[ روز شهدا ]بدو بدو جشنه

رز سیاه

عضو جدید
کاربر ممتاز
به نام سر فصل همه نام ها....
سلاممممممممممممم به همه هموطنای عزیز
امروز 22 اسفند سالروز تجلیل از شهدای بزرگواره این روز رو به همه دوستان عزیز تبریک عرض میکنممممممممممم
لطفا یه فاتحه نثار روح پاکشون کنید لطفا اگه شعر و خاطراتی از شهدا دارید اینجا بذارید :D
مهدی گفت : اینجوری که نمیشه هر هشت نفرمون بریم میدون مین ؛باید قرعه کشی کنیم اسم هر

کی دراومد اون میره

همه قبول کردند مهدی کاغذی از جیبش درآورد و ان را هشت قسمت کرد و روی هر کدام اسمی نوشت

بعد کاغذها را تا کرد و آنها را توی دستانش به هم ریخت و آن را جلوی دوستان رزمنده اش گرفت لحظه

ی عجیبی بود یک اسم باید بیرون می امد مهدی که سکوت و نگاه سنگین دوستانش را دید لبخندی زد

و گفت: ای بابا نکنه ترسیدید ؟؟؟زود باشید یه نفر یکی از کاغذا رو برداره اگر برندارید خودم باید قرعه

کشی کنم ها..

یک نفر ارام دستش را جلو اورد یکی از کاغذه هارا برداشت دل توی دل کسی نبود ارام باز کرد

- مهدی !

همه زل زدند تو صورت مهدی که آرام ایستاده بود و می خندید مهدی گفت :عجب شانسی دارم من !

و بعد در حالی که خودش را اماده می کرد برگشت و تک تک دوستانش را بوسید اشک توی صورت همه

جمع شده بود مهدی آرام راه افتاد

ساعتی بعد مهدی آنسوی میدان بود راه را باز کرده بود اما هنوز آخرین گام را برنداشته که ناگهان صدای

انفجار مهیبی بلند شد کهدی در اخرین گام گرفتار مین شده بود

صدای ناله ی بسیجی های همرزم مهدی بلند شد مهدی راه را باز کرده بود اما خودش پرواز ...

یک نفر کاغذهایی را که مهدی نوشته بود توی مشتش گرفت و آن را بوسید : دستخظ اقا مهدی

و بعد بی اختیار یکی از کاغذها را باز کرد دهانش از تعجب باز ماند و با صای بلنذ گریه کرد رزمنده ها او را

دوره کردند

چی شده ؟؟چا یکدفعه اینجوری شدی ؟؟

رزمنده ی بسیجی در حالی که یکی یکی کاغذها را باز می کرد با صدای گریه ی بلندی گفت

مگه نمی بینید مهدی داخل هر هشتا کاغذ اسم خودش رو نوشته بود

**************************
جزیره مجنون در واقع شهر موشها بود ؛موشهای صحرایی معروف به گربه خور !

گردان تخریب که در شلمچه مستقر بود آنها گربه ای داشتند که واقعا منحسر به فرد بود !

گربه ای که توانسته بود با موشهای گردن کلفت منطقه مچ بندازد .

شهید خورشیدی از برادران تدارکات در جزیره به فکر چاره می افتد قرار بر این میشود که آن گربه را مدتی

از واحد تخریب عاریه بگیرند ایشان می اید شلمچه و با شهید شکوهی صحبت میکند و او خیلی جدی

می گوید ما حرفی نداریم ولی باید از ستاد لشکر برایش یک هفته حکم ماموریت بگیرید رفاقتی نمی

شود برای ما مسئولیت دارد !
---------------------------------------------------------
سر کار گذاشتن مامور بعثی
در دوران اسارت بعثی ها گفته بودند که کسی حق ورزش کردن ندارد اما یکی از بچه ها رفت و در گوشه

حیاط اردوگاه کمی ورزش کرد .مامور عراقی متوجه شد و به سرعت در حالی که یک خودکار و کاغذ در

دستش بود جلو دوید و خواست که اسم اسیر ورزشکار را بنویسد با خشم پرسید : ما اسمک ؟؟

او که خیلی اهل شوخی بود خیلی جدی گفت اسم من گچ پژ است (چهار حروفی که در الفبای عربها

نیست )مامور عراقی چند دقیقه ای تلاش کرد اما هر کار کرد نتوانست این اسم را تلفظ کند و بنویسد

این بود که ول کرد و رفت بعد از رفتن او ما مدتها می خندیدیم

***************************************
خوش خواب
حقیقت اش گاهی حسودیمان می شد از اینکه بعضی اینقدر خوش خواب بودند سرشان را نگذاشته

روی زمین انگار هفتاد سال بود که خوابیده اند و تا دلت بخواهد خوابشان سنگین بود ؛توپ بغل

گوششان شایک میکردی پلک هم نمی زدند ماهم اذیتشان میکردیم دست خودمان نبود کافی بود مثلا

لنگه دمپایی یا پوتین سر جایش نباشد دیگر معطل نمی کردیم که خوب همه جا را بگردیم صاف می

رفتیم بالای سر این برادران خوش خواب :(برادر برادر !) دیگر خودشان از حفظ بودند هنوز نپرسیده بودیم

پوتین مرا ندیدی جواب میدادند :به پسر پیغمبر ندیدم و دوباره خر و پفشان بلند میشد اما این همه ماجرا

نبود چند دقیقه بعد دوباره : برادر برادر

بلند می شدند و این دفعه می نشستند : برادر و زهرمار دیگه چی شده ؟

جواب میشنیدند : هیچی بخواب خواستم بگم پوتینم پیدا شد !
 

رز سیاه

عضو جدید
کاربر ممتاز
کعبه از شوق نگاهت بی تاب شد
تقدیم به شهید صادق مهدی پور

شهادت :۱۳۶۲

کعبه از شوق نگاهت بی تاب شد و کبوترهای حرم دل در عزای نبودت پر به آسمان بی رنگها گشودند

درخت از رویش افتاد ؛برگهایش زرد شد آن هنگام که پیغام رفتن تو را باد برسر گلدسته های بی موذن

شهر جار زد و همه چیز ایستاد و من نگاهم را چند سالی است که در پی تو فرستاده ام تا شاید

گوشه ای از مهربانیت را برایم بفرستی

*********************************
تقدیم به شهید رضا دینی
تولد : 1340 شهادت 1365 سقز
دستهایت تفسیر بلند نجابت شرق بود که سیاهیها را نه تنها در پهنه تخته سیاه بلکه در فراخنای زمان و مکان نشانه رفته بود و چشمهایت تبلور عشق که خوبان خورشید تشنگان معرفت و بصیرت را می نواخت و اشکهای گرمت زلال جاری ایمان بود تو مهربان بودی و تک تک برگهایت را باد به جانب دریا برد بهترین تعبیرت از زندگی سبز ماندن بود ای بهارترین سبز ای سبز سرخ
 

رز سیاه

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینم تقدیم به همه لاله های پر پر شده
من قصه های زیادی شنیده ام از قصه ی فرهاد تا شیرین و از خلوت باران در شب اما هیچگاه قصه ای را که تو برایم گفتی فراموشم نمی شود یادت هست می گفتی شهید شمع ایثار برای پروانه است و شهید عطر گلهای شقایق برای بلبلان و من هنوز مانده ام برای تو چه قصه ای بنویسم که تو عاشق بودی اما نه به عشق فرهاد تو شمعی بودی اما نه برای پروانه بلکه برای هماره تاریخ که افاق را روشن می کند
 

رز سیاه

عضو جدید
کاربر ممتاز
پلنگ صورتی
شب عملیات بود .حاج اسماعیل حق گو به علی مسگری گفت:ببین تیربارچی چه ذکری میگه که اینطور استوار جلوی تیرو ترکش ایستاده و اصلا ترسی به دلش راه نمیده .

نزدیک تیر باچی شد و دید داره با خودش زمزمه میکنه :دِرِن ، دِرِن ، دِرِن ،...(آهنگ

پلنگ صورتی!)

معلوم بود این آدم قبلا ذکرشو گفته که در مقابل دشمن این گونه ،شادمانه مرگ رو به بازی گرفته
 

رز سیاه

عضو جدید
کاربر ممتاز
مسابقهههههههههههههههههههههههههههه
مسابقههههههههههههههههههههههههههه
امروز جشنه نظرتون درباره یه مسابقه چیه ؟؟؟
هر کی دو بیت شعر یا بیشتر درباره شهید و ایثار و ایران و جبهه و دفاع مقدس بگه اونم خودش از ذهن خودش بگه 10 تا تشکر از من میگیره
خوب شروع کنید شاید برنده شید
 

fateme_en

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام رز عزیزم.
خیلی کار قشنگی کردی.
دستت درد نکنه.
فقط من شعر بلد نیستم از خودم بگم...:(
اما شعر از جاهای دیگه میارم.;)
یه تشکر هم بهم بدی بسه:D
 

fateme_en

عضو جدید
کاربر ممتاز
اسكندر ختلاني


[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]مادر!
تو بر مزار شهيد عزيز خويش
يك كاسه آب يخ
يك دسته گل بيار
زيرا كه من هنوز در اين خوابگاه خويش
لب تشنه حياتم
دل تشنه وطن
زيرا مني كه رفته به اين خواب جاودان
دلداده بهار و گل و سرو و لاله‏ام
من بيست ساله‏ام
مادر!
تو از براي خدا گريه سرمده
ديگر بجاي آه و فغان و غم و الم
با من بده بشارتي از مام ميهنم
مادر!
بگو، بگو كه چه شد كارزار ما؟
پيروزي آمده؟
صلح است برقرار؟
سرباز اگر كم است بگو،
مادر عزيز!
اينجا هزار مرد دگر هست مثل من
ما را نمانده طاقت خفتن ميان خاك
گر كارهاي بد است بگو، مادر عزيز!
خيزيم هر يكي
از گور خويشتن
ـ «يا مرگ»!
«يا وطن»!
[/FONT]
 
آخرین ویرایش:

fateme_en

عضو جدید
کاربر ممتاز

شهيد حجت الله صنعتکار

اولين باري که اين عکس را ديدم کلي باهاش اشک ريختم و بعد از آن هم هر بار که مي بينمش با دلم بازي مي کند .عکس فوق مربوط به شهيد حجت الله صنعتکار ، و آن پسر بچه کوشولو که روي سنگ قبر باباش نشسته ، قاسم صنعتکار دوست و همکلاسيم در دوران دبستان و مدرسه شاهد است . با قاسم تو يک نيمکت مي نشستيم هر چند که در آن کلاس همه فرزند شهيد بوديم ولي من هيچ وقت نمي دانستم که باباي قاسم اينگونه به شهادت رسيده و سرش همانند اربابش حسين (ع) از تنش جدا شده است تا اينکه آنروز در موزه شهدا ديدمش و متوجه شدم، و باز هم چشم هايم باراني شد.

همرزمان شهيد صنعتکار تعريف مي کنند که سه روز قبل از شهادت، حجت اله جبهه بود که به او اطلاع دادند، صاحب فرزند (همون قاسم کوچولو خودمون که تو عکس بالاست) شده اي. وقتي خبر را شنيد حال ديگري داشت، عمليات هم شروع شده بود و دوست نداشت که در کنار بچه ها نباشد، اما با اسرار فرمانده اش (سردار شهيد احمد اللهياري ) ، تصميم گرفت برود و سري به پسرش بزند. يک روزه رفت و پسرش را ديده بود و وقتي برگشت چند کيلو شيريني خريده بود و شيريني را بين بچه هاي گردان پخش کرد آماده شد تا براي پاتکي که در راه بود حرکت کند.

قبل از رفتنش مي گفت: اين عمليات يک چيز ديگري است و نمي شود به اين راحتي ها از خيرش گذشت و انگار از همه چيز مطلع بود .
ديدم که دارد به سمت دشمن مي رود و سخت با آنها درگير است، در همين حين گلوله ي توپي از سوي دشمن شليک شد که مستقيم به سر حجت خورد، سر حجت به هوا پرتاب شد و خون بود که از رگ هاي گلويش فوران مي کرد و به آسمان مي پاشيد، پيکر بي سر حجت همينطور چند قدم جلو رفت و در مقابل چشمان بهت زده ي ما به زمين افتاد.


آري او همانند ارباب بي سرش حسين (ع) با بدني بي سر به ديدار معشوق خويش شتافت .روحش شاد و يادش گرامي . / قاسم اللهياري /




http://beyadeshohada.parsiblog.com/1290108.htm
 

fateme_en

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
داغ دل لاله
[/FONT]​
امروز برای شهدا وقت نداریم
ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم
با حضرت شیطان سرمان گرم گناه است
ما بهر ملاقات خدا وقت نداریم
چون فرد مهمی شده نفس دغل ما
اندازه ی یک قبله دعا وقت نداریم
در کوفه تن غیرت ما خانه نشین است
بهر سفر کرببلا وقت نداریم
تقویم گرفتاری ما پر شده از زر
ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم
هر چند که خوب است شهیدانه بمیریم
خوب است ولی حیف که ما وقت نداریم
 

رز سیاه

عضو جدید
کاربر ممتاز
غیر از تو که هیچکس نیومد ابجی
پس تو برنده ای
ده تا تشکر طلبت
 

Similar threads

بالا