انتظار
از دریچه
با دل خسته لب بسته نگاه سرد
می کنم از چشم خواب آلوده ی خود صبحدم بیرون نگاهی:
در مه آلود هوای خیس غم آور
پاره پاره رشته های نقره ای در تسبیح گوهر
در اجاق باد آن افسرده دل آذر
کاندک اندک برگ های بیشه های سبز را بی شعله می سوزد
من در اینجا مانده ام خاموش
بر جا ایستاده سرد
وز دود...