آقای مجری: یه خاطره داری تو زندگیت که توش در نداشته باشه داری؟
-فامیل دور: ما یه بار رفته بودیم یه کاروانسرایی خوابیده بودیم. جوون بودم اون موقع ها. خسته شدیم رفتیم خوابیدیم. صبح که اومدیم بیرون دیدیم درش رو دزدیدن بردن. در نداشت.
-آقای مجری: بازم که در گفتی که.
-فامیل دور: بابا در نداشت...