یاد دارم در غروبی سرد سرد می گذشت از کوچه ما دوره گرد
داد می زد:
کهنه قالی می خرم....
دست دوم جنس عالی می خرم....
کاسه و ظرف سفالی می خرم...
گر نداری کوزه خالی می خرم...
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید، بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
بوی نان...