بودا به دهی سفر كرد .
زنی كه مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد. بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانهی زن شد .
كدخدای دهكده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت :
«این زن، هرزه است به خانهی او نروید »
بودا به كدخدا گفت :
« یكی از دستانت را به من بده» كدخدا تعجب كرد و یكی از...