در منی و این همه زمن جدا
با منی و دیده ات به سوی غیر
بهر من نمانده راه گفتگو
تو نشسته گرم گفتگوی غیر
غرق غم دلم به سینه می تپد
با تو بی قرارو بی تو بی قرار تر
وای از ان دمی که بی خبر زمن
برکشی تو رخت خویش از این دیار
سایه ی توام به هرکجا روی
سز نهاده ام به زیر پای تو
چون تو در جهان نجسته ام...