نتایح جستجو

در این دنیا که حتی ابر هم نمی گرید به حال من ..................... همه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنها

منم آن مسافری که ز سفر جز غم و اندوه ندارد بار چمدانم همه درد ، سفرم از سر جبر دل من مثل حباب که به هیچش نخرند چاره ای نیست به جز باور درد که فراموش کنم خواهش دل که بخشکانم از ریشه گل عاطفه را جریان را بکشانم به ثبات...

حالا دیگر نه از حادثه خبری هست و نه از اعجاز ان چشمهای اشنا از دلتنگی ها هم که بگذریم تنهایی , تنها اتفاق این روزهای من است ...

طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق ...................... که در این دامگه حادثه چون افتادم

اگر جدایی را پایانی بود و اندوه را فراموشی من می ماندم و برایت از باغچه گلی به یادگار میکندم تا بوی گل تورا مست کند و نگاهت را پشتوانه ای برای دلم قرار دهد و با خنده ی تو من نیز لبخندی بر لب آورم تا آن روز آن خنده و آن دیدار جاودانه شود . بیا تا بر روی خاک ، بر روی...

ما را غم خزان و نشاط بهار نیست آسوده همچو خار به صحرا نشسته ایم گر دست ما ز دامن مقصود دصر است از پا فتاده ایم نه از پا نشسته ایم

کاش میشد به شقایق دل بست کاش میشد که به باغ دل تو میرویید یاسمین ، نرگس و یاس کاش میشد که به قلب من و تو چشمه ها می جوشید ، اطلسی میرویید و همه ساحت آن باغچه کنج حیاط پر میشد از شمیم گل و رویا و سکوت واژه های همه سرشار از عشق از احساس من در این جمع صمیمی یکرنگ بی...

دلتنگت هستم ... و میدانم اگر لبخند بر چهره تو بدرخشد همه روزگار را فراموش خواهم کرد. دلتنگت هستم... واین خط غریب واین چشمان خسته واین دستهای مهربان عجیب بی قراری میکنند . عجیب دلتنگت هستم و می دانم اگر لبخند بر لبهای تو بدرخشد قدم هایم پرواز می آموزند و دلتنگ تر می شوم دلتنگ تر...

عاشقی را شرط تنها ناله و فریاد نیست ........................... تا کسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست

تا رفت مرا از نظر ان نور جهان بین ................... کس واقف ما نیست که از دیده چه ها رفت

عبور سایه ی بلند تو غروب خورشید طالع را نجوا کنان می گذرد . پرندگان ِ بی سرود چون افسردگان مهر بی رمق هفت می شوند در افق ! من نشسته در آخرین ایستگاه رد ممتد آرزو هامان را در تصور بیدار آسمان قلب می کشم . . .

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد ................................. وجود نازکت ازرده گزند مباد

دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را به مهمانی گل های باغ می آورد و گیسوان بلندش را به باد می داد و دست های سپیدش را به آب می بخشید دلم برای کسی تنگ است که همچو کودکی معصوم دلش برای دلم می سوخت و مهربانی را نثار من می کرد. دلم برای کسی تنگ است کهتا شمالی ترین شمال و جنوبی...

یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند ......................... این بار می برند که زندانی ات کنند

شب و تنهایی با هم ...... شاید اینگونه سزاوار فراموشی نبود!! ُچقدر با عجله غبار می تکانی از ردپای آخرین خاطراتمان کنون ای اولین و آخرینم کاش احساس آبی مرا می شنیدی که تا همیشه به تماشای شب می رود تکه هایی از عشق مدفون میراث من است...

درد دل هایم تو را آزرده خواهد کرد ، چهره ات با لبخند دلنشین تر است . این روزها پر است از دلتنگی ها و پریشانی ها این روزها پر است از تپش های مداوم قلبی که دارد از پا می افتد انگار ..... این روزها همه اش تنهاییست ! همه اش بارانیست ! آرزوها همیشه طرح کمرنگی هستندازامیدها...

دردم از یارست و درمان نیز هم .................... دل فدای او شد و جان نیز هم

ما را گلي ز روي تو چيدن نگذارند ............ چيدن چه خياليست كه ديدن نگذارند صد شربت شيرين زلبت خسته دلان را ........... نزديك لب ارند و چشيدن نگذارند گفتم شنود مژده دشنام تو گوشم ........... ان نيز شنيدم كه شنيدن نگذارند

چي ميگيد شما ..جام ولايت رو بارسا هم نبرده ...... تبريك به ولايت .... فدارسيون..... داور لنگي ....... پرسپوليس...... ;)

سلام ...تبريك ميگم به پرسپوليسي هاي عزيز ...جام ولايت رو فتح كردين .... اورين اورين