به تو سلام می کنم کنار تو می نشینمودر خلوت تو شهر بزرگ من بنا می شود
اگر فریاد مرغ وسایه ی علفم
در خلوت تو این حقیقت را باز می یابم
خسته،خسته،ازراهکوره های تردید می آیم
چون آینه یی از تو لبریزم
هیچ چیز مرا تسکین نمی دهد
نه ساقه ی بازوهایت
نه چشمه های تنت
بی تو خاموشم ،شهری در شبم
تو طلوع می کنی...