی فیلم ها معمولا نقش دارن نه توی فیلنامه!!
نه جدی محسن تخیلم مقادیر اندکی بالاست!!
همون بالاست یکم بالاتر از بالا
فانوس تنهایی
مدیر بازنشسته
سیلام
خوفید
فرو فچ
خوفید
فرو فچ
سلام به همه
احوالتون چطوره ؟
شب بخیر
احوالتون چطوره ؟
شب بخیر
فانوس تنهایی
مدیر بازنشسته
سلام بارون آرامش
خوبی
چه عجب
معلومه شما کجایی
خوبی
چه عجب
معلومه شما کجایی
فانوس تنهایی
مدیر بازنشسته
عینه من موفق باشی
فانوس تنهایی
مدیر بازنشسته
سلام
بد نیستم
میخوام برم معتاد بشم
از دست خودم
امتحانو افتادم
بد نیستم
میخوام برم معتاد بشم
از دست خودم
امتحانو افتادم
فانوس تنهایی
مدیر بازنشسته
منم اینجوری هستم
بچه ها امشب من موس ندارم
نمیتونم پیام بدم
شرمنده
واسه همین دیگه میرم بخوابم
بچه ها امشب من موس ندارم
نمیتونم پیام بدم
شرمنده
واسه همین دیگه میرم بخوابم
سلام
بد نیستم
میخوام برم معتاد بشم
از دست خودم
امتحانو افتادم
غم مخور داداش!
من یه یبار با استاد مزخرف، ریاضی مهندسی گرفتم، با 5.5 درس 3 واحدی رو افتادم.
روم کم نشد،ترم بعدش هم رفتم با همون اون درس رو گرفتم! پیشرفت کردم، حالشو گرفتم،با 8 افتادم! اما فکر نکنی بهم برخوردا،اصلاً!
حالا بیا، خودم میسازمت!
سلام دوباره
من یک داستان میگم و میرم
و از همه خواننده گان داستان کوتاهم
تقاضا مندم برای امتحان فردایم دعا کنند.
من یک داستان میگم و میرم
و از همه خواننده گان داستان کوتاهم
تقاضا مندم برای امتحان فردایم دعا کنند.
وایی!!من تا حالا هیچ درسی م رو نیفتادم!!یه ضرب رفتم !!خدا رو شکر هم دیگه ارشدم هم هیچ درسی ندارم.غم مخور داداش!
من یه یبار با استاد مزخرف، ریاضی مهندسی گرفتم، با 5.5 درس 3 واحدی رو افتادم.
روم کم نشد،ترم بعدش هم رفتم با همون اون درس رو گرفتم! پیشرفت کردم، حالشو گرفتم،با 8 افتادم! اما فکر نکنی بهم برخوردا،اصلاً!
حالا بیا، خودم میسازمت!
من چقدر باهوشم!!من میگم اصلا خانوما خیلی باهوش تر از آقایون هستن!!عمرا یکی از اینا بلد باشه خمپاره دست ساز درست کنه!!سیلام!!!!!!!!!!!
تا چشه اون استاده درآد، رفتم با یه استاد با حال که خیلی خوب و خوشگل درس میداد، با 13 پاس کردم.
آره،من که خیلی خوبم.
وایی!!من تا حالا هیچ درسی م رو نیفتادم!!یه ضرب رفتم !!خدا رو شکر هم دیگه ارشدم هم هیچ درسی ندارم.
سیلام!!!!!!!!!!!
خوب خانوما از بچگی با میل بافتنی بزرگ میشن! یکی زیر،یکی رو که دیگه افتادن نداره!
گنجشک و خدا
روزها گذشت و گنجشك با خدا هيچ نگفت .
فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند
:و خدا هر بار به فرشتگان اين گونه مي گفت
مي آيد، من تنها گوشي هستم
كه غصه هايش را مي شنود
و يگانه قلبي ام كه دردهايش را در خود نگه مي دارد
و سر انجام گنجشك روي شاخه اي از درخت دنيا نشست.
فرشتگان چشم به لبهايش دوختند
گنجشك هيچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:
" با من بگو از انچه سنگيني سينه توست."
گنجشك گفت "
لانه كوچكي داشتم ،
ارامگاه خستگي هايم بود و سرپناه بي كسي ام .
تو همان را هم از من گرفتي .
اين توفان بي موقع چه بود ؟
چه مي خواستي از لانه محقرم كجاي دنيا را گرفته بود ؟
و سنگيني بغضي راه بر كلامش بست.
سكوتي در عرش طنين انداز شد .
فرشتگان همه سر به زير انداختند.
خدا گفت " ماري در راه لانه ات بود .
خواب بودي . باد را گفتم تا لانه ات را واژگون كند.
انگاه تو از كمين مار پر گشودي .
گنجشك خيره در خدايي خدا مانده بود.
خدا گفت " و چه بسيار بلاها كه به واسطه محبتم
از تو دور كردم و تو ندانسته به دشمني ام بر خاستي.
اشك در ديدگان گنجشك نشسته بود .ناگاه چيزي در درونش فرو ريخت.
هاي هاي گريه هايش ملكوت خدا را پر كرد
روزها گذشت و گنجشك با خدا هيچ نگفت .
فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند
:و خدا هر بار به فرشتگان اين گونه مي گفت
مي آيد، من تنها گوشي هستم
كه غصه هايش را مي شنود
و يگانه قلبي ام كه دردهايش را در خود نگه مي دارد
و سر انجام گنجشك روي شاخه اي از درخت دنيا نشست.
فرشتگان چشم به لبهايش دوختند
گنجشك هيچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:
" با من بگو از انچه سنگيني سينه توست."
گنجشك گفت "
لانه كوچكي داشتم ،
ارامگاه خستگي هايم بود و سرپناه بي كسي ام .
تو همان را هم از من گرفتي .
اين توفان بي موقع چه بود ؟
چه مي خواستي از لانه محقرم كجاي دنيا را گرفته بود ؟
و سنگيني بغضي راه بر كلامش بست.
سكوتي در عرش طنين انداز شد .
فرشتگان همه سر به زير انداختند.
خدا گفت " ماري در راه لانه ات بود .
خواب بودي . باد را گفتم تا لانه ات را واژگون كند.
انگاه تو از كمين مار پر گشودي .
گنجشك خيره در خدايي خدا مانده بود.
خدا گفت " و چه بسيار بلاها كه به واسطه محبتم
از تو دور كردم و تو ندانسته به دشمني ام بر خاستي.
اشك در ديدگان گنجشك نشسته بود .ناگاه چيزي در درونش فرو ريخت.
هاي هاي گريه هايش ملكوت خدا را پر كرد
سیلام به باران خودم(یعنی آرامش)
سیلام ندا جونم!!
سیلام به تنهایی!!می گم باهوش ترم میگی نه!!من یه شب موس نداشتم بدون موس کلی هم پست دادم!!همش هم با استفاده از tab
برای اینکه تو خیلی بیکاری،تازه درد غم افتادن رو نچشیدی! بیا داداشم در برم!
(چقدر رمانیچ، فیلم هندی آبید!)
سیلام به باران خودم(یعنی آرامش)
سیلام ندا جونم!!
سیلام به تنهایی!!می گم باهوش ترم میگی نه!!من یه شب موس نداشتم بدون موس کلی هم پست دادم!!همش هم با استفاده از tab
سلام آرامش خوبی ؟
برام دعا کن که امتحان دارم ....
دستت درد نکنه بارون.این داستان رو اولین بار که خوندم خیلی برام جالب و اثرگذار بود.
ای بابا!!بارون جان نترس!!همین الان گفتم!ما خانوما کلی باهوشیم!!
من هروقت پسر توی کلاس داشتیم خیالم راحت بود از اونا که خنگ تر نیستم!!اگه قرار به افتادن باشه اول اونا مییفتن!!همیشه هم درست بود
همیشه هم این رو به دوستام می گفتم اونا هم روحیه می گرفتن خوشحال میشدن! جدی می گم ها!حالا چند تا پسر دارید تو کلاستون؟
ای بابا!!بارون جان نترس!!همین الان گفتم!ما خانوما کلی باهوشیم!!
من هروقت پسر توی کلاس داشتیم خیالم راحت بود از اونا که خنگ تر نیستم!!اگه قرار به افتادن باشه اول اونا مییفتن!!همیشه هم درست بود
همیشه هم این رو به دوستام می گفتم اونا هم روحیه می گرفتن خوشحال میشدن! جدی می گم ها!حالا چند تا پسر دارید تو کلاستون؟
"آرتور اشي" قهرمان افسانه اي تنيس ويمبلدون به خاطر خونِ آلوده اي که در جريان يک عمل جراحي در سال 1983 دريافت کرد، به بيماري ايدز مبتلا شد و در بستر مرگ افتاد. او از سراسر دنیا نامه هايي از طرفدارانش دريافت کرد. يکي از طرفدارانش نوشته بود: چرا خدا تو را براي چنين بيماري ای انتخاب كرد؟
او در جواب گفت:
در دنيا، 50 ميليون کودک بازي تنيس را آغاز مي کنند. 5 ميليون نفر ياد مي گيرند که چگونه تنيس بازي کنند.500 هزار نفر تنيس را در سطح حرفه اي ياد مي گيرند.50 هزار نفر پا به مسابقات مي گذارند. 5 هزار نفر سرشناس مي شوند. 50 نفر به مسابقات ويمبلدون راه پيدا مي کنند، چهار نفر به نيمه نهايي مي رسند و دو نفر به فينال... و آن هنگام که جام قهرماني را روي دستانم گرفته بودم، هرگز نگفتم خدايا چرا من؟ و امروز که از اين بيماري رنج مي کشم، نيز نمي گويم خدايا چرا من؟
Similar threads
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
|
((تشکر از بچه های زیر کرسی و زیر آسمان باشگاه مهندسان )) | ادبیات | 16 | |
|
دلت برای قصه های بچگیت تنگ شده؟بیا تو کودک گذشته... | ادبیات | 2 | |
| P | آخرين قصه | ادبیات | 1 |
Similar threads
-
((تشکر از بچه های زیر کرسی و زیر آسمان باشگاه مهندسان ))
- شروع شده توسط فانوس تنهایی
- پاسخ ها: 16
-