تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ وقت من آیی که نیستم
در آستان مرگ که زندان زندگی ست
تهمت به خویشتن نتوان زد که زیستم
پیداست از گلاب سرشکم که همچو گل
یک روز خنده کردم و عمری گریستم
طی شد دو بیست سالم و انگار کن دویست
چون بخت و کام نیست،چه سود از دویستم
گوهر شناس نیست در این شهر،شهریار
من...